حکشدگی
آیا کنش اقتصادی تحت تاثیر روابط اجتماعی است؟
مارک گرانووتر در مقاله «کنش اقتصادی و ساختار اجتماعی: مساله حکشدگی» که در سال 1985 در نشریه AJS به چاپ رسید، به یکی از مهمترین پرسشهای کلاسیک نظریه اجتماعی میپردازد: اینکه چگونه رفتار و نهادها تحت تاثیر روابط اجتماعی قرار دارند؟ گرانووتر در این مقاله سعی میکند توضیح دهد که در جامعه صنعتی مدرن، کنش اقتصادی تا چه حدی به وسیله ساختارهای روابط اجتماعی، حک شده است؛ چیزی که به آن مساله حکشدگی یا embeddedness گفته میشود. او میگوید از آنجا که روابط اجتماعی چیزی است که همواره وجود دارد، وضعیتی که در صورت غیاب روابط اجتماعی به وجود خواهد آمد، وضعیتی است که فقط میتوان آن را تصور کرد و هرگز در دنیای واقعی وجود نخواهد داشت؛ درست مثل اینکه وقتی میخواهیم «وضعیت طبیعت» توماس هابز را درک کنیم یا وقتی میخواهیم «موقعیت اصلی» جان رالز را بفهمیم، این وضعیتها را تصور میکنیم بدون اینکه این وضعیتها وجود خارجی داشته باشند. سنت کلاسیک و نئوکلاسیک در علم اقتصاد فرض میکند که رفتار عقلانی و منفعتطلبانه انسان، تا اندازه بسیار کمی تحت تاثیر روابط اجتماعی قرار دارد و بنابراین اگر بخواهیم طبق سنت کلاسیک و نئوکلاسیک (سنت مطلوبیتگرایی) در اقتصاد به مساله نگاه کنیم، وضعیت ایدهآلی را خواهیم دید که فاصله چندانی با آنچه میخواهیم مورد آزمایش قرار دهیم ندارد؛ اینکه بخواهیم کنش اقتصادی را در غیاب روابط اجتماعی مورد بررسی قرار دهیم. در مقابل این وضعیت، یعنی همان چیزی که سنت کلاسیک و نئوکلاسیک در اقتصاد به آن معتقد است، گرانووتر از وضعیتی حرف میزند که آن را «حکشدگی» مینامد. او برای توضیح حکشدگی استدلال میکند که رفتار و نهادها به شدت تحت تاثیر روابط اجتماعی قرار دارند و توضیح میدهد که اگر رفتار و نهادها را مستقل از روابط اجتماعی در نظر بگیریم، دچار بدفهمی بزرگی شدهایم. تمرکز اصلی گرانووتر در مقالهاش، حکشدگی رفتار اقتصادی است. گرانووتر توضیح میدهد که برای سالهای طولانی، جامعهشناسان، دانشمندان علوم سیاسی و تاریخدانان اعتقاد داشتهاند که رفتار اقتصادی مردم در جوامع سنتی (جوامع پیشابازار یا Premarket societies) تا اندازه زیادی به وسیله روابط اجتماعی حک شده بود، اما در جوامع مدرن، جامعهشناسان، دانشمندان علوم سیاسی و تاریخدانان همچون اقتصاددانان به این نگرش روی آوردند که کنش اقتصادی، به اندازه قبل، تحت تاثیر روابط اجتماعی قرار ندارد. گرانووتر میگوید بر اساس این نگاه جدید، در جوامع مدرن، اقتصاد به عنوان یک چیز جدا از روابط اجتماعی در نظر گرفته میشود. به این صورت که طبق این نگاه، مبادلات اقتصادی نه از طریق هنجارهای اجتماعی در مورد آن مبادلات، بلکه توسط