در تقاطع بحرانها
بررسی رفتارهای جامعه ایرانی در مواجهه با فشارهای اقتصادی در گفتوگو با سمیه توحیدلو
سمیه توحیدلو میگوید: بخش مهمی از مسائل کنونی ما مسائل روانی است و برای خروج از این تسلسل ناامیدی، بیانگیزگی، مشکلات و بحرانها به آزادیهای اجتماعی، آزادیهای مردمی، باور کردن مردم، ترمیم سرمایه اجتماعی، اعتماد اجتماعی و افزایش انگیزه مردم نیاز داریم.
سمیه توحیدلو، مدرس جامعهشناسی میگوید: «ما در زمانهای زندگی میکنیم که گرفتار تقاطع بحرانها شدهایم.» این پژوهشگر جامعهشناسی اقتصادی معتقد است در این شرایط نباید به فکر حل بحران به صورت تکهتکه بود: «بحران اقتصادی، بحران مدیریتی و بحران جامعهشناختی از هم جدا نیست. مساله ما یکپارچهتر از تصورات برخی مسوولان است و اجزای این مساله از هم جدا نیست؛ یعنی باید حل مشکل نهاد اقتصاد را در نهاد اجتماع دید. اگر اقتصاددان بخواهد جداگانه دستورالعمل اقتصادی بدهد و این سوی ماجرا را نبیند موفق نمیشود. ما برای عبور از بحران باید این جزایر جداگانه را یکپارچه کنیم و برای حل یکپارچه آنها خط مشی تعیین کنیم.» او هشدار میدهد که فشار بحرانهای امروز پیامدهای گسترده اقتصادی و اجتماعی دارد و آخرین حلقه زنجیره نارضایتی نیز خشونت و ناآرامی و گسترش انواع بزههاست.
♦♦♦
پیشبینیهای کارشناسان اقتصادی حاکی از قوی بودن احتمال بالا رفتن نرخ تورم و افزایش سطح عمومی قیمتهاست. به نظر شما در شرایط امروز، جامعه ایرانی تاب و توان این افزایش قیمت یا به تعبیر عموم گرانیها را دارد؟
برای صحبت درباره تابآوری یک جامعه باید ملاکها و معیارهای اجتماعی و روانشناختی را در نظر بگیریم. اساساً تابآوری در مقابل بحران خصوصاً بحران اقتصادی تابع مولفههایی است که میتواند به گذشته، حال و آینده مرتبط باشد. تابآوری و ماندگاری یک نهاد اجتماعی منوط به این است که بتواند بر مشکلاتش غلبه کند، از فضایی که در آن قرار دارد عبور کند، به موفقیتهای مطلوب حتی محدود و کوچک دست یابد و امکان بازیابی خود را داشته باشد. ما با در نظر گرفتن این مولفهها نیازمند توجه به دو موضوع هستیم. اول اینکه از بروز صدمه و آسیب مجدد پیشگیری کنیم. در این زمینه نیازمند سیاستگذاریها و بستههایی برای حمایت از دهکهای پایین هستیم چون در شرایط فعلی راه دیگری بهجز اجرای بستههای حمایتی برای محافظت از بخشی از بدنه اجتماعی باقی نمانده است. موضوع دومی که باید مورد توجه قرار گیرد بازتوانی پس از بحران است. جامعه ما در فضای اقتصادی کنونی درگیر مسائلی است که برای حل آنها به بازتوانی نیاز داریم. بخشی از این بازتوانی اقتصادی و مرتبط با سیاستگذاریهای اقتصادی است، ولی بخشی از آن هم به بازتعریف سبکهای زندگی و شرایط فرهنگی جامعه ما مربوط است. ما دورههای بحرانی متفاوتی را طی کردهایم. ما بعد از جنگ و حول و حوش سالهای 74 و 75 بالاترین میزان تورم بعد از انقلاب را تجربه کردیم. دو موضوع باعث شد ما بتوانیم در آن دوره تاریخی تورم را تحمل کنیم. یکی اینکه