شناسه خبر : 42328 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

توطئه شرقی

بررسی ریشه‌های تاریخی غرب‌ستیزی در گفت‌وگو با موسی غنی‌نژاد

توطئه شرقی

ضدیت با مغرب‌زمین اگرچه می‌تواند به سده‌های دورتر و حتی جنگ‌های صلیبی بازگردد اما در کشور ما از زمان ملی شدن صنعت نفت و واقعه مرداد 1332 توسعه یافت و با وقوع انقلاب اسلامی به بخشی از ادبیات رسمی حاکمیت تبدیل شد. موسی غنی‌نژاد اصول 43 و 44 قانون اساسی را پیاده‌سازی کلمه به کلمه نظریه راه رشد غیرسرمایه‌داری می‌داند که از سوی مارکسیست‌ها ترویج و تبلیغ شد و رسمیت‌بخشی به آن مشکلات فراوانی برای اقتصاد ایران فراهم آورد. 

♦♦♦

‌ضدیت با غرب در ایران از چه زمانی کلید خورد و به عنوان یک دستور کار بین سیاستمداران و مسوولان و همچنین برخی روشنفکران قرار گرفت؟

سابقه غرب‌ستیزی به معنی کلی کلمه، اگر بسیار دور نرویم، به مقطع نهضت ملی شدن صنعت نفت برمی‌گردد و به نوعی نقطه عطفی در مساله ضدیت با غرب است. در جریان ملی شدن نفت و پس از آن سقوط دولت مصدق در جریان 28 مرداد، و البته با کمک تبلیغات بسیار گسترده چپ‌ها، مساله غرب‌ستیزی در میان روشنفکران جا افتاد. فقط یادآوری می‌کنم که دکتر مصدق در مدت دو سال و چند ماهی که در صدر دولت بود، مرتب تکرار می‌کرد که همه بدبختی‌های ملت ایران ناشی از سیاست‌های استعماری انگلیس است و ما باید این انگلیس‌ها را از کشور بیرون و نفت را ملی کنیم تا همه امور خوب و بسامان شود. البته که این اتفاق نیفتاد و خود او هم در نهایت سقوط کرد اما این واقعه در خاطره مردم و به‌خصوص ذهن روشنفکران ایرانی حک شد که مشکلات ما نه فقط از انگلیس که از آمریکا و به‌طور کلی غرب است و یک دولت ملی هم که می‌خواست ایران را مستقل کند، با توطئه غربی‌ها ساقط شد. از سال 32 تا 57 برای مدت 25 سال به‌طور مرتب در ذهن تحصیل‌کرده‌ها و روشنفکران تکرار می‌شد که همه مشکلات و بدبختی‌ها ناشی از غرب است و اگر ایران عقب مانده و آزادی نیست و فضای سیاسی بسته است، همه قصور متوجه غرب است. این تفکر بین جامعه و روشنفکران جا افتاد و زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، زمینه اصلی تفکر سیاسی حاکم بر انقلابیون، احزاب، روشنفکران و مردم ضدیت با غرب بود. به‌واسطه تلفیق همین تفکر و ذهنیت انقلابیون اسلام‌گرا، یکی از شعارهای اصلی انقلاب اسلامی «نه شرقی، نه غربی» شد. این شعار پیش از سابقه انقلابی، سبقه اسلامی داشت چون اسلام‌گراها ترجیح می‌دادند بگویند که درست است ما با غرب، سرمایه‌داری غربی و امپریالیسم غربی مخالف هستیم اما با کمونیسم هم مخالف هستیم. از آنجا که انقلابیون مسلمان می‌خواستند خودشان را از چپ‌ها و مارکسیست‌ها متمایز کنند، شعار «نه شرقی نه غربی» را مطرح کردند. اما به تدریج بخش «نه شرقی» این شعار کمرنگ شد اما «نه غربی» آن همچنان برجسته ماند و تا همین امروز ادامه پیدا کرد.

