شناسه خبر : 37542 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

خانه‌ای از شن و مه

بی‌اعتمادی چه بلایی سر جامعه ایران می‌آورد؟

 
 
سعید عطار/ استاد علوم سیاسی دانشگاه یزد

«محصول شما امروز رسیده و محصول من فردا می‌رسد. برای هر دو ما سودمند است که من امروز با شما کار کنم و شما فردا به من کمک کنید... اما من می‌دانم که ناامید خواهم شد و نباید بیهوده به حق‌شناسی (و رفتار متقابل شما) تکیه کنم. پس در اینجا من شما را به حال خود رها می‌کنم تا تنها کار کنید و شما نیز همین رفتار را با من می‌کنید. فصل‌ها تغییر می‌کنند و هر دو ما محصولمان را به خاطر فقدان اعتماد و امنیت متقابل از دست می‌دهیم.»

(دیوید هیوم)

ایران، کشور ثروتمندی است. در کشور ما، منابع طبیعی، سرمایه‌های انسانی و فیزیکی فراوانی وجود دارد. اینها، یک طرف داستان سرزمین ثروتمندی است که توامان کشوری است فقیر. برای توسعه هر کشوری، وجود همه این سرمایه‌ها مهم هستند اما فقدان یا ضعف دسته‌ای دیگر از سرمایه‌هاست که باعث می‌شود آن کشور نتواند به شیوه‌ای پایدار و مستمر رو به جلو حرکت کند یا حتی محکوم به رفتن به عقب شود. سرمایه‌هایی که در چشم‌ودل آدم‌ها حضور دارند و اجازه می‌دهند تا دست‌های آدم‌ها به خوبی کار کنند و مغزهایشان به درستی فکر کنند. این سرمایه‌ها چیزی نیستند جز اعتماد و پیامدش، همکاری. اجازه بدهید حرف آخر را همین اول بگویم. خانه‌ای که اعضایش نتوانند به یکدیگر اعتماد کرده و برای بهبودش با هم همکاری کنند، به ویرانی خواهد رفت. بدون وجود اعتماد و همکاری در یک جامعه، آتشی به پا خواهد شد که همه سرمایه‌های دیگر را می‌سوزاند.

 

جامعه چسبیده به کلاه‌ها و بحران بی‌اعتمادی

جامعه ایران طی قرن‌ها، درس‌های زیادی از تاریخ گرفته است. یکی از این درس‌ها، بی‌اعتمادی است. از گذشته‌های دور، کسانی که در ایرانِ بزرگ یا بعدها، ایران کوچک (ایران کنونی) زندگی می‌کردند به تجربه دریافته بودند که در این سرزمین، بادهای زیادی می‌وزد و باید هرکس بی‌توجه یا کم‌توجه به دیگران، کلاه خودش را بچسبد. پدیده چسبیدن به کلاه‌ها، سازوکار زیستنِ مردمانی است که اعتماد به دیگران و به نهادهای اجتماعی و سیاسی را عقلانی نمی‌دانند. در علوم اجتماعی، این وضعیت را با «بازی معمای زندانی» توضیح داده‌اند و گفته‌اند که وقتی در جامعه‌ای، مردم به این نتیجه برسند که به یکدیگر اعتماد نکنند، در نهایت کل جامعه بازنده خواهد بود.

جدا از ریشه‌های تاریخی بی‌اعتمادی، وقایع امروز نیز پل‌هایی برای تبدیل رویه‌های گذشته به رفتارهای امروز بوده‌اند. به مهم‌ترین مساله امروز کشور یعنی بحران کرونا نگاه کنید. شیوه عملکرد تصمیم‌سازان و انبوه سخنرانی‌هایی که می‌کنند، جامعه را به گذشته‌اش پیوند می‌دهد. جامعه در سکوهای استادیومی نشسته است که سیاستمداران مشغول بازی هستند. جامعه ایران در عصر ارتباطات و اطلاعات، جامعه مقایسه‌گری است. ابتدا فقط به بازی نگاه می‌کند. پس از مدتی، وارد مرحله تصمیم می‌شود. در این مرحله، زمانی که وعده‌ها و شعارهایی از موفقیت‌های جهانی و بهترین بودن عملکردها در دنیا (همان ترجیع‌بند همیشگی: اول بودن) می‌شنود اما نظاره‌گر بازی ضعیفی است و تجربه زیسته‌ای پر از تلخ‌کامی دارد، تصمیم می‌گیرد به سنت تاریخی‌اش پناه ببرد: کلاه خودت را سفت بچسب و بی‌اعتماد باش.

از طعم تلخ بی‌اعتمادی تا زهر بی‌اعتمادی

اگر شما مبلغ قابل توجهی پول داشته باشید و بخواهید پولتان را از طریق خرید یک خانه سرمایه‌گذاری کنید، کدام‌یک از این دو راه را انتخاب می‌کنید: 1- یک خانه 200متری را به تنهایی می‌خرید؟ یا 2- یک خانه 600متری را با شراکت با افراد دیگر می‌خرید و می‌توانید سود بیشتری کسب کنید؟ این سوالی است که در یک نظرسنجی از جامعه آماری قابل توجه در شش استان ایران پرسیده شده بود. اکثریت قریب‌به‌اتفاق افراد (89 درصد) گزینه 1 را با وجود سود بیشتر گزینه 2 (اعتماد-همکاری) انتخاب کرده‌اند. بعید می‌دانم از میان خوانندگان این مطلب هم کسان زیادی باشند که گزینه متفاوتی را انتخاب کنند.

