آسیبشناسی اقتصاد عکاسی در گفتوگو با سیفالله صمدیان
اقتصاد پدر هنر را درآورده
شنیده بودم هنرمندان مغرورند. عکاسان هنری از همه مغرورتر! ولی صدای استاد در همان گفتوگوی کوتاه تلفنی آنقدر گرم و صمیمی بود که سبب شد فاصله میدان شعاع تا پلاک ۱۹ خیابان گلریز را بدوم و پلههای ساختمان قدیمی مجله تصویر را دو تا یکی طی کنم تا مبادا دیر به قرار مصاحبه برسم.
شنیده بودم هنرمندان مغرورند. عکاسان هنری از همه مغرورتر! ولی صدای استاد در همان گفتوگوی کوتاه تلفنی آنقدر گرم و صمیمی بود که سبب شد فاصله میدان شعاع تا پلاک 19 خیابان گلریز را بدوم و پلههای ساختمان قدیمی مجله تصویر را دو تا یکی طی کنم تا مبادا دیر به قرار مصاحبه برسم. سیفالله صمدیان همانقدر خونگرم و بیتکلف و پرانرژی است که تصور میکردم. استاد پیشکسوت عکاسی، سردبیر ماهنامه تصویر، دبیر جشن تصویر سال و عضو هیات موسس و مدیره انجمن عکاسان ایران پشت یک میز چوبی مفروش با عکسهای سیاه و سپید، روبهرویم مینشیند. میگوید 20 سال است که هنرمندان بسیاری از حوزههای مختلف روی همین صندلیهای چوبی که از فرط کهولت با هر تکانی صدای قژقژشان درمیآید مقابلش نشستهاند و سفره دل گشودهاند. میگوید عکاسی نفس است...راست میگوید. در و دیوار این خانه قدیمی که حالا به وراث صاحبخانه رسیده و باید تخلیه شود پر است از عکسهایی که نفس انسان را تازه میکند. میگوید اقتصاد پدر همه چیز را درآورده است حتی پدر خودش را! و میخندد. میگوید این جمله برای پایان مصاحبهات جمله خوبی است...
اجازه میخواهم گفتوگو را با یک پرسش کلی شروع کنم. به نظر شما عکاسی هنر است، یا کسب و کار است یا هر دو؟
عکاسی «نفَس» انسان است. در نفس انسان هم میتواند هنر باشد، هم تا حدودی آیندهنگری مادی، هم فرهنگ و هم آرزو. حالا چرا برخلاف آنچه شما پرسیدید، عکاسی به نفس تبدیل شد. من در اولین شماره مجله «تصویر» در دهه 70، سرمقالهای نوشتم با این تیتر: و در آغاز عکس بود. در آنجا نوشتم نخستین کاری که انسان اولیه کرد عکاسی بود. انسان اولیه هر چیزی را که از طریق چشم و شبکیه دید در مغزش ثبت کرد ولی چون امکان ظهور و ثبوت این تصویر را نداشت به عنوان یک خاطره خفه و گنگ، آن را با خودش حمل کرد و آرزویش این بود که این تصویر را به اولین نفری که به ذهنش میرسد منتقل کند. پس با دست خالی در داخل غار با هر وسیلهای شروع کرد به نقشآفرینی و ارائه تصویری بسیاربسیار ساده تا بتواند پیامش را منتقل کند. پس این آرزوی همیشگی انسان که بتواند آن چیزی را که میبیند منتقل کند. و عکس میشود همان نفسی که انسان دائم به آن وصل است. بعدها میرسیم به دورانی که داوینچی اثری خلق کرد به اسم لبخند ژوکوند. و من لحظهای را میبینم که
لئوناردو نزدیک مونالیزا میشود و به او میگوید من نفس تو را هم در این تصویر ثبت کردم. در ادامه این سرمقاله مینویسم در دورانهای بعدی در تاریخ عکاسی افراد دیگری آمدند که با حضور و خون خودشان به عکاسی معنا دادند مانند رابرت کاپا. بعد هم افرادی مانند سالگادو، که از آمریکای لاتین آمد و تمام جهان را با نگاه انسانی بسیار ژرفی که داشت در یک خط بصری شگفتانگیزی به هم وصل کرد. در این مقاله من به شما میگویم که فرآیند عکس و عکاسی در جهان چگونه میرسد به لحظهای که میگویم عکاسی نفس انسان است. الان به جایی رسیدهایم که عکاسی دیجیتال سبب شده شما بیش از هر صدایی، صدای کلیک یا چکاندن شاتر دوربینها را میشنوید. در جهان دیجیتالی امروز تعداد عکسبردارهایمان هر روز بیشتر میشود و متاسفانه با همان سرعت هم از تعداد عکاسانمان کم میشود.