محاسبات عقلانی و نفع فردی در مورد آن مبادلات تعریف میشود. تا جایی که اینگونه استدلال میشود که وضعیت سنتی معکوس شده است: به جای اینکه زندگی اقتصادی تحت تاثیر روابط اجتماعی باشد، روابط اجتماعی علائم ثانویه بازار هستند. اگرچه تعداد معدودی از اقتصاددانان پذیرفتهاند که با تبدیل جوامع سنتی به جوامع مدرن، سطح حکشدگی رفتار اقتصادی انسانها کاهش یافته و به نوعی حکشدگی شکسته است، اما بیشتر آنها بیان میکنند که اینگونه نبوده که در حکشدگی، شکست رخ دهد. در واقع از نظر عمده اقتصاددانان اساساً اینگونه نبوده که در جوامع سنتی حکشدگی وجود داشته باشد و با مدرن شدن جوامع، حکشدگی از بین رود. بلکه آنها بر این عقیده هستند که همانطور که در جوامع مدرن امروزی حکشدگی بسیار سطحی است، در جوامع سنتی نیز همینگونه بوده است. چنین نگرشی به مساله تا اندازه زیادی تحت نوشتههای آدام اسمیت، به ویژه کتاب ثروت ملل او که در سال 1776 به چاپ رسید، است. آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل اذعان داشت که از آنجا که نیروی کار، تنها عامل تولید در جوامع بدوی بوده است، کالاها میبایست به نسبت کاری که برای تولید آنها صرف میشد با یکدیگر مبادله میشدند. از دهه 1920 میلادی به بعد، تعدادی از خداشناسان نیز رویکرد مشابهی را اتخاذ کردند؛ رویکردی که باعث شد به این دسته از خداشناسان، فرمالیست گفته شود. طبق این رویکرد، حتی در جوامع قبیلهای، رفتار اقتصادی مستقل از روابط اجتماعی بود. گرانووتر در سال 1985 توضیح میدهد که این نوع نگرش به رفتار اقتصادی، اخیراً با انتقاداتی روبهرو شده است. انتقاداتی که از سوی کسانی مطرح میشود که نگرش جدیدی به تجزیه و تحلیل روابط اقتصادی نهادهای اجتماعی دارند و عمدتاً اندیشههایشان مربوط به مکتبی است که به آن اقتصاد نهادگرایی جدید گفته میشود. آنها استدلال میکنند که رفتار و نهادهایی که در گذشته، تحت تاثیر روابط اجتماعی بودند، در حال حاضر هم تحت تاثیر روابط اجتماعی هستند و مساله حکشدگی هنوز هم وجود دارد. داگلاس نورث و الیور ویلیامسون از جمله این اقتصاددانان هستند. گرانووتر توضیح میدهد که نگرش خودش به مساله، هم متفاوت از چیزی است که اقتصاددانان نئوکلاسیک به آن اعتقاد دارند و هم متفاوت از چیزی که اقتصاددانان نهادگرای جدید از آن حرف میزنند. او میگوید سطح حکشدگیِ رفتار اقتصادی، در جوامعی که در آنها بازار وجود نداشت (nonmarket societies)، کمتر از سطحی بوده که از سوی نظریهپردازان توسعه ادعا میشود و همچنین این سطح از حکشدگی، کمتر از آنچه از سوی نظریهپردازان توسعه انگاشته میشود، تحت تاثیر مدرن شدن جوامع (مدرنیزاسیون) قرار داشته است. گرانووتر همچنین توضیح میدهد که یک سطحی از حکشدگی، همواره