راوی خودمانی تاریخ
باستانیپاریزی: تاریخنگار اقتصاد کرمان
نمیشود ویژهنامهای با عنوان کرمان چاپ کرد و از باستانیپاریزی ننوشت. مردی که اگر بود، حتماً از کرمان در آن مینوشت که تمام کتابها و یادداشتها و سخنرانیهایش رنگی از کرمان در خود داشت. بزرگمردی که در روزگار تواریخ سنتی کرونولوژیک، معتقد بود تاریخنگاری اقتصادی در کشور ما مهجور مانده است. محمدابراهیم باستانیپاریزی راوی خودمانی تاریخ بود.
کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم
نمیشود ویژهنامهای با عنوان کرمان چاپ کرد و از باستانیپاریزی ننوشت. مردی که اگر بود، حتماً از کرمان در آن مینوشت که تمام کتابها و یادداشتها و سخنرانیهایش رنگی از کرمان در خود داشت. بزرگمردی که در روزگار تواریخ سنتی کرونولوژیک، معتقد بود تاریخنگاری اقتصادی در کشور ما مهجور مانده است. محمدابراهیم باستانیپاریزی راوی خودمانی تاریخ بود. بزرگی بود که مخاطبانش را در میان مردم عادی میجست و آثارش به همین دلیل بارها و بارها قانونی و غیرقانونی تجدید چاپ شد. باستانیپاریزی در تاریخنگاری نگاهی جدی به عرصه اقتصادیات داشت، شاهکارش در این زمینه کتاب سیاست و اقتصاد عصر صفوی است، البته از منظری مورخانه و به عبارت بهتر اجتماعی تا اقتصاد به مفهوم آکادمیک آن. برای مورخ علاقهمند به تاریخ اقتصادی اطلاعاتی که با دیسیپلین علم اقتصاد به مفهوم امروزی آن باشد کمیاب و اغلب نایاب است و هنر باستانی این بزرگمرد برآمده از کرمان همین بود که در منابع تاریخ مفاهیم اقتصادی میجست و به زیبایی آن را برای خوانندگانش عرضه میکرد. کرمان هویت باستانی بود و لهجه شیرین کرمانی خانه امن او. گرچه میگفت «ساکن سادهدل کوی امیرآباد است» اما حب وطن در آثارش موج میزد. باستانیپاریزی، عمر خویش را بر سر معرفی و شناخت هر چه بیشتر سرزمین کرمان گذاشت. به قول یکی از استادان «...و ندیدهام که او روزی از یاد مردم کرمان و سرزمین آن خالی باشد، اگر کتابی یا مجلهای به دستش میافتد، نخست میخواهد بداند که آیا در آن مطلبی درباره کرمان هست یا نه؟ اگر در کنگرهای و مجمعی علمی پیشنهاد سخنرانی به او میکنند، تمام همّ او آن است که در موضوعی سخن بگوید که به وجهی، ولو بسیار دور با کرمان ارتباط داشته باشد و چنین موضوعی را هرچند دور از ذهن باشد، پیدا میکند و در آن باره سخن میگوید. او عاشق کرمان و مردم آن است و عشقش عارضی و مجازی نیست که از او جدا شود، با شیر اندرون شده و با جان خواهد بود. اما او تنها عاشق کرمان و منطقه آن نیست، ایران و مردم آن را نیز به همان اندازه دوست دارد، کسی نمیداند که در ذهن باستانی، ایران اصل است یا کرمان، پاریز فرع است یا کرمان؟ و اگر کسی به اوضاع جهان واقف نباشد و فقط نوشتههای پاریزی را بخواند خیال خواهد کرد که کرمان دل ایران است و پاریز دل کرمان.»