اجازه بدهید تا از روابط درون‌خانوادگی که آنجا هم با طعم بی‌اعتمادی همراه شده، بگذریم و از آن حرفی نزنیم. اگر به همسایه خود اعتماد زیادی نداریم یا به مردم ساکن در شهر یا کشور خود اعتماد اندکی داریم، همه این روابط مبتنی بر بی‌اعتمادی (اگر روابط مهم و پایداری واقعاً وجود داشته باشد)، باعث می‌شوند تا حس همبستگی‌مان با یک جمع بزرگ‌تر را از دست بدهیم و دقیقاً به همین دلیل، طعم زندگی اندکی تلخ‌تر از حالت عادی می‌شود؛ حس تنهایی می‌کنیم و به جمع‌های به شدت محدود، پناه می‌بریم.

اگر وجود اعتماد نسبی میان افراد جوامع شرق آسیا، باعث افزایش تمایل افراد به کار کردن با یکدیگر و سرمایه‌گذاری به صورت جمعی شد و همین تمایل عمومی به ظهور پدیده «سرمایه‌داری شبکه‌ای» منجر شد، می‌شود فهمید که در ضعف اعتماد میان افراد جامعه ما، سرمایه‌گذاری جمعی در کشور کمتر شده و از همین‌رو، امکان توسعه ملی در ایران کاهش پیدا می‌کند. با این حال، جامعه در چنین شرایطی همچنان جامعه باقی خواهد ماند، اگر دامنه بی‌اعتمادی به نهادهای جامعه تسری پیدا نکند. زمانی که جامعه، پس از شدت گرفتن بی‌اعتمادی به نخبگان سیاسی، وارد دوران افزایش بی‌اعتمادی به نهادهایِ تضمین‌کننده نظم شود، طعم تلخ بی‌اعتمادی نیز به زهر بی‌اعتمادی منتهی می‌شود. در این شرایط، بقای جامعه به خطر می‌افتد.

بخشی از این فرآیند، جهانی است و با گسترش شبکه‌های اجتماعی تشدید هم شده اما جوامع توسعه‌یافته، کم‌وبیش استوار هستند و آسیب این موج جهانی به آنها، بسیار کمتر از کشورهایی است که با شکاف‌های به‌هم‌پیوسته مواجه‌اند. اگر هیچ فرد یا گروه اجتماعی، مرجع نباشد و سرمایه‌های نمادین جامعه، اعتبار زیادی در میان مردم نداشته باشند، جامعه آسیب‌پذیر می‌شود اما زمانی که در چشم و دل افراد جامعه، کمتر نهاد اجتماعی و سیاسیِ معتبری وجود داشته باشد، جامعه با خطر ازدست‌دادن بقا مواجه می‌شود. اعتبار نهادهای اجتماعی و سیاسی، از اعتماد عمومی ما به آنها ناشی می‌شود و در ضعف اعتماد عمومی، جامعه در کلیتش بی‌اعتبار می‌شود. اگر گاهی احساس می‌کنید که مردمان زیادی را می‌شناسید که کشورشان را زیاد دوست ندارند و نسبت به آینده کشور بی‌تفاوت شده‌اند، بدانید با پدیده‌ای مواجه شده‌اید که از دل بی‌اعتمادی به نهادهای اجتماعی بیرون آمده است.

 

به سوی آینده: ساختن اعتماد در دل وقایع روزمره

تکرار وقایع مشابه در شکل‌های متفاوت، مهم‌ترین پلی است که گذشته بی‌اعتمادی را به امروزِ بی‌اعتمادی وصل می‌کند. برعکس این معادله نیز صادق است. وقایع امروز می‌توانند پل‌های گذشته را قطع و دوران جدیدی را آغاز کنند. همان‌طور که سنت‌های تاریخی به مرور، ته‌نشین شده و امکان بقا پیدا کرده‌اند، وقایع امروز هم، هرچند به سختی و با کُندی، می‌توانند آغازکننده مسیر متفاوتی باشند. بی‌دلیل نیست که گفته‌اند: عملکرد امروز مهم‌تر از آرزوی فرداست. با این حال، اعتمادسازی در جامعه متنوع و بعضاً چندپاره ایران، کاری است به غایت دشوار.

مسیر دوم، مسیر اعتمادسازی در درون بحران‌هاست. بحران‌های شدید خصلتی دوگانه دارند و در پاره‌ای از مواقع، می‌توانند به گرد هم ‌آمدن و همکاری جمعی و دگرگونی در مسیر بی‌اعتمادی منجر شوند. با این حال، چه در وضعیت ثبات و چه در فردای پس از شتاب گرفتن برخی بحران‌ها، آنچه می‌تواند به اعتمادسازی منجر شود و جامعه را دوباره زنده کند، ماهیت وقایع روزمره و واکنش‌های نخبگان، گروه‌های اجتماعی و مردم عادی به این وقایع است. بی‌اعتمادی یک فرآیند تاریخی بوده و به همین دلیل، اعتمادسازی نیز فرآیندی تاریخی و طولانی‌مدت خواهد بود. بی‌اعتمادی از درون تجربه زیسته بیرون آمده و اگر خواستی برای تغییر وجود داشته باشد، باید از دل همان تجربه زیسته دگرگون شود.

در حال اتمام این متن بودم که پیامی در شبکه‌های مجازی مختلف، به سرعت دست‌به‌دست می‌شد: «با توجه به الزامی که برای مردم در خصوص ثبت اطلاعات املاک در سامانه مربوطه گذاشته شده، پیشنهاد می‌شود به منظور آموزش چگونگی اجرای قانون، ابتدا همه مسوولان، نسبت به ثبت املاک خود در این سامانه اقدام کنند تا الگویی برای مردم باشند... مسوولان فکر کنند واکسن کروناست که قبل از مردم زده‌اند.»

دراین پرونده بخوانید ...