اقتصاد هنر
نگاهی به مصائب بازار هنر در ایران
علم اقتصاد مدرن به ویژه از نیمه دوم قرن بیستم به بعد به طور انکارناپذیری با سایر علوم و حوزهها ارتباطات میانرشتهای برقرار کرده است. شاهد این امر گرایشهای مختلفی است که زیرمجموعه علم اقتصاد قرار گرفتهاند و به مرور حوزه ادبیاتی آنها گستردهتر شده است. بدین ترتیب که متخصصان حوزههای مختلف از جمله اقتصاددانان، توجه خود را به صورت عمده به یک حوزه پژوهشی میانرشتهای خاص معطوف ساختهاند.
علم اقتصاد مدرن به ویژه از نیمه دوم قرن بیستم به بعد به طور انکارناپذیری با سایر علوم و حوزهها ارتباطات میانرشتهای برقرار کرده است. شاهد این امر گرایشهای مختلفی است که زیرمجموعه علم اقتصاد قرار گرفتهاند و به مرور حوزه ادبیاتی آنها گستردهتر شده است. بدین ترتیب که متخصصان حوزههای مختلف از جمله اقتصاددانان، توجه خود را به صورت عمده به یک حوزه پژوهشی میانرشتهای خاص معطوف ساختهاند. یکی از بارزترین مصداقهای این علوم بینرشتهای پیوندهایی است که علم اقتصاد با علوم مختلف از جمله علوم سیاسی، علوم مهندسی، روانشناسی و حتی علوم زیستی داشته است. در این میان اما پیوند اقتصاد و هنر کمی خاصتر به نظر میرسد. دو حوزهای که شاید در نگاه اول غیرمرتبط به نظر برسند اما با نگاهی دقیقتر میتوانند تاثیرات مثبت بسیاری برای یکدیگر به ارمغان بیاورند. آنچه در ادامه میآید تحلیلی است برآمده از نظرات یک پژوهشگر حوزه اقتصاد هنر، یک مدیر هنری دولتی و نیز یک هنرمند خوشنویس و نقاش.
پیشینه نظری
اولین نکتهای که در آغاز باید به آن توجه داشت این است که به لحاظ تاریخی شاید تا دوره رنسانس، هنر عموماً در اختیار طبقه اشراف بود و کالایی لوکس به این معنی که نمیتوانست در اختیار عموم اقشار جامعه قرار بگیرد تلقی میشد. اما پس از آن با شکلگیری موزههای مختلف و همینطور مدارس هنر برای عموم، آموزش هنر کمکم به سطح جامعه وارد شد و تعداد افراد بیشتری نیز به آن علاقه نشان دادند. به لحاظ تئوریک میتوان اینطور گفت که هنر از بدویترین شکل زندگی بشر یا همان غارنشینی با او همراه بوده است. کتیبهها و نقاشیها و دستنوشتهها گواهی بر این امر هستند. به عبارت بهتر، فارغ از جنبه کاربردی برخی از انواع هنر، این مقوله برای ارضای حس زیباییشناختی بشر خلق شده است.
هنگامی که از اقتصاد هنر صحبت میکنیم به طور خاص به شیوههایی اشاره داریم که میتواند اولاً هنرمند را در شناساندن اثر و امرار معاشش یاری دهد، ثانیاً به ترویج آن هنر در سطح جامعه کمک کند. البته مقوله سومی هم میتوان برای آن قائل شد. پژوهشهایی که به صورت تئوریک در این زمینه صورت میگیرند و مبنایی جامعهشناختی، روانشناختی و البته اقتصادی دارند. در واقع این قسمت یک قدم قبل از اجرای روشهای مرسوم برای فروش، بازاریابی و شناساندن اثر است که عمدتاً به صورت سنتی مبتنی بر تجربیات بودهاند. اگر بخواهیم به طور خاص در مورد ایران صحبت کنیم، باید بگوییم که بازار هنر با چند طیف سروکار دارد. یکی اجتماع میان هنرمندان، دیگری مصرفکنندگان و عامه مردم که در واقع مشتری اصلی هنر هستند و نهایتاً دولت که علیالقاعده باید نقش مقرراتگذار و تنظیمکنندگی را بر عهده گیرد.
