کشورهای ثروتمند پیشرفت کردند بدون آنکه توجه چندانی به محیط زیست داشته باشند، در حالیکه کشورهای فقیر و آنهایی که درآمد متوسطی دارند از آن تجملات و رفاه برخوردار نیستند
رشد سبز
آیا سبز بودن با رشد در تناقض است؟
ساحل جنوبی دریاچه نایواشا در منطقه پرآب ریفتوالی در کشور کنیا، بوی غیرمنتظره تابستانهای انگلستان را میدهد. زیرا درون گلخانههای پلاستیکی پهناور تا کیلومترها گل رز پرورش داده میشود.
ساحل جنوبی دریاچه نایواشا در منطقه پرآب ریفتوالی در کشور کنیا، بوی غیرمنتظره تابستانهای انگلستان را میدهد. زیرا درون گلخانههای پلاستیکی پهناور تا کیلومترها گل رز پرورش داده میشود. این گلها که به اروپا صادر میشوند، یکپنجم فروش تجاری گل رز را در آنجا به خود اختصاص داده و یکدهم از صادرات خارجی کنیا را تشکیل میدهند. اما این کسبوکار قربانی موفقیت خودش است. یکچهارم میلیون کنیایی به هوای بویی که از بوی گل معطرتر است، به دنبال رزکاران و به امید درآوردن پول به این دره سرازیر شدهاند. برای سیر کردن شکم خودشان تپههای اطراف را شخم زدند و با انداختن درختهایی که نهرهای منتهی به دریاچه را تصفیه و محافظت میکردند، سبب شدهاند که این رودخانهها اکنون آلوده به گلولای و فاضلاب شوند. شاید این شبیه یک داستان کلاسیک درباره آن باشد که چگونه توسعه در آسیب زیستمحیطی که خود به بار آورده خفه میشود. اما این یکی اندکی متفاوت است. رزکاران شروع کردهاند به قرض دادن پول به صاحبان زمینهای کوچک و آنها را تشویق میکنند از روشهایی برای کشاورزی استفاده کنند که اجازه میدهند درختان در جای خود باقی بمانند. اگرچه این هنوز آغاز کار است اما نتایجی که تاکنون به دست آمده امیدوارکنندهاند؛ هم به نفع رزکاران هستند و هم به نفع کشاورزان کوچک و دریاچه.
پرداخت هزینه برای خدمات زیستمحیطی ایده جدیدی نیست. این نوع پروژهها که نخستین بار در مکزیک و کاستاریکا اجرا شدهاند منابع آبی بسیاری از کلانشهرهای آمریکای لاتین را پاک نگه میدارند. در شمال غرب چین، فلات بادرفت لُس که از نظر وسعت به اندازه فرانسه است، از آستانه تبدیل شدن به بیابان بازگردانده شده است. برای این کار به کشاورزان پول پرداخت شد تا چرای کنترلنشده احشام را متوقف کنند و مراقب پلکانهای آبرفتی و آبراههها باشند. ظرف یک دهه درآمد مردم محلی دو برابر شد. اما اهمیت این طرحها بیشتر از درآمد و اینهاست. آنها مثالهایی از «رشد سبز» هستند، تلاشی برای بهبود رابطه معمولاً ویرانگر میان توسعه اقتصادی و محیط زیست. عبارت «رشد سبز» به ورد زیر لب فعالان اقتصادی و سیاستگذاران تبدیل شده است. اما آیا این شیوه عملی است؟
مهمترین ادعای «رشد سبز» آن است که روندی که اروپا، آمریکا و کشورهای ثروتمند دیگر برای صنعتی شدن در پیش گرفتند برای بقیه جهان جواب نخواهد داد. مسیر آنها «نخست رشد کن، بعداً پاک شو» بود. نگرانیهای زیستمحیطی تقریباً هیچ نقشی در مراحل نخست صنعتی شدن نداشت و دستکم تا دهه 1960 همچنان ضعیف بود. رودخانه کویاهوگا در ایالت اوهایو چنان آلوده بود که در سال 1969 آتش گرفت. همین حادثه بود که محرک ایجاد اداره حفاظت محیط زیست آمریکا شد.
