بی سر و سامانی
چه تهدیداتی در برابر نهاد خانواده وجود دارد؟
اگر میشد 50 سال به گذشته بازگشت و پای صحبت جوانان آن دوران نشست، درصد زیادی از آنها به تشکیل خانواده به چشم سکوی پرتابی برای پیشرفت مینگریستند. دلیل صحت این حرف، عملکرد آنها و نصایحی است که جوانان آن دوران امروزه به نسل امروز میکنند. در واقع اگر گذشتگان ما به خانواده به عنوان یک نهاد مخرب که جلوی پیشرفت و شادکامی آنها را میگیرد مینگریستند، اقدام به تشکیل خانواده نمیکردند.
اگر میشد 50 سال به گذشته بازگشت و پای صحبت جوانان آن دوران نشست، درصد زیادی از آنها به تشکیل خانواده به چشم سکوی پرتابی برای پیشرفت مینگریستند. دلیل صحت این حرف، عملکرد آنها و نصایحی است که جوانان آن دوران امروزه به نسل امروز میکنند. در واقع اگر گذشتگان ما به خانواده به عنوان یک نهاد مخرب که جلوی پیشرفت و شادکامی آنها را میگیرد مینگریستند، اقدام به تشکیل خانواده نمیکردند. اما چه شده است که امروزه، جوانان از تشکیل خانواده ابا دارند؟ شاید یک جواب این باشد که در عصر مدرن، مخارج تشکیل خانواده برای جوانان آنقدر بالاست که اگر هم بخواهند تشکیل خانواده دهند این کار ممکن نخواهد بود. اما هزینههای زندگی و بیکاری، فقط قادر است بخشی از چرایی این ابا را توضیح دهد. زیرا تعداد بسیار زیادی از جوانان بهرغم نداشتن مشکلات مالی و مساله بیکاری باز هم از تشکیل خانواده سر باز میزنند. از همین رو باید به دنبال عواملی گشت که جدای از اینها، به این سوال پاسخ دهد که چه چیزی نهاد خانواده را تهدید میکند؟ چگونه خانواده که به عنوان سنگبنای توسعه شناخته میشود میتواند به عاملی ضدتوسعه تبدیل شود؟ در ادامه سعی کردهایم به این سوالات پاسخ دهیم. بدیهی است که برای پاسخ به این سوال، نگرشهای مختلف، نظرات مختلفی را ارائه میکنند که همه آنها ممکن است بتوانند قسمتی از واقعیت را توضیح دهند، اما در این نوشتار به دلیل محدود بودن سعی شده است به مهمترین این دیدگاهها پرداخته شود.
چه عواملی نهاد خانواده را تهدید میکنند؟
پایداری یک جامعه وابسته به استحکام بنیان خانواده است و نهاد قدرتمند خانواده بیشک برای شکوفایی جامعه الزامی است. در چارچوب خانواده، دیدگاه دینی فرزندان شکل میگیرد. همچنین آنها چگونگی عشق ورزیدن، مراقبت کردن و مسوولیتپذیری را در چارچوب خانواده میآموزند. اگر خانواده تضعیف شود یا مفهوم آن بازتعریف شود میتواند به تهدیدی جدی برای نظام اجتماعی بدل شود. قدرت یک جامعه از یکپارچگی و انسجام خانواده حاصل میشود. متاسفانه خانواده به عنوان اولین و تاثیرگذارترین نهاد اجتماعی رو به فرسایش و تنزل است. در آمریکا ساختار خانواده در 50 سال گذشته تغییرات چشمگیری داشته است. در برخی نقاط نیمی از ازدواجها به جدایی ختم میشوند. آمار فرزندان تحت سرپرستی خانواده تکوالدی در آمریکا از سال 1960 تقریباً سه برابر شده است. کاهش ازدواج رسمی، زندگی مشترک خارج از چارچوب ازدواج و همچنین تولد فرزندان نامشروع به طور فزایندهای رشد داشته است که حاصل آن تکهتکه شدن و ازهمپاشیدگی بافت خانواده سنتی نهتنها در آمریکا بلکه در سراسر جهان است. چه عواملی موجب تغییر در ساختار خانواده میشود؟ این مقاله به سه تهدید بزرگ برای خانواده اشاره میکند که شامل متریالسم، سکولاریسم و اثرات مخرب رسانه است.
