صرف نمایش چهره فقر ارزشمند است
چگونگی اثرگذاری سینما بر کاهش فقر در گفتوگو با مهدی فیضی
مهدی فیضی میگوید: مساله فقر و حاشیهنشینی آنقدر ابعاد پیچیدهای دارد که هر کسی بخواهد به آن بپردازد، همیشه با این انتقاد مواجه میشود که آنچه نمایش داده با واقعیت موجود فاصله بسیاری دارد. اثر ارائهشده میتواند سفیدتر و سیاهتر از واقعیت موجود باشد و این انتقادی است که همیشه میتوان به آثار هنری و حتی علمی وارد کرد.
آنچه در سینمای ایران تحت نام فقر و حاشیهنشینی به نمایش درمیآید چقدر با تصویر واقعی آن هماهنگ است؟ مهدی فیضی، عضو هیات علمی گروه اقتصاد دانشگاه فردوسی مشهد جزو اقتصاددانانی است که روی پدیده حاشیهنشینی مشهد مطالعه میدانی انجام داده است. او در این گفتوگو تاکید میکند مساله فقر و حاشیهنشینی چنان ابعاد گستردهای دارد که هر تصویری از آن همخوانی چندانی با واقعیت ندارد و میتوان آن را به سفیدنمایی و سیاهنمایی متهم کرد. مشاهدات فیضی از حاشیههای مشهد چنان است که خودش تاکید میکند هر توصیف و تصویری به معنای تقلیل واقعیت است. چراکه نمیتواند عمق مشکل را نشان دهد.
این استاد دانشگاه اما در ادامه تاکید میکند نمیتوان از یک اثر هنری انتظار داشت که کاملاً منطبق با واقعیت باشد و از طرف دیگر اصولاً هنرمندان اگرچه به روح زمانه خود نزدیکترند اما گاهی درک درستی از واقعیات اجتماعی و اقتصادی جامعه ندارند و جهتدهی آنان به افکار عمومی نادرست است. فیضی میگوید شاید حالت ایدهآل آن باشد که مرجعیت فکری و نگاه هنری هنرمندان با بنیه علمی دانشگاهیان ترکیب شود تا بتواند هم تصویر درست و هنری نشان دهد و هم صحبتها و تصویر ارائهشده از فقر به سیاستهای زودگذر و پوپولیستی دامن نزند. اگرچه او تاکید میکند که به یاد ندارد نمایش یک فیلم داستانی ایرانی درباره طبقه فرودست به یک خواست جمعی در مورد کمکهای خاص به این طبقه در دوره خاصی دامن زده باشد.
♦♦♦
در سینمای ایران فیلمهای بسیاری با محوریت فقر و حاشیهنشینی و بزههای ناشی از آن ساخته میشود. اما اصولاً به این فیلمها برچسب سیاهنمایی میزنند و میگویند چهره غیرواقعی و اغراقشدهای از فقر موجود در جامعه را نشان میدهند. شما با توجه به مطالعاتی که روی حاشیهنشینی داشتهاید چقدر این نمایشها را سیاهنمایی میدانید و چقدر واقعی؟
در پاسخ سوال شما باید به دو نکته اشاره کنم. اول اینکه مساله فقر و حاشیهنشینی آنقدر گسترده است و ابعاد پیچیدهای دارد که هر کسی بخواهد به آن بپردازد، همیشه با این انتقاد مواجه میشود که آنچه نمایش داده - چه در قالب یک اثر هنری و چه در یک اثر علمی- با واقعیت موجود فاصله بسیاری دارد. اثر ارائهشده میتواند سفیدتر و سیاهتر از واقعیت موجود باشد و این انتقادی است که همیشه میتوان به آثار هنری و حتی علمی وارد کرد. داوری سیاهنمایی یا سفیدنمایی کار بسیار دشواری است. هیچ تصویری از چهره فقر و حاشیهنشینی نمیتواند منطبق بر واقعیت باشد و عمق آن را نمایش دهد. نکته دوم این است که اصولاً نمیتوان از یک اثر هنری انتظار داشت که کاملاً منطبق با واقعیت باشد. چنین انتظاری از کتاب و مقالات علمی انتظار درستی است اما از اثر هنری مانند فیلم نه. ما سبکهای هنری بسیاری داریم و تنها یکی از آنها سبک هنری واقعگرایانه است که خود را متعهد به روایت نزدیک به واقعیت میداند. اما در دیگر سبکهای هنری، هنرمند فراواقعگرایانه عمل میکند. یعنی در تعریف روایت از واقعیت کمک میگیرد اما به آن شاخ و برگ میدهد. پس نمیتوان از اثر هنری انتظار داشت آنچه روایت میکند نعل به نعل واقعیت باشد. چنین نگاهی به هنر، چارچوبهای تنگ و محدودیتهایی ایجاد میکند که با روح هنر سازگار نیست.