وقایع مختلفی که بلافاصله بعد از انقلاب اتفاق افتاد، چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی بیشتر تحت ‌تاثیر اندیشه‌های چپ بود؛ چرا که این چپ‌ها بودند که ابتکار عمل را به دست گرفتند، حالا یا چپ‌های مارکسیست و لائیک یا چپ‌های اسلامی. یکی از بارزترین این اقدامات اشغال سفارت آمریکا بود، می‌دانید که اشغال سفارت در سال 58 بدون اطلاع مسوولان عالی یا دولت موقت و حتی بدون اطلاع امام خمینی، رهبر انقلاب صورت گرفت و اشغال‌کنندگان سفارت، به گفته خودشان دانشجویان پیرو خط امام و به بیان دقیق‌تر همان چپ‌های اسلامی بودند. البته نفوذی‌هایی از چپ‌های غیراسلامی و مارکسیست‌ها و توده‌ای‌ها هم در این اشغال دست داشتند. نتیجه غرب‌ستیزی و شعار «نه غربی» در اشغال سفارت آمریکا خودش را نشان داد. در حالی که سفارت آمریکا و هر کشور خارجی به مثابه خاک آن کشور است. اما آن دانشجویان عزیز بی‌توجه به این مساله رفتند سفارت را اشغال کردند و بدتر از آن برای مدت 444 روز دیپلمات‌های آمریکایی را در گروگان نگه داشتند. این عمل باعث عکس‌العمل بسیار بدی در غرب و به‌خصوص در آمریکا شد. آمریکایی‌ها خودشان را تحقیرشده دانستند و حتی برای جبران مافات متوسل به عملیات نظامی برای نجات گروگان‌ها شدند که در طبس شکست خورد. بعد از آن واقعه روابط به قدری تیره شد که عملاً امکان عادی‌سازی از بین رفت. البته آمریکایی‌ها هم برای جبران آن شکست و تحقیر، به مردم ایران ظلم کردند؛ با تحریم‌های سخت اقتصادی و خصومتی که با ایران در سطح جهانی نشان دادند، برنامه منزوی کردن ایران را پیش بردند. یعنی آمریکایی‌ها هم بی‌تقصیر نیستند اما بد نیست بدانیم که مشکل از اشغال سفارت شروع شد.

اگر واقعاً اعتقاد گروه اشغال‌کننده این بود که آمریکا در امور ایران مداخله می‌کند و سفارتخانه این کشور تبدیل به لانه جاسوسی شده است، راهش اشغال سفارت و خاک این کشور نیست، باید به دیپلمات‌های آمریکایی اعلام می‌کردند که ظرف مدت مثلاً 48 ساعت خاک ایران را ترک کنند و بروند. روابط سیاسی هم قطع می‌شد و نیازی به حمله و اشغال نبود. چنین رخدادهایی نشان می‌دهد که در آن دوران که احساسات انقلابی فوران کرده بود، چپ‌ها از فرصت لازم برای هر توطئه‌ای استفاده کردند. آنها می‌خواستند در فقدان عقلانیت و اوج هیجانات و احساسات، روابط ایران و غرب را نابود کنند و از بین ببرند و انصافاً در این باره باید گفت که موفق هم شدند.

از آنجا که آمریکایی‌ها هم علیه ایران عکس‌العمل نشان دادند، دشمنی متقابل شتاب گرفت و به تدریج تا پایان جنگ روابط بدتر شد. شکل‌گیری این تنش فزاینده بین ایران و آمریکا باعث شد که کم‌کم «نه شرقی» فراموش و «نه غربی» بر سیاست خارجی مسلط شود. در حالی که در آن زمان جنگ سرد در جریان بود و عملاً دنیا بین شرق و غرب تقسیم شده بود. با این حال در نهایت در کشور ما دشمنی با غرب به قدری زیاد شد که ما رفته‌رفته به شرق نزدیک‌تر شدیم و هر چه زمان گذشت به خاطر افزایش تنش‌ها، این مسیر هموارتر شد. این همان مسیری بود که چپ‌ها طراحی کرده بودند و به حد اعلا از شرایط موجود استفاده کردند و خواست خودشان را پیش بردند.