درست است که عکاسی هنر است، نفس است، اما کسب و کار هم هست چرا که معیشت عکاس با این حرفه و با این هنر تامین میشود. همانطور که در اقتصاد هنر گفته میشود هنر بدون بازار معنی ندارد، عکاسی هم از این قاعده مستثنی نیست.
ببینید هر چیزی طبیعتاً میتواند هم بعد اقتصادی داشته باشد و هم بعد معنوی. این نکته در بعضی مواقع درست است و در بعضی مواقع اصلاً نمیتوانیم این دو بعد را در کنار هم قرار دهیم. حالا اگر بخواهیم رویاپردازی نکنیم و واقعبین باشیم کاری که سالگادو میکند طبیعتاً پول هم دارد. ولی فراتر از پول و ابزارهای اقتصادی، ابزارهای انسانی و مواهب فرهنگی نصیب جهان و حتی انسانهای آینده میکند. کسانی که فقط به دنبال پول هستند یک جایی از هنر بیرون میزنند. ما در تاریخ، هنرمندان بسیار کمی داشتهایم که با آمیزش آگاهانه اقتصاد و هنر، هم در دلها و هم در حسابهای بانکی به توفیق جهانی رسیدهاند. مثلاً ونگوگ تا زمانی که زنده بود، نابود بود و وقتی که رفت داراییاش به دیگرانی رسید که یکصدم ونگوگ ورودیه حسی از اتفاقات اطرافشان نداشتند و ندارند. یکسری کلکسیونرها یا دلالهای هنری یا موزهها صاحب این آثار
شدند و هر روز هم چوب به بالا بردن قیمت میزنند و توفیقات عجیب و غریب یورویی نصیبشان میشود. پس هیچ وقت در هیچ کجای دنیا شما نه میتوانید نفس یک کار را با پول بسنجید و نه میتوانید پول را به طور مطلق از همه حرکتهای انسان جدا کنید. این بسته به خود هنرمند است که چقدر اجازه میدهد پول سوارش شود یا او بر پول سوار باشد.
من معتقدم اگر فردی درگیر کار هنری است پیش از هر چیز باید تا میتواند از کارش لذت ببرد و اگر پولی هم از کنارش درآمد چه بهتر. اگر اقتصادی اندیشیدن حسگرها و گیرندههای حسی هنرمند را از کار نیندازد خیلی هم خوب است ولی من کمتر هنرمندی دیدهام که پل سالمی بین هنر و اقتصاد بزند. برای همین نگاه اقتصادی به هنر باید در حدی باشد که زندگی شرافتمندی برای هنرمند فراهم کند که نفسش از نداشتهها در آن بند نیاید، سموم اقتصادی به نفس هنرش رخنه نکند و دیدگاهش در تمام افقها روشن بماند.
بر مبنای آنچه شما فرمودید میتوانیم به عکاسی از دو دید نگاه کنیم. یک زاویه نگاه کاملاً هنری که هدف اصلی آن تولید هنری فاخر برای جهان است و نگاه دیگر که عکاسی را یک شغل یا کسب و کار میداند و هدفش سودآوری است.
خودتان جواب خودتان را به خوبی دادید. ببینید ما هنرمندانی داریم که هنر عکاسی را به عنوان پالاینده، عامل انگیزشی و آفرینش میدانند برای حضور جهانی و در کنارش در همان حدی که گفتم که لطمه به اصل نزند، کسب درآمد هم میکنند و زندگی و معیشتشان را میچرخانند. عکاسی هم داریم که ذاتاً آدم کاردرست اقتصادی است. اینگونه آدمها بلدند یک مدیوم را به پول تبدیل کنند.