باستانیپاریزی، مورخی بود نکتهسنج که با احاطه وسیع به تاریخ و ذوق سرشار در نویسندگی و شاعری، رویدادها را زیر ذرهبین دید تاریخی خویش قرار میداد و باور داشت «این تاریخ است که ملتها را تغییر میدهد و تحولها را تغذیه و سیراب میکند و درس عبرت به خلایق میبخشد». تاریخ در نظر او امری طولی و زمانی نبود که حوادث در آن به دنبال هم و در توالی یکدیگر قرار گرفته باشند، در اندیشه او، زمان تبدیل به مکان و طول مبدل به عرض میشد و حوادث زمانی، مانند اشیا مکانی در جنب هم قرار دارند نه پشت سر هم... این همه برای این است که در نظر باستانی حوادث تاریخ جز به درد گواه و شاهد برای امور مبتلابه فعلی مردم نمیخورند و گذشته مقدمه حال است و اگر تاریخ نتواند مشکلی را از حال، حل کند بیفایده و بیحاصل است.1
باستانی معتقد بود مورخ باید بتواند خودانتقادی کند و از اصطلاح خودمشتمالی در این باب استفاده میکرد و کتابی با همین عنوان نگاشت. «خودمشتمالی»، در مقدمه با طنزهایی تاریخی در مشتمال حمامیها آغاز میشود و با بیان نکات روش تحقیق در تاریخ و فلسفه علم تاریخ ادامه مییابد و در خاتمه با خطاب قرار دادن دانشجویان رشته تاریخ مبنی بر اینکه باید دید جهانی نسبت به تاریخ داشته باشند و فقط به مطالعات کتابخانهای اکتفا نکنند، به استفاده از ابزارآلات تکنیکی و بهره گرفتن از آنها در علمیتر کردن تاریخنگاری میپردازد و چنین بیان میکند: «اگر همت صاحب جبیب السیر، یا منهاج سراج را نداریم که به سفر هند برویم یا در جنگ شرکت کنیم و کشته شویم و اگر مثل آلبر ماله نیستیم که در میدان جنگ جان خود را ببازیم، باری برای دیدن دیدنیهای عالم ـ که اساس تاریخ هستند ـ میتوان قدمی برداشت. بنابراین، خودمشتمالی اگرچه به منظور پژوهشی مستقل در زمینه روش تحقیق در تاریخ تالیف شده و مقصود مولف نقد خویشتن بوده است اما برای روشمند ساختن پژوهشهای تاریخی به ویژه برای دانشجویان این رشته مفید و قابل اعتناست.
این شیرینسخن درّ «پاریزی» در 1304 در پاریز متولد شد و تا ششم ابتدایی در همانجا تحصیل کرد و در عین حال از محضر پدر خود هم بهره برد. پس از پایان دوران ابتدایی و دو سال ترک تحصیل اجباری در سال ۱۳۲۰ تحصیل خود را در دانشسرای مقدماتی کرمان ادامه داد و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۲۵ برای ادامه تحصیل به تهران آمد. در سال ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران در رشته تاریخ فارغالتحصیل شد. باستانی برای انجام تعهد دبیری به کرمان بازگشت و تا سال ۱۳۳۷ خورشیدی را که در آزمون دکترای تاریخ پذیرفته شد، در دانشگاه تهران گذراند و با ارائه رسالهای درباره «ابن اثیر» دانشنامه دکترای خود را دریافت کرد.
باستانی از سال ۱۳۳۸ مدیر مجله داخلی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و سال ۱۳۸۷ بازنشسته شد. شوق نویسندگی از کودکی و نوجوانی در پاریز و با خواندن نشریاتی مانند «حبلالمتین»، «آینده» و «مهر» برانگیخته شد. باستانی نخستین نوشتههای خود را در قالب روزنامهای به نام «باستان» و مجلهای به نام «ندای پاریز» منتشر کرد. نخستین نوشته او در مطبوعات آن زمان مقالهای بود با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنان» که در سال ۱۳۲۱ در مجله «بیداری کرمان» چاپ شد. پس از آن به عنوان نویسنده یا مترجم از زبانهای عربی و فرانسه مقالههای بیشماری در روزنامهها و مجلههایی مانند کیهان، اطلاعات، خواندنیها، یغما، راهنمای کتاب، آینده، کلک و بخارا چاپ کرد. علاوه بر دهها مقاله منتشره در نشریات مختلف، از باستانی 60 کتاب چاپ شده که از جمله آنها میتوان به پیغمبر دزدان، نشریه فرهنگ کرمان، راهنمای آثار تاریخی کرمان، دوره مجله هفتواد، تاریخ کرمان، منابع و مآخذ تاریخ کرمان، سلجوقیان و غز در کرمان، فرماندهان کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ شیخ یحیی)، جغرافیای کرمان (تصحیح و تحشیه جغرافی وزیری)، گنجعلیخان، وادی هفتواد، تاریخ شاهی قراختائیان، تذکره صفویه کرمان، خاتون هفتقلعه، آسیای هفتسنگ، نای هفتبند، هشتالهفت، ذوالقرنین یا کوروش کبیر، تلاش آزادی، یعقوب لیث، سیاست و اقتصاد عصر صفوی، از پاریز تا پاریس، شاهنامه آخرش خوش است، خودمشتمالی و گذار زن از گدار تاریخ اشاره کرد.