این تصور که نگرانیهای زیستمحیطی عمدتاً به ثروتمندان مربوط میشود هنوز قوی و مقاوم است، بخشی از دیپلماسی را نیز شکل میدهد. پروتکل کیوتو درباره تغییرات اقلیمی، چین و آلایندههای در حال توسعه دیگر را از تعهداتشان برای کاهش میزان انتشار گازهای گلخانهای معاف کرد. بر سیاست داخلی تاثیر میگذارد. به گفته کارلوس مانوئل رودریگز، وزیر سابق محیط زیست در کاستاریکا، سیاستمداران آمریکای لاتین میتوانند در مورد بهداشت، آموزش و محیط زیست گند بزنند اما اگر رشد ایجاد و شغل فراهم کنند دوباره انتخاب خواهند شد. و بر اقتصاد نیز تاثیر میگذارد، همان اقتصادی که تا مدتها محیط زیست را در مدلهایش درباره طرزکار اقتصاد نادیده گرفت. در سال 1991 حتی لری سامرز، اقتصاددان اصلی بانک جهانی، یادداشتی صادر و در آن اعلام کرد که بهتر است کشورهای فقیر از کشورهای ثروتمند آلودگی وارد کنند زیرا آسیبی که آنجا وارد میکند کمهزینهتر خواهد بود. (البته او بعداً گفت که این حرف کنایهآمیزش بد فهمیده شده است.)
اما هزینههای انتظار برای پاکسازی در حال افزایش است، و این استدلال را که کشورهای فقیر استطاعت سبز شدن ندارند سست میکند. طبق محاسبه آکادمی علوم اجتماعی چین مجموع خسارت سالانهای که در نتیجه تباهی محیط زیست به اقتصاد چین وارد میشود معادل 9درصد تولید ناخالص داخلی است (به نمودار نگاه کنید). به گفته بانک جهانی سیستم غیربهداشتی فاضلاب و آلودگی آب 6 درصد درآمد ملی برای هندوستان هزینه دارد. حتی نادیده گرفتن تاثیر جهانی افزایش دما و کاهش تنوع زیستی و بنابراین هزینههای محلی و ملی آسیب زیستمحیطی ناشی از آنها هشداردهنده است. یک اقتصاددان انگلیسی به نام نیکلاس استرن (که اکنون لرد شده) در گزارش بزرگی در سال 2006 اعلام کرد که تغییرات اقلیمی مانند ترمز رشد عمل خواهد کرد. این پیشبینی ممکن است هماکنون به حقیقت پیوسته باشد.
هرچه کشورها ثروتمندتر شوند این ترمز به احتمال زیاد شدیدتر عمل خواهد کرد. در 40 سال آینده بیشتر افزایش جمعیت جهان در کشورهای در حال توسعه روی خواهد داد. دو تا سه میلیارد نفر وارد طبقه متوسط خواهند شد. این دو تا سه برابر تعدادی است که در 150 سال گذشته به این جایگاه دست یافتهاند. بسیاری از آنها ماشینهای بزرگ و خانههای بزرگ با دستگاه تهویه هوا میخواهند. میخواهند گوشت بخورند که نسبت به گندم، آب و زمین بیشتری نیاز دارد. به این ترتیب محیط زیست به طرق گوناگون تحت فشار قرار خواهد گرفت که سرانجام رشد را محدود خواهد کرد. به این ترتیب تعداد زیادی از مردم فقیر و آلوده خواهند ماند و این بدترین جهانی است که ممکن است در انتظار ما باشد. جلوگیری از وقوع این شرایط مسالهای است که امروز باید به فکر حل آن باشیم، نه فردا.
