قاعده ولکر
مبارزه با تورم
شهرت افسانه پل ولکر به همان اندازه اندام شش فوت و هفتاینچی او بزرگ است. جیمی کارتر در سال ۱۹۷۹ او را به ریاست فدرالرزرو منصوب و ماموریت مقابله با تورم بالا در آمریکا را به او محول کرد. آقای ولکر با ارادهای راسخ دست به کار شد و حتی در زمانی که اقتصاد کشور به رکود عمیق فرورفت و آمریکاییان درمانده برای نجات التماس میکردند سیاست پولی را محکم و سختگیرانه نگهداشت. در نهایت او نهتنها تورم را مهار کرد بلکه نوعی آبرو و اعتبار برای فدرالرزرو به همراه آورد که همواره به جانشینان او در حفظ ثبات تورم کمک میکند. آقای ولکر خاطرات خود را در کتاب «تداوم آن» بیان و به بانکداران مرکزی توصیه میکند در برابر آهنگ وسوسهانگیز پول آسان مقاومت کنند. اما این کتاب همزمان به خوانندگان توصیه میکند میراث آقای ولکر را دوباره بازبینی کنند و از خود بپرسند آیا بانکداران مرکزی از افسانه آقای ولکر درسهای مناسبی گرفتهاند؟
رکود و تورم منفی در اوایل دهه ۱۹۸۰ هم برای اقتصاد کلان و هم برای وظیفه بانکداری مرکزی نشانههایی برجسته بودند. در آستانه دوره آقای ولکر جامعه دانشگاهی سرشار از مباحثاتی بود مبنی بر اینکه چرا تورم روند صعودی در پیش گرفته و چه کاری میتوان برای آن انجام داد. طرفداران نظریه پولی میلتون فریدمن استدلال میکردند که تورم همیشه و در همهجا یک پدیده پولی و انعکاسدهنده تغییرات در عرضه پول است. تغییراتی که بانک مرکزی میتواند آنها را مدیریت کند. اقتصاددانان مکتب کینزی اعتقاد داشتند عرضه کم پول میتواند تورم را کاهش دهد اما این کار به بهای ایجاد رکود شدید صورت خواهد گرفت. سایر مکاتب در مورد اهمیت سیاست پولی تردید داشتند. برخی اقتصاددانان بر این باور بودند که تورم در فشارهای قیمتی ریشه دارد و به درمانهای ساختاری از قبیل اصلاحاتی برای تضعیف انحصارات و اتحادیههای کارگری نیازمند است. طرفداران مکتب انتظارات منطقی استدلال میکردند که سیاست باید با دیدگاههای متغیر مردم نسبت به آینده هماهنگ باشد. آنها عقیده داشتند سیاست پولی اصلاً نمیتواند بر اقتصاد واقعی تاثیر بگذارد.
قدرت سیاست پولی
موفقیت آقای ولکر همزمان آتش چندین اختلاف را خاموش کرد. این موفقیت برای همگان (به استثنای چند مورد اندک) ثابت کرد که سیاست پولی چندان بدون قدرت نیست. این موفقیت نشان داد که جلوگیری از عرضه پول در واقع میتواند تورم را پایین آورد. اگرچه اقتصاد در عمل کوچک شد اما این رکود بسیار ملایمتر از آن چیزی بود که طرفداران مکتب کینز از آن هراس داشتند. بخشی از عملکرد سیاست پولی نیز از تاثیر آن بر انتظارات مردم از قیمتها ناشی میشود. زمانی که اقدامات فدرالرزرو مردم را قانع کرد که تورم در آینده رو به کاهش میگذارد، کارگران تقاضاهای دستمزدی خود را معتدلتر ساختند و بنگاهها قیمتها را پایین آوردند بدون آنکه به یک رکود سبک دهه ۱۹۳۰ نیازی باشد.
این تجربه تحلیل جدیدی را در محافل دانشگاهی پدید آورد. بانکهای مرکزی باید با پیوند سیاست به یک متغیر اسمی اقتصاد را باثبات سازند (بسیاری از بانکهای مرکزی در نهایت نرخ پایین تورم را هدف خود قرار دادند). هرگاه رکود یا اوجگیری اقتصادی تورم را از نقطه هدف دور میکرد آنها باید به سرعت دست به کار میشدند تا این انحراف بر انتظارات تاثیر نگذارد و به تورم و بیکاری بالا منجر نشود. هر چه مردم بیشتر به بانک مرکزی اعتماد داشته باشند انجام این وظیفه آسانتر خواهد بود.
