تاریخ انتشار:
در باب مُهری که هاشمیرفسنجانی بر تاریخ ایران زد
توفان و آرامش
اکبر هاشمیرفسنجانی نمادی از پنج دهه تحول سیاسی و اقتصادی در ایران است: ۱۳۴۲ تا ۱۳۹۲. او نشانگر دورههای توفان و آرامش و گرانیگاه دگرگونیهایی بزرگ و ماندگار بود. آنچه از سابقه او در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ میدانیم تصویر مبارزی جسور و شیفته روش انقلابی آیتالله خمینی(ره) است و آنچه پس از انقلاب از او دیده شد چهره سیاستمداری محتاط و دوراندیش.
اکبر هاشمیرفسنجانی نمادی از پنج دهه تحول سیاسی و اقتصادی در ایران است: 1342 تا 1392. او نشانگر دورههای توفان و آرامش و گرانیگاه دگرگونیهایی بزرگ و ماندگار بود. آنچه از سابقه او در دهههای 1340 و 1350 میدانیم تصویر مبارزی جسور و شیفته روش انقلابی آیتالله خمینی(ره) است و آنچه پس از انقلاب از او دیده شد چهره سیاستمداری محتاط و دوراندیش. تصویر اول توفان است و شوریدن بر نظم مستقر؛ و تصویر دوم آرامش است و کوشش برای حفظ نظم مستقر. در دوره اول در پی تغییر نظم سیاسی بود و در دوره دوم عمر را صرف حفظ نظم سیاسی کرد. در دوران توفان انقلابی، امین محافظهکاران مذهبی و سیاسی بود و در دوران نظمسازی، بار رادیکالهای مغضوب و محافظهکاران نامحبوب را بر دوش کشید. در کولهبار تجارب و کارنامه دوره دوم نکتهای عجیب هم وجود دارد: هاشمیرفسنجانی وفا و جفای هر دو جناح سیاسی بزرگ کشور یعنی راستگرایان و چپگرایان را تجربه کرد. دو بار تا حضیض بیقدرتی سیاسی سقوط کرد و به طرز شگفتآوری دوباره برخاست. بار اول قربانی چپگرایان شد که در انتخابات مجلس ششم او را به نماد همه ناکارآمدیهای واقعی و خیالی جمهوری اسلامی تبدیل کردند و رتبهاش
را در انتخابات از نفر اولی که خودش انتظار داشت به نفر آخر فهرست که هیچکس انتظار نداشت، فرو کاستند. تاوانی که اصلاحطلبان از ناحیه ضعف سیاسی هاشمیرفسنجانی پرداختند و ایضاً پیروزی چشمگیر او در انتخابات خبرگان دوره چهارم موجب اعاده بخشی از قدرت هاشمیرفسنجانی شد. این بار آنچه هاشمی به دست آورد بیشتر از جنس اعتماد عمومی بود و شاید برای سیاستمداری که دهه هفتم عمر را میگذراند اهمیت آن از پیروزی فراگیر در انتخابات ریاستجمهوری سال 1368 بیشتر بود.
این بار دستان هاشمی از همه ابزار و ادوات قدرت سیاسی تقریباً خالی شده بود اما زنگارهای دو دهه تبلیغات علیه او اندکاندک فروکش میکرد و عنوان شیخ که زمانی برای نشان دادن «زور سیاسی» هاشمی از آن استفاده میشد به عنوانی برای نشان دادن «اقتدار معنوی» وی تبدیل شد. حالا دیگر سیاستمداری که روزگاری نقد او بیشترین جاذبه را داشت به سیاستمداری تبدیل شده بود که حمایت از او نوعی فضیلت سیاسی، اجتماعی و معنوی به شمار میرفت. هاشمیرفسنجانی با این اندوخته جدید رئیس مجلس خبرگان شد و در ایامی که نبرد سیاسی برای به دست گرفتن دوره دهم ریاستجمهوری آغاز شد، نگاهها به سوی او رفت. هاشمیرفسنجانی نه نامزد ریاستجمهوری بود و نه بازیگر اصلی آن، اما نام او در کنار نامزدها و بازیگران اصلی انتخابات قرار گرفت. این بار صحنه بازی با گذشتههای پیش و پس از انقلاب فرق داشت. این بار «سیاستمدار» که چهرهای اخلاقی و معنوی هم یافته بود نه طرف عتاب اصلاحطلبان و چپگرایان بود نه حتی طرف نقد راستگرایان و محافظهکاران: نیروی سیاسی نوخاستهای که با انتخابات شورای شهر دوم در تهران شکل گرفت و در انتخابات مجلس هفتم قدرتش افزون شد و در انتخابات
ریاستجمهوری نهم راستگرایان و چپگرایان را کنار زد، جای همه منتقدان و مخالفان هاشمیرفسنجانی را گرفت و پدیدهای شگفتآور در سپهر سیاسی ایران رخ نمایاند. حالا دیگر نقد حدوحصری نداشت و به راحتی همه شئون و ساحتهای جمهوری اسلامی را دربر میگرفت. هر آنچه هاشمیرفسنجانی به نمایندگی از نظام جمهوری اسلامی و در مقام گرهگشایی از مشکلات این نظام انجام داده بود، زیر شلاق نقد جناح نوخاسته قرار گرفت؛ کارنامه دورههای جنگ و صلح که همه هویت جمهوری اسلامی به آن گره خورده است، دوپاره شد. پاره کامیاب آن به پای «مردم و نظام» و پاره ناکام آن به پای «هاشمیرفسنجانی» نوشته شد.