برای آنکه بدانید چرا، نگاهی به پیامدهای انواع مختلف طراحی شهری روی آلودگی بیندازید (شهرها مسوول 80 درصد از کل آلودگی تولیدشده هستند بنابراین چگونگی ساماندهی آنها اهمیت بسیاری دارد). جمعیت آتلانتا و بارسلونا تقریباً مساوی است. اما در سال 1990 وسعت آتلانتا 26 برابر بیشتر بود و از آن زمان تاکنون گستردهتر نیز شده است. درنتیجه به مراتب آلودگی بیشتری تولید میکند (به نمودار 2 نگاه کنید). تفاوت میان یک شهر گسترنده و یک شهر فشرده در ابتدای ایجاد یک شهر تثبیت میشود: وقتی گسترش آغاز شد، دشوار میتوان جلوی آن را گرفت. تصمیمهایی که برای طراحی یک شهر گرفته میشود تا قرنها باقی میماند (یا تا چندین دهه در مورد جادهها و نیروگاهها). وقتی از شهرداران سائوپائولو، مکزیکوسیتی و دارالسلام خواسته شد مهمترین عامل تغییرات اقلیمی را نام ببرند، در پاسخ به طراحی شهری اشاره کردند. کشورها دیگر نمیتوانند منتظر بمانند تا ابتدا ثروتمند شوند و بعد از آن به طراحی شهری یا ترکیب انرژی مصرفیشان توجه کنند. تا آن موقع دیگر خیلی دیر شده است.
بنابراین، این توصیه که «نخست رشد کن، بعداً سبز شو» شاید در دورهای که جمعیت کشورهای صنعتی مجموعاً 500 میلیون نفر و رشد نسبتاً آهسته بود معنا داشت، اما وقتی میلیاردها نفر بخواهند این کار را انجام دهند و نرخ رشد اقتصادی کشورها تا 8 درصد در سال باشد، اصلاً جواب نمیدهد. توسعه از ابتدا باید سبز باشد. برنامههای «رشد سبز» با پی بردن به این واقعیت، در کشورهای فقیر و کشورهایی که درآمد متوسطی دارند رو به افزایش است. اتیوپی امیدوار است تا سال 2025 بتواند تولید ناخالص داخلیاش را دو برابر کند، در حالی که میزان انتشار گازهای گلخانهایاش را در همان سطح سال 2015 نگه میدارد. لرد استرن برنامه پنج ساله چین (که امیدوار است در فاصله 2011 تا 2015 سالی 7 درصد رشد داشته باشد) را بزرگترین تلاش برای کاهش میزان انتشار گازهای گلخانهای توسط یک کشور توصیف میکند. سیاستگذاریهای سبز دیگر مختص کشورهای ثروتمند نیست. اما صرف اینکه چیزی مد شود باعث نمیشود که فایده هم داشته باشد. پرسش واقعی درباره رشد سبز آن است که آیا واقعاً میتواند به وعدههایش عمل کند که کشورهای فقیر بتوانند هم سبزی داشته باشند و هم رونق اقتصادی؟
ایده اصلی آن است که محیط زیست هم یک نوع سرمایه است. سهمی قابل اندازهگیری در تولید دارد و باید به حساب بیاید، روی آن سرمایهگذاری شود، به طور کارآمد بهرهبرداری شود و (در شرایط ایدهآل) ارزش آن نیز افزایش یابد. اینجاست که اختلاف نظرها آشکار میشود. ایده بهرهبرداری بسیاری از گروههای خیرخواه محیط زیست را به وحشت میاندازد، هرچند کارآمد باشد. (درواقع بعضیها ممکن است فکر کنند که بهرهبرداری کارآمد بدتر هم هست.) آنها طرفداران رشد سبز را متهم میکنند که دارند به سرمایهداری رنگ سبز میزنند و اصرار میکنند که تنها راه محافظت از منابع طبیعی جهان کاهش مصرف است.
