تغییر جهان نه اندازهگیری آن
بهترین اقتصاددانان جوان
ویلیام دیپوی ژنرال آمریکایی در سال 1966 گفت راهحل ویتنام بمبهای بیشتر، آتشزاهای بیشتر و بمبهای خوشهای بیشتر است. اما این بمبها دقیقاً کجا باید فرود میآمدند؟ نخبگان پنتاگون برای هدایت بمبها میزان تهدید مناطق مختلف برای دولت مورد حمایت آمریکا در ویتنام را محاسبه کردند. دادههایی با 169 معیار به کامپیوتر داده شد و سپس این اعداد به نمراتی تبدیل شدند که بعدها با حروفی از A تا E نشان داده میشدند. هر چه رتبه پایینتر بود بمباران شدیدتر میشد.
ملیسا دل اقتصاددان دانشگاه هاروارد 50 سال بعد متوجه این رتبهها شد. او فهمید که حروف الفبا آزمون کاملاً دقیقی از راهحل ژنرال دیپوی بودند. روستایی با نمره 5 /1 تقریباً به همان اندازه روستایی با نمره 75 /1 ناامن بود اما به روستای اول حرف D و به دومی حرف E تعلق میگرفت و لذا بمباران شدیدتری نصیب آن میشد. بنابراین برای قضاوت درباره اثربخشی حملات کافی بود این دو رقم با یکدیگر مقایسه شوند.
شاید هم اینگونه نباشد. متاسفانه نمرات از بین رفتند. فقط حروف رتبهها و 169 شاخص زیربنایی آنها به خاطر تعقیب قانونی IBM باقی ماندند. خانم دل برای بازسازی الگوریتم ارتباط این دو فرآیندی را آغاز کرد که نام آن را جستوجوی گنج گذاشت. او به یک مقاله قدیمی در یک نشریه برخورد که بیان میکرد ارتش صدها پرونده مهم را که قرار بود در آرشیو ملی قرار گیرند برداشته است. او رد پروندهها را تا پایگاه فورت مکنیر (Fort Mc Nair) گرفت و در آنجا یک تاریخنویس حوزه نظامی به او کمک کرد ماتریسهای مورد نیاز برای مهندسی معکوس الگوریتمها را پیدا کند.
این پشتکار و جدیت دلیل قرار گرفتن خانم دل سی و چندساله در میان بهترین اقتصاددانان نسل خود است. ما بر اساس راهبردی تحقیقی به این نتیجه رسیدیم که در مقایسه با کارهایی که به خاطرشان تحسین شده است، پیچیدگی بسیار کمتری دارد. ما از دیگران سوال پرسیدیم و نظرات اعضای ارشد حوزه اقتصاد را خواستار شدیم. آنها حدود 60 اندیشمند جوان مستعد را معرفی کردند. ما این فهرست را به هشت نفر رساندیم. کسانی که به اعتقاد ما نمونههای برتر آینده اقتصاد خواهند بود. خانم دل و همکارانش از دانشگاه هاروارد عیسی اندروز، ناتانیل هندرن و استفانی استانچوا؛ پرانگ پاتاک و هایدی ویلیامز از موسسه فناوری ماساچوست؛ امی ناکامورا از دانشگاه کالیفرنیا و امیر صوفی از دانشکده تجارت دانشگاه شیکاگو در میان این گروه هستند. آنها در مجموع ترکیبی تاثیرگذار از تجربهگرایی هوشمندانه و جدیت در کار را به نمایش میگذارند. آنها نماینده درستیها در علم اقتصاد و بیانگر هوشمندی دانشگاههای آمریکایی در جذب نخبهها هستند.
این چهارمینباری است که ما چنین فهرستی را تهیه و الگویی را معرفی میکنیم. اولین فهرست در سال 1988 متعلق به نظریهپردازانی برجسته بود که رویکردهای تحلیلی جدیدی را برای حل مسائل سیاسی مزمن ارائه دادند. طبق گفته یکی از افراد آن نسل، در آن روزگار نظریهپردازان همانند موتزارت رشته اقتصاد بودند. دو نفر از این اندیشمندان یعنی پل کروگمن در سال 2008 و ژان تیرول در سال 2014 برای دریافت جایزه نوبل به استکهلم دعوت شدند. در آن روزها کارهای تجربی پرستیژ کمتری داشت. ادوارد لیمر از دانشگاه کالیفرنیا در اوایل دهه 1980 میگوید «هیچکس تحلیل دادهها را جدی نمیگرفت، به عبارت صحیحتر، هیچکس تحلیل دادههای دیگری را جدی نمیگرفت». اگر اقتصاددانان در تهیه آزمونهای آماری به اندازه کافی دقت داشتند به راحتی میتوانستند به نتایج نسبتاً مشابه برسند.
