بینوایانِ ویکتور هوگو، فرانسه آشوبزده بعد از انقلاب کبیر را به تصویر میکشد. ژان والژان، قهرمان داستان که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده نزد خواهرش و در فقر و مسکنت روزگار میگذراند.
پدرام سهرابلو
اما عاقبت در یکی از روزهای سرد زمستانی بر اثر بیکاری و فقر قرصی نان میدزدد تا شکم خواهرزادههای بینوایش را سیر کند اما از بخت بد گرفتار میشود و ۱۹ سال در زندان میماند. این سالها نقشی از سنگدلی و بیاعتنایی بر جسم و جانش مینشاند ولی دست بر قضا اسقف شهر «دینیه» در مسیر زندگیاش قرار میگیرد و در اوج استیصال به فریادش میرسد، زنگار از دلش میزداید، وجدان خفتهاش را بیدار میکند و شهد عشق به جانش میریزد تا باقی عمر خود را وقف خدمت به همنوعانش کند. حالا اگر ویکتور هوگو در زمانه ما میزیست و قصد میکرد تا داستانش را از نو بنویسد، احتمالاً دست و قلمش روایت دیگری را رقم میزد البته نه به خاطر اینکه ماهیت فقر و ادبار دیگرگون شده بلکه از آن رو که به تبع تحولات عمیق اجتماعی، فهمی متفاوت نسبت به این پدیده شکل گرفته که سبک و سیاقی نوین برای مقابله با آن میطلبد. سبک و سیاقی که لزوماً نیازمند جاننثاری و فداکاری ژان والژانگونه نیست. حکایتی که این روزها «ژرار دوپاردیو» هنرپیشه نامدار فرانسوی بازگو میکند گرچه به ظاهر هیچ شباهتی با داستان بینوایان ندارد اما درونمایه مشترکی هر دو قصه را در نقطهای سرنوشتساز
به یکدیگر پیوند میدهد؛ ژرار دوپاردیو که سالها پیش در نقش ژان والژان به روی پرده سینما رفته بود این بار نیز همان نقش را بازی میکند اما نه در عالم سینما که در زندگی واقعی خود. او بهرغم همذاتپنداری با قهرمان بینوایان، خوانشی جدید از داستان برمیکشد که با روایت کلاسیک ویکتور هوگو همسان نیست. این بار قهرمان داستان نه یک مجرم سابقهدار که یک فیلمساز، هنرمند و تاجر موفق است که در زمانه بحران اقتصادی در فرانسه زندگی میکند و از حکومت گلایهمند است که چرا با افراد «موفق، خلاق و بااستعداد» بر سر مهر نیست. ظاهراً او نیز گریز و گزیری ندارد جز بار سفر بستن و کوچ کردن. درست همانطور که ژان والژان پس از رهایی از زندان تولون به شهر «دینیه» رفت و از حمایت اسقف برخوردار شد، ژرار دوپاریو هم بهرغم آنکه میگوید «به فرهنگ فرانسه و مردم کشورش عشق میورزد» میهن خود را ترک گفته چون دیگر «دلیلی برای ماندن» نمیبیند؛ او رهسپار روسیه شده تا زندگی را در سرزمین تزار از سر گیرد. ژرار دوپاردیو در سال ۱۹۴۸ در شهر شاتوروی فرانسه در یک خانواده کارگری به دنیا آمد. خودش میگوید از ۱۴سالگی کار کرده و ۱۶ساله بوده که زادگاهش را ترک کرده
و به پاریس رفته تا وارد دنیای بازیگری و سینما شود. ماحصل فعالیت چندینساله او در عالم هنر و سینما، بازی در بیش از ۱۵۰ فیلم و شرکت در جشنوارههای معتبر بینالمللی بوده است. یکی از منتقدان فیلم آمریکایی گفته بود «در دهه ۱۹۷۰ دوپاردیو برای سینمای اروپا همان نقشی را داشت که مارلون براندو در دهه ۱۹۵۰ برای سینمای آمریکا. او میتوانست انواع نقشهای مردان اروپایی را بازی کند: زمخت، خوشگذران، روشنفکر، بورژوا، شورشی و آنارشیست». حالا این بازیگر سرشناس فرانسوی که مفتخر به دریافت نشان شوالیه «لژیون دونور» یعنی عالیترین نشان دولتی فرانسه هم شده در اعتراض به سیاست مالیاتی دولت سوسیالیست فرانسوا اولاند تابعیت روسی دریافت کرده و گفته قصد دارد تابعیت فرانسوی خود را پس دهد. یک سر این قصه به انتخابات ریاست جمهوری فرانسه بازمیگردد. در روزهای پیش از برگزاری انتخابات، «فرانسوا اولاند» نامزد حزب سوسیالیست فرانسه وعده داد در صورت پیروزی بر نیکلا سارکوزی، لایحه مالیاتی جدیدی به مجلس پیشنهاد کند تا کسری بودجه دولت را جبران کند. سه، چهار سالی میشود که بحران و رکود اقتصادی، اقتصاد کشورهای حوزه یورو را متزلزل کرده و دولتهای
اروپایی را به دردسر انداخته است.