بعضی از کشورهای بزرگ نیز به دلیلی عکس این در برابر رشد سبز مقاومت میکنند. به گمان آنها رشد سبز به معنای تحمیل استانداردهای زیستمحیطی غرب به آنها با اشتغالزایی و صادرات مخفیانه و پنهانشده است. اما هر دو طرف در یک مورد توافق دارند: اینکه سبز بودن و رشد با هم در تضاد هستند. یک انتقاد زیرکانهتر آن است که رشد سبز چیزی جز خانهداری اقتصادی خوب نیست که مقدار زیادی هیاهو درباره هزینههای زیستمحیطی که به هر حال باید لحاظ شوند به آن اضافه شده است. از نظر این منتقدان، رشد سبز بیشتر شبیه یک شعار است تا یک سیاست متمایز.
در پاسخ طرفداران رشد سبز استدلال میکنند که تمام شواهد نشان میدهند حق با آنهاست. مریان فی، نویسنده اصلی یکی از گزارشهای بانک جهانی با عنوان «رشد سبز فراگیر»، رابطه اقتصاددانها و محیط زیستگرایان امروزی را به رابطه اقتصاددانها و فعالان ضدفقر در دهه 1990 تشبیه میکند. او در ادامه میگوید که فعالان ضدفقر سرانجام حمایت از سیاستهای انگیزهکُش همچون حداقل دستمزد بالا را کنار گذاشتند و در عوض شروع به تشویق اصلاحات اجتماعی نظیر طرحهای کمک مالی مشروط (به کسانی که وظایف اجتماعیشان را انجام میدهند -م) کردند. این کار همزمان موجب رشد شد و فقر را کاهش داد. طرفداران رشد سبز نیز به شیوه مشابهی اکنون دست از تقاضاهای انگیزهکش برای کاهش رشد برداشتهاند و به دنبال سیاستهایی هستند که ممکن است عملکرد بهتری داشته باشند.
کلر ملامد از «انستیتو توسعه خارجی» که اتاق فکری واقع در لندن است، انتظار دارد این به معنای آن باشد که فعالان محیط زیست از فعالان جنبش ضدفقر درس بگیرند. اما این دو در ظاهر متفاوت به نظر میرسند. محیطزیستگرایان به علم خیلی اهمیت میدهند، مخصوصاً به پژوهشهای انجامشده درباره تغییرات اقلیمی. هدفهای بلندمدت دارند (به قصد محدود کردن افزایش دمای جهان در 50 سال آینده). و رویکردشان به اقتصاد اغلب خرقهپوشی و ریاضت است. فعالان جنبش ضدفقر برعکس آنها معتقدند که فقر یک مقوله اخلاقی است: درست نیست که یک میلیارد نفر آدم در دنیایی که غذای مازاد تولید میکند گرسنه باشند. افقهای زمانیشان کوتاهتر است (اهداف توسعه هزاره سازمان ملل 15 ساله است). و هدفگذاری سیاستهای اقتصادیشان توسعه فرصتهای اقتصادی برای فقرا و شرکتهاست. از برخی جهات، رشد سبز، ویژگیهای توسعهمانند را در مورد محیطزیستگرایی به کار میبرد. پروژههای کوتاهمدتی همچون احیای اراضی در دریاچه نایواشای کنیا یا فلات بادرفت لس در چین را توصیه میکند. به بازار توجه ویژهای نشان میدهد و ناکامی در ایجاد هماهنگی را موضوعی صرفاً اقتصادی میبیند. و سرانجام اینکه بخش خصوصی را تشویق میکند.