هنوز سبک زندگی مردم به سبک زندگی دوران جنگ شبیه بود، ارزشهای خاصی بر جامعه حاکم بود و مردم زندگی مصرفگرایانهای نداشتند. موضوع بسیار مهم دیگر پیدایش یک خواست جدید اجتماعی در سال 1376 بود که باعث شد مردم بتوانند بر بحران غلبه کنند؛ هرچند در آن دوره از نظر توسعه اقتصادی با بحران مواجه بودیم، اما توسعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی توانست آن بحران را بپوشاند و تابآوری مردم به لحاظ روحی و روانی بالا رفت چراکه نیازها و ارزشها تغییر کرد و بسیاری از مردم آزادی و دموکراسی را از نان شب واجبتر میدیدند و فضا برای تحمل مشکلات اقتصادی فراهم شد. یک دوره تورم ناشی از رشد نقدینگی را هم در سال 91 تجربه کردیم. در آن دوره هم اگرچه فضاهای اجتماعی گذشته از بین رفته بود، ولی با تغییراتی در سیاست داخلی، تحولاتی در سیاست خارجی و شکلگیری برجام و تغییر چشمانداز، به یکباره امیدی به جامعه تزریق شد که توانستیم آن تورم شدید را پشت سر بگذاریم. در شرایط کنونی جامعه ما نیازمند یک گذشت تاریخی از فضای فعلی اقتصادی است اما برای این عبور نیازمند فاکتورهای غیراقتصادی هستیم؛ یعنی تابآوری مورد نیاز ما از جنس تابآوری اجتماعی و روانی است. در این زمینه نظر کارشناسان اقتصاد اجتماعی این است که اقتصاد ما به نوعی حکشده در روابط اجتماعی است و این روابط اگر از جنس قدرت باشد، میشود رانت و آسیبرسان است و اگر از جنس سرمایه اجتماعی و اعتماد اجتماعی باشد، میتواند به عبور از بحران کمک کند. گذر کردن از فضای کنونی ممکن نیست مگر با تغییر نگرشها، تغییر در فضای اعتماد اجتماعی و امید به آینده، تغییر نگاه به سرمایهگذاری و اساساً تغییر هویتی یعنی تغییر نگاه به ایران بما هو ایران. به نظر میرسد در این نقطه تاریخی ما در این زمینه دچار ضعف هستیم. در این شرایط حتی اگر نهاد اقتصاد بخواهد در جهت افزایش تابآوری مردم عمل کند، چون این قسمت که اتفاقاً تمام اقتصاد در آن حکشده دچار مشکل است، مشکلات تشدید میشود و روند حل مشکلات دچار ضعف میشود.
اگرچه پدیده تورم برای مردم ایران جدید نیست، اما به نظر میرسد در حال حاضر تابآوری جامعه ایرانی در برابر افزایش سطح عمومی قیمتها و مشکلات اقتصادی پایین آمده است. آیا این فرضیه درست است و چرا تحمل مردم در این زمینه اندک شده است؟
تحمل یک امر روانی و مرتبط با تابآوری است. ما رفاه را هم یک شاخص نسبی میدانیم. ممکن است تصور مردم بر این باشد که بعد از این همه سال باید به حدی از رفاه رسیده باشند و در نتیجه تحمل شرایط دشوار را نداشته باشند. حتی ممکن است از نظر شاخصهای اقتصادی وضعیت چندان بدی نداشته باشیم، ولی در زمینه وضعیت روانی جامعه شرایط خوبی نداشته باشیم. میتوان گفت تحمل مردم به دلیل شرایط و زمینهبندیهای اجتماعی به این شکل درآمده است. میتوان با استفاده از نظر نهادگرایانی مثل نورث و امثالهم بخشی از چیزهایی را که باعث میشود مردم تحمل نکنند تحلیل کرد. نورث وقتی درباره تحمل حرف میزند، در