تاریخ انتشار:
درباب گزارش ویژه «تجارت فردا» درباره ترکیه
رویای بر باد رفته رجعتطلبان
«بر باد رفته»، عنوانی که روی جلد مجله تجارت فردا(شماره ۲۰۹) نشست، بازتاب کاملی از بر باد رفتن رویای دیرپای رجعتطلبان جمهوری ترکیه بود. اسلامگرایان ترکیه که ۲۵ سال پیش با شعار کارآمدی بر سر کار آمدند و این شعار را محقق هم کردند، بهتدریج به دامن سودای رجعت به گذشته باشکوه عصر عثمانی افتادند و همین سودا و وسوسه چنان گرفتارشان کرد که امروز دیگر میتوان از «رویای بر باد رفته» ایشان سخن گفت.
«بر باد رفته»، عنوانی که روی جلد مجله تجارت فردا (شماره 209) نشست، بازتاب کاملی از بر باد رفتن رویای دیرپای رجعتطلبان جمهوری ترکیه بود. اسلامگرایان ترکیه که 25 سال پیش با شعار کارآمدی بر سر کار آمدند و این شعار را محقق هم کردند، بهتدریج به دامن سودای رجعت به گذشته باشکوه عصر عثمانی افتادند و همین سودا و وسوسه چنان گرفتارشان کرد که امروز دیگر میتوان از «رویای بر باد رفته» ایشان سخن گفت. این رویای به کابوس گراییده، ترکیه را از مدار خوشخیم بیرون آورد و زخمی بدخیم بر پیکرش نشاند که شفایش دههها وقت میخواهد و کرور کرور هزینه. چرا چنین شد؟
ترکیه با همه کشورهای خاورمیانه و جنوب آسیا فرق دارد: کشوری است که به لحاظ جغرافیایی و تمدنی «شرقی» است اما به لحاظ مناسبات سیاسی-اقتصادی غربی است و حتی تلاشهایی برای متمایز کردن سیمای فرهنگی ترکیه از دیگر کشورهای اسلامی در کار است. قدرت سیاسی ارتش آن از قدرت سیاسی همه ارتشهای منطقه (شاید به استثنای پاکستان) بیشتر است و از 55 سال پیش تاکنون چهار بار (در سالهای 1960، 1971،1980 و 2016) کودتا کرده است. اما با وجود این کودتاها، هنوز ترکیه دموکراتیکترین کشور خاورمیانه و جنوب آسیاست و شاید اینجا هم فقط پاکستان را بتوان همسنگ آن دانست. از شگفتیهای ترکیه است که تقریباً همه ساکنانش مسلمانند و سابقه حکومت دینی طولانی پشت سر دارند، اما نظام سیاسی کنونی آن که از درون «خلافت اسلامی» فرو پاشیده عثمانی بیرون آمده، در 90 سال اخیر غیرمذهبی و در مواردی ضدمذهبی بوده است. جریانهای اسلامی در 25 سال اخیر همواره در قدرت بودهاند اما همچنان به اجرای قانون اساسی غیردینی این کشور پایبند ماندهاند. دغدغههای اسلامگرایان حاکم، ربط چندانی به اسلام به عنوان مذهب ندارد، بلکه اسلام را بهمثابه سپهری فرهنگی و عنصری غیریتساز در
برابر جهان غیراسلامی بهشمار میآورند و حتی از اسلام ترکیهای بهعنوان خط تمایز با اسلام سعودیها و ایرانیها هم استفاده میکنند. زمانی این عناصر متناقض در کنار هم میزیستند و ذیل مفهوم ترکیه جدید در هم مستحیل شده بودند و بهعنوان موتور محرکه رشد اقتصادی و سیاسی ترکیه و افزایش همگونگی فرهنگی عمل میکردند؛ اما انگار این منظومه در حال متلاشی شدن است و عناصر واگرا بر عناصر همگرا چیره شدهاند و اسلامگرایان که قرار بود حلقه وصل باشند در حال تبدیل شدن به چاقوی فصل و جدایی شدهاند. علت فوران نیروی واگرایی عمدتاً این است که احزاب و نیروهای اسلامگرا که اکنون همگی ضمیمه قدرت سیاسی رجب طیب اردوغان شدهاند، در 25 سال اخیر، تعادل دیرپایی را که ترکیه بر بستر آن پیش میرفت بر هم زدهاند.