شما جزو اقتصاددانانی هستید که روی مساله حاشیهنشینی در ایران و بهخصوص مشهد مطالعه کردهاید. از طرف دیگر فیلمهایی را که اخیراً در حوزه فقر و حاشیهنشینی ساخته شده دیدهاید. دو مورد نزدیک فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» و «ابد و یک روز» است. تصویری که در این فیلمها نمایش داده شده چقدر با مشاهدات شما همخوانی دارد؟
من چندین نوبت برای دغدغههای شخصی، کمک مشورتی به خیریهها یا طرح مطالعاتی به مناطق حاشیهای مشهد رفتهام و از منطقه و خانههای مردم آنجا بازدید کردیم. یکی از مهمترین مشاهدات مربوط به بازدیدی با همراهی یکی از افراد بزرگشده در حاشیه شهر بود که سالها در این منطقه زندگی کرده و مردم آن منطقه را کاملاً میشناخت. در این بازدید چون همراه یک فرد بومی بودم امکان مشاهده از نزدیک مناطقی را یافتم که در حال عادی شاید پای هیچ پژوهشگر و خبرنگاری به آنجا باز نمیشود.
آنچه در این بازدید مشاهده کردم فرای تصور است و در قالب هیچ فیلم و تصویر و توصیفی نمیگنجد. در یکی از این محلات، پدیده گورخوابی به شدت رواج دارد و میتوان افرادی دید که شبانهروز در گور زندگی میکنند. همانجا میخوابند و در همانجا مواد مصرف میکنند. در برخی از مناطق افراد در گروههای بزرگ به صورت دستهجمعی مواد مصرف میکنند. در این محلات میتوانید مواد مخدر را با قیمت بسیار پایین از سوپرمارکت تهیه کنید. ماده مخدری به نام سه دود وجود دارد؛ ترکیبی از سه ماده مخدر و بسیار ارزانقیمت با گیرایی بسیار بالا. یکی از صحنههای تکاندهنده پنجرههای کوچکی بود که فقط یک دست در آن جا میگرفت. فرد معتاد به آنجا مراجعه میکرد، پول بسیار کمی در حد چند هزار تومان میپرداخت و کسی از پشت پنجره با سرنگی چندبار مصرفشده، مواد را به دست فرد تزریق میکرد، بدون آنکه طرفین همدیگر را ببینند.
این محلهها کاملاً جرمخیزند و دعواهای محلی در آن بسیار بالاست. اما با قوانین و مقررات خاص خودشان اداره میشوند و اصولاً پلیس وارد این مناطق نمیشود. بخشی از حاشیه، الکل شهر را تامین میکند و بخشی مواد مخدر مورد نیاز شهر را. یکجا قمارخانهها وجود دارد و جای دیگر دختران فراری که تنفروشی میکنند. انگار که تقسیم وظیفه مشخصی در این مناطق وجود دارد و هر بازار متولی خاص خود را دارد. از خانوادههای به اصطلاح غربتی که از دیگر شهرها و روستاها آمدهاند در این مناطق زندگی میکنند تا قاچاقچیان بسیار متمولی که ساکن این مناطق محروماند. شاید چون در آنجا امنیت یا آسایش بیشتری دارند تا در شهر. تنها منطقهای که امکان بازدید آن وجود نداشت محله تولید الکل بود. چون محافظان منطقه ماشین ما را نمیشناختند و امکان شلیک به ما وجود داشت. آنچه در این بازدید دیدم بسیار عجیب بود و هیچ فیلمی چنین صحنههایی را ترسیم نکرده است.