به نظر من ما با چند گروه هنرمند طرفیم. یک گروه آنهایی هستند که اساساً راه اقتصادی هنر را بلد نیستند. از آنها کمتر، گروهی هستند که توانستهاند رابطه معقولی بین هنر و اقتصاد برقرار کنند. ولی بالای 80 درصد کسانی هستند که در ایران یا در جهان هنر عکاسی مستقیماً از مدیوم پولهای کلان و نجومی درمیآورند. چه کسانی که آتلیههای شخصی برای کارهای خیلی خاص دارند، چه کسانی که برای کارهای تبلیغاتی خاص عکس میگیرند. من اصلاً منکر هنرشان نمیشوم؛ منظورم از هنر آن خلاقیت و ریزهکاریهایی است که لازمه ویژه بودن کارشان است. افرادی هستند که تولیدکننده هستند و در همه رشتهها از عکاسی معماری بگیرید تا عکاس پرتره، عروس، مدلینگ و ... تا پروژههای علمی برای یکسری وزارتخانهها و موسسات کسب درآمد میکنند. قشری که بیشترین درآمد را دارند قشر واسطه هستند. اتفاقاً در عالم هنر خیلی بحث میشود که این گروه بالاخره لازمند یا نه. من میگویم هم لازمند و هم میتوانند مضر باشند. اگر نسبت به هنر، فرهنگ یا نسبت به جامعه فساد درونی و ذهنی داشته باشند میتوانند مضر باشند.
آنها می توانند هر هنرمندی را با وسوسههای مالی مجبور کنند در راههایی بیفتد که هنرش حیف و حرام شود، انگیزشها و خلاقیتهایش به انتها برسد و بعد خوشان دنبال یک طعمه دیگر بروند. برای همین است که «مد» در دنیای اقتصاد امروز جهان بیشتر «مد» است تا چیزهای دیگر. این گروه چند هنرمند را زیر بال و پر خودشان میگیرند، با تقلبهای رایج یکی از آنها را بالا میبرند و بعد که رساش را کشیدند و فرد کاملاً خالی از استعداد و کپیکاری مورد درخواست آقایان شد، دوباره سراغ کسی دیگر میروند.
آرزوی شخصی من همیشه این است کارهای من، حرکتم و حضورم بتواند تاثیرگذار و در عین حال مستقل باشد. به نظر من هنرمند موقعی هنرمند است که هیچ «تراست» و هیچ گروهی نتواند او را از روش و روند درست کاری خودش که خودش با تمام تاروپودهای حسی و فرهنگی و تاریخیاش به دست آورده باز دارد. من میگویم هنرمند باید پیشنهادکننده مد جدید جهان باشد نه پیرو و مقلد مد. اگر هنرمند ما به سطحی از این ارتباط و این گستردگی در پخش جهانی آثارش و هدفهایش در اثر هنریاش رسید آن ارزشمند است. این عدم استقلال و زوال هنر، وحشت بزرگی است که من همیشه سایه آن را بالای سر هنرمندان ایرانی و فضای امروز هنر در جهان حس میکنم؛ متاسفانه به ویژه آنجایی که بوی اقتصاد میآید.
فکر میکنم داریم به یک اجماع میرسیم. اینکه آنچه در نهایت هنر را به ابتذال سوق میدهد یا آنچه شما هنر سخیف مینامید همین فشارها و موانع اقتصادی است. من شکل دیگر آن را در حوزه کاری خودم میبینم اینکه عکاس مطبوعاتی وقتی تامین نیست، وقتی حقوق کافی ندارد یا تغییر شغل میدهد یا مهاجرت میکند یا اینکه میرود سراغ گرایشهای پردرآمدتر عکاسی.
