تلفات جنگ
چرا غزه بدترین منطقه جنگی است؟
دیوید نات (David Nott) جراح قلب و آسیبهای ترومایی از بنیانگذاران بنیاد دیوید نات است که جراحان را برای کار در مناطق جنگزده آموزش میدهد. او شرایط غزه را همانند بازگشت به قرن نوزدهم توصیف میکند. من در 30 سال گذشته در مناطق جنگی سوریه، یمن، افغانستان و عراق به درمان مجروحان مشغول بودهام. زخمهای مربوط به جنگ از قبیل زخمهای ناشی از انفجار و اصابت گلوله به مهارتهای درمانی خاص نیاز دارند. گاهی اوقات تعداد مجروحان بسیار زیاد است و برخی از بیمارانی که طی 30 سال ماموریتهایم دیدهام چنان زخمهای شدیدی دارند که حتی بهترین بیمارستانهای جهان هم از درمان آنها عاجز میمانند. با این حال اکثر مجروحان را میتوان با منابع موجود درمان کرد. بسیاری از آنها حداقل این شانس را دارند که در زمان مناسب به بیمارستان میرسند و از بهترین روشهای جراحی موجود بهرهمند میشوند. اما غزه با هیچکدام از مناطق جنگی که قبلاً دیده بودم شباهتی ندارد. طی ماموریت یکماهه اخیرم به رفح در جنوبیترین نقطه نوار غزه شاهد وجود کامیونهای پارکشده حامل کمکها بودم که به نظر میرسید قرار نیست جایی بروند. رانندگی از رفح از طریق جاده ساحلی به سمتی که بیشتر سازمانهای مردمنهاد مستقر هستند تکانه بزرگی محسوب میشود. من در سوریه و بنگلادش در اردوگاههای پناهجویان کار کردهام. در آنجا سازههای چادری با فاصله مناسب از یکدیگر برپا شده بودند، اما در غزه شاهد آن بودم که هزاران نفر در یک منطقه کوچک متراکم شدهاند. یک روکش پلاستیکی به عنوان سقف بر روی سر کل اعضای خانوادهها کشیده شده بود. خانوادههای خوشاقبالتر در چادرها حضور داشتند اما بیش از شش یا هفت نفر در هر چادر بودند، بهگونهای که فضایی حتی برای نشستن وجود نداشت، چه برسد به اینکه کسی بخواهد بخوابد. از سرویسهای بهداشتی هم خبری نبود. این شرایط کاملاً غیرانسانی مایلها ادامه داشت و فضاهای باز کوچک هم مملو از زبالههای بدبو و گندیده پر از مگس بود که کودکان در اطراف آنها میلولیدند. ماموریت من در غزه به عنوان جراحی که زخمهای ناشی از انفجار گلوله را در خط مقدم مداوا میکند نبود. من وظیفه داشتم در خط دوم جبهه به امور جراحی هزاران بیمار رسیدگی کنم. شرایط بسیار بدتر از آن چیزی بود که تصور میکردم. من در تنها بیمارستان فعال رفح کار میکردم که حدود 40 تخت و دو اتاق جراحی داشت. اما وقتی به آنجا رسیدم بیش از دو هزار نفر در بخشها، راهروها و هر فضای خالی موجود حضور داشتند. در اتاقهای حاشیهای که مخصوص یک نفر بود اغلب شش تا هشت بیمار بستری بودند. بسیاری از آنها تازه جراحی شده بودند و نزدیکی به دیگران خطر انتقال عفونتها را تشدید میکرد. زخمهای بسیاری از آنها بخیه و دوباره باز شده بود. برای پانسمان آنها از گازهای خیسی استفاده کرده بودند که بوی چرک و باکتری میداد. تمام این افراد از سوءتغذیه رنج میبردند که موجب ضعف ایمنی و کندی فرآیند عادی درمان آنها میشد. نظام درمان معمولی که یک جامعه به شهروندانش ارائه میدهد به طور کامل از هم فرو پاشیده