این آثار حاصل جهانبینی مورخانه باستانی است. باستانی وقتی به مفاهیم تاریخی میرسید میپرسید: «جامعه از تاریخ چه میخواهد؟ جامعه مایل است که تاریخ، مثل بسیاری از منابع دیگر فرهنگی یک مملکت، برای هر یک از افراد آن ملت، یک «شخصیت ثابت» و قابل اعتنا و درخور احترام پدید آورد، چه ثابت شده است که در برابر حوادث و پیشامدهای روزگار، تنها کسانی پایدار و بردبار و خوددار و حلیم و چارهجو هستند که از یک «شخصیت ثابت» برخوردار باشند. اشخاصی که از جهت روانی نتوانند شخصیت خود را توجیه کنند و نقص شخصیت و بیماری تزلزل و فساد شخصیت داشته و درباره هویت خود دچار تردید باشند، هرگز افراد قابل اطمینانی برای یک جامعه نخواهند بود...
این حرفی است که من بر اساس نظریات اهل نظر و استادان تاریخ و جامعهشناسی، در نای هفتبند، ذکر کردهام و فکر نکنم امروز چیزی بر آن بتوانم بیفزایم. اما تاریخ کرونولوژیک؟ اول آنکه من به معنای واقعی یک مورخ نیستم که تاریخ امروز را بنویسم و ثانی آنکه، ظاهراً دوران نوشتن تاریخهای کرونولوژیک به روال سابق سپری شده است و ثالث آنکه هماکنون شما مطبوعاتیها، روزنامهنویسها، رپورترها، فیلمبردارهای تلویزیون، مشغول نوشتن و تنظیم تاریخ کرونولوژیک ایران و دنیا هستید، خیلی مستندتر و مفصلتر از تاریخی که فیالمثل هدایت صاحب روضهالصفا برای قاجاریه نوشت، یا شرفالدین یزدی صاحب ظفرنامه برای تیمور، یا اسکندربیک منشی صاحب عالمآرا برای شاهعباس. دورههای جراید شما همان تاریخ کرونولوژیک آینده است. اما میزان اعتبار آن البته این دیگر بستگی به ایمان و درستی و بینظری شما دارد، تا تیتر موضوع را چگونه انتخاب کنید و با چه حروفی آن را به چاپ برسانید و مربوط به کدام سرویس شما باشد؟ سرویس سیاسی؟ یا فرهنگی یا اقتصادی؟ خیلی از حرفهایی که شما میزنید و مینویسید، با اینکه مطابق با واقع نیست، با همه اینها از حرفهای صاحب عالم آرا یا راویان مورد اعتماد طبری، قابل اطمینانتر و شاید به غرض کمتر آلوده باشد!»
دکتر عبدالرسول خیراندیش نیز به زیبایی روش تاریخنگاری باستانی را توصیف کرده است: سبک تاریخنگاری باستانی را باید تاریخ زنده (Living History) قلمداد کرد. برای او درک تاریخ مستلزم رفتن به فضای گذشته است و این برخلاف همه است که از حال به گذشته میروند. او گذشته را به حال میآورد و بدین ترتیب حضور و عینیتی میبخشد که سخت در پی تاثیرگذاری است اما این «طلب تاثیر» خوشایند نیست زیرا به آسانی صورت نصیحت بهخود میگیرد و موجب دلآزاری و گریز میشود. اما چگونه است که نوشتههای باستانی چنین نیست؟ در پاسخ بدین سوال لازم است عرض کنم که در شناخت سبک باستانیپاریزی باید توجه داشت که قلم روان و شیوای او که بسیار ساده و بیپیرایه و در همان حال رسا و زیباست و نیز طبع شعر او که آن هم بسیار لطیف است از یک سو به او این امکان را داده که مضامین تاریخی موردنظر خود را جذاب عرضه کند اما در همان حال همین نثر روان و شعر زیبا موجب شده تا برای همگان جدیتی در کار و اندیشه او در پس نوشتههایش جستوجو نشود. البته این تقصیر او نیست از خوانندگان است. توانایی ادبی ممتاز باستانیپاریزی به او امکان میدهد تا مطالب تاریخی که ظاهراً ربطی به هم ندارند در پیوند باهم و در کنار یکدیگر قرار گیرند. این پیوند بسیار ماهرانه و با ظرافت صورت میگیرد. طرح این پیوند فقط در ذهن باستانیپاریزی است اما عرضه آن با نمودار شدن در قالب کلمات و جملات صورت میگیرد. برای اکثریت، تاثیر و جذابیت تاریخنگاری باستانی در قالب عبارات ظهور و بروز پیدا میکند در حالی که لازم است به عمق معنی و اندیشه نهفته در پشت کلمات توجه کنند.2