دستاندرکاران هنر
ابتدا به گروه هنرمندان میپردازیم. یکی از اصلیترین بخشهایی که در کشور ما نیازمند ساماندهی است ترتیباتی است که بین خود هنرمندان جریان دارد. در واقع مرزهای فعالیت و نوع کاری که هر هنرمند در رشته تخصصی خود انجام میدهد در اکثر مواقع مشخص نیست. به نظر میرسد هنوز هم استاندارد خاصی برای تمیز شیوههای سنتی از شیوههای مدرن وجود ندارد و بهکارگیری هرکدام از اینها میتواند در نحوه شناساندن اثر تاثیرگذار باشد. این مساله از زاویهای دیگر نیز قابل بررسی است. هنرمندانی که اختصاصاً برای امرار معاش به هنر خود متکی هستند و البته بهشدت متعهد به رعایت استانداردهای متعارف زمینه کاری خود. از این منظر شیوه و تکنیکی که برای اجرای کار خود انتخاب میکنند میتواند در درآمدزا بودن کار آنها تاثیر بسزایی داشته باشد. همچنین روی دیگر این سکه این است که اگر یک تکنیک خاص به درآمدزایی رواج پیدا کرد ناخودآگاه بخش قابل توجهی از هنرمندان را ممکن است به سوی خود جذب کند. چنین فرآیندی در بلندمدت میتواند به حذف و منسوخ شدن بخش عظیمی از تکنیکهای یک هنر بینجامد. از طرف دیگر یک هنرمند در اغلب اوقات هنگامی که با چنین شرایطی روبهرو میشود احتمالاً در کنار آثار فاخر خود ناگزیر به انجام برخی کارهای هنری خواهد شد که نازلتر از کیفیتی است که از او سراغ داریم. در واقع این امر صرفاً به دلیل امرار معاش و از روی بازاری ساختن یک هنر و فاصله گرفتن از ارزش ذاتی آن صورت میگیرد. اما در هر حال واقعیات زندگی چیزی است که خواه یا ناخواه وجود دارد.
گروه دیگر دستاندرکار در این فرآیند مصرفکنندگان یا همان عامه مردم هستند که اغلب اوقات آشنایی چندان قابل توجهی با هنر و انواع آن ندارند. در واقع به لحاظ سنتی اغلب اوقات هنر همچنان در جامعه ما به عنوان یک مهارت صرفاً قابل تحسین و نه فعالیتی که بتوان از آن درآمد کسب کرد دیده شده است. عموم نیز اگر علاقه نشان دهند صرفاً برای تماشای نمایشگاهها یا گالریها خواهند رفت و کمتر حاضر به پرداخت مبلغی احتمالاً گزاف آنچنان که درخور یک اثر هنری است خواهند شد. پرواضح است که مشکلات معیشتی نیز تقاضا برای کالاهای هنری را به مقولهای لوکس بدل کرده است و خانوارها عموماً به سطحی که بخواهند چنین هزینههایی را صرف کنند نمیرسند. از طرف دیگر اگر گروهی هم باشند که تمکن مالی چنین امری را داشته باشند، به نظر میرسد به دلیل همان ضعف عمومی در شناخت درست مقوله هنر به ویژه انواع مختلف هنر و صنایع دستی ایرانی، آنچه را که باید و شاید خریداری نمیکنند.
دولت نیز به عنوان سومین رکن بحث حاضر مطرح است. جایی که اگر در مورد ایران صحبت کنیم، به وضوح خواهیم دید که به احتمال قریب به یقین مثل سایر عرصههای اقتصاد که دولت به جای نظارت به تصدیگری پرداخته است، اینجا نیز یا قیممآبانه با مقوله هنر برخورد داشته یا به صورت ممیزی و محدودکننده با آن رفتار کرده است.