مروری کوتاه بر سیر تحول در اندیشه و عمل هاشمیرفسنجانی شاید تا حدودی چرایی این وضع را نشان دهد و معلوم کند چرا سیاستمداری مانند او میتواند در حیات سیاسی 60سالهاش بارها خاکستر شود و بار دیگر از درون خاکستر زاده شود. گذشته هاشمیرفسنجانی نشان میدهد او به گاه ضرورت، توفندهتر از رادیکالها عمل کرده است و گاه دیگر به اقتضای مصالح ملی از محافظهکارترین شخصیتها هم محافظهکارتر شده است. هاشمیرفسنجانی سیاست را با «اندیشه ترقی» آغاز کرد، از دالان «عدالتخواهی انقلابی» گذشت، در وادی «واقعگرایی سیاسی»، آخرین ماموریتش را که مهار نوخاستگان کینهجو بود به سرانجام رساند و در روزگاری که عبای معنویت و اخلاق هم بر تندیس سیاست و اقتصاد کشیده بود، از جهان رخت بربست با نامی ماندگار و یادی جاویدان.
هاشمیرفسنجانی سیاستورزی را در جوانی و در روزگار طلبگی با خواندن زندگینامه پارهای رجال ایران از جمله میرزاتقیخان امیرکبیر آغاز کرد. در همین دوران بود که کتابی درباره امیرکبیر نوشت که در جایجای آن آرزوهای نویسنده برای احیای راه و رسم صدراعظم مقتول ایران به چشم میخورد. در روزگاری که هاشمیرفسنجانی درباره امیرکبیر میخواند و مینوشت، گفتمان غالب در جهان سیاست بهویژه فضای پیرامون ایران در گیر و دار عبور از عصر ترقیخواهی و برآمدن ارزشهای مبارزاتی و عدالتخواهی انقلابی بود. گروهی از عدالتطلبان جهان در آمریکای لاتین و آسیا با الهام از انگارههای چپگرایانه روسی و چینی در پی آن بودند که طرحی نو دراندازند. اعراب خاورمیانه نیز پیرامون ناسیونالیسم ناصری و اصلاحطلبی اخوانالمسلمین گرد آمده و درصدد رستاخیز اجتماعی بودند. تاثیرپذیری هاشمیرفسنجانی از این گفتمان غالب دهههای 1950 و 1960 میلادی در تقدیمنامه اول کتاب «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» به روشنی دیده میشود. او پیش از
شروع پیشگفتار کتابش مینویسد: «تقدیم به تمام مسلمانانی که از ضعف و انحطاط کشورهای اسلامی رنج میبرند و آرزوی عظمت و مجد اسلام و مسلمین وجودشان را مسخر کرده و با اخلاص و فداکاری در راه تجدید جلال و شکوه اسلام و نجات مسلمین از بند استعمار و استثمار به پیکار برخاستهاند.»
رسالتی که هاشمیرفسنجانی در نگارش کتاب امیرکبیر برای خود قائل بود، خویشاوندی وی را با گفتمانهای متولی «ترقیخواهی» و «عدالتطلبی» در جهان سوم آن روزگار نشان میدهد. این شیوه تفکر و عمل سیاسی در دهههای 1970 و بخشی از دهه 1980 هم بر جهان حاکم بود. دوران گذار جهان از ترقیخواهی و عدالتطلبی به دوران جدید مقارن شد با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران. هاشمیرفسنجانی در دهه اول انقلاب ایران به فراست دریافت اعصار ترقیخواهی و عدالتطلبی (نه به مفهوم عام بلکه از منظر رویکرد سیاسی به تحولات) رو به پایان است و صدای پای دگرگونی شنیده میشود. به همین علت و با وجود آنکه در آن دوران هنوز مسوولیت اجرایی نداشت در مقام رئیس مجلس معماری ترمیم روابط ایران و غرب را آغاز کرد. امضای قراردادهای بهبود روابط با فرانسه و کانادا در سال 1367 از جمله این اقدامها بود.
