ارتباطهای بیربط
چگونه ذهنمان اتفاقات بیربط را به هم ربط میدهد؟
بعضی مردم معتقدند تغییر آبوهوا و دردهای رماتیسمی به هم مربوطند. اگر درد زانویشان بیشتر شده باشد، حتماً قرار است فردا باران ببارد. بعضی نیز معتقدند ماه کامل به رفتارهای پرخاشگرانه منجر میشود. اگر با همسرشان مشاجره کنند، دلیلی ندارد جز کامل بودن ماه. بیل گیتس دانشگاه را رها کرد و به پولدارترین فرد دنیا تبدیل شد، به طور قطع ارتباطی بین رها کردن دانشگاه و موفقیت وجود دارد، پس من هم از فردا دانشگاه نمیروم.
ما گاهی مصرانه باور داریم که دو متغیر (اتفاق، شخص، رفتار) که هیچ ارتباط منطقی بین آنها وجود ندارد، به یکدیگر مربوط هستند؛ اینگونه ربط دادنهای بیمنطق چیزی نیست جز خطای ذهنی به نام سوگیری «همبستگی توهمی». در واقع ما از وجود ارتباطی بین رویدادها اطمینان پیدا میکنیم که هیچ پشتوانه علمی و منطقی ندارد. اینطور تصور میکنیم که دو متغیر با هم در یک جهت حرکت میکنند. ظاهر شدن یکی، به معنی احتمال ظاهر شدن دیگری است. البته همبستگی به معنی علیت نیست. فقط به این دلیل که دو متغیر با هم رابطه دارند به این معنی نیست که یک متغیر عامل یک متغیر دیگر باشد.
سوگیری «همبستگی توهمی» ریشه در اتفاقاتی دارد که از برخورد تصادفی دو رویداد یا دو رفتار بیربط در ذهن ما شکل میگیرد. ذهنمان به صورت ناخودآگاه این مفهوم را تعمیم میدهد و ما را قانع میکند که قرار است در آینده نیز این دو رویداد در همین قالب شکل بگیرند.
تصور رابطه میان دو متغیر بیربط، توهمی است که به دلیل درک محدود و اطلاعات ناکافی و انباشتگی رویدادهای اطرافمان به وجود میآید. ذهن ما از یکسو هر روز شاهد تعداد زیادی اتفاق است که باید به خاطر بسپارد و از سوی دیگر امکان پردازش و ذخیرهسازی همه آنها را نیز ندارد. از این رو فقط اتفاقاتی را که متمایز باشند انتخاب میکند. این اتفاق میتواند یک رویداد خشن و ناگوار یا یک لحظه هیجانانگیز ورزشی باشد. برای مثال، شما تا آخر عمر به خاطر میآورید که روزی که راهی بیمارستان شدید سیزدهم ماه بود، ولی امکان ندارد به سایر روزهایی با تاریخ سیزدهم که راهی بیمارستان نشدید هم فکر کنید. وقتی این ارتباط در ذهنتان شکل بگیرد، شما فقط آن ارتباط را میبینید. مهم نیست که چند بار در طول زندگی درستی این ارتباط زیر سوال رفته باشد، شما به آنها توجه نمیکنید و عملاً آنها را نمیبینید. سوگیری «همبستگی توهمی» همان تله ذهنی است که میتواند بدون آنکه خود بدانیم، ما را در دام کلیشههای اجتماعی، خرافات و تصمیمهای اشتباه گرفتار کند.