باستانی مورخ زنده بود و به همین سبب به خوبی اهمیت تاثیر فرهنگ را بر حیات اجتماعی ما درک میکرد. اهمیت فرهنگ را به نقل از کتاب «پاریز تا پاریس» چنین توصیف کرده:
«از معلمین آن روز من، هنوز آقای سیداحمد هدایتزادهنبوی پاریزی و همچنین یحیی سالمیپاریزی حیات دارند. آقای هدایتزاده نزدیک 90 سال عمر دارد و همین روزها کاغذی به من نوشته بود و طی آن متذکر شده بود که تعداد فرزندان و نوهها و نتیجههای او از 127 تن گذشته و هر سالی 10، 12 نفر به آنها اضافه میشود. هم او بود که 20 سال پیش، وقتی من در پاریس بودم (یک سالی فرصت مطالعاتی) نامهای از پاریز به پاریس برای من نوشت و در آن تذکر داده بود که هر وقت به زیارت قبر ویکتورهوگو میروی، از جانب من سید اولاد پیغمبر نیز فاتحهای بر مزار هوگو بخوان. چه سالها پیش از آن، یعنی 50 سال پیش بود که من، در پاریز ترجمه بینوایان هوگو را در حضور پدرم و این معلم میخواندم، یا ایشان برای پدرم میخواندند و من هم گوش میدادم و این از کتبی بود که در تکوین حیات من سخت موثر بود.
وقتی من کتاب از پاریز تا پاریس را چاپ میکردم، در آنجا نوشتم که اگر ناپلئون با لژیونهای سپاهش، به ایران آمده بود، تا این حد نمیتوانست در در و دهات این مملکت نفوذ داشته باشد که امثال ویکتور هوگو داشتند! نه شارلمانی و نه دوگل هیچکدام قدرت و نفوذی تا این پایه را در عالم نداشتهاند.»3
اقتصاد یعنی هون گفتن!
روایت زنده و خودمانی باستانی از تاریخ در نوشتههایش موج میزد. او میگفت: «اقتصاد، یعنی اینکه به جای «بله»، بگویی «هون» که هم جواب حریف را داده باشی و هم نانت را خورده باشی و هم خرت را رانده باشی! به عنوان معترضه عرض میکنم: یک وقت یک مرد یزدی بر خری سوار بود و پسرش پشت سر خر راه میرفت و خر را میراند. حوالی ظهر شد، پسر تکه نانی از جیب خود درآورد و در دهن نهاد و همچنان که طی طریق میکرد، نان را هم میخورد. پدر در این وقت خواست از پسر چیزی سوال کند. او را به اسم خواند. پسر فوراً جواب داد: «بله» و البته چون دهن را باز کرد که بله بگوید، لقمه از دهنش بیرون افتاد. پدر درحالی که خشمگین به نظر میرسید با لهجه غلیظ یزدی گفت: بله و زهرمار! چه موقع بله گفتن است؟ به جای بله، بگو «هون» که هم جواب مرا داده باشی، هم نانت را خورده باشی و هم خرت را رانده باشی. این حکایت را گمان کنم من از آقای غلامرضا آگاه یزدیالاصل و «النزیل بکرمان» بر سبیل شوخی شنیدهام. همین آگاه خود از اقتصادیون عجیب عالم است که در شورهزارهای کرمان، ماهی دریا را به خورد درختهای بنه جنگلی داد و از آن پسته استخراج کرد و به آمریکا فرستاد و دلار به دست آورد و آن دلارها را خرج 9 فرزند خود کرد تا در انگلستان و سایر کشورها درس بخوانند و به ایران برگردند و هم امروز یکی از آنها رئیس دانشکده اقتصاد ایران باشد. اقتصاد یعنی این!»