در یکی دیگر از این بازدیدها به همراه یک خیریه به یک محله افغانینشین مشهد رفتیم. افرادی که نهتنها کد ملی و شناسنامه ندارند، عموماً بهطور غیرقانونی نیز زندگی میکنند و بنابراین نه تحت حمایت کمیته امداد و بهزیستیاند و نه حتی یارانه میگیرند که معمولاً تنها درآمد ثابت مردم منطقه است. آنچه شما اینجا میبینید قابل تصور نیست. خانوادههایی با تعداد زیادی بچه که در اتاقهایی بسیار کوچک زندگی میکنند. فقر مطلق را اینجا مشاهده میکنید و معنای واقعی کلمه «محتاج نان شب» را در این منطقه به خوبی درک میکنید. بیماری در این مناطق بیداد میکند. اما افراد نه پول دارند و نه بیمه که به دکتر بروند. اگر خیریهها کمک نکنند شاید برای چند روز حتی لقمه نانی در این خانهها پیدا نشود. تصویری که در بدو ورود به هر خانه میبینید نشانگر حجم غیرقابل توصیفی از مشکلات است که نخستین احساسی که در شما ایجاد میکند استیصال و درماندگی است و بعد غم و دردی عمیق. شما حتی اگر خیال کمک به این خانوارها را داشته باشید نمیدانید از کجا باید شروع کنید. از تامین غذا یا بهداشت یا درمان. کدام خانواده در اولویت است؟
پیرزنی دیدم که شغلش خندان کردن پستههای سربسته بود. به ازای هر سه کیلو پستهای که خندان میکرد 500 تومان میگرفت درحالیکه تنها اجاره اتاقش ماهانه 30 هزار تومان بود. یا دیگری که جاروی دستی میساخت تا به قیمتی ناچیز بفروشد، مردی فقیر و تنها که چندین بچه با معلولیت بسیار حاد داشت. یا پیرمرد تنهایی که کاملاً فلج بود و قدرت حرکت نداشت و در فقر مطلق زندگی میکرد. هر توصیفی از این شرایط تنها فروکاستن مشکلات یا حتی تحریف آن است و کلمات هم تاب کشیدن چنین روایتهایی را ندارند. ماجرا زمانی دردناک میشود که میدانید تنها چند خانواده درگیر این حجم مشکل نیستند. تعداد خانوارهایی که با این حجم از فقر مواجهند بسیار زیاد است. تنها در مشهد یکسوم جمعیت شهر در حاشیه آن زندگی میکنند و حاشیه و بافت فرسوده، بیش از نیمی از مساحت شهر است.
نکته مهمی که درباره حاشیهنشینی در مشهد جالب توجه بود این است که افرادی که از متن شهر وارد حاشیه میشوند به مراتب بیش از تعداد افرادی است که از روستاها به حاشیه میآیند. این بسیار تکاندهنده است و نشان میدهد طبقه متوسط تحت فشار اقتصادی و مشخصاً افزایش هزینه مسکن ناچار میشود خود را به مناطق پاییندست منتقل کند و این جابهجایی تبعات اجتماعی جدی دارد. چون فردی که از متن به حاشیه آمده احساس فقر بیشتری میکند در مقایسه با فردی که از روستا به حاشیه شهر آمده. چهبسا در فردی که خود را از روستاهای کمآب به حاشیه رسانده احساس فقر حتی کاهش پیدا کند. اما فردی که از متن به حاشیه رفته حس فقر بیشتری میکند و از موقعیت خود به شدت ناراضی است و این حس منجر به آسیبهای اجتماعی، افزایش افسردگی و خشونت میشود.