تا سال 1998 نظریهپردازی جای خود را به تجربیگرایی جدید داد. یکی از طرفداران این مکتب به نام مایکل کرمر از دانشگاه هاروارد (که آن سال در فهرست ما قرار گرفت) استدلال میکرد که آزمایشهای تصادفی درست همانگونه که انقلابی در علم پزشکی ایجاد کردند میتوانند تحصیل و آموزش را متحول سازند. اندیشمند دیگری به نام کارولین هاکسبی از استنفورد توان خلاقانه تکنیکی شبهآزمایشی به نام متغیر ابزاری را نشان داد. او قصد داشت بفهمد آیا رقابت در میان دانشآموزان کیفیت مدرسه را بالا میبرد؟ اما اندازهگیری چنین موضوعی دشوار بود چراکه کیفیت نیز میتواند بر رقابت تاثیر بگذارد. او برای باز کردن این گره از یک عامل نامتشابه سوم یعنی رودخانه به عنوان ابزار بهره جست. مناطقی که در نزدیکی رودخانهها متراکم شدهاند به چندین ناحیه آموزشی تقسیم میشوند و در نتیجه رقابت شدیدتری بین آنها ایجاد میشود. اگر این مناطق مدارس بهتری داشته باشند میتوان آن را احتمالاً ناشی از رقابت دانست چراکه نمیتوان گفت مدارس بهتر رودخانه ایجاد میکنند.
موتزارت گروه تجربیگرایان استیون لویت از دانشگاه شیکاگو بود. استفان دونبار خبرنگار زمانی از قول استیون گفت: اقتصاد علمی با ابزار عالی برای رسیدن به پاسخهاست اما کمبود شدید سوالات جالب در آن دیده میشود. او در جستوجوی سوالات جالب رفتاری آزادانهتر در پیش گرفت و ابزارهایش را به حوزههای نامتعارف و حتی عجیب مانند ضربه پنالتی در فوتبال، بازی سومو و مسابقه تلویزیونی حلقه ضعیف برد. نتیجه کار او نگارش کتاب علم عجایب (Freakonomics) با همکاری آقای دابنر و پیدایش انبوهی از مقلدان بود.
10 سال بعد بسیاری از افراد منتخب ما در کارهای تجربی بسیار خوب ظاهر شدند. ایستر دافلو از MIT آزمایشهای تصادفی را که آقای کرمر پیشتاز آن بود نهادینه کرد. جسی شاپیرو از دانشگاه براون همانند آقای لویت غرق در کارهای تجربی شد. (او هنوز کمتر از 40 سال دارد اما ما یک نفر را دوبار انتخاب نمیکنیم.)
کارهای این دو موج از اقتصاددانان (و بسیاری دیگر) به انقلاب باورپذیری در این رشته منجر شد و جاشوا انگریست به همراه استفان پیشکه کتاب درسی جنبش انقلابی به نام «اقتصادسنجی عمدتاً بیضرر» را به رشته تحریر درآوردند. این انقلاب همانند دیگر انقلابها بر مبنای تغییر در تولید بود: معرفی کامپیوترهای شخصی و دیجیتال که باعث شد انبوهی از دادهها در اختیار اقتصاددانان قرار گیرد.
این انقلاب نیز انتقادهایی به همراه داشت، منتقدان سه اعتراض مرتبط با یکدیگر را مطرح کردند. اول غفلت از نظریه بود. تجربیگرایان جدید علاقهای به آزمودن مدلهای رسمی چگونگی کارکرد جهان نداشتند. آزمایشهای آنها یا ابزاری که با هوشمندی انتخاب شده بودند شاید بتوانند نشان دهند چه چیزی عامل و باعث بروز چیز دیگری میشود اما نمیتوانند آن را توضیح دهند. ناکامی آنها در ایجاد تمایز بین سازوکارها در مورد عمومیت یافتههایشان تردید ایجاد میکند. همانند موسیقیدانان گروهی که هیچگاه چیزی را نمینویسند آنها نمیدانند که آیا نظراتشان در محیطهای جدید کار خواهد کرد یا خیر.