تصدی یا نظارت؟
به صورت سنتی هنگامی که تمامی کشورها وزارتخانهای تحت عنوان فرهنگ و هنر تاسیس میکنند، هدف اصلیشان پیش از آنکه حمایت از هنرمند و در دست گرفتن این عرصه باشد، آشنایی مردم و شناساندن اهمیت آثار هنری به آنهاست. به همین دلیل است که تاسیس موزهها، سینماها، گالریها و... در دستور کار دولتها قرار میگیرد. اینها در واقع نخستین گامهای ارتباط موثر عامه مردم با مقوله هنر هستند. قدم بعدی اما به جای تصدیگری در این فضا، میدان دادن به خود هنرمندان است. به عبارت دیگر، ذائقه مردم از طریق ارتباط مستقیم و بیواسطه با هنرمندان و آثار هنری کمکم با هنر عجین میشود و همین امر سبب خواهد شد تا گرایش بیشتری به شناخت هنر داشته باشند. نتیجه غایی چنین فرآیندی شاید انتخاب آثار هنری برای قرارگیری در منازل باشد که خود علامتی است از علاقه و آشنایی خانوارها با هنر. به لحاظ هزینهای نیز، مسلماً اگر جامعه به سمت چنین فضاهایی تمایل نشان دهد، اولین چیزی که احتمالاً به محض عبور از یک سطح درآمدی خاص به ذهنش خطور خواهد کرد، تقاضا برای محصولات هنری است.
طبیعی است که به میزانی که خانوارها در معرض آثار هنری قرار بگیرند و انتخابهای هنری متنوعتری در دسترسشان قرار گیرد، احتمال آنکه به این مقوله گرایش پیدا کنند بیشتر و بیشتر خواهد بود. این انتخابها میتوانند گستره وسیعی از سالنهای سینما و تئاتر تا فستیوالهای هنری و رویدادهای ملی باشد.
علاوه بر ناکارآمدیهای سیستم دولتی در هنر که به جای نقش حمایتی نقش نظارتی و محدودکننده به خود گرفته است، نکته دیگری نیز در شکلگیری این تصویر از دولت موثر است. درواقع این خود جامعه هنرمندان و حتی عموم مردم هستند که باید یکبار بالاخره انتظار خود را از دولت در این زمینه مشخص کنند، مسلم است که هیچکس دوست ندارد دولت نقش ممیزی و محدودکننده داشته باشد و وزارتخانهای که باید در اصل مروج انواع مختلفی از هنر باشد به عاملی محدودکننده بدل شود. اما مطالبه اصلی از دولت باید بر مشارکت دادن هرچه بیشتر بخش خصوصی در این عرصه قرار گیرد به طوری که ضمن حفظ ارزش ذاتی آثار هنری بحث درآمدزایی نیز پوشش داده شود. در غیر این صورت با ادامه این روند قیممآبانه بخش هنر نیز چیزی جز بار مالی و مضاعف برای دولت برجا نخواهد گذاشت و اگر چنین شود، یقیناً دولت نیز با خانواری که به دلیل نیازهای اقتصادی از تقاضاهای هنری صرف نظر میکند، تفاوتی نخواهد داشت.
علاوه بر این، یکی از دغدغههای همیشگی هنرمندان علیالخصوص در کشور ما، مساله ثبات جریان درآمدی و به ویژه در زمان بازنشستگی است. در کنار این، به نظر میرسد معیار چندان واضح و مشخصی برای طبقهبندی جامعه هنرمندان تا به حال وجود نداشته است. وجود نظام ساماندهی هنرمندان میتواند ضمن کمک به ایجاد یک استاندارد برای شناسانده شدن و صحت و اعتبار هنرمندان، مشابه مثلاً آنچه در نظام پزشکی اتفاق میافتد، دولت را قادر سازد تا برنامههای حمایتی و ترویجی خود را بر اساس یک مجموعه مدون از انواع و کیفیتهای مختلف هنرمندان ساماندهی کند. البته وجود سازوکارهای شفاف و ارزشیابیهای معتبر در این زمینه ضروری به نظر میرسد. در ادامه چنین بستری کمک میکند تا برای حمایتهای رفاهی در تمام دوران کاری و بازنشستگی هنرمندان تدابیری اندیشیده شود تا دغدغههایی از جنس آنچه راجع به آن صحبت شد، کمتر از گذشته وجود داشته باشد.