طرح مقولههای اجتماعی، چهار مولفه مشخص تعیین میکند. اولین مولفه این است که میگوید ما باید تفکیک نهاد سیاست از نهاد اقتصاد داشته باشیم. دومین مولفه این است که امکان رقابت معنادار بر سر منابع وجود داشته باشد. سومین مولفه مربوط به میزان برخورداری از مردمسالاری است. چهارمین مولفه درباره امکان انحصاری کنترل اجتماعی است. درباره تفکیک نهاد سیاست از نهاد اقتصاد به وضوح مشخص است که ما نهادهای تفکیکشدهای نداریم یعنی تمام تصمیمگیریهای اقتصاد برآمده از نهاد سیاست است و متاسفانه بازار یا دستگاههای اقتصادی ما یا عمل نمیکنند یا در این مدت کژکارکردی داشتهاند. درباره مولفه دوم رقابت بلوکهای قدرت تنها رقابت معنادار در فضای جامعه است و افراد بر حسب داشتن قدرت پنهان و رابطه با نهادهای سیاسی یا قدرت آشکار میتوانند از منابع سهم داشته باشند؛ رقابت معنادار از بین رفته و انواع رانتها جایگزین آن شده است. درباره مقولههای مردمسالارانه نیز به دلیل افت سرمایه اجتماعی و داشتن توقعات فزاینده و نرسیدن به آن توقعات، با نارضایتی روبهروییم. همه اینها تحمل افراد را کاهش و خشونت را افزایش میدهد. امروز سبک زندگی بخشی از جامعه اساساً با دهه 70 تفاوت پیدا کرده و سبد مصرفی امروز مردم با دهه 70 تمایزهای اساسی پیدا کرده است؛ سطح رفاه تغییر کرده و طبقه متوسط رو به بالا امکان و توقع دسترسی به اقلامی را دارد که پیش از این آنها را مصرف نمیکرد. این تفاوتهای معنیدار بازگشت به عقب را برای مردم دشوار میکند، همانطور که همیشه گفته میشود تحمل محرومیت برای ثروتمندانی که ورشکسته شدهاند در مقایسه با کسانی که از ابتدا محروم بودهاند بسیار دشوارتر است. مردمی که به مصرف اقلامی خاص با کیفیتی خاص عادت کردهاند، نمیتوانند از آن اقلام صرف نظر کنند و طبیعی است که با محروم شدن بخش بزرگی از مردم از آن اقلام، بحران ایجاد میشود. رسانهها هم زندگی دیگران را در مقابل چشمان ما قرار میدهند و در واقع ما در ساحت زندگی دیگران زیست میکنیم. در این شرایط نمایش ثروت و شکاف طبقات اجتماعی بهشدت آشکار است. افراد از نظر روانی نیاز دارند خود را به سطوحی از جامعه که نمایش ثروت میدهد نزدیک کنند و وقتی نمیتوانند تحملشان کاهش مییابد. نمیتوان گفت مردم تجملگرا شدهاند، بلکه فضای اجتماعی و ساحت فرهنگی و سبک زیست آدمها متفاوت شده و این تفاوتها باعث کاهش تحمل میشود. وقتی تغییر قیمت ناگهانی رخ میدهد، انواع احتکار و خرید بیش از حد نیاز انجام میشود و نداشتن امید به آینده و نداشتن اعتماد به دولت باعث میشود مردم در هر سطحی بیشتر به فکر از آب بیرون کشیدن گلیم خود باشند. علاوه بر این فرض بسیاری از مردم بر این است که همه دارند میخورند و میبرند. فراگیر شدن تصور فساد گسترده بین مردم این امکان را به آنها میدهد که خود نیز مرتکب چنین اموری شوند. درواقع فضای جامعه به سویی میرود که مردم عملی را که پیش از این غیراخلاقی میدانستند انجام دهند چون تصور میکنند این عمل فراگیر شده است.