اعتراض دوم به فقدان جدیت مربوط میشود. علم عجایب نسل جدید اقتصاددانان را ترغیب کرد تا موضوعات را ساده بگیرند. جیمز هکمن یکی از نامزدهای جایزه نوبل سال 2005 با گلهمندی میگوید: «بسیاری از اقتصاددانان جوان به جای حل مشکلات سخت و بنیادی مهم به دنبال مسائل ظریف هستند.»
تجربیگرایان جدید همچنین متهم بودند که زیر نور چراغ برق به دنبال کلید میگردند. برخی از آنها بیش از آنکه به موضوع یا سوال تحقیق توجه کنند به ابزار تحقیقاتی مورد علاقه خود میپرداختند.
به همین خاطر آنها دلیلی برای بازگشت به یک مساله ندارند مگر آنکه دادههای ظریفتر یا رویکردی جدید پیدا کنند. این رویکرد ضربه و فرار برخی دانشمندان را ناراحت میکند چراکه هر آزمایشی که فقط یکبار انجام شود ولو با دقت و طراحی کامل میتواند نتیجه مثبت اما غلط داشته باشد.
شیرجه عمیقتر
جوانان پراستعداد امروزی به کجا میروند؟ گروه منتخب امسال قطعاً مهارت تجربی پیشینیان را برگزیدهاند. مقالات آنها سرشار از روشهای ظریف هستند و انقلاب باورپذیری را زنده نگه میدارند. آقای پاتاک و نویسندگان همکارش دانشآموزانی را که موفق به ورود به مدارس نمونه دولتی شده بودند با دانشآموزانی که از ورود به این مدارس بازمانده بودند مقایسه کردند. مطالعه آنها نشان داد موفقیت مدارس برتر صرفاً به خاطر پذیرش بهترین دانشآموزان است و لزوماً به معنای ارائه بهترین آموزش نیست. خانم دل روستاهایی را که در معرض بمباران پنتاگون قرار گرفتند با دیگر روستاها مقایسه کرد و به این نتیجه رسید که بمباران به جای خرد کردن اراده روستاییها آنها را قویتر و مقاومتر ساخته است.
خانم ویلیامز با استفاده از چند تحول در نظام حق مالکیت معنوی آمریکا به مطالعه نوآوریهای پزشکی پرداخت. او و همکارانش متوجه شدند برخلاف ادعای برخی افراد حق مالکیت معنوی دیگر بنگاهها را از ادامه پژوهشها بازنمیدارد. آنها میگویند دارندگان حق مالکیت معنوی حاضرند (در قبال دریافت مبلغی) به دیگران اجازه دهند از برند آنها استفاده کنند.
اقتصاددانان منتخب سال 2018 ما تعصب زیادی در بررسی و پالایش دادههای جدید دارند. خانم دل علاقهمند است تاثیرات اقتصادی تصمیم آمریکا برای اخراج مدیران از بزرگترین شرکتهای ژاپنی پس از سال 1945 را بررسی کند. به این منظور او به ساخت ابزارهای کامپیوتری جدیدی کمک میکند که جداول نامنظم اطلاعات آن دوران را به صورت دیجیتال درمیآورند. در نگارش مقالهای با عنوان رقص با ستارگان که منافع حاصل از تعامل مخترعان با یکدیگر را نشان میدهد خانم استانچوا و همکارانش با زحمت فراوان 800 هزار نفر از مخترعان اروپایی را با کارفرمایانشان، محل کار و مخترعان همکار ارتباط دادند تا بفهمند چه نوع رابطه و قرابتی مناسبتر است.
آقای هندرن با راج چتی از دانشگاه هاروارد (یکی دیگر از منتخبان سال 2008 ما) همکاری میکند تا از مجموعه بزرگ دادههای بیننسلی در دفتر سرشماری آمریکا استفاده کند. این دادهها 20 میلیون فرد سی و چندساله را با والدینشان ارتباط میدهند. این کار از آن جهت امکانپذیر است که والدین زمانی در فرمهای مالیاتی فرزندان را به عنوان افراد وابسته ذکر کرده بودند. این ارتباط به آقای هندرن امکان داد انتقال نابرابری از یک نسل به نسل بعدی را مطالعه کند.
