تله «تنبیه و تعزیر»
محسن جلالپور از دلایل تنزل قدرت بازار میگوید
«بازار و دولت در ایران» عنوان کتابی است که انتشارات دنیای اقتصاد اخیراً روانه بازار کرده است. کتاب را آرنگ کشاورزیان نوشته و محسن محمودی آن را به فارسی برگردانده است. کشاورزیان در حال حاضر در موسسه مطالعات اسلامی و خاورمیانه دانشگاه نیویورک تدریس میکند و محسن محمودی نیز مترجم و پژوهشگر حوزه فلسفه و سیاست است. محسن جلالپور کار آرنگ کشاورزیان را به این جهت ویژه میداند که نویسنده با استفاده از روش مشاهده و مصاحبه به تحقیق میدانی در بازار تهران پرداخته و جایگاه سیاسی و اجتماعی «بازار» را در دو مقطع حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی بررسی کرده است. رئیس پیشین اتاق بازرگانی در تایید نظر آرنگ کشاورزیان که معتقد است بازار دیگر قدرت گذشته را ندارد، دلایلی بر میشمرد که در کتاب بازار و دولت در ایران نیست.
«بازار و دولت در ایران» عنوان کتابی است که انتشارات دنیای اقتصاد اخیراً روانه بازار کرده است. کتاب را آرنگ کشاورزیان نوشته و محسن محمودی آن را به فارسی برگردانده است. کشاورزیان در حال حاضر در موسسه مطالعات اسلامی و خاورمیانه دانشگاه نیویورک تدریس میکند و محسن محمودی نیز مترجم و پژوهشگر حوزه فلسفه و سیاست است. محسن جلالپور کار آرنگ کشاورزیان را به این جهت ویژه میداند که نویسنده با استفاده از روش مشاهده و مصاحبه به تحقیق میدانی در بازار تهران پرداخته و جایگاه سیاسی و اجتماعی «بازار» را در دو مقطع حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی بررسی کرده است. رئیس پیشین اتاق بازرگانی در تایید نظر آرنگ کشاورزیان که معتقد است بازار دیگر قدرت گذشته را ندارد، دلایلی بر میشمرد که در کتاب بازار و دولت در ایران نیست.
♦♦♦
در میان آثاری که درباره بازار تهران نوشته شده، آیا کتاب بازار و دولت در ایران اثری ارزشمند است؟ این سوال را از این جهت میپرسم که میدانم به مطالعه در این زمینه علاقه دارید و در حال گردآوری اطلاعاتی برای انتشار کتابی در این زمینه هستید.
از آنجا که شخصاً به تحلیلهای مرتبط با نقش بازار در تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور علاقه دارم، کتاب «بازار و دولت در ایران» را مطالعه کردم. پیش از این جسته و گریخته با نتایج تحقیقات و نظرات نویسنده کتاب -آرنگ کشاورزیان- آشنا بودم اما کتاب مورد اشاره از این جهت ارزشمند است که نویسنده به میان بازاریان رفته و با استفاده از روش مشاهده و مصاحبه به تحقیق میدانی در بازار تهران پرداخته است. متاسفانه با وجودی که بازار، قلب تپنده مهمترین تحولات سیاسی و اقتصادی یک قرن گذشته کشور ما بوده، تحقیقات بسیار کمی حول آن شکل گرفته است، بنابراین انتشار این کتاب در ذات خود مهم و قابل تقدیر است. البته کتاب، ویژگیهای مثبت زیادی دارد که قطعاً از نظر خوانندگان دور نخواهد ماند، اما قطعاً خواننده افسوس میخورد که چرا تحقیق آقای کشاورزیان تا سال 1382 را پوشش میدهد. چون از این تاریخ به بعد سرعت و کیفیت تحولات کاملاً متفاوت از قبل است به گونهای که اگر جلد دوم کتاب با همان سبک و سیاق جلد اول نوشته شود، حتماً نتایج و یافتههای کاملاً متفاوتی خواهد داشت.