سفر به اتحادجماهیر شوروی در سال 1368 و باز هم در مقام ریاست مجلس به خوبی نشان داد هاشمیرفسنجانی نبض سیاسی زمانه خود را یافته است. دولتمردان شوروی رئیس مجلس ایران را به تماشای دستاوردهای سوسیالیسم بردند، اما او پس از بازگشت از این سفر از روشهای سوسیالیستی که در آن زمان در ایران و از جمله در میان دولتمردان جمهوری اسلامی شیوع داشت، بیشتر فاصله گرفت و با شعارهای واقعگرایانه بر کرسی ریاستجمهوری نشست. رئالیسم سیاسی هاشمیرفسنجانی در دوران جدید او را بر آن داشت در حوزه سیاست داخلی بین اجزای حکومت توازن قوا برقرار کند و هرگاه کفه یکی از جناحها چنان سنگین میشد که به انحصار سیاسی گرایش مییافت، او با بازخوانی اصول و موازین میانهروی، راه گروه مهاجم و زیادهخواه را ناهموار میکرد. این بازیگر کهنهکار در همه حال میدانست هرگونه رفتاری که در سیاستمداران ایرانی هراس «حذف شدن» ایجاد کند به رادیکالیسم میانجامد و مجال بازی متعادل را از آنان میگیرد. به همین علت گاه بر برخی سیاهکاریها چشم
میپوشید تا هدف بزرگتر یعنی حرکت به سوی خردگرایی سیاسی از کف نرود. این دغدغه، هاشمیرفسنجانی را وادار میکرد به جای فغان از نامرادیها، بسترهای پیروزی دوباره را فراهم آورد.
سالهای 1357 تا 1368 زیر سایه تفسیرهایی چپگرایانه از اقتصاد اسلامی گذشته بود و زمانی که هاشمیرفسنجانی نخستین دولت پس از جنگ را شکل داد، توفان مساواتطلبی که محصول همنوایی قاطبه انقلابیون مذهبی و غیرمذهبی و همدلی اجتماعی بود، مزرعه اقتصاد را خشکانده بود. هاشمیرفسنجانی برای ترویج آموزههای اقتصاد آزاد، دستانش خالی بود. تنها دستمایه نظری نیرومندی که در آن زمان در دفاع از اقتصاد غیردولتی یافت میشد، تفاسیر علما و مراجع بود که همواره با دولتی شدن اقتصاد مخالفت کرده بودند. اعضای شورای نگهبان اول در برابر رفتارهای مجلس و دولت در باب مصادره اموال، تقسیم اراضی و تجارت خارجی دولتی ایستادگی کرده بودند و موجب شکلگیری سابقهای فقهی در زمینه نسبت دولت و اقتصاد شده بودند.
خوانش اقتصادی تازهای که هاشمیرفسنجانی مطرح کرد، در نخستین سالهای بروزش به صخره موانع برخورد- این بار نه از ناحیه چپگرایان که گونههای مذهبی و غیرمذهبیاش در حاشیه قدرت بودند، بلکه از ناحیه راستگرایانی که در آغاز راه اصلاحطلبانه هاشمیرفسنجانی در کنارش بودند و در نیمه راه برکنار از او و در پایان راه در مقابلش. اما با وجود همه این موانع، سد اقتصاد دولتی دست کم از جنبه نظری و قانونگذاری، شکست و اعتنا به اقتصاد آزاد اندکاندک آغاز شد. بذری که سال 1368 در سنگلاخ افشانده شده بود، رویید و بالید و در دهه 1380 به گفتمان غالب تبدیل شد. تحولات دهه 1380 بهویژه در مقطع 1384 به بعد، از جنبه اقتصادی خارج از سپهر اصلاحطلبانه هاشمی شکل گرفت و تا سال 1392 ادامه یافت.
در سالهای 1368 تا 1376 که رئیسجمهور بود، دریافت ترویج آزادی شاید با منافع کسانی ناسازگار باشد و مقاومت آنان اصل حرکت اصلاحی را به خطر اندازد. از همین رو روبناها را رها کرد (یا به تعبیری از دستش گرفته شد) و به تغییر زیربناها پرداخت.
