تاریخ انتشار:
آیا امپراتوری اقتصاددانان پایان گرفته است؟
شورش علوم اجتماعی بر ضد اقتصاد
«تقریباً با هر آزمایشی میتوان دریافت که اقتصاد در بالاترین جایگاه بین علوم اجتماعی است.» این را ادوارد لازیر، اقتصاددان دانشگاه استنفورد، نزدیک به یک دهه قبل نوشته بود. «این رشته اغلب دانشجویان را جذب خود میکند، از توجه سیاستگذاران و روزنامهنگاران به خود لذت میبرد، و نظرات دانشمندان را، چه مثبت و چه منفی دریافت میکند.» لازیر این عبارت را برای توصیف این موضوع به کار برد که چطور اقتصاد، به رهبری گری بکر از شیکاگو، با استفاده از ابزارهای اقتصادی در مطالعه جنایت، خانواده، حسابداری، مدیریت شرکتی و بیشمار موضوعاتی که مستقیماً اقتصادی نیست، چهارنعل در حال درنوردیدن دیگر علوم اجتماعی بود. «امپراتوری اقتصاد» نامی بود که به این پدیده داده شد و در نگاه او، این یک سلطنت خیرخواهانه بود. او نوشت: «قدرت اقتصاد در دقت بسیار بالای آن است. اقتصاد علمی است که روش علمی را برای شروع یک نظریه ابطالپذیر، آزمون نظریه، و اصلاح آن بر اساس شواهد دنبال میکند. اقتصاد در جاهایی که دیگر دانشمندان اجتماعی شکست میخورند موفق میشود، چرا که اقتصاددانان به تعمیم دادن اشتیاق دارند.» اما حالا شایسته است که این سوال پرسیده شود: آیا
نشانهای وجود دارد که امپراتوری اقتصاد بالاخره در حال رسیدن به پایان خود باشد؟
لازیر یک مشخصه را در مقاله خود به کار گرفت - بسط اقتصاد با استفاده از آموختههای روانشناسی در مورد سوگیری شناختی. دو سال بعد، در 2002، یکی از پیشگامان این توسعه، دانیل کاهنمن، استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون جایزه نوبل اقتصاد را برنده شد. ولی با اینکه اقتصاد رفتاری تاکنون جایگاه خود را به عنوان بخش مهمی از این رشته تحکیم کرده، هنوز آن را فتح نکرده است. در مورد سوالات واقعاً بزرگ -مثلاً چطور اقتصاد را به حرکت درآورد- دیدگاه جریان اصلی توصیفشده توسط لازیر به تسخیر خود ادامه میدهد. همچنین اقتصاددانان به عادت امپراتوریوار خود در کاوش دیگر حوزهها ادامه دادهاند: کتاب «فریکونومیکس» نوشتهشده توسط شاگرد بکر، استیون لویت، و انتشار میلیونها نسخه از آن، مثال بارزی از این موضوع است. بعدتر خود لازیر نیز به عنوان مشاور اقتصادی جرج بوش در سال 2006 منصوب شد. اما در ادامه، امور به خوبی پیش نرفت. بحران مالی و رکود پس از آن -که بعضاً به دلیل مسوولیت لازیر در این دوره، باعث بدنامی او شد- حفره بزرگی را در اعتبار جنبه کلان این رشته درست کرد. مساله این نیست که اقتصاددانان علاقهمندانه حرفی در مورد بحران نزدند، بلکه این
است که آنها چیزهای بسیاری برای گفتن در آن خصوص داشتند. همانطور که آندره لو، اقتصاددان مالی دانشگاه MIT پس از خواندن 11 گزارش اقتصاددانان دانشگاهی در مورد بحران دریافت، یک عدم توافق سنگین نه فقط در مورد اینکه چرا بحران رخ داد، بلکه در مورد اینکه چه چیزی واقعاً رخ داد، وجود دارد. لو نوشت: خیلی از ما مایلیم اقتصاد مالی را به عنوان یک علم در نظر بگیریم. ولی وقایع پیچیده مثل بحران مالی بیان میکند این غرور ممکن است طرز فکر خیلی رویابینانهتری نسبت به واقعیت باشد.
بخشی از مساله این است که توصیف لازیر از روش علمی که اقتصاد فرضشده در آن کار میکند (بیان نظریه، آزمون و اصلاح آن)، در مورد نمونه یک بحران مالی در زمانی به مدت یک طول عمر کار نمیکند. مایلم فکر کنم به طور کلی در مورد اقتصاد کلان نیز چنین نیست. چنان که از پل ساموئلسون، اقتصاددان، نقل شده است که گفته است: «ما فقط یک نمونه از تاریخ داریم.» که به این معناست که شما هرگز نمیتوانید به درستی به پاسخهای علمی در مورد ارقام GDP و بیکاری برسید. به همین دلیل رابرت اسکیدلسکی دو سال پیش پیشنهاد داد در حالی که اقتصادخرددانان مجازند در مسیری بسیار آماریتر و ریاضیاتیتر جلو بروند، آموزش پیشرفته در اقتصاد کلان نیاز دارد که به طور چشمگیری تغییر کرده و با تعلیماتی در اخلاق، فلسفه و سیاست تکمیل شود. من خبر ندارم که با وجود تلاشهای «موسسهای برای تفکر جدید اقتصادی» جرج سوروس و دیگران، این امر به طور واقعی در هیچ یک از برنامههای PhD اقتصاد رخ داده باشد. به هر حال، اخیراً، من خود را در حال خواندن و صحبت کردن در مورد آثار تعداد کمی از جامعهشناسان و دانشمندان علوم سیاسی یافتهام، و به شدت تحت تاثیر این قرار گرفتم که چطور آنها
ماهرانه از روشهای کمی در کارهای خود استفاده میکنند و چقدر علاقهمندند که جزمیت و سختکیشی اقتصاد را به چالش بگیرند. احساس میکنم مثالهای خوب زیادی در این مورد باشد، و پس از سالها خواندن ژورنالهای جریانهای اصلی اقتصاد، میتوانم دیدگاه خود را اعلام کنم. (دو پیشنهاد در این مورد از استاد سیاست در دانشگاه هاروارد، دن کارپنتر دارم: سرمایهگذاری در بحران: «ریشههای سیاسی سر بر آوردن فاینانس»، نوشته گرتا کریپنر، جامعهشناس، و «حاکمان جدید جهانی: خصوصیسازی قانونگذاری در اقتصاد جهان» نوشته تیم بوثه و والتر ماتلی، دانشمندان علوم سیاسی) آنچه در حال رخ دادن است، احتمالاً شروع انقراض و سرنگونی اقتصاد نیست. همان طور که از سوی لازیر توصیف شد، بخش بزرگی از قدرت امپراتوریوار اقتصاد در یکدستی رویکرد آن طی تقریباً نیم قرن گذشته بوده است و اینکه واقعاً اقتصاددانان در مورد بعضی چیزها موضع صحیحی داشتند. بهترین چیزی که میتوانم بگویم این است که چنین اجماع مربوط به روشی در جامعهشناسی، علوم سیاسی، انسانشناسی یا تاریخ در این لحظه وجود ندارد.
دیدگاه تان را بنویسید