معرفی کتاب دین و سیاست در اندیشه مدرن
چهار نگاه به نسبت دین و سیاست
یکی از پرسشهای مهم در باب سیاست و اقتصاد، پیوند و نسبت آنها با دین است.
یکی از پرسشهای مهم در باب سیاست و اقتصاد، پیوند و نسبت آنها با دین است. در دو قرن اخیر باوری در جهان شکل گرفته مبنی بر اینکه شکوفایی اقتصادی و دموکراسی پس از آن رخ داد که قدرت کلیسای کاتولیک رو به زوال گذاشت و در پی انقلاب فرانسه جهانِ غرب سکولار شد و همه بندها را از دست و پای اندیشه باز کرد و این موج به دیگر کشورها هم راه یافت. این گزارهها گرچه حاوی پارهای حقایق هستند اما همه واقعیت را توضیح نمیدهند. مبنای استدلالی کسانی که چنین ادعایی کردهاند نوعاً تجربههای تاریخی است و بر این نکته پای میفشارند که رشد جهان پس از آن آغاز شد که کلیسا به حاشیه رانده شد. مشکل روشی این استدلال، زیاد است و تنها کافی است پرسیده شود اگر دین مسبب عقبماندگی است و کنار نهادن آن باعث شکوفایی میشود، چگونه میتوان شکوه حکومت عباسیان، شکوه اولیه حکومت عثمانی، شکوه تمدنهای اسطورهای- دینی بینالنهرین و نظایر اینها را توضیح داد. روشن است که از مجادلههای تاریخی نتیجهای حاصل نخواهد شد؛ زیرا طرفین مجادله نمونههایی برای اثبات ادعای خود دارند و به سرعت به موازنه براهین خواهند
رسید. اما طرح موضوع نسبت دین با سیاست و اقتصاد از مناظر فیلسوفانه، برخی از این مسائل را توضیح میدهد. «دین و سیاست در اندیشه مدرن» عنوان کتابی است که این موضوع را از منظر رابطه سیاست و دین واکاوی کرده است. در این کتاب که نوشته موریس باربیه است تاریخ و مبانی اندیشه سیاسی از قرن 16 میلادی تا اوایل قرن بیستم به طرز موشکافانهای بررسی شده و پیوندهای فکری فیلسوفان سیاسی با انگارههای دینی نشان داده شده است. این کتاب را امیر رضایی ترجمه و انتشارات قصیدهسرا منتشر کرده است. این کتاب رابطه دین و سیاست را از چهار منظر بررسی کرده است. فصل اول کتاب به دورانی از تاریخ معاصر جهان پرداخته است که دین بر سیاست تفوق دارد. مباحث این بخش مربوط به آرای متفکران مسیحی از مارتین لوتر و جان کالون دو چهره برجسته کلیسا در قرون 15 و 16 میلادی گرفته تا ژان بُدَن و ژاک بوسوئه و ژوزف دومستر متفکران مسیحی دورههای بعدی است.
مطابق تفسیر باربیه از آرای این متفکران، لوتر قدرت و سیاست را از کلیسای رسمی جدا میداند و جدا میخواهد اما قائل به جدایی دین از سیاست نیست. لوتر اساساً سیاست را در چارچوب جامعه دینی یعنی جامعه مسیحی قابل فهم میداند و معتقد است همه قدرتها از جمله قدرت سیاسی و دنیوی از قدرت خداوند نشات میگیرد. لوتر با تاکید بر منشاء الهی قدرت دنیوی، دو قلمرو با دو ماهیت متفاوت و کاملاً منفک را متمایز میکند. در واقع او مردمان را به دو دسته تقسیم میکند: یک دسته آنان که به قلمرو خداوند تعلق دارند، یعنی «آنان که به مسیح به واقع اعتقاد دارند و از او تبعیت میکنند»؛ و دسته دیگر آنها که به قلمرو دنیا تعلق دارند، یعنی «همه کسانی که مسیحی نیستند». قلمرو اول، قلمرو ایمان است که در آن شریعت ضروری نیست، و قلمرو دوم، قلمرو شریعت است که در آن ایمان غایب است. ایمان، همانگونه که به شریعت نیاز ندارد، میتواند از قدرت دنیوی هم چشمپوشی کند.