انحصار یا فراگیرشدن؟
یکی از مثالهای بارز که دولت میتواند نقش موثری ایفا کند، ترویج ارتباطات بینالمللی از طریق برگزاری فستیوالها و رویدادهای مشترک فرهنگی با موزهها و هنرمندان بزرگ جهان است. بدین ترتیب مردم با گستره وسیعی از هنرها و نه صرفاً هنرهای بومی آشنا خواهند شد. در واقع بودجههای دولت در زمینه فرهنگ و هنر بدین ترتیب به بهینهترین شکل ممکن صرف میشود. صدور مجوزهای لازم برای تاسیس سینماها، گالریها یا اصطلاحاً زیرساختهای لازم برای اشاعه فرهنگ و هنر وظیفه دیگری است که از دولت انتظار میرود. در این راه دولت میتواند از مشارکتهای بخش عمومی و خصوصی بهره ببرد.
اگر اندکی عملیتر بخواهیم صحبت کنیم میتوان گفت، آموزش در اینجا نقش مهمی میتواند ایفا کند. درواقع دانشگاهها میتوانند بستر مناسبی برای دیده شدن هرچه بیشتر دانشجویان باشند نه اینکه صرفاً جایی برای آموزش ساعتی برخی دروس تلقی شوند. دانشگاهها از طریق دروس مختلف باید امکان ارائه کارهای هنری مختلف را برای دانشجویان فراهم کنند و در یک سیر سلسلهمراتبی دانشجویان بتوانند کارهای خود را بهبود بخشند. به عبارت بهتر از یکسو از دانشجویی که از نظام آموزشی دانشگاهی هنر بیرون میآید انتظار میرود که حداقل یک یا دو نمایشگاه یا ارائه کار در درون این فضا در سابقه خود داشته باشد و سپس در زمینههای مختلف سعی کند این بار به بازار اصلی هنر که همان نمایشگاهها، گالریها و حتی بعضاً فروشگاههای هنری است پا بگذارد. اما از سوی دیگر چنین انتظاری از دانشجو یقیناً بدون فراهم ساختن بستر مناسب و وجود نهادهایی که مختص اینگونه فعالیتها باشند اتفاق نخواهد افتاد.
به طور قطع، دانشجویانی که تازه فارغالتحصیل شدهاند اکثراً هنرمندانی تازهکار تلقی میشوند که نیازمند حمایت برای ترویج هنر خود هستند. درصورتی که چنین حمایتی شکل نگیرد آنها بهندرت خواهند توانست در حدی که استحقاقش را دارند دیده شوند. چنین برداشتی از وضع موجود ما را به یاد سازوکارهای استخدامی و انحصارات موجود میاندازد. درحالی که هنر برای دیده شدن و ترویج یافتن باید عاری از این موانع باشد. به عبارت بهتر این سازوکار سلسلهمراتبی و استانداردهای بعضاً انحصارگونهای که نمایشگاهها و گالریها برای خود در نظر میگیرند سبب میشود بسیاری از هنرمندان جوان هیچ چشماندازی برای همکاری با این مکانها در آینده کاری خود نبینند. ادامه این فرآیند در بلندمدت سبب میشود شکافی بزرگ میان انوع مختلف هنرمندان و میزان دیده شدن کار آنها اتفاق بیفتد. یکی از راههای بهبود این شرایط، علاوه بر مقرراتگذاری و جلوگیری از انحصارات، فراهم ساختن فرصتهای ارائه آثار از طریق نهادها و موسساتی است که صرفاً بر کیفیت کار هنرمند و نه لزوماً شهرت و برخی ارتباطات تکیه میکنند. دولت در فراهم ساختن چنین بستری یقیناً میتواند پیشتاز باشد. در گام بعدی با ارائه برخی مشوقها مثل جشنوارههای ملی و برخی معافیتهای هزینهای میتواند بخش خصوصی جوان و باانگیزه را نیز به فعالیت در این حوزه ترغیب کند. بدین ترتیب بازاری حداقلی برای هنرمندان نوپا نیز شکل خواهد گرفت که ضمن تامین نیازهای معیشتی آنها، این نوید را به آنها میدهد که با تمرکز و سرمایهگذاری روی افزایش مهارتهای هنری خود امکان رسیدن به مدارج بالاتر نیز وجود دارد.