در سالهای نخست قرن بیستم که منازعه نظام کهن و اندیشههای جدید در ترکیه وارد مراحل پایانی میشد، دو جناح به ظاهر متضاد در برابر یکدیگر صفآرایی کرده بودند. در یک سوی منازعه، بقایای حکومت عثمانی یا «خلافت» ایستاده بود و در سوی دیگر افسران جمهوریخواه. تصویر بیرونی این منازعه این بود که گروههای واپسگرا و نوگرا به جدال برخاستهاند. اما واقعیت چیز دیگری بود. زیرا از نظر عناصر نوگرایی، «نظام خلافت عثمانی» با «نظام جمهوریت افسران» تضاد بنیادی نداشت بلکه صرفاً متباین از آن بود. در نظام خلافت، از جنبه نظری اصل بر رای یا بیعت بود که آن را به نظام جمهوریت نزدیک میکند. اگرچه نظامات اجتماعی ترکیه و اقتضائات پیش از قرن بیستم مجالی برای اجرای عملی بیعت پیش نیاورد اما ترکیه حتی در عصر خلفا هرگز به سوی گرایشهای بنیادگرایانه نرفت، زیرا آبشخورهای مذهبی آن شبهجزیره عربستان، پیش از قوت گرفتن سلفیون و قدرت گرفتن وهابیون مصر به دور از جزمیتهای عربی بود. نقطه مقابل آن نیز تشیع ایرانی مبتنی بر آمریت فقهای سنتگرا و ذاتاً معتدل بود. ترکهای عثمانی برای کسب تشخص مذهبی در برابر ایرانیان ناچار به انتخاب آموزههای افراطی نبودند و
آنچه از حلقههای عربستانی و مصری به آنها میرسید نیز فاقد عناصر بنیادگرایانه بود. اما نزدیک شدن تدریجی ترکیه به عربستان و روی آوردن به بازیگری سیاسی در منطقه، این تعادل را به هم زد.
موضوع دیگری که ترکیه را از همسایگان و دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه متمایز میکند، و زمانی از نقاط قوت این کشور بود، پیوندهای تاریخی آن با مغرب زمین است. نفوذ کلیسا در آسیای صغیر و همنشینی ناگزیر مردم ترکیه با یونانیان و بهویژه داعیههای تاریخی طرفین بر جزیرههای قبرس و کرت، آنان را به هماوردان سیاسی-ایدئولوژیک تبدیل کرد و در این هماوردی، طرفین -و بیشتر ترکها - کوشیدند زبان فرهنگی و سیاسی رقیب را بیاموزند. این الزام، ترکیه را به تدریج با سپهر فرهنگی غرب آشنا کرد. این وضع در دوران دگرگونی بزرگ یعنی تجزیه امپراتوری عثمانی که با حضور اروپاییها رخ داد، تشدید شد. عثمانیها از سویی برای مقابله با ایرانیان به عنوان رقیب عقیدتی ناچار به پناه بردن به دانش و تکنولوژی غرب بودند و از سوی دیگر برای حفظ یکپارچگی سرزمین اسلامی تحت حاکمیت یا قیمومیت خود، ناچار به بازی دو سویه در برابر غرب بودند و این نوعی همکاری و منازعه توامان را ایجاب میکرد. این بازی به صورت طبیعی، عثمانی را که از اوایل قرن بیستم دیگر «مرد بیمار» خوانده میشد، به سوی سپهر فرهنگی غرب سوق میداد. روشنفکرانی که در عصر خلأ قدرت خلفا به تدریج خود را
برای کسب قدرت یا دستکم نظریهسازی برای حاکمان آینده آماده میکردند عمدتاً درسخواندگان مدارس غربی بودند و میکوشیدند از عناصر دینی ترکیه تفاسیری نو ارائه کنند. هجوم مدرنیزاسیون محصول همین دوران بود.