این دولتها که تا قبل از بروز بحران، خدمات اجتماعی و رفاهی بالایی به شهروندان ارائه میدادند اکنون با موانعی دست به گریبانند که دست آنها را برای حفظ این خدمات در سطح کنونی بسته است. کسری بودجه چون بختکی گلوی اقتصاد اروپا را میفشارد. به تعبیر دیگر دخل و خرج با هم نمیخوانند، چارهای هم نیست جز یافتن تدبیری برای افزایش درآمدها یا اتخاذ تصمیمی برای کاهش هزینهها. چپگرایان علاج درد را در افزایش درآمدها میجویند و به دنبال راهکاری برای آن هستند. از نظر آنها افزایش مالیات بر درآمد ثروتمندان بهترین راه حل است. همان وعدهای که اولاند در انتخابات ریاستجمهوری داد و بعد از ورود به کاخ الیزه دست به کار تدوین پیشنویس آن شد. حضور پرشمار نمایندگان چپگرا در مجلس از یک سو و تبعات ناشی از بحران اقتصادی از سوی دیگر عزم دولت را برای تصویب این لایحه جزمتر کرد. دولت اولاند میخواهد مالیات افرادی را که بیش از یک میلیون یورو درآمد سالانه دارند تا ۷۵ درصد افزایش دهد. در واقع هر کسی که بیشتر از سقف درنظر گرفتهشده درآمد کسب کند میبایست بخش چشمگیری از درآمد خود را برای مالیات کنار بگذارد. هر چند شورای قانون اساسی فرانسه این
طرح را ناعادلانه دانسته و رد کرده اما کشمکشها و مجادلات پیرامون آن همچنان ادامه دارد. موافقان این طرح میگویند هدف دولت از چنین پیشنهادی مقابله با بحران اقتصادی، گسترش عدالت اجتماعی و کاهش شکاف طبقاتی است حال آنکه به نظر مخالفان در صورت اجرای این قانون نهتنها اهداف مذکور به دست نمیآید بلکه تشدید خروج سرمایه باعث افزایش رکود و گسترش بیکاری و فقر میشود. این در حالی است که انتشار آمارهایی درباره خروج سرمایهداران و کسانی که درآمد سالیانه آنها بیشتر از یک میلیون یورو بوده بر استدلال مخالفان صحه میگذارد. ژرار دوپاردیو یکی از افرادی است که برای رهایی از دام مالیاتی دولت که به گفته مخالفان به «مصادره اموال» شباهت بیشتری دارد در اوایل دسامبر گذشته فرانسه را ترک کرد و در دهکدهای در مرز بلژیک مستقر شد که نرخ مالیاتهایش ۵۰ درصد است. اما عاقبت نرخ پایین مالیات بر درآمد در روسیه و چراغ سبز ولادیمیر پوتین به دوپاردیو برای دریافت تابعیت روسی او را به اقامتگاه زمستانی رئیسجمهوری در شهر سوچی کشاند. پوتین به گرمی از این میهمان فرانسوی استقبال کرد و دوپاردیو هم روسیه را «بزرگترین دموکراسی دنیا» نامید. حالا دیگر هم
دوپاردیو میتواند بدون واهمه از آوار مالیاتی دولت فرانسه، فعالیتهای هنری و تجاری خود را دنبال کند و هم ولادیمیر پوتین که با یک مانور سیاسی هوشمندی خود را به نمایش گذاشته، میتواند روسیه را به عنوان مقصدی مطمئن برای کسب و کار و سرمایهگذاری معرفی کند. بعید هم نیست که بحران اقتصادی در کشورهای صنعتی، روند مهاجرت همیشگی از شرق به غرب را معکوس کند. القصه تفاوت روایت ویکتور هوگو و ژرار دوپاردیو از ژان والژان هم در اینجا نمایان میشود؛ اینکه میتوان منافع فردی و اجتماعی را به گونهای در امتداد یکدیگر بازتعریف کرد که دلمشغولی به یکی در گرو چشمپوشی از دیگری نباشد.
دیدگاه تان را بنویسید