تهدید اول: ماتریالیسم
ماتریالیسم یا مادیگرایی تقریباً در تمام فرهنگها رسوخ کرده است. امروزه ما در معرض بمباران مداوم تبلیغاتی هستیم که به ما القا میکنند «بیشتر داشتن» کلید خوشبختی است. ما غالب انرژی و زمان خود را به دستیابی ثروت و داراییهای مادی معطوف کردهایم درحالی که اولویت کمتری برای روابط و ارزشهای معنوی خود قائل هستیم. ماتریالیسم در دودهه اخیر به شدت رشد کرده است و برخی معتقدند ماتریالیسم در جوامع غربی کاملاً فراگیر شده است و آسیبهای ناشی از آن ابتدا نهاد خانواده را هدف میگیرد. افزایش اضطراب و ناامنی ناشی از خشونت، نرخ طلاق و بیکاری، مردم را به سوی ماتریالیسم سوق میدهد. تبلیغات هم نقش قابل توجهی در افزایش گرایش مردم به ماتریالیسم داشته است که بخش اعظمی از آن به دلیل پیشرفت تکنولوژی است. تبلیغات با ایجاد احساس نیاز کاذب نسبت به محصول جدید مردم را وسوسه میکند که با خرید ابزار جدید احساس شادی کنند. ماتریالیسم به روشهای مختلف میتواند به ساختار خانواده آسیب بزند. با افزایش مادیگرایی، فردگرایی نیز به تبع آن افزایش مییابد. به همین علت دلسوزی و شفقت مردم نسبت به یکدیگر از بین میرود و بیتوجهی نسبت به احساس و نیاز همسر یا فرزند موجب افزایش درگیری میشود. علاوه بر این، با ورود روزافزون زنان به بازار کار و افزایش اشتغال زنان، خانوادهها با معضل دیگری روبهرو میشوند: چه کسی باید از فرزندان مراقبت کند؟ پدر و مادر به منظور کسب درآمد بهتر، وقت بیشتری را صرف کار میکنند که زمان ارزشمند برای در کنار فرزند بودن از دست میرود. آنها برای جبران وقت کمی که برای فرزندان خود صرف میکنند از الگوی غلط تربیتی مانند خرید هدیه استفاده میکنند که منجر به افزایش خودخواهی در کودکان میشود.
تهدید دوم: سکولاریسم
سکولاریسم ریشه در کلمه لاتین saecularis دارد و به معنی «دنیوی» یا «زمینی» است. سکولاریسم یک سیستم فکری است که معتقد است نباید مذهب را در جریان زندگی انسانها دخیل کرد. جهانبینی سکولاریسم میتواند به ساختار خانواده آسیبهای جدی بزند. به همین منظور، ازدواج به عنوان یک قرارداد مدنی نه به معنای پیوند معنوی قلمداد میشود و با محقق نشدن نیازهای فردی و بالا گرفتن درگیری در ازدواج دلیلی برای ترمیم آن وجود ندارد. پدر و مادر معیار درستی برای پیریزی ارزش برای فرزندان خود ندارند و بدون اعتقاد به خدا و جهتگیری معنوی، مرزبندی بین خوبی و بدی بسیار دشوار خواهد بود. طبق مطالعات 39 درصد جوانان وابستگی مذهبی ندارند. سکولاریسم موجب از دست رفتن باورهای مذهبی میشود و بسیاری از باورها مانند سقط جنین را توجیه میکند. مذهب در جوامع مختلف در حال کمرنگ شدن است و به نظر میرسد جنبش سکولار به زودی ناپدید نشود. طبق تحقیقات انجامشده در سال 2016، 25 درصد از آمریکاییها در مقایسه با شش درصد از آنها در سال 1991 هیچ هویت رسمی دینی ندارند. یکی دیگر از تحقیقات انجامشده در سال 2015 نشان داد که 9 درصد از آمریکاییها در مقایسه با پنج درصد از آنها در سال 2007 به خدا اعتقاد ندارند. همان گزارش نشان داد که شمار افراد بزرگسال در ایالاتمتحده که دین را امر مهمی میدانند، یعنی روزانه دعا میکنند و حداقل یکبار در ماه در مراسم مذهبی شرکت میکنند، در سالهای 2007 تا 2015 سه تا چهار درصد کاهش یافته است. مطالعات انجامگرفته در دنیا نشان میدهد «بیدینی» در واقع جدیدترین دین اصلی جهان است و به ما میگوید که تعداد افراد «غیرمذهبی» به طور قابل توجهی در سراسر جهان رشد میکند. با قرار گرفتن جوامع بر روی این شیب لغزنده بسیاری از اصول مانند صداقت، اطاعت از قانون و احترام به حقوق دیگران از بین خواهد رفت.