این در عمل به معنای پروژههای نیازمند به سرمایهگذاری است که از نظر زیستمحیطی به طور عام و از نظر تجاری به طور خاص بازده بالایی دارند. تعداد این پروژهها خیلی بیشتر از آن است که از دیدگاه بدهبستانی به رشد استنباط میشود. یک شرکت مشاور تجاری به نام مککینزی یک منحنی هزینه (به نمودار 3 نگاه کنید) برای پروژههایی ترسیم کرده که میزان انتشار کربن را کاهش میدهند. آنهایی که در کف قرار دارند هم ارزان هستند و هم به نفع محیط زیست تمام میشوند (هرچند با اطمینان نمیتوان تضمین کرد کسانی که هزینه محیط زیست را میپردازند از منافع آن نیز بهرهمند میشوند). بیشترین سود در چیزهایی است که تحت تاثیر انتخاب مصرفکننده قرار دارند: خودروهای دوگانهسوز، لامپها و یخچالهای کممصرف. شرکت مالیه بینالملل که بازوی بخش خصوصی بانک جهانی است، محاسبه کرده که یک درصد افزایش در هزینههای ساختمان میتواند قبضهای انرژی و آب را تا 20درصد کاهش دهد. به عنوان مثالهای دیگر میتوان به کاشت محصولات زراعی مقاوم به بیآبی و مناطق صید ممنوع در آبهایی که مورد صید بیرویه قرار گرفتهاند اشاره کرد. محصولات زراعی مقاوم به بیآبی (شامل محصولات اصلاح ژنتیکی شده) مقدار آبی را که گیاهان از خاک میکشند کاهش میدهد - که به نفع محیط زیست است - و مقاومترند، در نتیجه در سالهای بد سود کشاورزان را افزایش میدهند. مناطق صید ممنوع به گلههای ماهی فرصت احیا میدهند و معلوم شده که درآمد صیادان را در مناطق اطراف آنها افزایش میدهند.
در سر دیگر طیف - جایی که اقدامات دوستدار محیط زیست پرهزینه است - جذب و ذخیره کربن و تولید انرژی خورشیدی قرار دارند. اما باید این نکته را نیز به یاد داشت که گرچه بسیاری از سیاستگذاریها میتوانند منابع را به سوی رشد سبزتر هدایت کنند اما نمیتوانند به شیوهای جادویی همه چیز را به رابطه برد-برد تبدیل کنند. کسبوکارها باقی میمانند. اما دستکم حسابداری رشد سبز باید آنها را بازتر و آشکارتر کند.
چنانچه تعداد زیادی فعالیت سودآور اما سبز وجود داشته باشد، چرا شرکتها نباید به سمت آنها هجوم بیاورند؟ در پاسخ باید گفت که دارند این کار را میکنند. طبق بررسی انجامشده برای برنامه محیط زیست سازمان ملل (UNEP)، سرمایهگذاری در بخش انرژیهای تجدیدپذیر در سال 2011 نسبت به سال 2007 دو برابر شده و به 257 میلیارد دلار رسیده است. بیش از یکسوم این سرمایه به کشورهای فقیر و کشورهای دارای درآمد متوسط میرود.
بدون تردید بخشی از این سرمایه با یارانههای خاص جذب شده است. بعضی از آنها بازتاب ترس شرکتها از بالاتر رفتن قیمت نفت در آینده است که آنها را تشویق میکند به عنوان نوعی بیمه انرژیهای جایگزین را هم در نظر بگیرند. اما ظاهراً یک بخش خصوصی سبز حقیقی به آهستگی در حال شکلگیری است. یک شرکت چینی به سانتک که سهامش در سال 2005 در نیویورک عرضه شد، اکنون بزرگترین تامینکننده پانلهای خورشیدی در جهان است. خوسلا ونچرز یک شرکت هندی سرمایهگذاری مخاطرهآمیز است که در سال 2004 تاسیس شد، اوراق بهاداری برای سرمایهگذاری در بخش انرژی پاک دارد که از خدمات برق گرفته تا باتریها و موتورهای کمانتشار (که کربن کمتری تولید میکنند) متغیر است. علاقهمندان رشد سبز همواره به این نکته اشاره میکنند که در فاصله سالهای 2000 تا 2010 تعداد خودروهای هیبریدی برقی از دو مدل به 30 مدل افزایش یافت و تعداد «ساختمانهای سبز» دارای تاییدیه LEED که یک سازمان بینالمللی رتبه بندی است، از 3 به 8 هزار افزایش یافته است.