آرنگ کشاورزیان در کتاب خود این نتیجه را گرفته که بازار تهران متحول شده و دیگر مثل گذشته متحد نیست. شما اگر جلد دوم را بنویسید چه نتیجهای برای آن در نظر میگیرید؟
پاسخ دادن به این سوال خیلی سخت است، اما همه به تجربه دریافتهایم که نهفقط بازار که دیگر تشکلهای جامعه مدنی هم قدرت بسیجکنندگی گذشته را ندارند. دیگر هیچ نهاد متشکل و متحدی در کشور نداریم که مطالباتش یکدست باشد و صدای واحدی از آن شنیده شود. این خلاف تصوری است که تا چند سال پیش از بازار داشتیم و حداقل گمان میکردیم بازاریان همچنان قدرت بسیجکنندگی دارند. اینکه چه اتفاقی افتاده که بازاریان دیگر متحد نیستند و بازار قدرت بسیجکنندگی ندارد شاید به این تجربه مشخص ختم شود که اصولاً در حال حاضر نارضایتی به تنهایی، بسیج سیاسی را تضمین نمیکند. این خلاف تصور ما از نهادهای اثرگذار مثل بازار است.
بازار در ذهن ایرانیان با حرکتهای کوچک و بزرگ اجتماعی عجین است. بازار ایران در رویدادهای مختلف سیاسی و اجتماعی از کمک مالی به فقرا تا تامین مالی جنبشهای سیاسی-مذهبی نقش ایفا کرده است. ابتدا باید ببینیم بازار چه تحولاتی را پشت سر گذاشته و چگونه به نقطهای رسیده است که بهزعم نویسنده؛ دیگر مثل گذشته متحد نیست و قدرت بسیجکنندگی ندارد. تحولات اجتماعی و سیاسی از دوره صفویان، بازار را رفتهرفته کنار یک نهاد قدرتمند و اجتماعی دیگر به نام روحانیت قرار میدهد. از این مقطع تاریخی، دو نهاد قدرتمند و صاحب نفوذ جامعه مدنی همواره در اتحاد با هم در صدد محدود کردن قدرت خودکامه دولتها گام برداشتند. بازار و روحانیت وقتی با هم متحد شدند، دستکم دو تحول سیاسی بسیار بزرگ را رقم زدند. یکی جنبش مشروطه و دیگری انقلاب اسلامی. ماجرای «به فلک بستن تاجران قند» توسط علاءالدوله حاکم تهران، به بهانه گرانی قند معروفتر از آن است که به تفصیل به آن بپردازم و به همین بسنده میکنم که در این واقعه بیاحترامی و کتک زدن تجار خوشنام، به ویژه حاج سیدهاشم قندی که فردی متدین و سرشناس در بازار تهران بود، باعث اعتراض بازاریان و تجمع آنها در مسجد شاه تهران شد و پس از آن، مردم در حرم عبدالعظیم تحصن کردند و روحانیون سرشناس تهران همچون آیتالله سیدمحمد طباطبایی و آیتالله عبدالله بهبهانی نیز به آنان پیوستند. بازار و روحانیت همچنین در یک دوره طولانی از مشروطه تا وقوع انقلاب اسلامی نقش اساسی در بسیج تودههای مردم و شکلگیری انقلاب 57 داشتند، همکاری نزدیک بازار با علمای دینی در جریان انقلاب، یادآور اتحادی تاریخی است که تحلیلگران از آن به عنوان اتحاد «بازار و مسجد» نام میبرند و تردیدی نیست که این اتحاد یکی از دلایل اصلی پیروزی انقلاب اسلامی بر حکومت پهلوی بوده است.