وجود داشته است و این سطح از حکشدگی، بیشتر از سطحی است که اقتصاددانان نئوکلاسیک و خداشناسان فرمالیست به آن اعتقاد دارند. گرانووتر در مقالهای که در سال 1985 نوشت توضیح میدهد که، بیشتر رفتار انسان، تا حد زیادی از طریق شبکههایی از روابط بینفردی حک شده است و بیان میکند که چنین حرفی، از افراطیگریهایی که اقتصاددانان نئوکلاسیک و اقتصاددانان نهادگرا و خداشناسان فرمالیست به آن روی آورده بودند به دور است. گرانووتر توضیح میدهد که اگرچه مقاله او روی رفتار اقتصادی متمرکز است و مساله حکشدگی را در مورد رفتار اقتصادی مورد بررسی قرار داده، اما حرفش در مورد همه رفتارهای انسانی صدق میکند. او با این حال توضیح میدهد که از این جهت به رابطه رفتار اقتصادی انسان و مساله حکشدگی پرداخته (و نه رفتارهای دیگر) که رفتار اقتصادی، رفتاری است که به اندازه کافی مورد تفسیر قرار نگرفته و همچنین رفتار اقتصادی، رفتاری است که جامعهشناسان از مطالعه جدی آن صرفنظر کردهاند؛ همانطور که جامعهشناسان از مطالعه جدی هر چیزی که از سوی اقتصاددانان نئوکلاسیک مورد ادعا قرار گرفته است، خودداری کردهاند. گرانووتر توضیح میدهد که جامعهشناسان به وضوح، این حرف اقتصاددانان را که فرآیندهای بازار موضوع مناسبی برای مطالعه از سوی جامعهشناسان نیست پذیرفتهاند. اقتصاددانان نئوکلاسیک چنین عقیدهای دارند زیرا میگویند در جوامع مدرن، روابط اجتماعی، فقط نقش کوچکی ایفا میکنند، نه یک نقش مرکزی و مهم. اگرچه گرانووتر توضیح میدهد که افرادی همچون گری بکر عقیدهای خلاف این دارند.
در باب حکشدگی
حالا خوب است که کمی بیشتر در مورد حکشدگی توضیح دهیم. اینکه جامعهشناسان در این باره چه میگویند و چه انواعی را برای آن در نظر میگیرند. همچنین اینکه چه نگاهی به نظریات اقتصاددانان دارند و چگونه با استفاده از مفهوم حکشدگی سعی میکنند اقتصاددانان را مورد انتقاد قرار دهند. مقاله «حکشدگی کنش اقتصادی» نوشته منوچهر علینژاد و روحالله نصرتی در این مسیر به ما کمک میکند. وضعیتی که در آن افراد و کنش آنها به متن اجتماعی (social context) خود گره خورده و متصل میشود، حکشدگی است. اینکه گفته میشود به عنوان مثال شرکتها در درون جامعه یا سیاستها حک شدهاند، به این معنی است که افراد موجود در شرکتها و طرز عمل آنها بهوسیله شبکهها، قوانین و فرهنگ به هم گره خورده و به محیط اجتماعی پیرامون خودشان وابسته است و مستقل از آنها نیست. حکشدگی بر محاط شدن فعالیتهای اقتصادی بهوسیله ساختارهای غیراقتصادی دلالت دارد. اصطلاح حکشدگی بیانگر این ایده است که اقتصاد برخلاف آنچه نظریههای اقتصادی حکم میکند، نه مستقل، بلکه تابع سیاست، مذهب و مناسبات اجتماعی است. حالا به انواع حکشدگی میپردازیم.
