دور از علم
چرا از توسعه بازماندهایم؟
جهل و ناآگاهی در سیاستگذاری در سالهای ابتدایی بعد از انقلاب، ایدئولوژیمحوری و بعدها تسلط گروههای ذینفع بر سیاستگذاری باعث شده است که شعار و شبهعلم جایگاه اثرگذارتری از شعور و علم داشته باشد. به همین دلیل است سیل عظیمی از سیاستها و تصمیمهای به غایت بد گرفته میشود و حتی در برابر سیاستهای خوب نیز مقاومت میشود. برای نمونه وقتی گروهی از اقتصاددانان با توجه به توانمندیهای موجود و روندهای جهانی، استراتژی توسعه صنعتی را مینویسند، گروهی دیگر از اقتصاددانان که از قضا در بهترین دانشگاههای دنیا تحصیل کردهاند با ایدئولوژیزدگی به مقابله با آن برمیخیزند و کسانی از همین گروه نیز بعدها به دنبال سیاستهای مخربی چون تثبیت قیمتها میروند و آن را به قانون تبدیل میکنند.
علمگریزی نه فقط در عرصه اقتصاد که در حوزه سیاست خارجی نیز خودش را نشان میدهد و باعث میشود کشور نتواند سیاستی متوازن مبتنی بر منافع ملی اتخاذ کند و سیاستگذار در دام غربستیزی میافتد و جامعه به شرقستیزی روی میآورد چون مشکلاتش را از افتادن تصمیمگیران در دامن شرق میداند. متوازن کردن و متعادل کردن سیاست خارجی نیز گرفتار نگاه ایدئولوژیک و قدرت ذینفعان میشود. دوری از علم حتی در بوروکراسی و نظام اداری نیز نفوذ و رسوخ کرده و بوروکراتها را به این سو میبرد که با ترفندهایی ریاکارانه به لاپوشانی نقصان و اشکالهای کار خود بپردازند.