او میدانست وقتی جادههای روستایی ساخته شود، مردم با شهر و فرهنگ شهری بیشتر آشنا میشوند. میدانست برق، تلویزیون را به دنبال خود میکشد و تلفن اطلاعات مردم را روزآمد میکند. این را هم میدانست که رقیبانش این موضوع ظریف را به این زودیها درک نخواهند کرد. همینطور هم شد. فوران مطالبات سیاسی در انتخابات ریاست جمهوری سال 1376 در واقع جنبشی برای همساز کردن تحولات سیاسی ایران با تحولات اقتصادی هشتساله عصر هاشمیرفسنجانی بود. قشرهای اجتماعی تازهای که در ایران پس از جنگ شکل گرفته بود به مدد برخورداریهای اقتصادی و تغییر در شیوه زندگی، حالا در پی گونههای سیاسی و فرهنگی تازه و سازگار با تحولات اقتصادی بود. طرفه اینکه عصر انطباق سیاست با میراث اقتصادی هاشمیرفسنجانی به دوران عسرت سیاسیِ خود او تبدیل شد. سیاستمدار مصلحتاندیش به اقتضای روش ملکداری و خصایل شخصی هشت سال خویشتنداری کرد تا عصر رجوع به او دوباره از راه برسد. در انتخابات سال 1384، منتقدان پیشین به هواداریاش برخاستند تا کرسی ریاستجمهوری به دست رقیبی که از او بیشتر هراس داشتند، نیفتد. اما چنین نشد و هاشمی شکست سیاسی خورد تا مقدمه برخاستن اخلاقی او شود.
این بار هاشمیرفسنجانی از خود خرق عادتی نشان داد که برای همه غافلگیرکننده بود. به جای روش سکوت که در گذشته و در پی ناکامیها اختیار میکرد، لب به سخن گشود. رفتاری که هاشمیرفسنجانی از سال 1384 به بعد نشان داد و در روزهای نزدیک به انتخابات 27 خرداد 1388 به اوج رساند، از نظر کسانی که او را با سیمای رسمیاش میشناختند، رفتاری جسورانه و غیرمتعارف بود. اما تعمق در گذشته هاشمیرفسنجانی و مراحلی که سپری کرده است، نشان میدهد رفتار سالهای آخر عمر این سیاستمدار حلقه نهایی تلاشهای او برای تحقق آرزویی 60 ساله بوده است. «مرد بحرانها» با عبور از دالان رادیکالیسم انقلابی، ترقیخواهی اقتصادی و واقعگرایی سیاسی، به فراست دریافته بود که حلقه پایانی ماموریتش یعنی دموکراتیزاسیون لوازمی طلب میکند که با لوازم برنامههای گذشته تفاوت دارد.
او دریافته بود که مرحله نهایی آرزوهایش از درون برنامههای نوسازی اقتصادی و سیاسی سالهای 1368 تا 1384 بالیده است و اکنون دیگر ناگزیر به چشمپوشی بر خطاها نیست. مفهوم مصلحت سیاسی نزد او عوض شد و باور سالهای آخر عمرش این شد که همانگونه که گاه، سکوت و مدارا نشانه واقعگرایی است، گاه دیگر «سخن گفتن» عین واقعگرایی سیاسی است و جهت رویدادهای تاریخی را همین تشخیص زمانهای سکوت و غریو تعیین میکند.
کنش سیاسی هاشمیرفسنجانی در دهه آخر عمرش و به ویژه پنج سال اخیر، حلقه پایانی آرزویی بود که با مقدمه کتاب امیرکبیر آغاز شده بود. در این سالها او با نظاره خشتهای بر هم نهاده جمهوری اسلامی، گاه از افتخارات چهاردههای نظامی که شالودههایش را چونان تن خود دوست میداشت، سخن گفت و گاه دیگر از نامرادیها و از کف رفتن فرصتها نالید. در این سالها، مانند نقاشی چیرهدست از دور به آفرینش هنری خود مینگریست و لابد افسوس میخورد که قلمی در دستش نیست یا دستانش دیگر یاری نمیکنند که رنگها و سایهروشنهای تابلواش را که ملوث شده بود، بسامان کند. او که در همه عمر رازدار شخصیتها و کنشگران سیاسی ایران بود و به قول خودش سینهاش از رازهای نظام زخمی بود، در این سالها بزرگترین راز خود را نتوانست پنهان کند و توفانی که پشت چهره آرامش میخروشید، بر رازداریاش چیره شده بود. هاشمیرفسنجانی در سالهای اخیر خسته و دلشکسته بود و این دو تنها رازهایی بود که سینهاش تاب حبس آنها را نیافت و احتمالاً همه فهمیدند که او کنار تابلو 60 سالهاش با کدورت خسبید و دلشکسته جان باخت. یادش گرامی.
دیدگاه تان را بنویسید