حکومت ترکیه جدید که در سال 1923 شکل گرفت در واقع برآیند و محصول این تحولات بود. این حکومت، دین را از دولت جدا کرد اما توانایی و شاید سودای حذف دین از سپهر فرهنگی جامعه را نداشت. با افزایش تماس ترکیه با غرب و به موازات آن جدا شدن پارههای عربی خلافت، آنچه برای ترکها باقی ماند، بیشتر معطوف به آموختههای آنان از دنیای جدید بود تا داشتههای آنها از سپهر فرهنگی عربی-اسلامی. اسلام پس از عصر خلافت در ترکیه بیش از آنکه ایدئولوژی و نشانه تشخص در برابر ایرانیان، غربیها یا عربها باشد، پدیدهای فرهنگی و آیینی بود.
به همین علت به جای وارد شدن به مبارزه سیاسی به «ترویج و تبلیغ» گرایش یافت. در این تبلیغ و ترویج همواره یک اصل ملحوظ و محفوظ ماند که همانا تضمین دادن پیوسته در اینباره بود که مسلمانان در پی تغییر نظام سیاسی ترکیه نیستند، بلکه در پی ترویج معنویت و درستکاریاند و کارآمدی را بر ایدئولوژی ارجح میدانند.
تحولات دهههای 70، 80 و 90 در ترکیه، زمینه را برای ورود اسلامگرایان به صحنه سیاسی، هموارتر کرد. در دهه 1970 نظامیان آخرین تلاشها را برای تحکیم قدرت خود به کار بستند.
در دهه 1980 اصلاحات عصر تورگوت اوزال انجام شد و به افزایش اعتماد بین ارتش و سیاستمداران انجامید و در دهه 1990 به موازات افزایش اعتماد بین ارتش و سیاسیون، انگارههای ایدئولوژیک رنگ باختند و «کارآمدی» جای «ایدئولوژی» را گرفت. این تحول باعث شد سه حزب سیاسی عمده ترکیه یعنی ماممیهن، راه راست و جمهوریخواه خلق، به تدریج از قالبهای پیشین درآیند و مبنای کار خود را نه جدال فکری بلکه کارکردگرایی قرار دهند. این رویه جدید، بیش از هر حزب و گروهی به نفع اسلامگرایان ترکیه شد. اسلامگرایان که در تمام دوران ترکیه جدید، تا همین اواخر از قدرت دور بودهاند بهتر از هر حزبی میتوانستند با ادعای تحول وارد گود سیاسی شوند. این طیف سیاسی، از اواخر دهه 1990 به عنوان یک نیروی موثر سیاسی مطرح شد و با تشکیل دولت در سال 2002، فصل تازهای در تاریخ دولت و حکومت در ترکیه گشود. دولت اسلامگرای ترکیه نسبت به دولتهای قبلی دو وجه تمایز داشت. اول اینکه نخستین حزبی بود که در دو دهه اخیر توانسته بود دولت مستقل و بدون نیاز به دیگر احزاب تشکیل دهد و دوم اینکه به صراحت از مشی اسلامی خود دفاع میکرد.
اسلامگرایان ترکیه برای دور کردن ترس بنیادگرایی از ارتش و غرب، شیوه اعتدالی پیشه کرد و به جای تاکید بر باورهای ایدئولوژیک، مبنای کار خود را رشد اقتصادی و مبارزه با فساد گذاشت. این برنامه با اقبال عمومی روبهرو شد و به دولت جدید فرصت داد برنامههای اصلاحی دهه 1980 که در کشاکش احزاب سیاسی، رنگ باخته بود، بار دیگر احیا شود.
این کارنامه درخشان در سالهای اخیر، به راهی دیگر افتاد و ترکیه را پابهپای دور شدنش از تعادل داخلی دهههای گذشته، از اروپا هم دور کرد. این دو جریان واگرایی، همزمان دو رویای ترکیه را به کابوس بدل کرده است: ترکیه دیگر نه خویشاوند اروپا بهشمار میرود نه پاره تعادلبخش پیشین در منطقه است. این وضع یعنی همان «بر باد رفتن» که درست در زمانهای که باید، بر پیشانی مجله تجارت فردا نشست.
دیدگاه تان را بنویسید