حکشدگی ساختاری
رایجترین وجه حکشدگی قرارگیری افراد درون ساختارهای اجتماعی است که آنها را محدود و محصور میکند. ساختار در واقع روابط الگومندی است که میتوانند شکلهای مختلفی به خود بگیرند. ساختارهای خرد، شبکهها هستند. مردمی که ما میشناسیم و اینکه چگونه آنها را میشناسیم بر اطلاعاتی که ما داریم و کنشهایی که انجام میدهیم تاثیر میگذارند. برای مثال گرانووتر توضیح میدهد که پیوندهای ضعیف با مردمی که ما اغلب رابطه کمتری با آنها داریم، بسیار مفیدتر از پیوندهای قوی با مردمی است که ما مدام با آنها ارتباط داریم. به این خاطر که مردمی که ارتباط کمتری با آنها داشته و در نتیجه پیوندهای ضعیفتری با آنها داریم، اطلاعاتی به ما میدهند که مفید هستند و به شبکههای اجتماعی دیگر مرتبط هستند. شبکههای اجتماعی میتوانند در مواقعی که مردم با هم تعامل دارند اعتمادسازی کنند. شبکههای اجتماعی همچنین ویژگیهای مختلفی دارند که با درجاتی از اعتماد در جامعه مرتبط است. شبکهها و سرمایههای اجتماعی معمولاً به دو صورت عمودی و افقی وجود داشته و رابطه افراد در آن یا بر اساس سلسلهمراتب اقتدار طایفه و قبیله، یا برابر و مشارکتی است. ساختارها همچنین مزیتها و فرصتهایی را ایجاد میکنند که در وضعیت غیرشبکه ممکن نبوده یا به ندرت اتفاق میافتد. شکل دیگر حکشدگی ساختاری که از سنت فکری مارکسیستی گرفته شده، ساختار طبقه است که در آن هر طبقه، شبکهها را ایجاد میکند که به تقویت ساختار اجتماعی- طبقاتی کار کمک میکند.
حکشدگی شناختی
حکشدگی شناختی بر این نکته تاکید دارد که چگونه شیوههایی که ما طبق آنها فکر میکنیم، بر کنش اقتصادی تاثیر میگذارد. در واقع ما هیچوقت نمیتوانیم از اینکه چگونه فکر میکنیم رهایی پیدا کنیم. اقتصاددانان کلاسیک و نئوکلاسیک معتقد هستند که ما شناخت و اطلاعات کاملی درباره خواستههای خود داریم که ذائقه و ترجیحات در آن ثابت بوده و تاثیرگذار نیست. در واقع ما به صورت عینی و عقلانی محاسبه میکنیم که نیازی به معیارهای انگیزشی نیست. اما روانشناسی تجربی این فرضیات را به چالش کشانده و معتقد است ما از عقلانیت محدودنگر در رنج هستیم. ما اطلاعات کاملی از خواستههای خود نداریم، بلکه اطلاعات ما همیشه ناقص است، برای اینکه بعضی وقتها نمیتوانیم تمام اطلاعات را درباره مشتریان و کالاهای مورد نیاز به دست آوریم. در نتیجه ما اطلاعات مختصری داریم. از سوی دیگر از آنجا که شیوه فکر کردن ما عینی نیست، از اینرو اطلاعاتی که در افکار خود داریم نیز عینی و ملموس نیستند. ما دنیا را کامل نمیبینیم زیرا اطلاعات جهان اجتماعی محیط اطراف خود را از طریق مقولهبندی کردن فیلتر میکنیم تا به ما کمک کند همه دادهها و اطلاعات خام روزمره خود را مشاهده و ادراک کنیم. برای مثال ما افراد بسیار زیادی را در روز ملاقات میکنیم و اطلاعاتی که ما باید در مورد آنها داشته باشیم بسیار گسترده است. بنابراین تمایل داریم به شیوه گزینشی، مردم را بر حسب نژاد، جنسیت، ملیت و... مقولهبندی کنیم تا بتوانیم رفتارهای آنها را پیشبینی کنیم. بنابراین باید از کنشهای متقابل اطراف خود غیرمطمئن و تا حدی بیمناک باشیم. این به این معنی است که برخلاف آنچه اقتصاددانان میگویند، ما نمیتوانیم جهان را به صورت عینی بررسی کنیم، بلکه دنیا و مسائل گسترده اطراف آن را از طریق مقولهبندی کردن آنها فیلتر میکنیم.