‌ تسلط شعار «نه غربی» چه آثار و پیامدهایی در حوزه اقتصاد برای ما داشت و اقتصاد کشور را به چه مسیری هدایت کرد؟

ابتکار عملی که چپ‌ها در اول انقلاب با همان پس‌زمینه تاریخی سال 1332 در دست گرفتند که به‌طور کل ضدغرب بود؛ در حوزه اقتصاد ضدسرمایه‌داری و ضدنظام بازار هم بود. غرب در افکار عمومی روشنفکران نماد نظام سرمایه‌داری و امپریالیسم تلقی می‌شد و بنابراین وقتی که انقلاب شد، چپ‌ها این شعار را مرتب تکرار می‌کردند که استقلال سیاسی فقط کافی نیست و روابط اقتصادی ابزار استعمار و در خدمت سلطه امپریالیسم است. ادعای آنها این بود که این روابط که در رژیم سلطنتی وجود داشت، باید از بین برود. این نظریه همان تئوری مارکسیست‌هاست که می‌گفتند جهان سومی‌ها باید مسیر راه رشد غیرسرمایه‌داری را بروند. تفوق این اندیشه به حدی بود که اصول 43 و 44 قانون اساسی جمهوری اسلامی کاملاً ملهم از همین نظریه است که اولیانوفسکی، تئوریسین حزب کمونیست شوروی مطرح کرده بود و در ایران هم به‌شدت تبلیغ می‌شد. این نظریه مارکسیستی توانست به قانون اساسی جمهوری اسلامی راه پیدا کند و در کلمه به کلمه اصول 43 و 44 تجلی یابد؛ منتها کمی هم رنگ اسلامی به آن دادند. این دو اصل در حوزه اقتصاد مشکلات زیادی برای کشور درست کردند تا جایی که سیاست‌های کلی اصل 44 تدوین شد که اقتصاد را از گرفتاری راه رشد غیرسرمایه‌داری نجات دهد که البته این سیاست‌ها هم در عمل توفیقی پیدا نکرد که خودش بحث مفصلی است. در نهایت منظور اینکه نفی سیاسی غرب که به‌عنوان استقلال سیاسی تلقی می‌شد و شعار اصلی انقلاب اسلامی بود به استقلال اقتصادی هم تعمیم پیدا کرد و به خودکفایی تعبیر شد؛ به این معنا که ما باید همه کالاهای اساسی و استراتژیک را خودمان تولید کنیم؛ درحالی‌که معنای استقلال اقتصادی متفاوت از این است. برای نمونه ژاپن به شدت وابسته به واردات کالاهای اساسی از خارج است اما کسی نمی‌تواند بگوید ژاپن استقلال اقتصادی ندارد. یکسان پنداشتن استقلال اقتصادی با خودکفایی یک اشتباه بزرگ بود که البته باز هم چپ‌ها و مارکسیست‌ها به آن دامن زدند و آن را جا انداختند. نتیجه این شد که برنامه‌ریزان و سیاستگذاران نظام در سه دهه اول انقلاب تاکید زیادی روی خودکفایی کالاهای اساسی داشتند که به تخصیص نادرست و غیربهینه منابع منجر شد و برای مثال بهره‌برداری غیرصحیح و غیراصولی از منابع آب زیرزمینی ما را به سمت تنش آبی و بحران آبی سوق داده است. بحران امروز در حوزه آب ناشی از همان سیاست خودکفایی است. هزینه تلاش برای این نوع استقلال و رسیدن به خودکفایی و برای مثال برپایی جشن خودکفایی گندم که هرگز هم نتوانست پایدار بماند، از بین رفتن منابع آب و خشک شدن تالاب‌ها و دریاچه‌ها و فرونشست‌های وحشتناک در دشت‌های کشور است. همه این ضایعات و رخدادهای فاجعه‌بار نتیجه نگاه ایدئولوژیک به مسائل اقتصادی است که متاسفانه هنوز هم ادامه دارد.