ترکیب روشهای هوشمندانه و بررسی موشکافانه دادهها در گروه منتخب 2018 باعث میشود برخی از اظهارات فریبنده تجربیگرایان قدیمیتر رد شود. بسیاری از آنها صداقت قابل تحسین نسل هزاره را به نمایش گذاشتهاند. آنها اکثراً به موضوعاتی میپردازند که هم در راستای نگرانیهای مزمن اقتصادی هستند و هم برای عموم مردم اهمیت زیادی دارند. خانم ویلیامز به دنبال درک کاملتری از پیشرفتهای فناوری در عرصه پزشکی و مراقبتهای بهداشتی است. مسائلی که به گفته برخی صاحبنظران مهمترین عامل در بهبود زندگی مردم در قرن گذشته بودهاند.
خانم دل به تاثیر نهادهای اقتصادی از قبیل کار اجباری در معادن نقره پرو قبل از سال 1812 علاقهمند است. هنوز عواقب آن استثمار قابل مشاهده هستند و به گفته او در عقبماندگی رشد کودکان مدرسهای پرو دیده میشوند.
خانم استانچوا به مطالعه مالیات مشغول است که شاید کمترین توجه را در میان موضوعات به خود جلب کرده باشد. او علاوه بر بررسی افکار عمومی و ارزشهایی که نظام مالیاتی کنونی را شکل میدهند تاثیرات غیرمستقیم و درازمدت مالیات را نیز مطالعه میکند. به عنوان مثال، مالیات میتواند جلوی سرمایهگذاری در بخش آموزش را بگیرد یا سرمایهگذاران حامی نوآوری را دلسرد کند. از سوی دیگر افراد حرفهای موفق مجبورند سخت کار کنند تا تواناییهای خود را به روسا نشان دهند. این مسابقه بیپایان به آنها فرصتی برای استراحت و آرامش نمیدهد حتی اگر نرخ مالیاتها بالا باشد. خانم استانچوا به همراه توماس پیکتی از مدرسه اقتصاد پاریس و یک همکار دیگر بررسی کردند چگونه نرخ بالای مالیات بر انگیزه کار کردن ثروتمندان، کمگزارشدهی درآمد و چانهزنی برای دریافت دستمزد بالاتر به بهای ضرر همکاران و سهامداران تاثیر میگذارد. وقتی سومین انگیزه از همه قدرتمندتر باشد اعمال نرخ بالای مالیات تا میزان 80 درصد توجیهپذیر است.
کار آقای هندرن در زمینه ناکامی بازار در ارائه بیمه سلامت به گفته خودش از سرتیترهای اخبار مربوط به اوباماکر گرفته شد. پژوهش اخیر او در مورد تحرک اجتماعی نیز خبرساز است. او متوجه شد احتمال به زندان رفتن پسر یک میلیونر سیاهپوست دو تا سه درصد است. در میان سفیدپوستان تنها کسانی که درآمد والدینشان 35 هزار دلار یا کمتر باشد چنین احتمالی برای زندانی شدن دارند. بداقبالی سیاهپوستان صرفاً به زندگی در محلههای نامناسب محدود نمیشود. آقای هندرن و همکارانش متوجه شدند در 99 درصد از محلههای آمریکا پسران سیاهپوست کمتر از سفیدپوستان برای پیشرفت تلاش میکنند. در مقابل، زنان جوان سیاهپوست در مقایسه با همتایان سفیدپوستی که وضعیت درآمد والدین آنها مشابه است اندکی بیشتر درآمد دارند. این پژوهش که با همکاری آقای چتی انجام گرفت باید موج عظیمی از تفکر در مورد وضعیت نژادی آمریکا به راه اندازد.