دو روانشناس آمریکایی به نامهای لورن چپمن و جین چپمن در سال 1967 برای اولینبار پدیده «همبستگی توهمی» (Iluusory Correlation) را در مقالهای مطرح کردند. بعد از آنها در سال 1976، دیوید همیلتون و رابرت گیفورد توانستند به صورت تجربی وجود چنین خطای ذهنی را ثابت کنند. همیلتون و گیفورد در مطالعهای که انجام دادند، جملاتی در توصیف رفتارهای خوشایند و ناخوشایند به داوطلبان ارائه دادند و سپس از آنها خواستند هرکدام از این رفتارها را به دو گروه مهاجران و افراد بومی نسبت دهند. اگرچه در واقعیت این رفتارها مختص هیچ گروه خاصی از مردم یک جامعه نبود، ولی شرکتکنندگان تحقیق، رفتارهای ناخوشایند را با مهاجران و رفتارهای خوشایند را با افراد بومی مرتبط دانستند. همیلتون و گیفورد در این مطالعه نشان دادند که چگونه سوگیری «همبستگی پنداری» میتواند بر کلیشهسازیهای ذهنی و باورهای غلط ما درخصوص اقلیتها تاثیرگذار باشد.
وقتی خبر دستگیری یک مجرم از یک نژاد یا اقلیتی خاص را میشنویم، تصور میکنیم همه افراد با آن پیشینه نژادی و قومی، درگیر جرم هستند. شما هرگز در مورد 99 درصد افرادی که دستگیر نمیشوند، چیزی نمیشنوید و این همان تکه گمشده پازل برای ارزیابی صحیح اطلاعات است. تکهای که نه شما به دنبالش هستید و نه منابع اطلاعاتی در اختیار شما قرار میدهند. حافظه ما کاملاً انتخابی عمل میکند. ما در به یادآوری چیزهایی که اتفاق نمیافتند، مانند آمار جرم در 99 درصد جمعیت مهاجر و اقلیت جامعه، بسیار ضعیف هستیم. اگر رویدادی را نمیبینیم، فرض میکنیم که آن رویداد یا بیتاثیر و ضعیف یا به حدی نادر است که نباید در پردازش اطلاعات ذهنمان گنجانده شود. به عبارت دیگر، ذهن ما در فرآیند پردازش اطلاعات به یک سوء تعبیر سیستماتیک از ربط اتفاقات مبتلاست.
تعداد بیشمار تماسهای سفیدپوستان به مرکز فوریتهای پلیس آمریکا را در نظر بگیرید که سفیدپوستان از سیاهپوستانی شکایت دارند که فقط سرشان به کار خودشان بوده است. جرج زیمرمن یک پسر جوان سیاهپوست را که هودی به تن داشت به قتل رساند زیرا ذهن متوهمش که سیاهپوستان را با وقوع جرم مرتبط میدانست، به او میگفت پسر جوان مشکوک است. موضوع «همبستگی توهمی» فقط محدود به کلیشههای ذهنی قومی و نژادی نمیشود. شما دوست دارید بلیت لاتاری خود را در روز مشخصی از فروشگاه مشخصی و در ساعت مشخصی بخرید زیرا اینطور فکر میکنید که رابطهای قطعی میان این عوامل و بردن شما در لاتاری وجود دارد. حتی سادهترین اتفاقات روزمرهتان هم میتواند توهماتی بیپایه از همبستگی افراد و رفتارها در ذهنتان ایجاد کند. اینکه روزی، یک سگ پیتبول در پارک با شما مهربان نبوده به آسانی باعث میشود که هرجا بنشینید از ارتباط نژاد پیتبول با پرخاشگری صحبت کنید. همچنین اگر برای سفر به شهر بزرگی مانند لسآنجلس رفتهاید و در مترو یک نفر جواب سوال شما را با بیحوصلگی داده و در رستوران هم گارسون رفتار مناسبی با شما نداشته است، باعث میشود که وقتی از سفر برگردید اینطور تعریف کنید که مردم شهرهای بزرگ بیادب و پرخاشگر هستند، بدون آنکه به خاطر بیاورید با گارسونهای دیگری در رستورانهای همان شهر برخورد داشتید که مودب بودند یا تعداد زیادی از مردم حتی به شما لبخند زدند.