‌آیا توسعه گفتمان نه غربی و ضدیت با غرب در پیش آمدن وضعیت پیچیده هسته‌ای و تحریم‌ها هم موثر بوده است؟

در دوران قبل از انقلاب، شاه به دنبال استفاده از انرژی هسته‌ای بود و شاید حتی قصد رفتن به سمت سلاح هسته‌ای را هم در خفا داشت. بعد از انقلاب و به واسطه آمریکاستیزی ما که اشاره کردم با اشغال سفارت آمریکا اوج گرفت و خصومت مداوم آمریکا علیه کشور ما، مساله توسعه انرژی هسته‌ای به یک نقطه اختلاف جدی تبدیل شد. در عین حال اتخاذ توسعه توان موشکی در استراتژی دفاعی کشور که از نظر منطق هم کار درستی است، نقطه اختلاف دیگری شد. در واقع زمینه این اتهام برای آمریکا و متحدانش فراهم شد که فعالیت‌های هسته‌ای و موشکی ایران با هدف ساخت کلاهک هسته‌ای توسعه یافته است. ما بارها اعلام کردیم که طبق فتوای رهبری، دنبال دستیابی به سلاح هسته‌ای نیستیم، در این صورت به نظر می‌رسد تحمیل هزینه بالا برای هسته‌ای شدن توجیه اقتصادی ندارد. مثلاً برای ساخت نیروگاه بوشهر، هزینه گزافی شد در صورتی که بازدهی آن متناسب با هزینه‌هایش نیست. علاوه بر اینکه موجب تحمیل فشارهای مضاعفی هم بر اقتصاد شده است.

این رویکرد و برخی اشتباهات بزرگی که در این حوزه رخ داد باعث شد روابط بین‌المللی و سیاسی ما سوای آمریکا، با اروپا و دیگر کشورهای غربی هم تنش‌آلود شده و ضربه بزرگی به اقتصاد ما وارد شود. در زمان آقای احمدی‌نژاد قطعنامه‌های متعددی از سوی شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران صادر شد که حتی تایید چین و روسیه را هم داشت؛ یعنی علیه ایران اجماع شکل گرفت؛ اجماعی که نتیجه سیاست‌های پوپولیستی دولت وقت بود. همان دولتی که قطعنامه‌ها را کاغذپاره می‌دانست و کشور را به دردسر بزرگی انداخت. برجام برای مقطع کوتاهی توانست این مساله را حل کند اما خروج ترامپ و قیل و قال افراطی‌های داخلی، آن فضای تنش‌آلود را بدتر و تحریم‌ها را سخت‌تر کرد. در نتیجه اقتصاد ما که تا حدود زیادی به صادرات نفت و مشتقات و محصولات پتروشیمی وابسته است، درگیر کمبود منابع ارزی، بی‌ثباتی بازارها، بالا رفتن تورم و... شد. یعنی در نهایت نتیجه آن رویکرد خودکفایی و ضدیت با غرب به دردسرها و گرفتاری‌های بزرگ ختم شد.

‌حداقل در زمان کنونی به نظر می‌رسد ضدیت با غرب بیشتر یک فرهنگ حاکمیتی و یک دستور کار برای نظام سیاسی است. اما تبدیل به یک فرهنگ عمومی نشده است چون ما هیچ‌گاه به‌طور مستقیم هدف جنگ یا تعرض از سوی غرب نبوده‌ایم. با این شرایط تغییر استراتژی حاکمیت در ضدیت با غرب یا حداقل تلطیف آن به چه شکل ممکن است؟ آیا زمان زیادی می‌برد؟