تهدید سوم: اثرات مخرب رسانه
دنیای ما با حجم گستردهای از رسانههای جمعی اشباع شده است که رفتارها و ارزشهای نادرست را ترویج میدهد. امروزه بسیاری از فیلمها، نمایشهای تلویزیونی، آهنگها، بازیهای ویدئویی، وبسایتها و مجلات پیامهایی مانند خشونت، بیدینی، نافرمانی از والدین و نگاه مادی به زندگی را ترویج میدهند که برای ساختار خانواده تهدید جدی محسوب میشود. با ورود سرگرمیهای ناسالم به محیط خانواده، برخی ناهنجاریها خارج از چارچوب خانواده عادی میشوند و استانداردهای خانواده را دستخوش تغییر میکنند. علاوه بر جذب ارزشهای نازل توسط فرزندان، زمان صرفشده در رسانههای فاقد محتوا، فرزندان را از فعالیتهای سازندهتر مانند فعالیتهای بدنی، بازی با دوستان، خواندن و انجام تکالیف دور میکند. این به خودی خود یک نگرانی بزرگ است، زیرا یک کودک معمولی هر روز زمان زیادی را صرف رسانههای جمعی میکند. طبق گزارشها، کودکان 5 تا 16ساله به طور متوسط پنج تا شش ساعت را در مقابل صفحات نمایشگر صرف میکنند. مطالعه دیگری در سال 2015 در سانفرانسیسکو نشان میدهد نوجوانان (13تا18ساله) به طور متوسط 9 ساعت در روز را در رسانههای تفریحی صرف میکنند. حدود دوسوم از خانوادههای آمریکایی هنگام صرف شام تلویزیون تماشا میکنند که این امر فرصت تعامل و گفتوگو را در خانواده از بین میبرد. چراکه انسان دارای طبیعت اجتماعی است که به واسطه روابطش با سایر انسانها معنا پیدا میکند. با استفاده بیش از حد از رسانههای اجتماعی توانایی افراد برای شنیدن و صحبت کردن از بین میرود و روابط را در کانون خانواده تحت تاثیر خود قرار میدهد.
ساختار خانواده در عصر حاضر متحمل تغییرات زیادی نسبت به دو دهه گذشته شده است و مشکلات زیادی را برای جوامع مختلف به وجود آورده است که باید انگیزه بیشتری برای تحقیق بیشتر در زمینه آموزش و تحقیقات روانشناسی اجتماعی ایجاد کند. با وجود اینکه عوامل زیادی بنیان خانواده را تهدید میکنند اما این بدان معنا نیست که آنها خارج از کنترل ما هستند و نمیتوانیم با این عوامل مبارزه کنیم. اگر ما از چگونگی تاثیرگذاری این تهدیدها بر خانواده خود آگاه نباشیم خانواده از دست خواهد رفت.
خانواده اولین مکان اجتماعی برای تمرین تعامل و گفتوگو است. برای بسیاری از انسانها دو دسته هدف وجود دارد. برای برخی از ما هدف به عنوان یک نقطه پایان تلقی میشود مانند کسب قدرت، خرید ابزار جدید و پیشرفت شغلی. اما دسته دومی از اهداف هم وجود دارند که تابع مسیر هستند و ماهیت تمامنشدنی دارند. این دسته از اهداف در نقطهای خاص از زندگی ما حضور ندارند بلکه در کل فرآیند زندگی در جریان هستند مانند وقتگذراندن با خانواده یا دوستان. بسیاری از ما تصور میکنیم زندگی باید وقف رسیدن به اهداف دسته اول شود اما سرچشمه معنا و اهمیت زندگی معمولاً در اهداف دسته دوم پیدا میشود.
علاوه بر موارد بالا، اتقافات و پدیدههایی که در جوامع پساصنعتی به وجود آمدهاند، تغییراتی را در زندگی خانوادهها به وجود آوردهاند که این تغییرات میتوانند در آینده به چالشهای تهدیدکننده بزرگی برای نهاد خانواده تبدیل شوند؛ کما اینکه تعدادی از آنها تا همین الان ماهیت تهدید به خود گرفتهاند. در ادامه به مواردی که در کتاب «مشکلات اجتماعی خانوادههای معاصر» به آنها اشاره شده است میپردازیم:
♦ افزایش نرخ بیکاری و کاهش در دستمزدهای حقیقی
♦ مشکل در تامین منابع لازم و کافی برای برآورده کردن نیازها
♦ مساواتطلبی پیشرفته در ازدواج و خانواده
♦ ایجاد تفاوتهای جدی در ارزشها و هنجارها میان اعضای یک خانواده و همچنین روابط دوطرفه
♦ از بین رفتن ارزشهای سنتی خانوادهها
♦ کاهش نسبی ارزش فرزند در ذهن والدین
♦ اشتباهات والدین در تربیت فرزندان و اثرات تربیت غیرنرمال
♦ فقدان ارتباط احساسی میان اعضای خانوار
