دوئل کنشگر سیاسی و کنشگر مدنی
تحلیلی بر دلایل حاشیهنشینی مطالبات اجتماعی
برای پاسخ دادن به اینکه «آیا سیاسیون مطالبههای عمومی را منحرف میکنند» باید به سه نکته توجه نشان داد. این سه نکته عبارتند از یک: به رسمیت شناختن تفاوت میان فعال سیاسی و مطالبهگر اجتماعی. دوم اینکه شناخت و شناساندن رابطه و نسبت معنیدار این دو مفهوم و سوم ارزیابی نوع تاثیرگذاریشان بر همدیگر.
برای پاسخ دادن به اینکه «آیا سیاسیون مطالبههای عمومی را منحرف میکنند» باید به سه نکته توجه نشان داد. این سه نکته عبارتند از یک: به رسمیت شناختن تفاوت میان فعال سیاسی و مطالبهگر اجتماعی. دوم اینکه شناخت و شناساندن رابطه و نسبت معنیدار این دو مفهوم و سوم ارزیابی نوع تاثیرگذاریشان بر همدیگر.
درباره به رسمیت شناختن تفاوت میان فعال سیاسی و مطالبهگر اجتماعی باید اینطور گفت که تفاوتشان در هدف، وسیله و حوزه عملشان است. هدف کنشگر سیاسی قدرت و وسیلهاش رقابت و مبارزه در فضای سیاسی است. در حالی که هدف کنشگر مدنی توسعه و وسیله او تعامل فرهنگی و اجتماعی است. ممکن است این سوال به وجود آید که آیا فعال سیاسی دنبال توسعه و کنشگر مدنی دنبال قدرت نیست؟ باید بگوییم که جواب به این سوال «نه» است. در واقع اگر بخواهیم بین دموکراسی و فاشیسم تمایز سیستماتیک قائل باشیم، باید این را در نظر بگیریم. تمایز بنیانی این دو این است که فاشیسم تاکید و تمرکزش بر هدف و نتیجه است و «اصالت» برایش ارزش چندانی ندارد در حالیکه در دموکراسی این «راه» است که اصالت دارد و بر رویش تاکید میشود. همچنین اینطور میتوان گفت که فاشیسم «رسیدن به هدفی معین از راهی نامعلوم است» یعنی همان «هدف وسیله را توجیه میکند» این در حالی است که برای یک دموکرات، دموکراسی وسیلهای معین برای رسیدن به هدفی نامعین است به این معنی که اگر یک دموکرات بخواهد در انتخابات مشارکت داشته باشد، مراقبت میکند که حق همه آنهایی که در انتخابات هستند، محفوظ باشد و برایش اسمبرنده اهمیت زیادی ندارد. اما در رویکرد فاشیستی فقط به این فکر میشود که اسم چه کسی به عنوان منتخب از صندوق بیرون بیاید و به همین دلیل برایش مهم نیست که آیا انتخابات در فرآیندی قانونی و رقابتی برگزار شده یا اینکه تخلفهایی هم صورت گرفته است. این دو مقوله که تمرکز در وسیله و تمرکز در هدف است، یکی از تفاوتهای اساسی بین کنشگر سیاسی و کنشگر مدنی است. البته اینطور نیست که کنشگر سیاسی به هیچوجه به رفتاری اصولی روی خوش نشان ندهد، اما قاعدتاً توجه و تمرکزش را برای «هدف» به کار میگیرد و به حدی که تاکید به هدف که همان قدرت است، دارد به چگونگی تحقق هدف اهمیتی نمیدهد. اما کنشگران مدنی که قاعدتاً باید مطالبههای اجتماعی را پیگیری کنند، وسیلههایشان معلوم هستند و امید دارند تا با راه اصولی، به نتایج اصولی نائل شوند. همچنین باید این را هم در نظر داشت که محل حرکت این دو مقوله هم فرقهایی اساسی دارند. اگر بخش بالای صفحهای را متعلق به حاکمیت و قسمت پایین را برای مردم ببینیم، در نظامهای غیرمدنی بین حاکمیت و مردم فضایی خالی وجود دارد. یکشبه کسی میآید و به سمت مهم ریاستجمهوری میرسد و بعد از پایان دورهاش دوباره به جمع مردم بازمیگردد و هیچکدام از جریانهای سیاسی مسوولیت کارنامهاش را به عهده نمیگیرند. اما در آمریکا با اینکه از مرگ نیکسون سالها میگذرد، هنوز هم جمهوریخواهها خود را ملزم به پاسخگویی درباره «واترگیت» میدانند و اشتباههای نیکسون به نام حزب جمهوریخواه نوشته میشود. برای اینکه در ایالات متحده آمریکا فضای سیاسی و انتخاباتی با قواعد جامعی صورت میگیرد. اما در جوامع غیرمدنی فاصله بین حاکمیت و مردم خالی است. به همین دلیل در حالی که یکی از شعارهایشان «پاسخگویی مسوولان» است، مشخص نیست که مردم از کجا باید پرسشگری را بیاموزند، چون خلأ جامعه مدنی که باید به مردم پرسشگری را یاد بدهد، به وضوح احساس میشود. در واقع کنشگر سیاسی بین حاکمیت و مردم بهطور دائم در حرکت است. زمانی که قدرت دارد، جزیی از حاکمیت است و موقع خروج از قدرت بین مردم قرار میگیرد. اما کنشگر مدنی یا مطالبهگر اجتماعی نه در حاکمیت قرار دارد و نه قرار است با مردم همنشین شود که این دقیقاً فرق دو مقوله را نشان میدهد. در جوامع توسعهیافته، راه رسیدن به قدرت از مسیر توسعه مدنی میگذرد یعنی رسیدن به