بعد از تجربه برجام و خروج آمریکا از آن، شرایط به‌گونه‌ای پیش رفته است که هر کسی می‌خواهد در مدارج سیاسی خودش را مطرح کند، باید از خودش یک چهره کاملاً ضدغربی و افراطی نشان بدهد. چون افراطی‌ها این تصور را ایجاد کردند که آقای روحانی می‌خواست با برجام به غرب امتیاز بدهد و به غرب نزدیک شود اما نمی‌توان به آمریکا و غرب اعتماد کرد چون خیانت می‌کنند و از پشت خنجر می‌زنند. پس دیپلماسی به آن شکلی که آقای ظریف جلو می‌برد فایده ندارد و ما باید کار دیگری بکنیم. البته این گروه نمی‌دانند اساساً چه کاری باید انجام دهند و برای همین است که بیش از یک سال از دولت سیزدهم سپری شده و مذاکرات احیای برجام ماه‌هاست که از سر گرفته شده اما به نتیجه نمی‌رسد و مدام عقب می‌افتد. در حالی که هزینه زیادی به کشور تحمیل شده و می‌شود. مشکل جدی ما این است که هر دو طرف این تنش سیاسی در دست افراطی‌هاست. یعنی چه در سمت غرب که افراطی‌های آمریکا و اسرائیل اثرگذارند و چه در طرف ما. در هر دو طرف تندروهای رادیکال هستند که حرف می‌زنند و به طرف مقابل پاس گل می‌دهند. ببینید اغلب کسانی که تاکید می‌کنند برجام نباید احیا شود و نباید توافقی صورت گیرد؛ یا تندروهای آمریکایی و اسرائیلی هستند یا در طرف ما تندروهای داخلی، این دو گروه خواسته یا ناخواسته در عمل با هم هماهنگ هستند و نتیجه کارشان گره انداختن در یک معضل بزرگ و پیچیده شده است. هر بار که خبر نزدیک شدن به توافق منتشر می‌شود، افرادی از دو طرف سنگ‌هایی در چاه می‌اندازند که صد عاقل نمی‌توانند آن را در بیاورند. متاسفانه درکی ندارند که زبان زور ابزار رسیدن به توافق نیست و نتیجه دور شدن از دیپلماسی همین وضعی است که ما اکنون گرفتار آن هستیم.

اینکه چگونه می‌توان از این وضعیت بیرون آمد، مساله پیچیده و مبهمی است و من پاسخ روشنی برایش ندارم. به نظر من پاسخ بازگشت به عقلانیت است؛ یعنی دو طرف به این نتیجه برسند که باید از مسیر دیپلماسی حرکت کنند. دو طرف باید بین دیپلماسی و جنگ یکی را انتخاب کنند. اگر دیپلماسی را ترجیح می‌دهند باید به توافق برسند. توافق در دیپلماسی یعنی بده‌بستان صورت بگیرد، نه اینکه یک طرف بخواهد همه حرف‌های خودش را به کرسی بنشاند. این دیپلماسی نیست و زور گفتن یک طرف به طرف دیگر است و در نهایت هم به نتیجه نمی‌رسد.

متاسفانه در حال حاضر در چشم‌انداز خوبی قرار نگرفته‌ایم و همه فرصت‌طلبان بین‌المللی و سوءاستفاده‌کنندگان خارجی از برخی کشورهای عربی گرفته تا چین و روسیه، به دنبال برهم زدن شرایط و تغییر موازنه به نفع خودشان هستند. این گروه‌ها منافع خوبی در عدم توافق ایران و غرب برای خودشان ایجاد کرده‌اند و ترجیح می‌دهند روابط ایران با غرب هیچ وقت خوب نشود، چون اگر خوب شود منافع آنها در منطقه و خاورمیانه به خطر می‌افتد. ایران یک کشور مهم و تاثیرگذار در خاورمیانه است و اگر روابطش با غرب عادی‌سازی شود، در درجه اول آسیب بزرگ را روسیه می‌بیند و در درجه بعدی چین. این است که آنها هم آتش‌بیاران معرکه هستند که روابط ما با غرب بهبود پیدا نکند. ما در یک وضعیت پیچیده و در یک پیچ تاریخی بسیار خطرناک قرار گرفته‌ایم و سرنوشت آینده کشور ما هم به این بستگی دارد. من پاسخ دقیقی مبنی‌بر اینکه در حال حاضر باید چه کرد، ندارم. تنها توصیه‌ام این است که راه عقلانیت و دیپلماسی عقلانی را در پیش بگیریم نه شعارهای سیاسی و افراطی را. 

دراین پرونده بخوانید ...