♦ افزایش سطح منازعات خانوادگی
♦ تفاوت جدی میان نیازهای فرزندان و امکان خانوادهها برای برطرف کردن این نیازها
♦ افزایش غفلت والدین از انجام وظایفشان به دلیل مشغله بالای ذهنی و کاری
♦ فردیسازی فعالیتها
♦ کاهش اعضای خانواده
♦ کاهش تعداد خانوادهها، افزایش طلاق و عادی شدن این امر
♦ افزایش تعداد خانوادههای تکوالدینی به دلایلی همچون افزایش سطح بیماریهایی مثل سرطان
مواردی که پیش از این گفته شد خانوادهها را تهدید میکند، و گویی نهاد خانواده در حال حرکت در مسیری است که بهجای اینکه سنگبنای توسعه باشد، به عاملی ضدتوسعه تبدیل شود. اگر فقط بخواهیم از نظر اقتصادی به نهاد خانواده نگاه کنیم و به این پرسشها پاسخ دهیم که آیا نهاد خانواده بهرهوری افراد را افزایش میدهد، آیا نهاد خانواده رشد اقتصادی را بهبود میبخشد، آیا نهاد خانواده توسعه اقتصادی را به همراه دارد یا خیر، با توجه به یک همبستگی ساده میان سهم خانواده از جمعیت در کشورهای مختلف و شاخص توسعه انسانی آنها، به نظر میرسد پاسخ به این سوال مثبت باشد. در واقع دادهها نشان میدهد که در کشورهای مختلف، هرچه سهم خانوادهها از جمعیت کل بالاتر میرود، شاخص توسعه انسانی نیز افزایش مییابد. البته صرفاً با مقایسه دو متغیر با یکدیگر، آن هم بدون در نظر گرفتن شرایط مختلف و استفاده از متغیرهای کنترل، نمیتوان به سادگی گفت دو متغیر تا چه اندازه یکدیگر را توضیح میدهند. به عبارت دیگر صرفاً با مقایسه شاخص توسعه انسانی و سهم خانوارها از کل جمعیت و مثبت بودن رابطه میان آنها نمیتوان گفت هرچه تعداد خانوادهها در یک کشور افزایش یابد، شاخص توسعه انسانی نیز در آن کشور افزایش مییابد و برای اینکه این حرف مورد پذیرش قرار گیرد، باید متغیرهای دیگر کشورها (مانند موقعیت جغرافیایی، مذهب، فرهنگ، کارایی دولت، اعتماد اجتماعی، سرمایه انسانی و...) را نیز به مدل اضافه کرد که انجام این کار و توضیحات مربوط به آن در این نوشتار نمیگنجد.
مشارکت زنان در نیروی کار و بنیان خانواده
آیا مشارکت زنان در نیروی کار مغایر با تقویت بنیان خانواده است؟ برای پاسخ به این سوال ابتدا مشارکت زنان در نیروی کار و توسعهیافتگی کشورها را بررسی میکنیم. دادههای مربوط به مشارکت زنان در نیروی کار (نسبت مشارکت زنان به مردان) نشان میدهد که تمام کشورهایی که در سطوح بالای توسعه قرار دارند (با توجه به شاخص توسعه انسانی)، درصد مشارکت زنان در نیروی کار آنها نیز بسیار بالا و نزدیک به مردان است. همچنین همبستگی میان این دو متغیر، رابطه مثبتی را بین آنها نشان میدهد. اگرچه این رابطه مثبت بسیار ضعیف است که دلیل آن هم به این موضوع برمیگردد که در نمونه مورد بررسی، همه کشورها از درصد مشارکت زنان در نیروی کار بالایی برخوردار بودند و شاخص توسعه انسانی آنها نیز به شدت بالا بوده است. در واقع کشورهایی که در جدول زیر به آنها اشاره شده است در هر دو متغیر مورد نظر در ردههای بسیار بالا قرار دارند. با این حال با مقایسه دو متغیر سهم زنان در نیروی کار و توسعه به این نتیجه میرسیم که کشورهایی که توسعهیافته هستند، از مشارکت بالای زنان در نیروی کار نیز برخوردارند و این مشارکت مانع از توسعهیافتگی آنها نشده است.
با توجه به اینکه در کشورهایی که سهم خانواده از جمعیت بالاتر است، شاخص توسعه انسانی نیز در سطح بالاتری قرار دارد و همچنین در مقایسه بالا، میتوان به این نتیجه رسید که ذات مشارکت زنان در نیروی کار به هیچوجه با استحکام بنیان خانواده در تضاد نیست. اما باید به این نکته توجه داشت که این نتیجهگیری، در تضاد با این واقعیت که افزایش ساعات کاری زنان بیش از یک حد معین باعث کاهش بهرهوری آنها و آسیب دیدن بنیان خانواده (در صورت زندگی در یک خانواده) میشود، نیست. همانطور که این واقعیت در مورد مردان نیز صدق میکند.