بود. حتی در خشنترین جنگها از قبیل جنگ یمن و سوریه باز هم مجروحان به داروهای پایه دسترسی داشتند، اما چنین امکانی در غزه فراهم نیست. تمام داروخانهها تعطیل هستند و دارویی وجود ندارد. در نتیجه مبتلایان به بیماریهای مزمن از قبیل دیابت، بیماریهای قلبی، کلیوی، آنکولوژی و هماتولوژی از داروهای روزانه خود محروم هستند. از 12 دستگاه دیالیز کلیوی موجود در بیمارستان ما 10 دستگاه خراب بود و دو دستگاه باقیمانده نمیتوانست پاسخگوی افزایش 30برابری بیماران نیازمند به دیالیز باشد. هیچ آنتیبیوتیک خوراکی هم برای بیماریهای رایجی مانند عفونت ریه یا بیماریهای گوارشی وجود نداشت. سازمان بهداشت جهانی در دوران قبل از جنگ یک برنامه آموزشی مداوای انبوه مجروحان به اجرا گذاشت و فضایی را در بیمارستان برای رسیدگی به بیماران دارای وضعیت قرمز اختصاص داد. این بیماران به دو گروه تقسیم میشدند. کسانی که باید بلافاصله عمل میشدند و کسانی که میتوانستند مدتی صبر کنند. فضای دیگری هم به بیماران دارای وضعیت سبز اختصاص مییافت که مجروحان قادر به حرکت بودند. اما وقتی من به بیمارستان رسیدم آن نظام به خاطر شمار بیش از حد بیماران در حال مرگ فرو پاشیده بود. هرجومرجی که من شاهد آن بودم امکان هرگونه معاینه اولیه برای دستهبندی بیماران و برقراری نظم را از ما میگرفت. با وجود نبود دسترسی به کمکهای پزشکی و جراحی رایج، چنین به نظر میرسید که صدها هزار نفر در فضایی متراکم به حال خود رها شدهاند. آن وضعیت بدترین آزمون برای نظریه داروین در مورد بقای قویترینها به شمار میرفت. اثرات بیماریهای عفونی مسری به بدترین شکل نمایان بودند. برخی کودکان نمیتوانستند تنفس کنند، چون یک عفونت ساده ریوی در آنها پیشرفت کرده و ریههایشان را پر از چرک کرده بود. من برای اولینبار در طول زندگیام چنین وضعیتی را میدیدم. وضعیتی که شما فقط در کتابهای پزشکی مربوط به کودکان قرن نوزدهم درباره آن میخوانید. من در کنار یک کودک ششساله حدود نیملیتر چرک را دیدم که در بطری تخلیه قرار داشت. من جوانانی را عمل میکردم که به خاطر پارگی آپاندیس در آستانه مرگ بودند، چون یا بیماریشان زود تشخیص داده نشده بود، یا نتوانسته بودند بهموقع به بیمارستان یا پیش دکتر بروند. من بیمارانی را عمل کردم که رودههایشان به خاطر سرطان مسدود شده بود، در حالی که میشد از پیشرفت آن جلوگیری کرد. رودههای سرطانی آنها پس از برداشته شدن بدون هیچ تحلیل پاتولوژی مربوط به ادامه درمان دور ریخته میشد، چون هیچ آزمایشگاهی وجود نداشت. بخش حوادث و اورژانس پر از بیمار بود و مجروحان بر روی زمین دراز کشیده یا به دیوار تکیه داده بودند. اعضای بدن برخی از آنها آنقدر عفونت کرده بود که باید قطع میشد. عفونتها محصول دیابت یا زخمهای قدیمی درماننشده بودند. در آن زمان شهر خان یونس در شمال رفح زیر بمباران بود و اغلب 12 ساعت یا بیشتر طول میکشید تا بیماران نزد ما آورده شوند. تا آن زمان اکثر آنها در وضعیتی قرار میگرفتند که نمیشد کاری برایشان انجام داد. آنها تا صبح روز بعد جانشان را از دست میدادند.