به نظر شما اتحاد روحانیت و بازار چگونه شکل گرفته و چگونه کار کرده است؟
رابطه بازاریان و حکومت پهلوی از ابتدای دهه 50 رو به وخامت گذاشت. بازاریان خاطره خوشی از برخوردهای حکومت نداشتند. بحث اتاقهای اصناف که مورد تاکید شاه بود، مناقشات زیادی به دنبال داشت. آنجا که حکومت پهلوی سازمانی دولتی را ایجاد کرد تا بر عملکرد بازاریان نظارت کند. قانون نظام صنفی مصوب 1350 که در آن تشکیل اتاق اصناف پیشبینی شده بود، به شکل مناقشهآمیزی به اجرا درآمد. در سال 1351 اتاق اصناف با دخالت و نفوذ کامل دولت و با وجود مخالفت بازاریان و اصناف ایجاد شد. مدتی بعد که درآمدهای نفتی افزایش یافت و تزریق آن به بازار، تورمی بیسابقه ایجاد کرد، فشار بر بازاریان افزایش یافت. در سال 1354 حزب رستاخیز صدها دانشجو را به عنوان تیمهای ناظر برای نظارت بر قیمتها به بازار فرستاد تا علیه محتکران مبارزه کنند. اتاقهای اصناف یا دادگاههای صنفی که زیر نظر سازمان اطلاعات و امنیت کشور فعالیت میکردند، هزار تن از دکانداران را جریمه، پروانه کسب صدها تن را لغو و حداقل 800 دکاندار را به گذراندن زندانهای طولانی محکوم کردند. این اقدامات که به ظاهر برای مبارزه با گرانفروشی اما در اصل برای مبارزه با اصناف و فشار به کسبه و مغازهداران بود، جز نارضایتی بازاریان نتیجهای نداشت. اصناف در اجرای این اقدامات، با دولت همکاری نکردند، در نتیجه وزیر بازرگانی وقت 17 تن از رهبران برجسته آنان را از عضویت اتاق اصناف تهران، برکنار و اکثر اتاقهای اصناف را در سراسر کشور منحل کرد. فریدون مهدوی وزیر وقت بازرگانی، معاون حزب رستاخیز هم بود و بیش از هشت هزار واحد صنفی را به دادگاه کشاند و بسیاری از صاحبان صنایع را به شهرستانها تبعید کرد. چنین رفتاری باعث دور شدن و ایجاد نفرت در میان بازاریان شد و آنها را به مخالفان حکومت پهلوی تبدیل کرد. به این ترتیب همکاری نزدیک بازار با علمای دینی در جریان انقلاب، نقش بسیار موثری داشت و در کنار نارضایتی شدیدی که به وجود آمده بود، منجر به سقوط حکومت پهلوی و پیروزی انقلابیون شد.
شاید بتوان میان تحقیق آرنگ کشاورزیان و یک محقق آمریکایی به نام بنجامین اسمیت مشابهتهایی پیدا کرد. آقای اسمیت در مقالهای تحت عنوان «اقدام جمعی و قدرت بسیجکنندگی بازار ایران» اشاره کرده که در دوران سلسله پهلوی بیشتر نهادهای اجتماعی و سنتی در ایران نابود یا به شدت تضعیف شدند اما بازار به بقای خود ادامه داد و حتی شکوفا شد. او به همکاری نزدیک بازار با علمای دینی در جریان انقلاب هم اشاره کرده و عنوان اتحاد «بازار و مسجد» را بر رابطه بازاریان و روحانیت گذاشته است. با این حال جایی خواندم که شما درباره گسست این رابطه ابراز نگرانی کردید. چرا؟
از همان ابتدای شکلگیری نهاد دولت در ایران، بازار و روحانیت، رقیب و دشمن مشترکی پیدا کردند که همواره در صدد بود تا نقش و اثرگذاری این دو نهاد مدنی را در جامعه کاهش دهد. بررسیها نشان میدهد لااقل از دوره مشروطه تا امروز هیچ اراده سیاسی نتوانسته این دو نهاد را از هم جدا کند. ممکن است در اثر تحولات گوناگون سیاسی، این رابطه کمرنگ شده باشد اما هیچگاه نگسسته است.
