پوپولیسم و مطالبهگری
بررسی چرایی مغفول ماندن مطالبههای عمومی در گفتوگو با محمدامین قانعیراد
محمدامین قانعیراد میگوید: در واقع سیاست مدرنی که هماکنون با آن مواجهیم، میتواند بر دو مبنا باشد. یک سیاستی که از پایین میجوشد و در حالت دیگر هم سیاستی است که از بالا تحمیل میشود، سیاستهای دولتی و دیوانسالار هستند که از بالا به مردم تحمیل میشوند. در یک حالتی هم مطالبهها از پایین صورت میگیرد و به بالا میآید.
هر جامعهای بهطور کاملاً طبیعی آرامش و رضایتمندی عمومی را میطلبد و برای رسیدن به چنین فضایی، باید شرایط را بهگونهای مدیریت کرد تا مقدماتش فراهم شود. ناگفته پیداست «توجه به جامعه» و در نتیجه «تلاش برای برآورده کردن توقعهای عمومی» یکی از الزامها برای ایجاد اعتماد بین مسوولان و مردم و در نتیجه بهوجود آمدن آرامش و احساس رضایت، چیزی جز این نیست که مردم بهوضوح این حس را پیدا کنند که مطالبههایشان به عنوان دغدغه ذهن مسوولان را مشغول کرده است. «نهادهای داوری ما عملکرد مطلوبی ندارند، ساختارهای صورتبندی و تبدیل مسائل به راهبردها ضعیف و عمدتاً بر اساس روزمرگی و احساس و عواطف و همچنین بر اساس این است که چه کسی در قدرت قرار دارد. در نتیجه میتوانیم اینطور بگوییم با فضایی که بتواند مطالبههای بحق افکار عمومی را برآورده کند، فاصلهای زیاد داریم.» محمدامین قانعیراد پژوهشگر مسائل اجتماعی ضمن طرح اظهارات بالا، در خصوص اهمیت توجه به مطالبههای عمومی و همچنین چرایی مغفول ماندن نظر و خواست مردم به پرسشهای «تجارتفردا» پاسخ میگوید.
♦♦♦
چرایی مغفول ماندن مطالبههای عمومی را در چه عامل یا عاملهایی میتوان دید و آیا سیاست و سیاسیون در این اتفاق سهیم هستند؟
اینکه طرح مطالبه عمومی باعث شود تا جریانهای سیاسی حساس شوند و مساله را پیگیری کنند، در واقع اتفاق خوب و موثری افتاده است.
البته اگر واکنش اهالی سیاست به مسائل مختلف، ریشه در نگاه و هدفهای جریانی-سیاسیِ نداشته باشد.
اینکه توقع مردم چه هست و علت به حاشیه رانده شدن مطالبههای عمومی چیست، موضوعی است که نیاز به بحثی جدی و موشکافانه دارد. در واقع سیاست مدرنی که هماکنون با آن مواجهیم، میتواند بر دو مبنا باشد. یک سیاستی که از پایین میجوشد و در حالت دیگر هم سیاستی است که از بالا تحمیل میشود، سیاستهای دولتی و دیوانسالار هستند که از بالا به مردم تحمیل میشوند. در یک حالت هم مطالبهها از پایین صورت میگیرد و به بالا میآید. در دولت اقتدارگرا که در ابتدای قرن مدرنیته شکل گرفته و فعالیتش را شروع کرده است، تصمیمگیران سیاستهای مورد نظرشان را تحمیل میکنند. البته ممکن است سازوکارهایی بوروکراتیک را هم در تصمیمگیریها در نظر بگیرند. بهعنوان مثال شبیه فضایی که در دولت رضاشاه و مقداری هم در دوره محمدرضاشاه مشاهده شد. در چنین فضایی قوانین، دیوانسالارانه اعمال شده و در زمینههای مختلف اجرایی میشود. مردم هم تا جایی که فعالیتها در چارچوب قانون باشد، حمایت میکنند. اما در یک جاهایی، افکار عمومی به این تشخیص میرسد که آنچه از سوی دولت انجام میشود، با مطالبههایی که دارند، همخوانی ندارد. دقیقاً به همین دلیل سطح پایین و سطح بالا وارد برخورد و چالش میشوند. این توضیح هم لازم است که برخورد در سطح پایین مبتنی بر روشهای تودهای است که چنین روشی معمولاً به شورشهای انفرادی و شهری منجر میشود که در شدیدترین حالتش هم انقلاب را به وجود میآورد و امکان دارد دولتها را دگرگون کند. از طرف دیگر، سیاستمدارهای دولت مدرن، از بالا سعیشان را برای سرکوب مردم به کار میگیرند تا از این طریق ساکتشان کرده و فضا را بهزعم خود آرام کنند. البته حتماً تلاش خواهند کرد بالاخره به نحوی به برخی از مطالبههای جامعه پاسخ داده و تا جایی که امکان دارد، توقعها را برآورده کنند. میتوان این نوع سیاست را سیاست پوپولیستی نامید. مثلاً مردم در کف خیابان باشند و از آن طرف هم پلیسِ مسلح برابر معترضان قرار بگیرد. دولت البته بهتدریج دموکراتیزه میشود چراکه نمیتوان انتظار داشت دولت از بدو تولدِ خودش دولتی دموکراتیک باشد و همه ویژگیهای دموکراسی را داشته باشد. اتفاقاً ویژگیهای دموکراتیک را موقعی در خودش به وجود میآورد که گروههای مردمی یا خودشان شروع به سازمانیافتگی میکنند یا اینکه یک لایه میانجی بین دولت و مردم ابراز وجود کند.