بحران؟ چه بحرانی؟
به طور خلاصه، منتخبان سال 2018 ما در جستوجوی کلیدهایی هوشمندانه برای حل معماهای مهم اجتماعی هستند. آنها میخواهند چراغهای برق را جابهجا کنند، نورافکنها را روشن کنند یا شمعی برافروزند تا کلیدها را بیابند. آقای پاتاک مثال خوبی از این رویکرد سوالمحور که در آن مساله اولویت دارد فراهم میسازد. او در بررسی موضوع انتخاب مدرسه کار خود را با مقایسه الگوریتمهایی آغاز کرد که بسیاری از شهرهای آمریکایی برای گزینش دانشآموز در مدارس پرطرفدار بهکار میبرند. نظامهای قدیمی والدین حساس را تشویق میکرد مدارس ایمنتر را به دیگر گزینههای مطلوب خود ترجیح دهند. پژوهش آقای پاتاک به توسعه سازوکارهایی کمک کرد که به والدین امکان میدهد صادقتر باشند.
اکنون که فرمولهای بهبودیافته جای خود را باز کردهاند مهارت الگوریتمی آقای پاتاک کمتر ضرورت پیدا میکند. هر اقتصاددان دیگری جای او –که بیش از مکاتب به الگوریتمها پایبند بود- ممکن بود به رویکردهای مشابه در دیگر رشتهها روی آورد اما آقای پاتاک در حال بررسی راههای دیگری برای بهبود مکتب اقتصاد است.
عادت چسبیدن به سوالات بزرگ باید این نسل از اندیشمندان را کمتر در معرض آسیب اثباتگرایی غلط قرار دهد. اما این تنها راهی نیست که در آن اندیشمندان جدید ادبیات دانشگاهی را پاکسازی میکنند. یک قاعده رایج هنگام خواندن نشریات آن است که مطالب انتشاریافته احتمالاً صحیح هستند اما اخبار و داستانهای بسیار مهم را باید با دیده تردید نگریست. کار کمی آقای اندروز در این زمینه تلاش برای یافتن میزان تردید به ازای هر واحد خبر است. طبق محاسبات او احتمال انتشار مطالعاتی که نشان دهند تعین حداقل دستمزد به کارفرمایان آسیب جدی وارد میکند سه برابر اخباری است که تاثیر اندکی را نشان دهند. او و همکارش با آگاهی از این تورش میتوانند راههای اصلاح را پیدا کنند. طبق محاسبه آنها تعیین حداقل دستمزد فقط به اندازه نیمی از آنچه مطالعات منتشرشده نشان میدهند به اشتغال آسیب میزند.
علاوه بر این، آقای اندروز با دقت متغیرهایی ابزاری را بررسی کرد که در انقلاب باورپذیری وزن سنگینی دارند. یک ابزار همانند شبکه رودخانه که خانم هاکسبی برای مقایسه رقابت مدارس بهکار برد باید با عامل توضیحی تحت بررسی رابطه محکمی داشته باشد. این پیوند اغلب از آنچه اقتصاددانان میخواهند ضعیفتر است و تلاش آنها برای در نظر گرفتن این امر ممکن است کافی نباشد. آقای اندروز و همکارانش اعتبار 17 مقاله منتشرشده در نشریات برجسته اقتصادی را مجدداً ارزیابی و روشهای بهتری برای کار با ابزار را به اقتصاددانان توصیه کردند. طبق گفته ادوارد گلاسر از دانشگاه هاروارد «هیچ اقتصادسنجی در درازمدت به اندازه او شور و هیجان ایجاد نکرده است».
اما این اقتصاددانان سوالمحور چگونه با بزرگترین سوال اقتصادی دهه گذشته یعنی بحران مالی جهانی برخورد کردند؟ آن فاجعه مشکلی را برای روشهای تجربی شبهآزمایشی پیش آورد. روشهایی که در اقتصاد کلان با دادههای فراوان بهتر کار میکنند تا در اقتصاد کلانی که دادههای کمتری دارد. علاوه بر این دامنه آزمایش در اقتصاد کلان محدود است.
در روز احمقهای آوریل (April Fools) یک اقتصاددان متن چکیدهای را منتشر کرد که ظاهراً توسط بن برنانکه و جانت یلن نوشته شده بود و بیان میکرد این دو بانکدار مرکزی سابق در زمان خدمت خود در یک آزمایش پنهانی به طور تصادفی نرخهای بهره را بالا و پایین میبردند. در حقیقت، آنگونه که خانم ناکامورا میگوید فدرالرزرو صدها نفر با مدرک دکترا را استخدام میکند تا اطمینان یابد تصمیماتش تا حد ممکن پاسخگوی نیازهای اقتصاد (و بنابراین غیرتصادفی) هستند.