آیا سطح رفاه مردم نسبت به یک دهه قبل تغییر کرده یا بر اثر گسترش نمایش ثروت در شبکههای اجتماعی و رسانهها احساس رفاه مردم کاهش یافته است؟
امروز شکاف طبقاتی گسترده و بالا رفتن ضریب جینی ملموس است. برای حرف زدن درباره رفاه قطعاً باید این موضوع را در دهکهای مختلف بررسی کنیم چون ما بهشدت درگیر تله میانگین هستیم. وقتی ضریب جینی زیاد است یعنی افزایش فاصله طبقاتی را داریم، اما تله میانگین باعث میشود ما متوجه واقعیت نشویم چون در بسیاری از شاخصها ممکن است به صورت میانگین وضعیتی رو به بهبود داشته باشیم. در سالهای اخیر افزایش نقدینگی که با پیدایش موسسات مالی و اعتباری و افزایش مشاغل کاذب و افزایش یارانهها و سیاستهای پولی نادرست شکل گرفت، اگرچه باعث افزایش تورم شد، ولی در عین حال برای گروههای محدودی تنعم و رفاه ایجاد کرد. بنابراین شاید در دهههای اخیر به لحاظ میانگین وضعیت رفاهی مردم بهتر شده باشد، ولی وقتی این موضوع را در دهکهای مختلف بررسی میکنیم با وضعیت متفاوتی مواجه میشویم. یکی از این مقولهها رفاه آموزش است. در این زمینه با پولی شدن گسترده ساختارهای آموزشی مواجهیم که به معنای کاهش شدید کیفیت آموزش برای دهکهای پایین است. در فضاهای بهداشتی و درمانی هم بهرغم تلاشهایی که شده همچنان همه افراد امکان برخورداری از خدمات فراگیر رایگان درمانی و بهداشتی را ندارند و در این زمینه بین استانهای مختلف، شهرها و روستاها و مناطق مختلف تفاوتهای بسیاری وجود دارد. در شاخصهای اقتصادی نیز بیکاری گسترده در مناطق محروم نشان میدهد سهم دهکهای بالا در تولید ناخالص ملی بالاست و دهکهای پایین به کلی مغفول واقع شدهاند چون اساساً امکان اشتغال ندارند و تعداد خانوارهای بدون شغل در میان خانوارهای محروم بهشدت بالا و حتی رو به گسترش است.
بنابراین میتوان گفت سطح رفاه دهکهای پایین بهشدت کاهش یافته است و ما روزبهروز شاهد افت سطح رفاه این دهکها هستیم، در حالی که واردات اقلام لوکس نشان میدهد که دهکهای بالا امکان این خریدها را دارند بدون اینکه سیستم مالیاتی ما درست شده باشد. همین فاصله باعث میشود وضعیت از نظر میانگین چندان بد نباشد، ولی وقتی دهکهای مختلف را بررسی میکنیم میبینیم اوضاع به گونهای نیست که دهکهای پایین جامعه ما بدون بستههای حمایتی امکان ادامه زندگی داشته باشند.
علاوه بر تورم، جامعه ما امروز با مسائل مختلف دیگری هم مواجه است. مساله آب و بحرانهای زیستمحیطی، بحران بانکی و بحران صندوقهای بازنشستگی که به عنوان ابرچالشهای اقتصادی مطرح میشوند از این جملهاند. آیا جامعه ایرانی میتواند این مسائل را تحمل کند؟ تبعات فشارهای اقتصادی و اجتماعی پیش رو در جامعه ایرانی چیست؟
ما در زمانهای زندگی میکنیم که گرفتار تقاطع بحرانها شدهایم. یعنی یک دوره سیاستهای نادرست به افزایش شدید نقدینگی منجر شده است. علاوه بر این مشکلات سیاست خارجی برجام را دچار مشکل کرده و روابط خارجی ما را دچار مسائلی کرده و بسیاری از تصمیمات داخلی را تحت تاثیر قرار داده است. از سوی دیگر مساله آب و تغییرات اقلیمی نیز مسائل مختلفی برای مردم ایجاد کرده است. اما درباره تبعات این فشارها باید گفت خشونت و ناآرامی تقریباً آخرین حلقه زنجیره نارضایتی است. پیش از آن ما انواع مهاجرتهای داخلی و خارجی را داریم که پیامدهای گسترده اقتصادی و اجتماعی را به دنبال دارد و در کنار آن شاهد انواع ناامیدیها و از بین رفتن انگیزه برای هر نوع کار و سرمایهگذاری و حتی نابودی انگیزه برای انجام کار مطلوب در شاغلان