چه کسی فقیر است؟
روش رسمی محاسبه در آمریکا
لیندون جانسون برای شروع جنگ علیه فقر نیاز داشت ابتدا آن را تعریف کند. مولی اورشانسکی (Mollie Orshansky) آماردان اداره تامین اجتماعی اولینبار خط فقر فدرال را در سال 1963 ترسیم کرد. روش محاسبه خانم اورشانسکی برای زمان خودش منطقی بود. او با استفاده از یک نظرسنجی که در سال 1955 انجام گرفت به این نتیجه محاسباتی رسید که خانوادهها عمدتاً یکسوم از بودجه خانوار را برای غذا صرف میکنند. بنابراین او هزینه برنامه تامین مواد غذایی ضروری برای خانوادههایی با اندازههای مختلف را محاسبه و این حدود آستانه را در عامل 3 ضرب کرد. آن ارقام اکنون هر سال با نرخ تورم تبدیل میشوند و به عنوان خط فقر جدید مورد استفاده دولت فدرال قرار میگیرند.
زمان تغییر کرده است. فرآیند جهانیسازی و پیشرفتهای کشاورزی باعث شد اکنون خانوارها فقط یکهشتم درآمدشان را برای مواد غذایی صرف کنند. دادههای بهتری در دسترس هستند که نشان میدهند مسکن و مراقبت از کودکان (و نه غذا) بزرگترین بار بر بودجه خانوار در میان افراد فقیر بهشمار میروند. اکثریت مستاجران آمریکا که درآمدی کمتر از 30 هزار دلار دارند بیش از نیمی از درآمدشان را به اجاره اختصاص میدهند. خانوادههای فقیری که دارای فرزند هستند تحت فشار شدید اجارهبها مجبور میشوند از هزینههای ضروری دیگر مانند غذا، حملونقل و بهداشت کم کنند. همچنین تصمیمگیری در مورد اینکه چه کسانی فقیر محسوب میشوند دیگر صرفاً یک موضوع آماری نیست. سطح فقر فدرال تعیین میکند چه افرادی مشمول برنامههای شبکه ایمنی میشوند. برنامههایی که تریلیونها دلار را بین مشمولان توزیع میکنند. نقص در محاسبه سطح فقر فدرال بر این گمانه دامن میزند که برنامههای شبکه ایمنی هیچ تاثیر مثبتی ندارند. روش قدیمی آمریکا در تعیین خط فقر چندین اشکال دارد. بزرگترین اشکال آن است که درآمد قبل از کسر مالیات یا پرداخت یارانه نقدی محاسبه میشود. این بدان معناست که دو عامل مهم کاهنده فقر یعنی اعتبار پرداختی برای مالیات بر درآمد (سالانه 63 میلیارد دلار) و بسته حمایت غذایی (68 میلیارد دلار) در محاسبات منظور نمیشوند. در نتیجه پیشرفتهای مربوط به مبارزه با فقر به چشم نمیآیند. دو روش دیگر اندازهگیری خط فقر در آمریکا وجود دارد که از معیار رسمی دولت پیچیدهترند: معیار مکمل فقر (SPM) که مستمریها و هزینه زندگی را در محاسبات لحاظ میکند و معیار فقر مصرف که به جای درآمد بر مخارج تاکید دارد. هر دو معیار نشان میدهند که در نیمقرن گذشته کاهش شدید و پایداری در میزان عوامل مشمولیت برنامههای شبکه ایمنی ایجاد شده است.
مشکل دیگر آن است که خط فقر بسیار پایین تعیین شده است. بسیاری از کشورهای توسعهیافته آنگونه که آمریکا عمل میکند سراغ مقیاسهای فقر مطلق نمیروند. آنها از مقیاسهای فقر نسبی هم استفاده میکنند. به عنوان مثال، در بریتانیا خانوارهایی که زیر 60 درصد میانه درآمدی باشند فقیر محسوب میشوند. در آمریکا در سال 2017 میانه درآمد برای یک خانواده چهارنفره 94876 دلار بود در حالی که آستانه فقر فقط 24600 دلار یا 26 درصد درآمد میانه تعیین شد. از آنجا که رشد درآمد از رشد تورم بیشتر بود این واگرایی در طول زمان بزرگتر شد. به عنوان مثال در سال 1975 خط فقر برای یک خانواده چهارنفره معادل 40 درصد درآمد میانه بود. برنامههای دولتی تلاش دارند این عدم کفایت را هرچند وقت یکبار لحاظ کنند. اشکال سوم آن است که تفاوتهای هزینههای زندگی در نظر گرفته نمیشود. خط فقر در سانفرانسیسکو با مناطق روستایی لوئیزیانا یکسان است. این وضعیت مفهوم ایالتهای فقیر و ثروتمند را برهم میزند. میسیسیپی در انتهای جدول شاخص فقر قرار دارد. اما وقتی هزینه زندگی در محاسبات اعمال شود کالیفرنیا در انتهای رتبهبندی قرار میگیرد. با وجود اینکه شبکه ایمنی این ایالت پیشرو و سخاوتمندانه است هزینه خارج از کنترل مسکن مردم را بیش از ایالات دیگر به ورطه فقر میکشاند.
برخی از سیاستمداران جناح چپ از این نقص آمار رسمی فقر بهرهبرداری میکنند. پل رایان نماینده جمهوریخواه مجلس برای توجیه پیشنهادش برای اصلاح برنامه شبکه ایمنی اشاره کرد که «وضعیت آمریکاییها امروز نسبت به زمانی که جنگ علیه فقر در 1964 آغاز شد بهتر نیست». شاید این گفته با توجه به آمارهای رسمی درست باشد اما اگر فقر به درستی اندازهگیری شود نادرستی آن آشکار خواهد شد.