با وجود این در سالهای گذشته، دو نشانه نگرانکننده از گسست این رابطه و تغییر در وضعیت هر دو نهاد دیده میشود. نشانه اول دولتی شدن نهاد روحانیت است و نشانه دوم، رانتجو شدن بخش خصوصی. در گذشته منبع اصلی تامین مالی روحانیت وجوهات شرعی بود که مردم و به ویژه بازاریان به صورت داوطلبانه میپرداختند اما اکنون بخش مهمی از منابع مورد نیاز از منابع دولتی تامین مالی میشود. از آن طرف روحیه رانتجویی در بخش خصوصی و بازار نیز به شدت تقویت شده به گونهای که بسیاری از فعالان این بخش دیگر قادر به فعالیت و کسبوکار سالم نیستند. به این ترتیب به نظر میرسد روحانیت و بازار به عنوان نهادهای مدنی مستقل، از جایگاه اصلی اجتماعی خود دور شده و به نوعی وابسته به دولت (قدرت سیاسی) یا دنبالهرو آن شدهاند و از منزلتشان در جامعه مدنی دور افتادهاند.
در چارچوب همین تحلیل چرا فکر میکنید بازار قدرت گذشته خود را از دست داده است؟
به چند دلیل؛ اول اینکه به گمانم بازار اساساً انگیزه فعالیتهای سیاسی را از دست داده و از سیاست دور شده است. دوم اینکه خیلی از چهرههای سیاسی و متنفذ بازار که نقش اساسی در وقوع انقلاب و تحولات پس از آن داشتهاند، فوت کردهاند و به نظر میرسد بازاریان دیگر علاقهای به نقشآفرینی در سیاست و قدرت ندارند.
همینطور به گمانم رابطه بازار با روحانیت هم دچار تغییر شده، همانطور که رابطه بازار با دیگر نهادهای قدرت هم اساساً تغییر پیدا کرده و احتمالاً تمکن مالی و بینیازی نهادهای مذهبی و سیاسی از کمکهای مالی بازاریان هم در این وضعیت دخیل بوده است.
من همه این دلایل را مهم و اثرگذار میدانم اما چند نکته را هم اضافه میکنم؛ نکته اول اینکه اصولاً با تحولات تکنولوژیک و فراگیر شدن اینترنت و گوشی هوشمند، بازار دیگر مثل گذشته نیست. در حال حاضر بازار در ذهن ما تصویر متفاوتی با گذشته دارد و دیگر یک مکان مسقف با مغازههای متعدد نیست. بازار دیگر راسته و پاساژ هم نیست. از بازارهای قدیم فقط مبادله داوطلبانه و آزاد باقی مانده و خیلی از مبادلات، رو در رو یا حتی فیزیکی هم انجام نمیشود. بازار میتواند در اینستاگرام یا تلگرام شکل گیرد و مبادله میتواند با یک پیامک و تسویه با یک کلیک انجام شود. خیلی از بازارها در یک گوشی تلفن همراه تجمیع شدهاند و روزانه میلیاردها تومان در کانالهای تلگرام مبادله میشود. این تحولات در ذات خود تضعیف شدن بازارهای سنتی را به همراه دارند. بازارهای جدید اصلاً وجود فیزیکی ندارند و اصولاً نظارتپذیر هم نیستند. اقتصاددانان سالهاست که از مضرات سرکوب قیمت میگویند و انگار این توصیه با تغییر ماهیت بازارها قرار است عملیاتی شود. چراکه به گمانم بازارهایی که شکل فیزیکی ندارند اصولاً نظارتپذیر هم نیستند. بنابراین وقتی از بازار صحبت میکنیم بیشتر پیشفرضهای گذشته را باید کنار بگذاریم.