هیچکدام از اقتصاددانان کلان امروزی آنگونه که جان مینارد کینز پس از رکود بزرگ در تفکراتش بازنگری کرد در زمان واپسگرایی بزرگ به بازنگری در زیرمجموعههای خود اقدام نکردند (البته کینز کتاب نظریه عمومی را در 52سالگی نوشت). اگر آنها چنین کاری میکردند میتوانستند برای فهرست ما نامزد شوند. با این حال برخلاف گروه سال 2008، فهرست امسال دو اقتصاددان را در خود دارد که انقلاب باورپذیری را به نحوی به اقتصاد کلان کشاندند. خانم ناکامورا که اغلب با جان استینسن از دانشگاه برکلی همکاری میکند از روشهای خود برای پاسخ به سوالات کلان بهره میبرد. او که با دفتر آمار کار همکاری دارد شاخص تورم آمریکا را تجزیه و بهای هر چیز از مراقبتهای پزشکی تا تفریحات را بررسی کرد. برخلاف اقتصاددانان کلان که به دادههای سهماهه کشور توجه دارند او زمان و فضا را با ظرافت بیشتری تجزیه میکند. او آمریکا را به 50 ایالت آن و زمان را به دقیقه تقسیم کرد. این اقدام به او امکان داد محرک مالی و سیاست پولی را از دریچه نیمساعتی ببیند که در آن بازارهای مالی مداخلات غافلگیرکننده فدرالرزرو را هضم میکنند.
یکی از پرسروصداترین مقالات او سادهترین آنها نیز هست. او و همکارانش نشان میدهند برخلاف نظر لاری سامرز (یکی از افراد فهرست سال 1998 ما) روند کمسرعت بهبود آمریکا از رکودهای اخیر محصول «رکود سکولار» نیست بلکه این حقیقت را منعکس میسازد که افزایش شمار زنان شاغل پس از یک دوره سرعت در چند دهه پس از جنگ، رو به کاهش گذاشت.
در گذشته، ورود زنان به بازار کار اشتغال کلی را در مسیر صعودی قرار میداد. بنابراین اقتصاد پس از رکود مجبور بود مشاغل زیادی ایجاد کند تا پاسخگوی این روند فزاینده باشد. در دهههای اخیر روند اشتغال ثابت بود، بنابراین حتی بهبود بدون خلق شغل میتواند اقتصاد را به جایگاه زیربنایی آن بازگرداند.
انتخاب نهایی ما یعنی آقای صوفی همانند خانم ناکامورا از حجم زیادی از دادههایی که در دسترس اندیشمندان قبلی نبودند استفاده کرد تا واپسگرایی بزرگ (Great Recession) را درک کند. به عقیده او چه آمریکا به حباب مسکن دچار میشد (همانند حباب داتکام در دهه 1990) و چه بحران وام (همانند بحران وام و پسانداز در دهه 1980) میتوانست طوفان را آرام سازد. اما سطوح بالای بدهی خانوارها هزینهکردها را به شدت کاهش داد و پاسخ سیاستی یعنی نجات بانکها و نرخ پایین بهره را بیاثر کرد. آقای صوفی و عاطف میان از دانشگاه پرینستون شواهدی برای دیدگاه کلان خود را در یک نقشه خرد از بدهی، هزینهکرد و بیکاری در سراسر آمریکا پیدا کردند. به عنوان مثال بدهی خانوارهای شهرستان مونتری در کالیفرنیا در زمان شروع بحران 9 /3 برابر درآمدشان بود.
کاهش هزینهکردهای خانوار در اینگونه شهرستانها عامل 65 درصد از بیکاری در آمریکا بین سالهای 2007 و 2009 بود. به گفته آنها انفعال دولت اوباما در ارائه بخشودگی بدهی به خانوارهایی که دارایی منفی داشتند بزرگترین اشتباه سیاستی دوران واپسگرایی بزرگ بود.
از آنجا که این اقتصاددان به جای اصلاح انحرافات در فکر تغییر جهان هستند اکثراً رابطه نزدیکی با سیاست دارند.