آموزش هنر
نهایتاً در کنار آنچه تا به حال گفته شد، به نظر میرسد آموزش هنر و شیوههای پرداختن به آن در همه زمینههای آن، نیازمند بازنگری اساسی از نظر طرحنامههای درسی است. درواقع هنگامی که هنر به سطح جامعه میآید و بسیاری از مردم با آن آشنا میشوند، یکی از اولین چیزهایی که متعاقباً در کنار ترویج هنر انتظار میرود، افزایش اقبال عمومی به رشتههای دانشگاهی مرتبط با هنر است. از همینرو رشتههای دانشگاهی باید توانایی پاسخگویی به نیاز روزافزون و ذهن کنجکاو و خلاق دانشجویانی را که به سمت آنها سرازیر میشوند داشته باشند. در غیر این صورت هنر و آموزش هنر به حاشیه رانده شده و جزو انتخابهای اصلی افراد نخواهد بود. از طرف دیگر همچنان که در سراسر این نوشتار به آن اشاره شد، آنچه افراد را به سمت این حرفه میکشاند ذوق هنری آنهاست اما دغدغه همیشگیشان یعنی امرار معاش همچنان به قوت خود باقی است. بنابراین به لحاظ اقتصادی میتوان تحلیل کرد که این چشمانداز درآمدی ناکافی و نیز موانع بسیار بر سرکار هنرمندان میتواند به عنوان عاملی بازدارنده برای انتخاب افراد در حوزه رشته دانشگاهی تلقی شود. به فرض آنکه موانع موجود به مرور رفع شود، میتوان به درستی اشاره کرد که آنچه کیفیت، حرفهایگری و عیار هنرمندی هنرمندان را به مرور افزایش میدهد، در واقع آموزشی است که دریافت میکنند. از این منظر آموزش در حوزه هنر نیز مانند سایر حوزههای علوم و مهندسی و... باید مورد توجه قرار گیرد. مساله اینجاست که دانشگاه و درسنامههای دانشگاهی تا چه اندازه دانشجویان را با این مفاهیم مختلف مورد نیازشان آشنا خواهند کرد و استادان تا چه حد میتوانند سرنخهای مناسبی به دانشجویان مستعد ارائه کنند و سرمنشأ تحول در این زمینه باشند.
یقیناً زمانی که از آموزش هنر و دغدغههای مربوط به آن گذر کرد تازه میتوان به پژوهش و تحقیق در این زمینه روی آورد. به عبارت بهتر زمانی که از بخش خوبی از فرآیندهای آموزشی در آموزش هنر مطمئن شدیم، حال میتوان به سراغ مباحثی همچون نحوه ترویج هرچه بهتر، و شناساندن هنر به افراد جامعه و حتی با دیدی بلندمدت و جامعتر به سایر کشورهای دنیا رفت. به نظر میرسد آنچه اقتصاد هنر به عنوان یک رشته دانشگاهی سعی دارد به دنبال آن باشد، بخشی از همین دغدغهها را پاسخ میدهد. درواقع ماهیت بینرشتهای این حوزه، ما را قادر میسازد تا ضمن حفظ ارزش هنری آثار که بیشک دغدغه اصلی هنرمندان است، راهکارهایی را بیابیم که بتواند فهم تازهای از بازار هنر و الزامات آن برای ما به ارمغان بیاورد، نکاتی که قاعدتاً انتظار نمیرود در حیطه فعالیت هنرمندان جایی داشته باشد و اقتصاددانان محض نیز به دلیل عدم آشنایی با ماهیت آثار هنری نمیتوانند لزوماً تمامی اصول مورد نظر خود را پیاده کنند. بنابراین مطالعه این دو حوزه به صورت همزمان میتواند اولاً بازار مناسبی را برای محصولات هنری ایجاد و ثانیاً در یک دید بلندمدتتر به ترویج هرچه بیشتر هنر در بین اقشار مختلف جامعه کمک کند. به علاوه این امر به نوبه خود میتواند مساله دسترسی به بازارهای جهانی را همگام با مطرح شدن تعداد بیشتری از هنرمندان و نیز آشنایی آنها با روشهای بازاریابی و حذف موانع دولتی و تعرفهای بیش از پیش تسهیل کند. امری که بیشک در توسعه و اعتلای هنر کشور و شناساندن آن به دنیا بسیار موثر خواهد بود.