آیا ساختار سیاسی فعلی در ایران با بازار مخالف است؟
به گمانم این خطاست که بخش عمده تحولات را به حساب مخالفت سیاسی بگذاریم. بازار در پنج دهه گذشته دستکم پنجبار پوست انداخته است. شاید بتوان اینگونه عنوان کرد که هر زمان در سیاستگذاری اقتصادی نقطه عطف داشتیم و سیاستها دچار تحولات اساسی شد، بازار هم تغییرات اساسی پیدا کرد. شاید این تقابل از زمانی آغاز شد که ایران سیاست سرمایهگذاری صنعتی را آغاز کرد. یعنی از اواسط دهه 40 و بعد از آن هم با افزایش قیمت نفت و افزایش سرمایهگذاریهای دولت، بازار سنتی دیگر نمیتوانست با این مکانیسم همراهی کند در نتیجه بهطور طبیعی با این تحولات در تقابل قرار گرفت. افزایش شدید درآمدهای نفتی در دهه 50، وقوع انقلاب، مخالفتهای گسترده دولت آقای میرحسین موسوی با بازاریان، ریاستجمهوری مرحوم هاشمیرفسنجانی، دوم خرداد 1376، پیروزی محمود احمدینژاد، تشدید تحریمها، فراگیر شدن گوشی هوشمند و همه تحولات سیاسی و اقتصادی این سالها، قطعاً بر مناسبات بازار اثرگذار بوده است اما شخصاً معتقدم اگر تحولات اجتماعی و تکنولوژیک نبود، ساختار سیاسی حتی اگر میخواست، قادر به تضعیف بازار نبود.
اما نویسنده کتاب بازار و دولت در ایران چنین نظری ندارد و به نظر میرسد برای همین این پرسش را مطرح کرده که چرا سلطنت پهلوی به عنوان رژیمی که آشکارا با بازار به عنوان یک گروه یا نهاد دشمن بود نتوانست ساختار بازار را تغییر دهد و بازسازی کند اما جمهوری اسلامی چنین کاری انجام داد؟
هم کشاورزیان و هم بنجامین اسمیت مدعیاند رفتار دولتها در هر دو ساختار سیاسی یکسان بوده است و چرخه خطاهای سیاستگذاری تکرار شده است که به گمانم نظرشان درست است. قطعاً انگیزههای حکومت پهلوی با انگیزههای جمهوری اسلامی در مواجهه با بازاریان متفاوت بوده اما از نظر برخورد با بازار، تفاوت زیادی میان این دو ساختار وجود ندارد. هردو ساختار سیاسی، بازار را قربانی سیاستهای نادرست اقتصادی و کسری بودجه کردهاند. جبران کسری بودجه از مسیرهای نادرست از دهه 50 به اینسو، باعث افزایش نقدینگی و در نتیجه افزایش تورم شده و به نارضایتی جامعه دامن زده است. میان آنچه در دهه 50 و دهه 60 و دهه 90 بر بازار گذشته، هیچ تفاوتی وجود ندارد. در همه این سالها دولتها نتوانستند میان درآمدها و هزینههای اداره کشور تعادل برقرار کنند در نتیجه بودجه دچار کسری شده است. کسری بودجه باعث شده بدهی دولت به بانک مرکزی یا بهطور غیرمستقیم، بدهی بانکها به بانک مرکزی افزایش پیدا کند که برآیند این اتفاقات افزایش پایه پولی و حجم نقدینگی و در نهایت افزایش تورم بوده است. در این میان دولتها بهجای اینکه فکری به حال کسری بودجه کنند تا دخل و خرج خود را برابر کنند، سرکوب بازار را در دستور کار قرار دادهاند و سیاست کنترل قیمتها را کلید زدهاند. این سیاست به دولتها این اجازه را داده که خود را در قامت رابینهود معرفی کنند و به مردم بگویند این بازاریان سودجو و رانتخواه و زالوصفت کالای شما را گران میفروشند و برای اینکه سود بیشتری نصیبشان شود، آن را احتکار میکنند اما من نمیگذارم این بازاریان سودجو از شما سوءاستفاده کنند.
به هر حال نوستالژی بگیر و ببندهای بازاریان را به هر شکل که مرور کنیم جز آه و افسوس چیزی نصیبمان نمیشود. تراژدی این نوستالژی این است که حکمرانی ما در چند دهه گذشته بارها در تله «تنبیه و تعزیر بازار» افتاده اما هرگز نخواسته این سوءتفاهم بزرگ را به صورت ریشهای حل و فصل کند.