خانم استانچوا در فرانسه عضو شورای مشاوران اقتصادی است. آقای صوفی تلاش میکند بازپرداخت وام مسکن را به شاخص قیمت مسکن در هر محله پیوند زند به این صورت که وقتی شاخص کم میشود بازپرداخت کاهش یابد ولی هنگام افزایش قیمت بازاری وامدهندگان از سود مالکان خانه سهمی ببرند. همچنین او و آقای میان پیشنهاد دادهاند بازپرداخت وامهای دانشجویی با نرخ بیکاری فارغالتحصیلان مرتبط باشد. نکته جالب آن است که دغدغه این اقتصاددانان جوان در مورد جهان واقع برخی از آنها را دوباره به سمت نظریهپردازی کشانده است. یک اقتصاددان هنگام توصیه یک اصلاح سیاسی میگوید این اصلاح از وضعیت کنونی بهتر برخی اهداف را برآورده میکند. آن هدف به یک منطق نظری نیاز دارد. هدفی مانند بهبود رفاه شاید جذاب و غیرقابل اعتراض به نظر برسد اما اکثر سیاستها به برخی کمک میکنند و به برخی دیگر آسیب میزنند. چگونه جامعه میتواند آسیب را در برابر کمک بسنجد؟
خانم استانچوا و امانوئل سائز از دانشگاه برکلی کالیفرنیا چارچوبی نظری پیشنهاد دادهاند که پاسخهای مختلف به این سوال را دربر دارد. همزمان، آقای هندرن محاسبه کرد که نظام مالیاتی آمریکا به طور پنهان 5 /1 تا 2 دلار به ثروتمندان آسیب میزند تا یک دلار به فقرا کمک کند. این اقدام میتواند محکی برای ارزیابی سیاستهای جدید باشد.
درگیر بودن در سیاست دردسرهایی دارد. آقای پاتاک میگوید من در 15 جلسه مختلف دانشکده صحبت کردهام. برخی خانوادهها سرم داد کشیدهاند. اما این کار انگیزهبخش نیز هست، نه فقط به این دلیل که به مردم کمک میکند بلکه به این خاطر که پژوهشها را غنیتر میسازد. صحبت در جلسات کمیته علمی دانشکده یکی از غنیترین منابع جمعآوری نظرات پژوهشی است.
هنگامی که توماس منینو شهردار پرسابقه بوستون اعلام کرد سیاست شهرداری مبنی بر انتقال دانشآموزان با اتوبوس به مدارس مورد نظر آنها باعث میشود حس تعلق به محله در میان دانشآموزان از بین برود آقای پاتاک پیشنهاد «منطقه پیادهروی» را مطرح کرد که در آن هر مدرسه ظرفیتی را برای دانشآموزان محله خود حفظ میکرد. این طرح که در ظاهر بیاهمیت به نظر میرسید اثرات بسیار عمیقی داشت. آقای پاتاک میگوید ظرافتهای نظری آن بسیار غنی بودند و او دو سال وقت خود را بر روی موضوعی گذاشت که بدون تعامل با شهرداری بوستون هیچکس متوجه آن نمیشد. اقتصاددانان میتوانند با ارائه پاسخهای عملی محکم هم فایده وجودی خود را به اثبات رسانند و هم در جهتهای جدید و جذاب پیش روند.
اهمیت کار انگشتان
اولین زندگینامهنویس موتزارت ادعا کرد نبوغ و استعداد او از کودکی عامل ایجاد موسیقی در ذهن او بود قبل از آنکه او پیانو داشته باشد. بسیاری از مردم عقیده داشتند موتزارت میتوانست هنگام پیادهروی پس از شام، سفر در کوپه قطار یا حتی هنگام خواب شبانه شاهکارهایی را خلق کند. علم جدید موسیقیشناسی این باور را با تردید مواجه کرد. بسیاری از کارهای موتزارت نوشته شدند یا بر روی کیبورد طراحی شدند. او بدون این ابزار کار زیادی نتوانست انجام دهد. در دیدگاه عموم مردم، نظریهپردازان دهه 1980 همانند شخصیت اسطورهای موتزارت بودند. آنها نظریههای استنتاجی زیبایی را در ذهن میپروراندند قبل از آنکه نتیجه آنها را در جهان واقع ببینند اما بهترین اقتصاددانان دوران کنونی به موتزارت جادویی شباهتی ندارند. درست همانگونه که موتزارت بین ورقهای یادداشت نتها و پیانو در رفت و آمد بود این اقتصاددانان بین نظریهها و ابزارهای تجربی خود در حرکتند و به دنبال کلیدهایی برای دانش میگردند.