این لایه میانجی همان احزاب و جریانهای سیاسی هستند؟
بله اینجا بهنظر میرسد رابطه دوگانه به رابطهای سهگانه تبدیل میشود که مردم، دولت و احزاب یا اهالی سیاست اضلاعش را تشکیل میدهند. در چنین شرایطی احزاب پیوند و رفتوآمدی دوگانه باید انجام بدهند. بخشی از تحرکاتشان باید این باشد که از طریق ارتباط گرفتن با مردم، مطالبات آنها را صورتبندی و تبدیل به مسائل مشخصی کنند. حتی در مواردی به مردم اینطور بگویند که لازم است موضوع را با بیان و شکل بهتری مطرح کنند. مثلاً فرض کنیم که مردم تورم را مشکل میدانند و باید به آنها گفته شود که مساله، تورم نیست و بیکاری است. گروههای سیاسی همچنین میتوانند برای حل مشکلات موجود، راهبردهای معینی را ارائه کنند. در واقع، اگر جریانهای سیاسی این ظرفیت را نداشته باشند که مسائل را صورتبندی کرده و برای حلشان راهبرد تعریف کنند، تبدیل به گروهی خنثی میشوند. همچنین اینکه احزاب خارج از دولت قرار دارند، دلیل نمیشود که «عدم قدرت تصمیمگیری» را بهانهای برای شانه خالی کردن عنوان کنند. در واقع احزاب باید به تحلیل صحیحی از شرایط برسند، تا وقتی اتفاقی مثل اعتراضهای دیماه 96 رخ میدهد، بتوانند بر اساس واقعیتها چارهاندیشی کنند و به ریشههای مساله نگاهی عمیقتر داشته باشند تا بتوانند راهکارهایی مناسب را برای حل مساله در نظر بگیرند. همچنین باید تلاش کنند برای اجرایی کردن راهکارهای برونرفت، از ابزارهای خود استفاده کنند تا بتوانند با دولت وارد گفتوگو شوند. لازم است که مساله را، هم در سطح سیاسی و هم در سطوح مختلف اجتماعی بازتاب بدهند تا از این طریق عملیاتی شدن راهبردها سهلتر شود. در چنین حالتی فشار حزبی باعث میشود تا ایرادهای دولت از طریق دولتیها برطرف شود. مردم هم باید بدانند که فلان حزبی که در قدرت نیست، چه نوع نگاهی به مسائل دارد و اصلاً چقدر توانایی تاثیرگذاری دارد که بتوان به آنها اعتماد کرد. مردم نمیدانند که احزاب مهم کشور درباره مشکلات کشور چه ایدهای دارند و آیا در شوراهای مرکزیشان فعالیتی برای ورود به مسائل انجام میشود یا نه؟ در این حالت مردم احساس میکنند علاوه بر اینکه خودشان نگرانیها و دغدغههایی برای انجام شدن مطالبهها دارند، گروههایی هم خارج از نهادهای رسمی هستند که در قالب پشتیبان درصددِ برچیدهشدن مانعها هستند. بنابراین ما در جامعهای نیستیم که رها شده باشد، به همین دلیل لایههای مختلف جامعه میتوانند در مباحث مختلف بهطور جمعی نارضایتی خود را بازگو کنند. مهم، البته این است که اینگونه رفتارها را نباید رفتارهایی توام با شورش یا طردکننده بدانیم. باید این را در نظر بگیریم که مردم با این رفتارهای انتقادی و حتی اعتراضی، دستور جلسه را پیش روی نهادهای حاکمیتی و دولتی میگذارند. به عنوان مثال مردم ایران باید چندبار به طرح تقسیم استانی معترض شوند تا تصمیمگیران بالاخره به این تصیمم برسند که این کار نهتنها فایدهای ندارد، بلکه باعث کدر شدن فضای بین مردم و نظام میشود؟ به همین دلیل، آنهایی که با نگاهی مهندسی و حسابوکتابهای ریاضی مثلاً به این تشخیص میرسند که میتوانند کازرون را به دو بخش تقسیم کنند، باید این را بدانند که این کار، به لحاظ فرهنگی و اجتماعی برای شهروندان کازرون قابل کنار آمدن نیست و بههمین دلیل، همه دیدند که کازرون چند روز آرامشش را به کل از دست داد و چه هزینههایی بیخود وبیجهت تحمیل شد.