ببینید عکاسی که برای یک رسانه کار میکند باید بتواند آیینه رویدادهای جامعه باشد. اما تعاریف از ابتدا درست جا نیفتاده است یعنی آن کسی که میآید کار میکند و وسیلهای به اسم دوربین عکاسی دارد چون به خودباوری نرسیده است و چون خودش نیست، این وسیله عامل معلق زدنها و تعلیقهای فکری و ذهنی مداوم این آدم میشود در مقابل سفارشهای اداری یک سردبیر و یک گروه تحریریه. وقتی هم که به اندازه نیاز انسانیاش به او جواب اقتصادی داده نشود این اغتشاش به یک آشوب تبدیل میشود که الان در نشریات ما در اوج قرار دارد. در جامعه سیاستزده هر حرکتی بوی سیاسی میدهد. بیشتر عکسهای مستند و اجتماعی ما به خاطر عدم درک صحیح برنامهریزان بخش انتظامی از الزامات فرهنگی، دارد از واقعیتهای
اجتماعی فاصله میگیرد. پس نشریهای که نتواند از واقعیت بیرون چیزی را منعکس کند طبیعتاً عکاسی دارد که با آن ساز میرقصد و بالطبع کوچکترین تحریک ذهنی و مالی از طرف یک جای دیگر میتواند سبب تغییر جایگاه شغلیاش شود و برود دنبال یک کار دیگر.
در عکاسی هنری هم متاسفانه یک عده با یک کلیشههایی میآیند جلو، دوباره محو میشوند و یک عده دیگر جایشان را میگیرند، یعنی پایهریزی و پویایی در حرکت هنرمندانه وجود ندارد. نه از طرف هنرمند، چون بیچاره اصلاً امکانش را ندارد و نه از سوی آنهایی که رابط این قضیه هستند یا برگزارکننده رویدادهای هنری.
ولی از آن طرف شاهد رونق عکاسی آتلیهای هستیم.
ببینید الان نیازهای طبیعی به ویژه در بین خانمها در رابطه با مدلینگ باعث رونق آتلیهها شده. خانمها اکثراً مشتریهای دائمی استودیوها شدهاند که من به ندرت و تک و توک دیدهام استودیویی که کار ارزشمند و باکیفیت ارائه کند. استودیوهایی وجود دارند که کارهای خوب عکاسی هم انجام میدهند، ولی اکثراً به بازار و دکان برای یک عده تبدیل شدهاند.
در حوزه عکاسی هنری، رویدادهایی مثل اکسپوها چه کمکی به عرضه و فروش آثار عکاسان میکند؟
ببینید، فرصتی درست و مغتنم است که برای آن برنامهریزی درستی شود. بله در این رویدادها هنرمند کارش را میفروشد اما هر فروشی که افتخار نیست. این فروش باید پایدار باشد. امکان دارد سه یا چهار تا عکس هم فروش برود ولی اگر بعداً این فروشها برای چند سال قطع شود، خطرناکتر از این است که من یک عکس بفروشم، ولی هر سال این فروش بیشتر شود. اگر منظورمان، تعدادش است. کیفیت برخوردمان با مشتری، با هنرمند، با فضایی که نمایشگاه میگذاریم، همگی باید تعریف شود. چه کسی این را برگزار میکند. انجمن عکاسان ایران که به تازگی پروانه فعالیت گرفته. طبیعتاً روزی که بخواهد در این زمینه آغاز به کار کند خیلی اصولیتر و با نگاهی به محاسن و مشکلات اقدامات قبلی این کار را خواهد کرد. تصور میکنم اکسپویی که از طرف انجمن عکاسان ایران برگزار شود، بهترین اکسپو و نزدیکترین اکسپو به آن ایدهآلی است که ما دنبالش هستیم.
در گالریهای عکس فروش چگونه است؟
فروش بد نیست. به خصوص برای آنهایی که گفتم، نبض بازار دستشان است. ما میخواهیم نبض بازار را پرنبضتر کنیم. یعنی، نبض در یک دست و از یک جایی از یک دست خاص نزند. نبضهای نگاه و دل مردم را بیشتر کنیم. با آن برنامهریزیای که امیدوارم در انجمن عکاسان ایران برای اکسپوها و برای هنرمندان است شکل بگیرد. حتی قیمتگذاری آثار باید با واقعیت بازار منطبق باشد چون قیمتهای نامناسب باعث شکست روحیه عکاسان میشود. یعنی شما جایی که قیمت اثر مثلاً بین 200 تا 500 هزار تومان است، میبینید دو میلیون تا پنج میلیون تومان شده. امکان دارد که هنرمند دو تا عکس بفروشد، ولی میتوانست 20 عکس بفروشد، میتوانست روحیه بگیرد و لااقل پول چاپ کارهایش را دربیاورد.
