اشباح بهار عربی
ریشههای سیاسی و اصول ایدئولوژیک داعش
آدام هنیه استاد اقتصاد سیاسی و مطالعات خاورمیانه و فلسطین در مدرسه مطالعات مشرقزمین و آفریقا (SOAS) در دانشگاه لندن است.
آدام هنیه استاد اقتصاد سیاسی و مطالعات خاورمیانه و فلسطین در مدرسه مطالعات مشرقزمین و آفریقا (SOAS) در دانشگاه لندن است. او مطالعات عمیقی در اقتصاد سیاسی خاورمیانه، به ویژه رشد سرمایهداری و تکوین ساختار طبقاتی کشورهای حوزه خلیج، با رویکردی مارکسیستی انجام داده است. این متن ترجمه چکیده مقاله بلند او در وبسایت ژاکوبن است.
1- چپگرایان عمدتاً ظهور داعش را مستقیماً به تعمیق خشونت امپریالیستی در خاورمیانه نسبت دادند. منطق بنیادی این استدلال بیشک درست است. اما از نظر ارزش تبیینی، این نوع تحلیلها حرف خاصی نمیزنند، زیرا دچار تعمیم و انتزاع بیش از حد هستند و چیز کمی درباره ویژگیهای داعش به ما میگویند. علاوه بر این، فرض یک رابطه خودکار و آینهای بین داعش و امپریالیسم، بستر و تاریخ رشد سریع این سازمان را مخفی میکند. پرسش اینجاست که چرا واکنش به تهاجم غربی و وضعیت فلاکتبار در عراق و سوریه چنین شکل ایدئولوژیک و سیاسی خاصی به خود گرفته است؟ تکوین واقعی داعش را باید در نوسانهای قیامهای عربی که در سالهای 2011 و 2012 ظهور کردند، ملاحظه کرد. این قیامها نماینده امید بیپایانی بودند، امیدی که همچنان باید از آن دفاع کرد. این قیامها با سرکوب و واژگونی مواجه شدند و نتوانستند به معنای بنیادین کلمه پیشروی کنند. گروههای اسلامگرا در این زمین پا گذاشتند و شکلگیری و رشد آنها پیوند نزدیکی با عقب نشاندن قیامها و آرزوهای دموکراتیک مردمی در آنها داشت. این امر گریزناپذیر نبود، بلکه دشواریهایی که قیام با آن مواجه شد خلئی ساخت که ضرورتاً با چیز دیگری پُر شد. جهانبینی داعش تجلی ایدئولوژیکی از این واقعیت جدید بود. روشن بگویم: زاد و رشد داعش را نمیتوان تنها به عنوان نتیجه ایدئولوژی یا دین تبیین کرد، آنطور که بسیاری از تحلیلگران غربی باور دارند. ریشههای اجتماعی و سیاسی بنیادینی وجود دارند که رشد سازمان را توضیح میدهند. اما در نظر گرفتن تجلی ایدئولوژیک کمک میکند بفهمیم چگونه عوامل درهمتنیده گوناگون -گسترش مخرب فرقهگرایی، سرکوب ویرانگر در سوریه و عراق، و منافع قدرتهای منطقهای و بینالمللی گوناگون در خاورمیانه- بذر داعش را در خود پروراندهاند. همزمان که منطقه در بحرانهای چندگانه گیر افتاده، رشد داعش از ناتوانی در دستیابی به آرزوها و آرمانهای بهار عربی تغذیه و نیز این ناتوانی را تشدید کرده است. در حالی که نگرش ایدئولوژیک داعش به بحرانها از اساس کاذب است، برای برخی طنینانداز تجربه زیستهشان و درکی جامع از جهان مملو از آشوب و ویرانی است. جنبههای متقابلاً تقویتکننده این فرآیند هستند که وضعیت را اینقدر خطرناک میکنند.
2- از سرآغاز قیامهای عربی، روشن بود که مسائل مورد نظر فراتر از دوگانه کاریکاتوری «دموکراسی در برابر دیکتاتوری» هستند. دلایل بنیادینی که مردم را به خیابانها کشاند با شکلهای خاص سرمایهداری در منطقه پیوندی عمیق داشتند: دههها بازسازی اقتصادی نولیبرال، نفوذ بحرانهای جهانی، و نحوه اداره دولتهای عربی با رژیمهای اقتدارگرا و پلیسی خودکامه تحت حمایت قدرتهای غربی. این عوامل را باید در کلیتشان دید، نه به عنوان علل جداگانه. معترضان الزاماً این کلیت را به عنوان علل خشمشان بیان نمیکردند، اما این واقعیت بنیادین به آن معنا بود که جهان عربی مسائل عمیقی پیشرو داشت که صرفاً با عزل شخص خودکامه حل نمیشوند. برای جلوگیری از هر چالش در برابر ساختارهای سیاسی و اقتصادی بود که نخبگان، تحت حمایت قدرتهای غربی و متحدان منطقهایشان، به سرعت برای محو امکان تغییر وارد عمل شدند. در سطح سیاستهای اقتصادی، تغییر کوچکی صورت گرفت، و وامدهندگان غربی و نهادهای مالی بینالمللی بر تداوم بستههای تعدیلی نولیبرال در کشورهایی مثل مصر، تونس، مراکش و اردن تاکید کردند. همراستا با تداوم این سیاستها، قوانین و فرمانهای اضطراری جدیدی صادر شد که اعتراض، اعتصاب و تشکیل جنبشهای سیاسی را ممنوع میکردند. شاید از مهمترین اقدامات، ویرانگری فیزیکی و اجتماعی عظیمی بود که دولت بعثی در سوریه به بار آورد، از جمله کشتن صدها هزار نفر و آوارهکردن میلیونها نفر در داخل و به بیرون از کشور. داعش و تجسمهای اولیه آن، در مراحل اولیه قیامها، اعتراضهای تودهای، اعتصابها و جنبشهای اعتراضی خلاقانهای که در سال 2011 همه کشورهای عربی را درنوردیدند، هیچجایی نداشتند. با وجود این، با بیش از پیش خنثی شدن اولین آرزوهای معطوف به تغییر، داعش و دیگر گروههای جهادی همچون نشانه این واژگونی ظهور کردند، همچون تجلی عقبنشینی آشکار در فرآیند انقلابی و حس فزاینده آشوب.