روانشناسی «همبستگی توهمی»
گرفتار شدن ما در تله «همبستگی توهمی» چندان هم بیدلیل نیست. واقعیت این است که اگر ذهن این قابلیت را داشت که سیر منطقی تحلیل اطلاعات و تصمیمگیری براساس دادههای واقعی را طی کند، هرگز گرفتار تلههای ذهنی نمیشد. مشکل از آنجا شروع میشود که ذهن در فرآیند تصمیمگیری و قضاوت به جای طی مسیر طولانی و پیچیده تحلیل اطلاعات، تصمیم میگیرد میانبر بزند، مسیر را کوتاه و تصمیمگیری را تسریع کند. برای این کار سایر خطاهای ذهنی نیز به کمک آمده و ذهن را تا حد ممکن از مسیر درست خارج میکنند.
در «همبستگی توهمی» سوگیری دیگری که در این فرآیند ذهن را از مسیر درست تحلیل اطلاعات خارج میکند، سوگیری «تایید» است. سوگیری تایید زمانی اتفاق میافتد که ذهن فقط به دنبال شواهدی برای تایید باورهای قبلی ما باشد و برای این کار از ابزارهای مختلفی استفاده کند که یکی از آنها، یافتن رابطه میان دو متغیر بیربط است. وقتی ما درمورد یک موضوع نظر و ایدهای داریم، به طور طبیعی به دنبال شواهدی برای تایید نظر خود میگردیم. ذهن برای تسریع فرآیند تایید، همه شواهدی را که خلاف نظر ما را ثابت کنند، نادیده میگیرد. اگر فکر کنیم پرواز خطرناک است، انتظار داریم تعداد مرگومیر ناشی از سوانح هوایی بیشتر از بقیه وسایل حملونقل باشد و تمام ذهن ما معطوف به اطلاعاتی است که همبستگی سفر هوایی را با خطر تایید کند.
علاوه بر سوگیری «تایید»، نقش مهم سوگیری «راهحل دمدستی» نیز در شکل گرفتن «همبستگیهای توهمی» بیتاثیر نیست. ذهنی که تحت تاثیر سوگیری «راهحل دمدستی» باشد، اولین متغیرهایی را که سریعتر به ذهن برسند به هم ربط میدهد. این متغیرها معمولاً یا تعداد دفعات مشاهدهشدنشان بیشتر است یا به دلیل ماهیتشان آسانتر به خاطر سپرده میشوند.
شکل گرفتن «همبستگیهای توهمی» میتواند یا مبتنی بر انتظار باشد یا مبتنی بر تمایز. یعنی یا ارتباط بین دو اتفاق برای تایید انتظارات ما شکل میگیرد یا ارتباط بین دو اتفاق به دلیل متمایز بودن اطلاعات به وجود میآید که اولی عامل اصلی تداوم کلیشههای ذهنی در مورد اقلیتهاست و دومی عامل شکل گرفتن اولیه کلیشهها به دلیل نادر بودن اتفاقات است.
مثالهایی از همبستگی توهمی
بازیهای کامپیوتری و تاثیر آنها بر خشونت در کودکان
پس از تیراندازی الپاسو در سال 2019 که در آن یک پسر 21ساله در فروشگاه وال مارت 23 نفر را هدف تیراندازی قرار داد و به قتل رساند، دونالد ترامپ، رئیسجمهوری وقت آمریکا، بازیهای کامپیوتری را مورد انتقاد قرار داد. بسیاری با او همعقیده بودند که کودکانی که وقت زیادی با بازیهای کامپیوتری خشن میگذرانند، احتمال بیشتری دارد که مرتکب جرم و جنایت شوند. حتی اگر جستوجوی اینترنتی هم انجام دهید با انواع تحقیقات روبهرو میشوید که این فرضیه را تایید میکنند. ولی دکتر آرون دروماند، مدرس ارشد روانشناسی دانشگاه مسی نیوزیلند، 28 مطالعهای را که در آنها ارتباط میان بازیهای کامپیوتری خشن و افزایش خشونت تایید شده بود مورد ارزیابی مجدد قرار داد و به این نتیجه رسید که نه تنها بازیهای خشن تاثیر ناچیزی بر افزایش خشونت دارند، بلکه این تحقیقات با روشهای تحقیقی پر از خطا، سعی داشتهاند فقط یک باور رایج و عمومی را ثابت کنند.