بر همین سبیل بود که دغدغه او اقتصاد کشاورزی ایران بود. بر همین مبنا مینوشت: «به جای گاو و گرجین هم که به قول خود وزیر کشاورزی، هماکنون بیش از 40 هزار تراکتور روی مزارع میچرخند و تقریباً هر مزرعهای یکی سهمش میشود و با این مقدمات، میزان برداشت گندم ما به دو میلیون و نیم تن رسیده است. یعنی هر تراکتور 80 هزارتومانی، 70 تن گندم تنی هزار تومان به ما رسانده، هرچند شاید بیش از نصف همین گندمها را هم هنوز همان گاوآهنها و شخمهای روزگار داریوش به ما میدهد. در سال 1352 [1351] حدود 875 هزار تن گندم و 601 هزار تن جو وارد شده و در سال گذشته[احیاناً 1350] برنامه خرید 2 /5 میلیون تن گندم،24 هزار تن گوشت،363 هزار تن شکر سفید و 321 هزار تن شکر خام در دست اجرا بوده است... حال آنکه میدانیم در سال 1028 ق /1618 م در زمان شاهعباس اول، همین سیستان... برای رفع کمبود گندم پایتخت هزار تومان زر از دیوان اعلی نزد کلانتران سیستان آمد که نواب کامیاب... هشت هزار خروار [هشتصد هزار من] غله از سیستان ابتیاع میکنند. 700 سال پیش هم خواجه رشیدالدین فضلالله وزیر، از مال حلال خود هشتصد هزار من نان و صد و بیست هزار من گوشت، وقف ارباب وظایف کرد.» همین کرمان فقیر هم که امروز نان گندم آمریکایی میخورد، روزگاری چنان بود که فیالمثل سیصد و پنجاه سال پیش، در سال 1046 هـ.ق / 1653 م حسبالامر پادشاه ذیجاه (شاهعباس دوم) حکمران کرمان... 10 هزار خروار غله [یک میلیون من، سه میلیون کیلو، سه هزار تن] از راه سیستان حمل قندهار کرد. برای اینکه نفرمایید که جمعیت زیاد شده و مصرف بر تولید فزونی یافته، عرض میکنم که استان کرمان، امروز بیش از نهصد هزار جمعیت ندارد و بزرگترین شهر آن یعنی خود کرمان سکنهاش بیش از هشتاد هزار نیست و حال آنکه هشتصد سال پیش، وقتی مسافری از این ولایت عبور میکرده مینویسد: «... در شهور سنه ست و تسعین و خمس مائه (695 ق / 1199 م) به کرمان رسیدم، چند شهر بزرگ دیدم. چون جیرفت و زرند و راین و سیرجان، که در هر شهری از آن دویست هزار و صد هزار و پنجاه هزار آدمی بوده است. همین خوزستان که امروز جمعیت آن به دو میلیون نمیرسد، روزگاری حدود پنج میلیون تن سکنه داشته است. صحبت از اغراقهای شهر یک میلیون نفری یا یک میلیون کشته نیشابور زمان حمله مغول نمیکنم. پس درست است که جمعیت کشور ما به صورت انفجارآمیز زیاد شده، ولی شاید هنوز [یکی دو سال پیش از انقلاب] به میزان روزگاران قبل از استعمار نرسیده باشد. علاوه بر آن، این مملکتی است که باید 50 میلیون آدم را بتواند نان بدهد.
ما فکر میکنیم هرچه غربی میداند علم است ولی فراموش کردهایم آن تعبیهای که یزدی به کار برده تا در تفت، سالی 60 هزار تن انار به دست آورد نیز علم است و آنکه پسته رفسنجان را سالی به 20 هزار تن میرساند، تجربه علمی دارد. ما از خود بریدهایم و ترک گذشته کردهایم و دنبال تجربه چند هزارساله کشاورزی خود را رها کردهایم. نسل بعدی ما دیگر شلغم را از چغندر باز نخواهد شناخت و نمیداند که کاشت یونجه در شیرین کردن زمینهای شور چه نقشی دارد... مطلبی که من در باب آن صحبت میکنم طرفداری از قنات است نه مخالفت با چاه عمیق منتها آنجا که چاه عمیق با قنات اصطکاک پیدا میکند من طبعاً طرف قنات را میگیرم... ما عضویت در «کمیسیون صنوبر» سازمان «فائو» را میپذیریم و بدان افتخار میکنیم، اما به کمیسیون حفظ قنات، که مادر صنوبر است، اعتنایی نداریم. مهندسان ما جوش میزنند که شهر ونیز دارد کمکم زیر آب میرود اما هیچ کس «پرّ» خاطرش نیست که قنات همتاباد یزد همین روزها چگونه از بیهمتی ما از میان رفت و دود از دهانه آن برآمد.»4