الان در یک مقایسه میان آنچه واقعاً مشاهده کردهاید و آنچه در سینما به آن پرداخته شده است، کدام وجه واقعی فقر در این فیلمها اغراق شده و کدام به کل نادیده گرفته شده است؟
داوری در این مورد بسیار سخت است. فقر ابعاد پیچیدهای دارد و چندبعدی است. از فقر غذایی گرفته تا بهداشتی و فرهنگی و آموزشی. مشکلات این مناطق هم بسیار است. مانند کودکان کار، تنفروشی، اعتیاد و... اصولاً در سینما شاید به بحث اعتیاد به دلیل وجه تراژیک آن بیش از دیگر موارد میپردازند. اما موارد دیگری مانند کودکان بازمانده از تحصیل، کودکان کار، کودکان بدسرپرست و مورد سوءاستفاده و سوءرفتار قرارگرفته، انواع فسادهای جنسی، وضع خاص مهاجران یا کارکردهای غیررسمی حاشیه برای متن کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
فقر و حاشیهنشینی تم ثابت سینمای ایران است و سالهاست به آن پرداخته میشود. اما در برخی از دورهها ما شاهد آنیم که فیلمهای با محوریت فقر بیش از دورههای دیگر است. از آنجا که اصولاً فیلمها با نگاهی به واقعیت جامعه ساخته میشود آیا میتوان گفت از منظر علم اقتصاد فقر و احساس فقر در جامعه بیشتر شده که هنرمندان به آن بیش از گذشته توجه میکنند؟
از نظر من هنرمندان نسبت به دانشگاهیان به روح زمانه و مشکلات روز جامعه نزدیکترند. وقتی داستانهای بسیاری با تم فقر و حاشیهنشینی ساخته میشود، طبیعتاً برداشت روح حساس هنرمند این بوده است که جامعه به سمت فقیرتر شدن حرکت کرده است. درنهایت این ادراک ما از واقعیت است که به شناخت و رفتار ما جهت میدهد حتی اگر مطابق با واقعیت هم نباشد. اما نکتهای که درباره آثار هنری و بهخصوص فیلم نباید نادیده گرفت این است که از زمان شکلگیری ایده یک فیلم در ذهن هنرمند تا تولید آن گاهی سالها وقفه وجود دارد و فرآیند تولید آن طول میکشد. شاید ایده فیلمی دهها سال قبل در ذهن فیلمساز شکل گرفته تا چند سال بعد مکتوب و چند سال دیگر به یک اثر هنری تبدیل شود. برای همین به تعبیر اقتصادی فیلمها یک اثر دفعی را نشان نمیدهد و با یک وقفه زمانی به موضوعات روز میپردازد. اما با درصدی از خطا میتوان پذیرفت که فیلمهای اجتماعی تا حد خوبی دغدغههای اقتصادی و اجتماعی را نشان میدهند.
بسیاری انگ سیاهنمایی به سینما میزنند و معتقدند تنها نمایشی اغراقشده از جامعه ارائه میکند بدون آنکه تاثیری بر حل آن داشته باشد. اصولاً نمایش فقر و مشکلات دیگر در سینما با چه هدفی صورت میگیرد؟ آیا از نظر شما نمایش فقر در سینما میتواند به رفع آن کمک کند؟
اصولاً نباید از یک اثر هنری انتظار ارائه راهحل و پاسخ به مساله را داشت. هدف آثار هنری تنها میتواند این باشد که با روایتی اثرگذار از موضوعات و مشکلات، تلنگری به جامعه بزند، پرسشی را برانگیزد، هیجانهای زنگزده را دستکاری کند و کمک کند تا مخاطب مسائل را از زوایای دیگر ببیند. به نظر من صرف نمایش چهره فقر در جامعه ارزشمند است آن هم در زمانهای که انواع دغدغهها و مشغلههای روزمره ذهن جامعه را مشغول خود کرده است بهطوریکه گاه از یاد میبریم نابرابری درآمدی چقدر جدی است و افرادی در این جامعه زندگی میکنند که از حداقلهای زندگی هم محروماند.
از سویی این ویژگی یک اثر هنری است که بیش از دهها مقاله علمی، کتاب یا حتی سخنرانی میتواند اثرگذار باشد. شاید کتاب یا مقاله علمی کاملاً به واقعیتهای موجود در جامعه نزدیک باشد و چهره درستتر و دقیقتری از جامعه ارائه کند، اما اثرگذاری آن طبیعتاً به دلیل مخاطب تخصصی خود به شدت محدود است و بسیاری از پژوهشها و مطالعات تخصصی امکانی برای تاثیرگذاری جدی بر مخاطب عام ندارند. اما مخاطب اثر هنری بسیار گسترده است. از سوی دیگر خود هنرمندان مرجعیت فکری در جامعه دارند و میتوانند اثرگذار باشند.