مجردها و افزایش سروصدا در مجتمعهای مسکونی
شما اگر از ساکنان مجتمعهای آپارتمانی بپرسید که آیا دوست دارند یک همسایه مجرد داشته باشند، بسیاری از آنها پاسخشان منفی است. چرا؟ چون یک «همبستگی توهمی» در ذهن ما ایجاد شده است که همسایگی با مجردها یعنی تحمل سروصدای بیشتر. آیا واقعا مجردها میتوانند مخل آسایش شما شوند و خانوادههایی با چند فرزند هیچ سروصدایی ایجاد نمیکنند؟ هیچکس تاکنون آماری درمورد مجردها و میزان سروصدای آنها در مقایسه با افراد متاهل ارائه نکرده است. باور «مجردها عامل سروصدا هستند» که از تعداد کمی مهمانی مجردی پرسروصدا شکل گرفته است، در ناخودآگاه ذهن شما تعمیم داده شده و نوعی کلیشه ذهنی درمورد مجردها در ذهنتان به وجود آورده است که لزوماً نمیتواند واقعیتی فراگیر باشد.
آسیاییها و نمرههای خوب ریاضی
همه دانشآموزان و دانشجویان جمله «آسیاییها در ریاضی خوب هستند» را شنیدهاند. درست است که بعضی از کشورهای آسیایی در آزمونهای بینالمللی عملکرد خوبی دارند ولی وجود بعضی کشورهای آسیایی دیگر با رتبههایی مانند 38 یا 46 و 63 در این آزمونها نمیتوانند این باور همگانی را تایید کنند. جالب اینجاست که کشورهای آسیایی که رتبه بالایی در ریاضی کسب میکنند در آزمون درک مطلب هم نمره بالایی به دست میآورند ولی هرگز نمیشنوید که کسی بگوید «آسیاییها در ادبیات خوب هستند». تحقیقات نشان داده است که آسیاییهای آمریکایی در آزمون ریاضی عملکردهای بسیار متفاوتی نشان میدهند و اینگونه نیست که نمره همه آنها عالی باشد (پنگ، هان، پنگ، سال 2011). اینکه آسیایی بودن را در کنار نمرههای خوب ریاضیشان تصور کنیم، به طور قطع چیزی جز یک خطای ذهنی نیست.
مغز در طول زندگیمان، هرگز فعالیت خود را متوقف نمیکند. کارهای شگفتانگیز فراوانی انجام میدهد اما عملکردش بی عیب و نقص نیست. وقتی مغز به دنبال ایجاد یک ارتباط غیرواقعی بین رفتارها، رویدادها یا اشخاص است، در ابتدا سعی میکند الگوها را شناسایی و سپس همبستگیها را براساس آنها و بدون اطلاعات کافی شکل دهد. چنین منطق معیوبی بخشی از عملکرد مغز همه ماست. اگرچه بازداشتن مغز از ایجاد همبستگیهای غیرمنطقی ممکن نیست ولی شما میتوانید خودتان را قانع کنید که بعضی منطقهای مغزتان میتواند اشتباه باشد. حتی میتوانید کمی به پیامهای مغز خود شک کرده، آنها را ارزیابی مجدد کنید و در قضاوتهای خود شک کنید. گاهی نیز میتوانید با یک جمله ساده بسیاری از معادلات ذهنی خود و دیگران را به هم بزنید، به خود و دیگران یادآوری کنید که «همه هم اینطور نیستند» یا «همیشه هم اینطور نبوده».