بخش دیگری از پاسخ آن است که ناکامیهای بازار، مشکلات هماهنگی و یارانههای دولتی، شرکتهای تجاری را از انتخاب گزینه رشد سبز میترسانند. عدم وجود حق مالکیت ممکن است سبب شود که استفاده بیش از حد از منابعی همچون دریاهای آزاد یا جنگلهای استوایی معقول به نظر رسد (ظاهراً)، و به بهرهبرداری بیش از حد و فروپاشی آنها منجر شود (همان چیزی که اصطلاحاً تراژدی منابع عام نامیده میشود). یک مشکل کلاسیک هماهنگی در املاک اجارهای خود را نشان میدهد. عایقبندی یک خانه برای صاحبش معنا دارد زیرا با یک سرمایهگذاری جزیی هزینه برق را به میزان قابلتوجهی کاهش میدهد. اما وقتی مستاجر هزینه برق مصرفی را پرداخت میکند، سودش هم به جیب آنها خواهد رفت، پس چرا صاحبخانه باید به خودش زحمت بدهد. در سطح ملی، ایجاد یک مزیت نسبی در یک منطقه میتواند بستگی به آن داشته باشد که مردم منطقهای دیگر پول آن را بدهند. برای مثال، مراکش باید بتواند در ارتباط با انرژی خورشیدی کسبوکاری ایجاد کند اما این کار نیازمند ساخت خطوط انتقال نیرو در بخشهای فقیر کشور است. این نوع ناکامیهای نهادی و بازاری توجه سیاستگذاران رشد سبز را به خود جلب میکند زیرا در اغلب موارد نشان میدهند که چرا رشد به محیطزیست آسیب میرساند.
بلای یارانه
اما این مشکلات در برابر تاثیر یارانهها رنگ میبازند و بیاهمیت به نظر میآیند. بر اساس محاسبات بانک جهانی دولتها به فعالیتهای آسیبرسان از نظر زیستمحیطی و اقتصادی در حدود 2 /1 تریلیون دلار در سال یارانه میدهند: 500 میلیارد دلار برای خرید سوختهای فسیلی ارزان؛ 300 میلیارد دلار برای آب ارزان یا رایگان؛ 400 میلیارد دلار برای یارانههای بخش شیلات و کشاورزی (گرچه همه اینها از نظر زیستمحیطی آسیبرسان نیستند).
به عنوان مثال به این مورد توجه کنید: یارانهها در چین سبب میشوند کود به قدری ارزان شود که کشاورزان در مصرف آنها در مزرعههایشان افراط میکنند. محصولات نمیتوانند تمام این کود را جذب کنند، مازاد آن وارد رودخانهها و دریاچهها میشود و آلودگی شدید به بار میآورد (بعضی از دریاچههای چین از شدت وفور جلبک به رنگ سبز درخشان درآمدهاند). بدیهی است که مصرف کود کمتر باعث میشود کشاورزان پول کمتری خرج کنند؛ محصولات زراعی آسیب کمتری میبینند، آب سالمتر خواهد ماند؛ و از خزانه ملی هم کمتر برداشت میشود؛ یعنی یک بازی برد-برد-برد. اما نفوذ لابی کود و متحدان کشاورزی آنها در دولت در برابر آن مقاومت میکنند. یارانههای دولتی بیشتر یک مشکل سیاسی-اقتصادی یک تریلیون دلاری هستند تا نتیجه تضادی اجتنابناپذیر میان رشد و محیط زیست. این وضعیت کمکی به حل مساله نمیکند. اما طرفداران رشد سبز معتقدند اگر اقتصاد کشورها در حال رشد باشد و برای خاموش کردن مخالفتها پول داشته باشند بیشتر احتمال دارد که یارانهها را قطع کنند تا آنکه رشد اقتصادیشان ثابت باشد و چیزی برای کاستن از نیروی ضربه در اختیار نداشته باشند.