هستیم. در پی این مسائل، بیاخلاقی و فساد سیستمی هم رخ میدهد و در نهایت ممکن است ساختارها تحمل این حجم از مشکلات متوالی را نداشته باشند و همه این مسائل به ناآرامی بینجامد. طبیعتاً تبعات این مسائل انواع خشونتها و بزههاست. در شرایط شکاف طبقاتی، خدمات به سمت غیراخلاقی شدن هم پیش میرود، یعنی افرادی حاضر خواهند شد اعضای بدنشان را بفروشند و عدهای حاضر میشوند تنفروشی کنند. البته این آنومیها ویژگی جوامع انسانی است که در همه زمانها هستند و همیشه زیر پوست جامعه وجود دارند، ولی وقتی دشواری برای طبقات فرودست بیشتر شود، این آسیبها افزایش مییابد، از زیر پوست جامعه خارج میشود و رو میآید. رو آمدن این مسائل در کنار فضایی که رسانهها ایجاد میکنند، مدام تیرهوتار شدن شرایط جامعه را برای ما رقم میزند و ما درگیر یک لوپ و یک دایره معیوب میشویم که آسیبهای اجتماعی و بزهکاریها مدام همدیگر را تشدید میکنند. از طرفی ما دچار ضعف کارشناسی، ضعف آکادمی، ضعف رسانهای و ضعف دولتها و حاکمیت در برقراری ارتباط با مردم نیز هستیم. در این شرایط اقتصاددانان و جامعهشناسان نیز کمتر به برونرفت از بحران فکر میکنند و بیشتر به نقد وضعیت موجود میپردازند و اینکه چرا به اینجا رسیدهایم. البته این مسائل نیز مهم است به شرط اینکه مقدمهای باشد برای اینکه چگونه از این مرحله عبور کنیم، ولی حتی در گفتوگوهایی که در فضای کارشناسی شکل میگیرد نحوه عملیاتی و پراگماتیستی گذر کردن از این بحران را نمیبینیم. دانشگاه نیز به قدری دچار مشکل و ضعف است که از مرجعیت خارج شده و بدنه کارشناسی دانشگاهی و آکادمیک چندان خود را درگیر مشکلات نمیکند. دولت و حاکمیت هم درگیر کانونهای متنوع قدرت هستند و گاهی منفعت به شکلی دستکاری میشود که گویی ایران یک ساخت یکپارچهای نیست که باید برایش تصمیمگیری شود و هر کسی در حیطهای محدود سیاستی وضع میکند. از همین رو ممکن است سیاستهای متکثر فضا را بحرانیتر از قبل کند. وقتی این مسائل را در کنار وضعیت جامعه قرار میدهیم میبینیم عبور از بحران برای ما بسیار دشوار شده است. در شرایط کنونی ما برای عبور از بحران به انگیزانندههایی از جنس غیراقتصادی نیاز داریم؛ از جنس همان انگیزانندههایی که در سال 76 با آزادیهای اجتماعی و فرصتهای بعد از انتخابات دوم خرداد برای جامعه ایجاد شد. واقع اینجاست که بخش مهمی از مسائل کنونی ما مسائل روانی است و برای خروج از این تسلسل ناامیدی و بیانگیزگی و مشکلات و بحرانها به آزادیهای اجتماعی، آزادیهای مردمی، باور کردن مردم، ترمیم سرمایه اجتماعی و اعتماد اجتماعی و افزایش انگیزه مردم نیاز داریم. در این صورت میتوان امیدوار بود که مردم هم بپذیرند که میتوانند کمی صرفهجویانهتر و مقاومتیتر زندگی کنند تا از بحرانهای کنونی بگذریم. متاسفانه در حال حاضر به هیچ کدام از این موارد توجه نمیشود، گویی این مسائل دیده نمیشود و برای آنها برنامهریزی نمیشود. به نظر میرسد سیاستگذاران میخواهند بحران را تکهتکه حل کنند، درحالیکه بحران اقتصادی، بحران مدیریتی و بحران جامعهشناختی از هم جدا نیست. مساله ما یکپارچهتر از تصورات برخی مسوولان است و اجزای این مساله از هم جدا نیست؛ یعنی باید حل مشکل نهاد اقتصاد را در نهاد اجتماع دید. اگر اقتصاددان بخواهد جداگانه دستورالعمل اقتصادی بدهد و این سوی ماجرا را نبیند موفق نمیشود. ما برای عبور از بحران باید این جزایر جداگانه را یکپارچه کنیم و برای حل یکپارچه آنها خطمشی تعیین کنیم و بحرانهای کنونی را با وجوه مختلفی که دارند حل کنیم.