سوال این است که مگر میشود تصمیمگیران چنین طرحی، نسبت به توقع عمومی آگاهی نداشته باشند؟
مشکل همین است که در جامعه ما، تصمیمگیران در پشت درهای بسته، برنامههایی در نظر میگیرند که با انتظار مردم و فضای موجود تناسبی ندارد. در واقع با این ذهنیت که مردم فقط کار و اشتغال میخواهند، به حس قومی و فرهنگی آنها بیتوجهی میکنند. اینجاست که از گروههای غیردولتی و غیرحکومتی انتظار میرود که به بحث ورود کنند و همصدا با مردم، به تصمیمهای ناآگاهانه واکنش نشان بدهند. البته این طرحها فرصتهای اقتصادی و «موقعیت»ی برای گروههایی در پی دارد و به همین دلیل، به خودشان اجازه میدهند که به راحتی مطالبه جامعه را مورد بیتوجهی قرار دهند. ما جامعهشناسان سالها این اعتراض را مطرح میکنیم که طرحهای عمرانی مبتنی بر مطالعه اجتماعی-فرهنگی نیست و ادامه چنین روندی پیامدهای وحشتناکی هم در کوتاهمدت و هم در بلندمدت دارد.
چنین رویکردی را میتوان به فضای ایدئولوژیک ربط داد؟
حتماً. زمینههای ایدئولوژیک در واقع بسترهایی را فراهم میکند که آدمهای ایدئولوژیک بتوانند پروژههای خودشان را پیش ببرند. همانطور که بهطور ملموسی مشاهده میشود، در تهِ فعالیتهای آنان اقتصاد سیاسی نهفته است. اما به این نکته هم باید اشاره داشت که ممکن است، برخی از این طرحها پیامدهایی برای کنترل مردم داشته باشد. به عنوان مثال اینطور فکر کنند که با تفکیک یک شهرستان، بتوانند در مواقع لزوم منطقه را بهتر کنترل کنند.
بهنظر میرسد، بخشی از مطالبهها هم به دلیل ورود هیجانی گروههایی به سخره گرفته میشود. به عنوان مثال در بحث ورود زنان به ورزشگاهها، برخی از سلبریتیها بهگونهای رفتار میکنند که باعث تقویت موضع مخالفان این مطالبه عمومی باشد.
به نکته خوبی اشاره کردید. به جای اینکه با مطالبات مردم درست برخورد شود و به یک راهبرد اجرایی قابل پیاده کردن منتهی شود و مشکلی را هم برای قشری حل کند، همه با موجسواری سعی میکنند با ارائه تفسیرهای گوناگون و بعضاً غلط خودی نشان بدهند و بهزعم خود ژست روشنفکری و دانایی بگیرند. آنها باعث میشوند تا به جای هراسزدایی، شاهد تولید هراس باشیم. بالاخره در جامعه ما، یک ذهنیتهایی در بین مسوولان، سیاستگذاران و نیروهای امنیتی و انتظامی چارچوبهای شناختی شکل گرفته است. این چارچوبها را که البته بعضاً قدیمی و غلط هستند باید به تدریج تغییر داد و اینطور نیست که با کارهای هیجانی بخواهیم و بتوانیم، در ذهنیتشان تغییرهایی را به وجود بیاوریم. برای حل این مساله باید آن را در فضایی آرام و بدون هیجان تحلیل کرد و تبعات مثبت ورود زنان به ورزشگاهها را توضیح داد. البته در سیاست ما متاسفانه نوعی لجبازی هم مشاهده میشود و به همین دلیل گاه اعتراضها و انتقادها بر اساس وجهه دولتی که روی کار است، مطرح میشود. بهطوریکه در انتخابات 96 دیدیم که اصولگراها بهخاطر در دست گرفتن قدرت، این آمادگی را دارند که از خطقرمزها عبور کنند و بههمین دلیل نمیشود مطالبات مردم را فقط به لحاظ اجتماعی-فرهنگی تحلیل کرد. این در حالی است که باید بنشینیم و بسنجیم، مسائل را چگونه میتوان به نفع ملت حل و فصل کرد. منظور از ملت، مجموعه گروههای سیاسی و اجتماعی هستند که در جامعه حیات دارند. شرح این شرایط در حالی است که اصرار به سیاسی کردن موضوعها باعث میشود از مقولههای فرهنگی ارزشزدایی شود. در کنار این، گرایش اقتصادی هم وجود دارد. مجموع این رفتارها باعث میشود، منطق اجتماعی فقط به یک ارزش مبتنی شود که چیزی جز این نیست که چه کسی دارای قدرت است و چه کسانی در گروه ما قرار دارند که این باعث نوعی فروپاشی فرهنگی میشود که باید اذعان داشت، خیلی خطرناک است و برای دوری از هزینههای آن، باید در منطق فرهنگی، بین همه یک اجماع نسبی صورت بگیرد تا از این طریق، ارزشهای فرهنگی فدای تحرکات و اهداف سیاسی نشود. اگر قرار است، برای حل مسالهها به یک نگرش جامعتر برسیم، با وضعیتی که در جهان امروز وجود دارد، قطعاً با یکجانبهگرایی محقق نمیشود. پس هر بحثی را هم از نظر منطق اجتماعی، هم از نظر منطق فرهنگی و هم از نظر منطق معرفتی باید بررسی کرده و به راهکار برسیم. لازمه این مهم این است که جریانهای سیاسی و اجتماعی رابطهای تنگاتنگ با هم داشته باشند تا از این طریق با همفکری به درک صحیحتری از شرایط موجود برسند و اینطور نباشد که سیاست، ما را متفرق کند.