حالت ایدهآل آن است که نگاه هنری و مرجعیت فکری هنرمندان با بنیه علمی و نگاه تخصصی اقتصاددانان ترکیب شود و تاثیرگذاری آثار هنری را افزایش دهد. یک مشکل کلی آن است که بسیاری از هنرمندان ما به خاطر نداشتن تحصیلات تخصصی در حوزه علوم اقتصادی، جامعهشناسی و علوم سیاسی گاه حرفهای غیردقیقی میزنند که بازتاب گستردهای در جامعه دارد و افکار عمومی را به مسیر خطا میبرد. چه خوب است اگر زمینه گفتوگویی مستمر میان هنرمندان و دانشگاهیان شکل بگیرد تا صحبتها و تصویر ارائهشده از فقر به سیاستهای زودگذر و پوپولیستی دامن نزند، بتواند تاثیری هرچند کوچک در بهبود فهم مساله فقر و هرچند خرد در بهبود وضع فقرا داشته باشد و دستکم یک روز از دردناکی زیستن ابدی در فقر بکاهد.
دغدغهای که در بسیاری از موارد وجود دارد همین است که مبادا این فیلمها آدرس اشتباه به مخاطب بدهد یا به انتظارات پوپولیستی در جامعه دامن بزند. آیا نمایش این فیلمها میتواند منجر به افزایش انتظارات پوپولیستی شود؟
دستکم من به خاطر ندارم نمایش یک فیلم داستانی ایرانی درباره طبقه فرودست به یک خواست جمعی در مورد کمکهای خاص به این طبقه در دوره خاصی دامن زده باشد. این فیلمها بیشتر تلنگری است بر ذهنهای خوابیده مردم و مسوولان تا بتوانند مسائل را از زوایای دیگری هم ببینند. مقوله فقر از قدیم با نگاه چپی و به تعبیری سوسیالیستی عجین بوده اما پژوهشهای جدی که در شاخه اصلی اقتصاد در دهههای اخیر صورت گرفته عملاً این همگامی را زیر سوال برده و نشان داده اقتصاد نئولیبرال نئوکلاسیک هم دغدغه فقر را جدی گرفته و به دنبال راههایی برای کاهش آن است. نباید این ذهنیت را داشته باشیم که هرجا از کاهش فقر و بهبود رفاه صحبت میکنیم، الزام نگاه چپ وجود دارد و با برچسبزنیهایی از این دست امکان گفتوگوی همدلانه را سلب کنیم.
در اوایل انقلاب به خاطر فضای آن سالها البته این نگاه غالب بود. فیلمها عموماً بر شکاف غنی و فقیر سوار بود و در آنها طبقات سرمایهدار انسانهای زشتکردار و شخصیتهای بد داستان بودند که طبقات پاییندست جامعه را استثمار میکردند و با بهرهکشی از این طبقه به ثروت رسیده بودند. این نگاه به نظرم در سالهای اخیر تا حد زیادی تعدیل شده است. اگرچه نمیتوان انکار کرد که هنوز هم چنین نگاهی وجود دارد که البته عجیب هم نیست. چون در پیشینه روشنفکری ما در ایران از قدیم عموم روشنفکران تمایلاتی به سمت چپ داشتهاند و هنوز هم بخش عمدهای از روشنفکران و هنرمندان ما از این جنس دغدغهها دارند و این نگاه در آثارشان منعکس میشود. اما این هم نباید دستاویزی شود برای اینکه نگذاریم یا نخواهیم این فیلمها را ببینید. این فیلمها تلنگرهای خوبی است و میتوان آنها را با دید انتقادی نگاه کرد. در این زمانه عسرت که مشغلههای روزمره ما را از تامل در خویشتن نیز بازداشته است، صرف توجه به درد دیگری، حتی اگر بدون ارائه راهحل و افراطشده باشد، سخت ارزشمند است؛ چراکه میتواند احساسِ بزرگِ غبارگرفته همدلی را در ما زنده کند، از ما آدمهایی بهتر بسازد و برای زندگیهای ملالآور، معناآفرین شود.