حکشدگی فرهنگی
ما بهوسیله مقولاتی که جهان اطراف ما را تفسیر میکنند، بهوسیله تصورات مربوط به چگونگی عملکردهای هنجاری جهان اجتماعی و بینش حاکم بر کنش اجتماعی، محدود شدهایم که به آن محاطشدگی فرهنگی میگویند. مناسک، اعتقادات، تصورات و مقولات موجود در بستر حیات اجتماعی، کنشها و تصمیمات ما را شکل میدهند. مساله حکشدگی فرهنگی یک شعور جمعی غالب قلمداد میشود اما تئوریسینهای اقتصادی، فرهنگ را نادیده میگیرند. اقتصاددانان به این باور علاقهمند هستند که تنها تفکر ارزشمند حاکم بر دنیا، عقلانیت اقتصادی است ولی از نظر جامعهشناختی، فرهنگ یک محرک و نیروی قدرتمند تاثیرگذار بر رفتار و سازمان اقتصادی است. مقولات فرهنگی و تصورات حیات اجتماعی شکلدهنده تاکتیکهایی هستند که جامعهشناسان در تحلیل خود از آن استفاده میکنند.
حکشدگی نهادی
اقتصاد تنها به مبادلات آنی بین فروشندگان و خریداران نمیپردازد بلکه آنها همچنین دارای مقررات و قوانینی هستند که ساختار مبادله و تولید کالاها و خدمات، شرایط کار و اشتغال را مورد توجه قرار میدهند. این قوانین ساختار اقتصادی شامل دو بخش است. ابتدا نهادها که قواعد کنش بوده و دارای الزامی بر کنشها هستند، هزینههای کنش را تعیین کرده و اگر کنش افراد بر خلاف قوانین و هنجارهای الزامآور باشد، شخص ترجیح میدهد برای جلوگیری از تنبیه شدن، این قوانین را رعایت کند. در واقع رویکردهای اقتصادی نگاه ابزاری نسبت به نهادها داشته و به وجه الزامآور آن توجه دارند. اما جامعهشناسان نهادها را بسیار پیچیده میبینند که نقش یک میانجی بین کنش، روابط اجتماعی، سرمایههای اجتماعی و حک شدن کنش در یک بستر اجتماعی و فرهنگی را ایفا میکنند.
حکشدگی سیاسی
اقتصاد مصون از سیاست نیست. بخشی از سرمایهداری بازار به دلیل اینکه رهبران سیاسی خواهان قدرت سیاسی بودند، شکل گرفته است. دولتها و پادشاهان به جنگ با یکدیگر پرداخته اما برای این کار نیازمند جنگافزار بودند. تولید جنگافزار، منافع گروههای کارفرما را که در بخش تولید صنعتی و بخش اقتصادی سرمایهگذاری کردهاند، فراهم کرده است. رهبران سیاسی برای کسب مشروعیت از منافع شرکتها از طریق منافع مالیاتی و تغییرات قانونی حمایت میکنند. شرکتهای مدرن به این دلیل شکل گرفتند که سیاستهای نیوجرسی خواهان حمایت از صنعت و صنایع بودند. رهبران دولتها خواهان قدرتی هستند که لازمه داشتن آن، وجود اقتصاد باثابت، در حال رشد و نیروی کار کارآمد است. سیاستمداران دارای طرحهای خاص خود برای اقتصاد هستند. مدیران شرکتها و مالکان با رهبران دولتها در درگیری یا ملاقات هستند تا امتیازات خاص خود را از آنها بگیرند. درک این نکته ضروری است که حکشدگی به معنای کنش برنامهریزیشده خاص و هدفمند نیست که قصد انجام آن وجود دارد، بلکه محدودیتها و توانمندیهای ساختاری، فرهنگی، شناختی، سیاسی و نهادی است که با قرارگیری و تعبیه شدن کنشها از جمله کنشهای اقتصادی در درون آنها یک مشخصه و ویژگی خاص به گروههای هدف و مورد بررسی میدهد، آنها را توانا یا محدود میکند.