آیا برای قیمتگذاریها کار کارشناسی انجام میشود؟
خیر، قیمتگذاریها، از روی عقلانیت اقتصادی و منطبق با واقعیت جهان و حتی ایران نیست. مثلاً یک عکاس بینالمللیشده ما یک اثرش را در یک کشور 10 هزار دلار قیمت میگذارد. در ایران خودش را هم بکشد، یکسوم قیمت خارج از کشور میفروشد. برای همین هنرمندان واقعی بینالمللیشده با قیمتهای ثابتشده به لحاظ هویتیشان، در ایران دیگر نمایشگاه نمیگذارند. اگر بگذارند، با قیمتهای ایرانی معقول نیست. حسود پیدا میکنند. اداره مالیات هم شاخکهایش فعال میشود!
جشن تصویر سال تنها رویداد بخش خصوصی در حوزه عکاسی است. این حرکت در اقتصاد عکاسی چقدر موثر بوده است؟
تصویر سال برای کشف استعدادهای عکاسی، گرافیک، کاریکاتور و فیلم شکل گرفت و اهرم جلوبرنده ما در این سالها، دیده شدن بوده است. انصافاً استعدادهای شگرفی از دل این 12 سال بیرون آمده است و خیلیهایشان هم به اقتصادهای بسیار بالندهای در این عرصه رسیدهاند، ولی نه به اندازه ظرفیتهای کلی جامعه جوان ایران و نه به اندازه آن آرزوهایی که ما داشتیم.
خود تصویر سال ظاهراً با مشکلات مالی زیادی روبهرو است.
این مشکل همیشگی است. گفتم که اقتصادمان ضعیف است. همین ساختمانی که محل دبیرخانه تصویر سال است باید به وراث صاحبخانه تحویل داده شود و ما برای نگهداری از مجموعه عظیمی از آثار هنری که در این سالها جمعآوریشده با مشکل مواجه هستیم. انشاءالله که بتوانیم اینها را یک جایی درست نگهداری کنیم. هم به لحاظ دما، هم به لحاظ امنیت نگهداری و هم داشتن یک فضای کوچک نمایشگاهی. دلمان میخواهد ولی نه به هر قیمتی. این گنجینه به صمدیان تعلق ندارد. یک گنجینه ملی است. مال این کشور است و متعلق به جوانان است.
اجازه میخواهم بپرسم چرا همین حرکت را به یک رویداد سودآور تبدیل نمیکنید؟ آنقدر که بتواند دست کم هزینههای خودش را تامین کند.
اجازه ما هم دست شماست! ولی پایهریزی یک حرکت، مثل همیشه، و مثل همه جای جهان، حتی اگر پولدار هم باشید، با تعریف اقتصادی صرف شروع نخواهد شد. من نمیخواهم بگویم که کارم درست بوده است و حتی حاشیههای اقتصادی بی ایراد بودهاند. ولی به نظرم آن 10، 11 سال اولی که ما کار را پیش بردیم و الان دوره دوازدهم است، تا حدی که دیگر به گریه و زاری نیفتیم (میخندد) کارمان خودش را جمع کرده است، ولی نه در حد لیاقت این آثار. حرف شما را قبول دارم حالا بعد از اینکه پایههایش را اینقدر محکم کردیم، در اذهان جا افتاده است و نقطه امیدی شده است برای خیلی از جوانانی که به دنبال یک امنگاه فرهنگی میگردند، امیدوارم که این پایهریزی نسبتاً محکمی که ما داریم، به یک برنامهریزی محکمتر در عرصه اقتصاد هم تبدیل شود.
امیدوارم این گفتوگو به عنوان سرفصل باشد نه پرونده بسته شده. برویم با شاخصهای بخشهای مختلف عکاسی و اقتصاد عکاسی گفتوگو کنیم و شاید شروع بدی نباشد برای اینکه حداقل دانشجوهایمان نگاه درستتری به عکاسی داشته باشند، به ویژه همین اقتصادی که پدر همه چیز را درآورده است، حتی پدر خودش را!
دیدگاه تان را بنویسید