کتاب خاطرات آقای ولکر بیان میکند که او تلاشهای خود را در مقابله با تورم از زاویهای دیگر مینگریست. او از مناظرههایی که در محافل دانشگاهی جریان داشت آگاه بود و در حوزه علم اقتصاد مطالعاتی گسترده داشت (هرچند نتوانست دوره دکترا را به پایان برساند و تمایل شدید خود به عقب انداختن درس را عامل آن میدانست). علاوه بر این، او یک سیاستگذار اقتصادی پخته و کارآزموده بود. ولکر مدیریت فدرالرزرو نیویورک را بر عهده داشت و در دوران سه رئیسجمهور در وزارت خزانهداری کار کرده بود. با وجود این او تعهدات معنوی قدرتمندی نداشت. حرفه او در فدرالرزرو از تمایلات پولگرایانه او حکایت دارد. او در مبارزه علیه تورم اعلام داشت که سیاست او اعمال محدودیت بر رشد عرضه پول است نه تغییر در نرخ بهره. اما او به زودی محدودیتها را کنار گذاشت. نوشتههای او دیدگاهی متغیر درباره تورم را نشان میدهند. به عنوان مثال، او بیانضباطی در بودجه را عامل تحریک قیمتها میداند و از رئیسجمهور رونالد ریگان به خاطر مهار اتحادیههای کارگری و کنترل رشد دستمزدها و قیمتها تقدیر میکند.
علاوه بر این، به نظر میرسد که نظر متفاوت او نسبت به تورم در دیدگاه اخلاقگرایانه او از اقتصاد ریشه داشته باشد. ولکر از اقتصاددانان طرفدار نرخ اندک اما مثبت تورم میپرسد: «هدف اقتصادی، و به دنبال آن اخلاقی دولت از کاهش عامدانه پایه پولی یک کشور در هر سال چیست؟ حتی مادر من درک میکند این کار حقهبازی است.» در مقابل او میگوید «مسوولیت بنیادی سیاست پولی آن است که اعتماد به ثبات واحد پولی را حفظ کند.» حتی یک ذره دستکاری در نرخ تورم با هدف تقویت رشد، ریسک از دست رفتن آن اعتماد را به همراه دارد و بانکداران مرکزی آینده را وادار میسازد تا دوباره نبرد برای کاهش تورم را از سر گیرند. نبردی که در اوایل دهه ۱۹۸۰ ولکر پیروز آن بود. به عقیده ولکر بانکداری مرکزی یک آزمون شخصیت است که در آن پناه بردن به مصلحت تورم بالا نشانه ضعف به شمار میرود.
هدفپردازی بلند
اگرچه در بانکهای مرکزی امروز اقتصاددانان پولی برجسته حضور دارند، اغلب به نظر میرسد رویکرد خاص آقای ولکر در سیاست پولی به همان اندازه مکاتب دانشگاهی که او به رشد آنها کمک کرد تاثیرگذار باشد. او نگران است که اقتصاددانان طرفدار اصلاحاتی شوند که به بانکداران مرکزی امکان میدهد در دوران رکود به نرخ بالاتر تورم بیندیشند. بسیاری از بانکداران مرکزی به این سمت متمایل هستند اما در مجموع بانکهای مرکزی آشکارا از چنین تغییراتی طفره میروند. آنها تورم بالاتر از نرخ هدف به مدت چند سال را برای اعتبار خود خطرناک میدانند و سیاست تسهیل برای مقابله با آن تورم را نشانهای نابخشودنی از ضعف قلمداد میکنند. اما تداوم تورم پایینتر از نرخ هدف در چند سال پس از بحران مالی جهانی چنین احساس خطری به همراه ندارد. در واقع، فدرالرزرو هنگامی افزایش نرخ بهره را شروع کرد که تورم پایینتر از نرخ هدف بود بدون توجه به اینکه اقدام آنها اعتماد عمومی به قابلیت فدرالرزرو در تقویت اقتصاد در زمان رکود بعدی را خدشهدار میسازد.
آقای ولکر در نوشتههایش بیان میکند که دولتها هرچند گاه باید «اندکی تورم» را بپذیرند فقط به این خاطر که از افزایش قیمتها آزرده شوند. اما هرچه زمان بیشتر میگذرد، دهه ۱۹۷۰ بیشتر شبیه کتابی درباره انحراف تورمی به نظر میرسد که با دههها تورم ملایم پایان مییابد. تورم یک خطر است اما خطری در میان چندین خطر دیگر. آن چیزی که شایسته تقدیر و تقلید است شخصیت خود آقای ولکر است نه پاسخ او به مجموعه شرایط اقتصادی خاص در گذشته.