اهالی سیاست دقیقاً چه وظیفهای دارند و چه کاری میتوانند انجام بدهند؟
سیاست عرصه دوگانهای است. دوگانه به این معنی که از یک طرف افراد جامعه را در درون جریانهای سیاسی و حزبی چندگانه میکند و از طرف دیگر در جامعه سیاسی اینها را با هم جمع کند. یعنی سیاست بهطور همزمان ما را متکثر کرده و بعد بین ما وحدت ایجاد میکند. همچنین یک سیاست موثر، پویا و دموکراتیک اجازه میدهد، گروههای سیاسی متکثر شکل پیدا کنند و آنها را به چالشهای جدی با همدیگر وا میدارد، بهطوریکه این حس به وجود میآید که جامعه دوقطبی شده است. اما فرآیندهای سیاسی در جامعه مدرن، گروهها را در کنار هم جمع میکند. چون سیاستمداران، احزاب و جریانهای سیاسی به یک پیمان مشترک نیاز دارد. البته این به معنی یکی شدن نیست و رقابت با این ذهنیت است که بدانند با همدیگر علقه و اشتراکنظر دارند که متاسفانه در کشور ما این اتفاق مهم و لازم نیفتاده است. بنابراین در حال حاضر مجموعه مطالباتی داریم که سلبریتیها، دولت پنهان، گروههای اجتماعی و... سعی میکنند از این طریق خودشان را مطرح کنند که خب! طبیعی است، چنین حالتی موجب هرجومرج میشود که این فضا دو ویژگی دارد. صحبت درباره مطالبات اجتماعی باید سازمانیافته باشد، یعنی مردم طرح مساله کنند و سازمانهای دولتی و غیردولتی، احزاب، جامعه مدنی و روشنفکرها طرحها را پرورش داده و اجازه بدهند درباره چگونگی پیگیری مشکلات، دیالوگ و گفتوگو صورت بگیرد. البته لازم است، نهادهای داور هم نقش داوری را بهشیوه منصفانه انجام بدهند.
جامعه ایران آمادگی رسیدن به چنین فضایی را دارد؟
خیر! نهادهای داوری ما عملکرد مطلوبی ندارند، ساختارهای صورتبندی و تبدیل مسائل به راهبردها ضعیف و عمدتاً بر اساس روزمرگی و احساس و عواطف و همچنین بر اساس اینکه چه کسی در قدرت قرار دارد، است. در نتیجه میتوانیم اینطور بگوییم که با فضایی که بتواند مطالبههای بحق افکار عمومی را برآورده کند، فاصلهای زیاد داریم.
آیا زمان برای رسیدن به فضای مطلوب داریم؟
بحث ما مدیریتی یا امکاناتی نیست. بحث ما، بحث فرهنگ چندصدسالهای است که بر روی دوش ما سنگینی میکند. فرهنگی که ریشههای عمیق تاریخی دارد و هماکنون هم در سیاست فعال است. 40 سال برای فائق آمدن بر این عامل سترگ تاریخی- فرهنگی کم است و به زمان بیشتری نیاز داریم، تا بتوانیم این غول را مهار کنیم. بههرشکل هر نظام یا حکومتی «توجه به مطالبات عمومی» را باید اصلی اساسی و یکی از اولویتهای اولیه خود بداند و همچنین بداند که برآورده نشدن توقعهای مردم مانند سهمی مهلک، هزینههای زیادی را تحمیل خواهد کرد و فضا را نامطلوب میکند. بهطوریکه برای جبران و ترمیم نامطلوبیهای ناشی از مغفول ماندن مطالبات، دشواریهای زیادی باید به جان خرید.