کالون نیز همانند لوتر اصلاحگر دینی است. او معتقد است مردم یعنی جامعه مسیحیان، و حکومت مسیحی و یا حکومت ملهم از مسیحیت و حافظ جامعه مسیحی یکی هستند. کالون با تعابیری مشابه آنچه بعدها توماس هابز مطرح کرد، میگوید انسانها بدون حضور قدرت سیاسی، دارای خصلت حیوانی میشوند و همین خصیصه انسانها توجیهکننده وجوب قدرت سیاسی است. قدرت بیش از هر چیز با شرارت آدمها توجیه میشود که خود معلول گناه نخستین است. قدرت به منزله علاج تباهی سرشت انسان، که مانعی برای حیات اجتماعی است، به حساب میآید. بدون قدرت، آدمها در روابط متقابل بدتر از حیوانات وحشیاند، زیرا «آدمی اگر اداره نشود در وحشیگری از همه حیوانات وحشی بسیار جلوتر میرود». بنابراین قدرت مدنی ضرورتی است که بر همگان، مسیحیان و غیرمسیحیان تحمیل میشود. ژان بُدَن و ژاک بوسوئه و ژوزف دومستر نیز با تحلیلهایی مشابه از پیوند دین و سیاست سخن میگویند. بُدَن متفکری تحولیابنده بود و در هر مقطعی از حیات فکریاش به گونهای متفاوت سخن میگفت، اما این مسلم است که با وجود عبور از دالان کاتولیسیسم و کالونیسم و یهودیت و سرانجام
خداپرستی فلسفی یا دین طبیعی، هرگز در وجود خداوند شک نکرد و طبعاً انگارههای فلسفه سیاست او بر خداباوری استوار بود. اما نتیجهای که در نهایت میگیرد جدایی دین و دولت است با این تذکر و تاکید که خداوند هم منشأ و هم غایت سیاست است و دین در جامعه و دولت نقش اساسی دارد. بوسوئه نیز اعتقاد داشت، اولاً بدون دین امکان تشکیل دولت وجود ندارد و ثانیاً دین با به اطاعت درآوردن رعایا اعمال قدرت را تسهیل میکند.
در بخش دوم این کتاب، اندیشههای گروهی از فیلسوفان سیاسی بررسی شده که مولف کتاب معتقد است دین را در خدمت قدرت سیاسی میدانند. ماکیاولی، منتسکیو، هابز، اسپینوزا و روسو متفکرانی هستند که آرای ایشان در این بخش بررسی شده است. ماکیاولی رابطه دین و سیاست را به معنای رایج در قرون وسطی، وارونه میکند. مسیحیت رایج در قرون وسطی سیاست را کاملاً تابع دستورات دین و اخلاق مسیحی میدانست. اما ماکیاولی که میخواهد به دولت استقلال تام بدهد و آن را فینفسه هدف سازد، آن را از الزامهای اخلاقی و دینی آزاد میکند. البته ماکیاولی مطلقاً خواستار حذف دین از اجتماع و عرصه سیاست نبود بلکه آن را در خدمت قدرت سیاسی میپسندید. او که دلبسته روم باستان بود، میگوید «تاریخ روم نشان میدهد دین برای انضباط سپاه، اتحاد مردم، تقویت نیکوکاران و شرمنده ساختن بدهکاران چقدر مفید بوده است». گروه سوم متفکران که اندیشههای ایشان در بخش سوم کتاب بررسی شده قائل به تفکیک دین و سیاست هستند. این گروه برخلاف گروه اول، سیاست را تابع و مقهور دین نمیدانند و باز برخلاف گروه دوم معتقد به استفاده
ابزاری از دین برای توجیه قدرت سیاسی نیستند. این متفکران یعنی جان لاک، بنجامین کنستان و لامنه معتقدند، دین گوهر شریف انسانی است که الهامبخش انسان است اما این الهامبخشی مربوط به ساحت فردی انسان است نه ساحت سیاسی او. این متفکران اساساً اندیشیدن بدون حضور دین را ناممکن میدانند و حتی برخی از آنها مانند آلکسی دو توکویل ضمن جانبداری از جدایی دین و سیاست معتقدند بین دین و سیاست ناسازگاری نیست.
گروه چهارم متفکرانی هستند که دیدگاههای آنان درباره نسبت دین و سیاست در این کتاب بررسی شده، طیف گوناگون سوسیالیستها از متفکران قبل از کارل مارکس تا متفکران قرن بیستمی را دربر میگیرد. این گروه همگن نیستند و دیدگاههایی متفاوت و بعضاً معارض دارند. مثلاً آگوست کنت از ضرورت کنار گذاشتن دین در همه اجزای جامعه و ایجاد دین انسانیت سخن میگوید اما چنددهه پس از او آنتونیو گرامشی، از کلیسا به عنوان روشنفکر ارگانیک یاد میکند. سوسیالیستها سرجمع منتقد حضور دین در سیاست هستند اما هر جا که در صحنه اجتماعی چنین نیازی احساس کردهاند به دین تمسک جستهاند.
فارغ از چند و چون آرای متفکرانی که آثار و عقایدشان در کتاب «دین و سیاست در اندیشه مدرن» بررسی شده، اهمیت این کتاب در این است که در پارهای نظریهها در باب خارج شدن دین از عرصه اجتماعی در پی نهضت اصلاح دینی اروپا، تردیدی جدی ایجاد میکند. در واقع جانمایه این کتاب نشان دادن حضور دائمی و سرسختانه دین در همه عرصههای سیاسی است و هر نظریهای در باب سیاست، ناگزیر است به پرسشهای مرتبط با نسبت دین و سیاست پاسخ دهد. به علاوه، دو نحله فکری رقیب در جهان امروز یعنی انواع و اشکال نظریههای معطوف به آزادیخواهی سیاسی و اقتصادی و انواع و اشکال نظریههای معطوف به عدالت سوسیالیستی به نوعی وامدار آموزههای دینی هستند و از این جهت دانستن نسبتهای گوناگون میان دین و سیاست به فهم آرای رایج در جهان کمک خواهد کرد.
دیدگاه تان را بنویسید