اصولاً سیاستهای رشد سبز باید بتواند موجب افزایش ناگهانی بهرهوری شود و نسبت به رویکردهای دیگر رشد بلندمدتتری را امکانپذیر سازند. استفاده کارآمدتر از منابع طبیعی باید سرمایه هدررفته را به سوی سرمایه گذاری سودآورتر هدایت کند. هزینه کردن برای چیزهایی همچون انرژی پاک باید مروج نوآوری باشد که در مجموع به نفع اقتصاد است. و به لحاظ نظری، تقویت ارزش سرمایه طبیعی به نفع رشد است، درست همانطور که افزایش هر نوع سرمایه دیگری نیز موجب افزایش رشد میشود. با این همه تردیدهایی درباره رشد سبز باقی میماند. نخست آنکه روشن نیست سیاستی که ریشه در بهبود کارایی دارد، در نبود قیمت مناسب برای کربن، آب و (در بیشتر کشورهای فقیر) زمین، واقعاً تا کجا میتواند پیش برود. حقیقت آن است که حتی تهدید واقعی کردن قیمت کربن یا آب به تنهایی دارد تفاوتهایی ایجاد میکند، زیرا شرکتها و کارخانهها این توانایی را در خود نمیبینند که بدون آمادگی قبلی ناگهان مجبور شوند برای تولید هر تن کربن مثلاً 40 دلار بپردازند. از این رو استفاده از قیمتهای سایه را آغاز کردهاند. با این حال هیچ کس تاکنون راهی برای قیمتگذاری درست عوامل پایه تولید پیدا نکرده است. و بدون آنها بیشتر سیاستهای رشد سبز تا ابد در وضعیت بهترین گزینه درجه دو باقی خواهند ماند. دیگر اینکه سیاستهای رشد سبز از عهده مشکلات زیستمحیطی محلی بهتر برمیآیند تا حل مشکلات جهانی. برای مثال اکنون در سطح ملی میتوان از منافع آبخیزداری بهرهمند شد، اما منافع کاهش انتشار گازهای گلخانهای در آینده در مکان و زمان پراکنده است. بنابراین نگرانیهای مربوط به اینکه رشد سبز تا کجا میتواند مسائل تغییرات اقلیمی را حل کند دستکم تا اندازهای موجه است. گذشته از این، رشد سبز وابسته به این ایده است که ارزشگذاری محیط زیست با دقتی که شرکتها بتوانند هزینههای زیستمحیطی را با قیمت واقعی لحاظ کنند، امکانپذیر است. این ایده خوبی است. اما «حسابداری سرمایه طبیعی» هنوز خیلی جای پیشرفت دارد. آماردانان و حسابداران در مورد اصول کلی حسابرسی توافق دارند اما جزییات اینها طوری که قابل استفاده شرکتها باشد هنوز به قدر کافی معلوم نشده است. با این همه، رشد سبز یک پیشرفت به شمار میآید هم در مورد آنچه اکنون انجام میشود (که در بسیاری از کشورهای فقیر عملاً هیچ است) و هم آنچه طرفداران محیط زیست در گذشته اغلب تقاضا میکردند. کشورهای فقیر و با درآمد متوسط به خوبی آگاهاند که محیط زیستشان رو به تباهی، شهرهایشان در حال گسترش و منابع آبیشان رو به اتمام است. همچنین میدانند که تلاش برای حل چنین مشکلاتی با کاهش رشد به معنای خودکشی سیاسی و محکوم کردن فقر امروز به یأس آینده است. در این میان رشد سبز امیدوارکنندهترین راه است تا کشورهایی که با شدیدترین تضادها میان شکوفایی اقتصادی و حفظ محیط زیست روبهرو هستند بتوانند از طریق آن شقالقمر کنند.