3- فروکاستن داعش به یک واپسگرایی قرن هفتمی اشتباه بزرگی است. این سازمان پروژه دولتسازی را جدی گرفته و توجه زیادی به تاسیس ساختارهای مالی، حقوقی و اجرایی گوناگون میکند. به عنوان بخشی از این پروژه بسیار مدرن، داعش اولویت زیادی به توسعه یک شبکه رسانهای و تبلیغاتی داده است، که آن را از لحاظ کیفی از دیگر نمونههای حکمرانی اسلامگرایان مثل حکومت طالبان در افغانستان متمایز کرده است. شبکه نامتمرکزی که هم تبلیغات داعش، با استفاده از ارتشی از سایتهای بینام و حسابهای توئیتری، از مجرای آن انجام میشود، منحصربهفرد است. استفاده کارآمد داعش از فناوریها و رسانههای اجتماعی را باید چیزی بیش از مهارتهای فنی یا صرفاً واکنشی به نظارتهای امنیتی دید. اولویت شدید داعش بر رسانههای اجتماعی و فناوری، به وسواس این سازمان نسبت به پرفورمنس و خودنمایشگری مربوط میشود. در واقع، به سختی میتوان جنبش سیاسی دیگری در منطقه پیدا کرد که اینقدر به «برندینگ» و ترسیم تصویری از خود برای جهان توجه کرده باشد. در این میان، داعش سه ستون ایدئولوژیک دارد: نخست، که برای همه جنبشهای بنیادگرا مشترک است، اصالتگرایی مذهبی و ضرورت ابراز وفاداری محض نص مذهبی است. دومین مورد، خوی وحشیگری و نمایش علنی آن است. در این رابطه، باید توجه کرد که کاربست خشونت افراطی، عنصر آگاهانهای از آن چیزی است که داعش استراتژی «قطبیسازی» مینامد -استراتژیای که هدفش شعلهور کردن جنگهای خونین فرقهای است که زمینه گسترش داعش در منطقه بوده است. سومین ستون ایدئولوژیک داعش، طرحهای یوتوپیایی با هدف نشان دادن لذتهای زندگی در «خلافت» از جمله فعالیت اقتصادی پررونق، منظرههای زیبا و ثبات زندگی است. داعش در طرحهای تبلیغاتی خود مدام خودش را چون جزیره ثبات و صلح در میان جهانی پرآشوب تصویر میکند. فهم این وعده یوتوپیایی، سرنخ مهمی در فهم نحوه گسترش داعش در چند سال گذشته است. مساله این نیست که حکمرانی داعش بیرحمانه یا سرکوبگر نیست، بلکه دقیقاً در پوچی وعدههای یوتوپیایی داعش است که میتوان حدی از امید را یافت.
4- پیوند بین جهانبینی داعش و رشد فاجعهبار فرقهگرایی در سرتاسر منطقه روشن است. القاعده عراق تحت رهبری ابومصعب زرقاوی از اردن به بمبگذاری در مراسم و نهادهای مذهبی به عنوان یکی از ابزارهای اصلی قطبیسازی روی آورد. در عراق زرقاوی آگاهانه کوشید با هدایت حملاتی ویرانگر به تجمعات شیعه، به یک جنگ داخلی بین شیعیان و سنیها دامن بزند. با وجود اعتراضات سرکردگان مرکزی القاعده به این اقدامات، طیفی از عوامل محیطی زاینده برای فرقهگرایی ایجاد کردند. نخست، سیاست بعثیزدایی که به دست نیروهای اشغالگر آمریکایی اجرا شد و بخش عمدهای از جمعیت سنی کشور را به خاطر وابستگی به حزب بعث از صحنه اجتماع و سیاست طرد کرد. طرد سنیها فقط به مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی محدود نمیشد. نیروهای آمریکایی علیه شهرها و روستاهای سنینشین حملات نظامی ترتیب دادند و دهها هزار زندانی سنی در زندانهای تحت هدایت آمریکا با حبس انفرادی و شکنجه مواجه شدند. اینها ناشی از خطای دولت بوش نبودند، چراکه اساساً یک دولت متحد و غیرفرقهای در عراق که پایگاه مردمی نیرومندی داشته باشد، برای منافع ایالات متحده در خاورمیانه فاجعهبار است. برخی بارقههای امید وجود دارد: چند نیروی محلی در حال جنگ با داعش در شرایطی بسیار سخت هستند -از همه اینها، گروههای کرد هستند. همزمان، جنبشهای اجتماعی و سیاسی شجاعانهای در عراق، سوریه، لبنان و مصر جریان دارد که منطق فرقهگرایی را به چالش میکشند و نشان میدهند که پیکار در راه بدیلی مترقی هنوز زنده است. باید اطمینان داشت و برای همه اثبات کرد که داعش توان تحقق وعدههای یوتوپیاییاش را ندارد. با وجود عقبنشینیهای چند سال اخیر، رشد احتمالی یک بدیل چپگرایانه اصیل به کلی از بین نرفته و مهمتر از همه اینکه، هیچوقت به اندازه حالا ضروری نبوده است.