حاکمیتی که قرار است مردم را نمایندگی کند و همچنین در مقابل آنها خود را پاسخگو بداند، این در شرایطی است که جامعه مدنی در واقع این کار را انجام دهد و به درستی بین حاکمیت و مردم وساطت کند. در فقدان کنشگری مدنی و مطالبهگری اجتماعی، سیاست که بهنظر میرسد برای اداره اصولی جامعه ضروری است، با تخریب نهادهای محدودکننده خود که همان احزاب، رسانههای آزاد و NGOها هستند، سعی میکنند مانعها را از پیشرو بردارند. بین دو گروه فعال سیاسی یا مدنی و کنشگر سیاسی یا کنشگر مدنی که همان مطالبهگر اجتماعی است، شباهتی وجود دارد که البته این شباهت نباید ما را به اشتباه بیندازد. در جامعه مدنی، نقد مداوم از عناصر ضروری حیات اجتماعی است به این معنی که ساختار قدرت باید دائماً توسط نهادهای مدنی نقد شود تا از این طریق، از تداوم هزینهسازی تصمیمهای اشتباه قدرتداران جلوگیری شود. در چنین جامعه توسعهیافتهای نقد قدرت بهطوری است که پویایی ایجاد کند یعنی نقد دائماً فاصله بین شرایط مطلوب و شرایط موجود را تعیین کرده و قدرت را وادار میکند که وضع تحرکات لازم را برای سیر در مسیر وضع مطلوب انجام دهد. در واقع وقتی نقد بهطور مستمر باشد، مفهومش این است که جامعه دائماً حرکت تکاملی دارد و مغرور نمیشود و خودش را بیعیب نمیبیند. اما در جوامعی که نهادهای مدنی یا وجود ندارند یا کار خودشان را به درستی انجام نمیدهند یا اینکه فضای مناسبی برای عرض اندام ندارند، نقد به عنصری تبدیل میشود که در افکار عمومی نارضایتی ایجاد میکند. وقتی در زندگی عادی اینطور میگوییم که کسی که نمیتواند کاری را انجام بدهد، حق ندارد از انجام همان کار توسط دیگران انتقادی داشته باشد. «برنارد شاو» اما این ذهنیت را قبول ندارد و نظرش این است که «من نمیتوانم تخم بگذارم یعنی حق ندارم از مزه یک تخممرغ ایراد بگیرم.» مساله نقد، این است که در راستای پویایی جامعه، به بیان کاستیها و ایرادها میپردازد. در واقع نهادهای مدنی، نقد را بهصورتی از حوزه خصوصی وارد حوزه عمومی میکنند که نهاد قدرت را در حالی به سمت پویایی سوق دهند که موجب نارضایتی عمومی نشوند. اما در جامعههای توتالیتری که به دلیل فقدان آموزش درست عمل نمیکنند و سیاستمداران هم فضای مساعدی برای انواع سوءاستفادهها دارند، عناصر پوپولیست که در خدمت فعالان سیاسی هستند، در قالب نقاد فرو میروند که نتیجه فعالیتهایشان چیزی جز نارضایتی قشرهای مختلف مردم، شلختگی اجتماعی، گرایش به قدرت و به سخره گرفتن نهادهای قدرت نمیتواند باشد. اگر سیاست بتواند نهادهای مدنی را حاشیهنشین کند، موجب تغییر کارکرد نهادهای مدنی و در نتیجه تغییر جهت مطالبات اجتماعی به سمت رادیکالیسم میشود.
برای جمعبندی میتوان اینطور گفت که کنشگر سیاسی تنها در پی قدرت سیاسی است بنابراین هرگونه موضعگیریاش اعم از تناقض، تضاد، تنافر، تظاهم، تظاهر، تشابه، توافق، تعارض، تمایل، اتحاد و حتی تطابق به موقعیت و وضعیتش در مواجهه با قدرت برمیگردد بدون اینکه در نظر بگیریم قدرت را برای خدمت میخواهد یا خیانت یا به قول مرحوم بهشتی شیفته خدمت است یا تشنه قدرت.
مساله اصلی کنشگر سیاسی این است که چه سهمی در قدرت دارد. بدیهی است که در چنین حالتی، عموماً کنشگران سیاسی در وضعیت قدرت، ترجیحشان توجیه وضع موجود میشود که البته در این میان کنشگران منصف عملکرد قابلقبولتری دارند. اما بالاخره کار کنشگر سیاسی توجیه وضعیت موجود است. اما شرایط درباره کنشگران منطقی متفاوت است. مطالبهگر مدنی همهِ هموغماش را بهکار میگیرد تا پویایی را حفظ کند. حالا وقتی کنشگر سیاسی فرصت نقد را از جامعه مدنی سلب میکند، جامعه مدنی نقد را وارد فضای عمومی کرده و نقد به نارضایتی اجتماعی تبدیل میشود. در جامعه مدنی باید برای اصلاح این آسیب نقد مداوم را بهطور جدی پیگیری کنیم و همچنین از رفتارهای پوپولیستی ممانعت به عمل آوریم. اینکه رسانههای اجتماعی هر حرکتی از سوی مسوولان را مسخره کرده و سیاهنمایی را در دستور کار قرار میدهند، باعث سیاه شدن چهره حاکمیت و تحریک افکار عمومی میشود که چنین شرایطی باعث میشود فرصت اصلاحات اجتماعی و به دنبالش اصلاحات سیاسی را از دست بدهیم و فضا برای نارضایتی اجتماعی فراهم باشد با این توضیح که نارضایتی اجتماعی با ارتقای مطالبات اجتماعی فرق میکند و هزینههای زیادی را به اهداف عمومی تحمیل میکند.