افسران قاتل
زبان رسانهای قتلهای پلیسی چه چیزی را برملا میکند؟
پلیسها همیشه خوب نیستند. گاهی مدعی امنیت اما قاتلاند؛ گاهی هم زورگو و جیرهخوار حکومتها. خیابانهای مینیاپولیس و فاولاهای ریودوژانیرو، شاهدند که وحشیگری پلیس چگونه «گرامر امنیت» را به شیوهای احمقانه نابود کرده یا پلیسهای نژادپرست آمریکایی چگونه جانِ آدمها را گرفتهاند. تصاویر اعتراضات و تظاهرات، بارها و بارها اعتراف کردهاند که پلیس با چه خشونتِ سنگینی در سالهای 2019 تا 2020 در کف خیابانهای هنگکنگ، با گاز اشکآور، گلولههای پلاستیکی و باتومهای چوبی و فلزی، به جان مردم افتاد، افسران پلیس ضدشورش بروکسل در هفتم ژوئن 2020، چقدر وحشیانه با معترضان برخورد کردند، چگونه گاز اشکآور در تظاهرات علیه سیاست اردوغان برای خروج از «کنوانسیون مقابله با خشونت علیه زنان» سهم زنان ترکیه شد و بیرحمی پلیس که سازمان حقوق بشر آن را «وحشیگری از طریق ضرب و شتم، آزار نژادی، قتلهای غیرقانونی، شکنجههای غیرانسانی و استفاده غیرقانونی از اسلحه مینامد»، چگونه فقط در سال 2019 و در جامائیکا، ریودوژانیرو، کنیا و عراق به ترتیب جان 500، 1810، 122 و 600 بزرگسال و کودک را گرفت. استفاده از سلاحهای کوچک در جریان مداخلات قانونی «برخورد با پلیس» در آمریکا، هر سال هزار نفر را به کشتن میدهد و همچنان ترکیبی از قوانین ناکافی و مصونیت از مجازات ریشهدار، به دولتهایی که بهطور معمول حقوقی چون آزادی بیان و تجمعات مسالمتآمیز را زیر پا میگذارند –بهخصوص در خاورمیانه- اغلب اجازه پاسخهای سنگین به اعتراضات و تظاهرات را میدهد و خشونت پلیس به پشتوانه سیاستهای تحکمی و غیرانسانی برخی دولتها، به محروم شدن مردم از حق زندگی منجر میشود؛ در حالی که طبق قوانین جهانی چون اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، احترام، حمایت از حق زندگی و حفظ امنیت فردی-اجتماعی بالاترین تعهد پلیس به مردم است و اصول اساسی سازمان ملل متحد در مورد استفاده از خشونت و سلاح گرم به وسیله مقامات انتظامی (BPUFF) به عنوان یک سند بینالمللی کلیدی برای «زور پلیس» حد و مرز میگذارد تا پلیس مردم را نکشد. کمااینکه پلیس حق کشتن مردم را ندارد و قوانین و استانداردهای سختگیرانهای بر چگونگی و زمان استفاده پلیس از زور -بهویژه نیرو و ابزار کشنده- حاکم است.
ژیمناستیک زبانی
طبق قوانین بینالمللی، افسران پلیس فقط باید از سلاح به قصد تیراندازی مستقیم و ابزار کنترلی در اعتراض و اعتصابها به عنوان آخرین راهحل و تنها زمانی که گزینههای دیگری برای کاهش تنش وجود نداشته باشد، استفاده کنند؛ که البته بسیاری از قتلهای رخداده به وسیله پلیس در سرتاسر جهان به وضوح با این معیار مطابقت ندارند و حتی بسیاری معتقدند این قتلها زبان و گرامر قتلهای پلیسی را نیز تغییر دادهاند و زبان «افسران درگیر»، حقیقتهای وحشتناکی را در مورد اقدامات پلیس پنهان میکند. زبانِ اصطلاحی که دارای آناتومی پژوهشی و یکی از اصطلاحات مورد مناقشه بین پلیس، دادگاهها و رسانههاست و به دلیل ابهام، پیچیدگی و انحراف تفسیری، عامل سرپوشگذاری بر خشونت پلیس و قتل غیرنظامیان با اسلحه تلقی میشود و مسوولیت قتلهای پلیس را در مقایسه با قتلهای غیرنظامی در ساختارهای زبانی رسانهای مبهم میکند؛ تا بدانجا که بنیامین زیمر، زبانشناس، فرهنگنویس، نویسنده ستون «درباره زبان» در والاستریت ژورنال و رئیس کمیته واژههای جدید در انجمن گویش آمریکایی، ابهامزدایی از آن را «رمزگشای ژیمناستیکهای زبانی» و «پیشرفت در فناوری ساختارهای زبانی رسانهای» برای قتلهای پلیسی میداند و تاکید دارد، اجماع بر سر دریافت یک مفهوم مشخص از «تیراندازی از سوی پلیس»، میتواند از طریق پوششهای رسانهای، بر نحوه درک و تصور عمومی از آنچه اتفاق افتاده، ادراکات عموم در مورد علیت و مسوولیت اخلاقی و در نهایت، بر باورها و قضاوتهای گستردهتر آنها تاثیر بگذارد. به استدلال او، اصطلاح «افسر درگیر» که در محاورههای عامیانه گاه تحت عنوان «افسر قاتل» هم بهکار میرود، در سال 1974 از لابهلای گفتوگوی ستوان باب هلدر، سرپرست بخش تیراندازی افسران درگیر(LAPD) ) با روزنامه لسآنجلس تایمز در ال سگوندو، به سایر ادارات پلیس ایالات متحده سرایت کرد و اکنون که گاه با عنوان «تیراندازی از سوی افسر» بهکار برده میشود، بهطور سیستماتیک به مبهم کردن نقش یا اقدامات انجامشده در طول یک حادثه کمک میکند، در حالی که اگر در چارچوب پوشش رسانهای، قتل غیرنظامیان به وسیله پلیس تحت حفاظ «افسر درگیر» حذف و جایگزین بهتری برایش پیدا شود با نظر به اینکه سالانه بیش از هزار نفر از سوی پلیس در ایالات متحده کشته میشوند -حدود چهار درصد از کل قتلهای صورتگرفته- میتواند گرامر امنیت و شواهد حمایتی برای مجازات پلیسهای درگیر در قتل مردم غیرنظامی را تقویت کند و باعث شود از سطح خشونت پلیس کاسته شود. ادعایی که وسلی لوری، نویسنده کتاب «عصر جدیدی در حرکات عدالتخواهانه نژادی در آمریکا»، روزنامهنگار 32ساله واشنگتنپست و برنده جایزه پولیتزر به خاطر گزارشش در مورد خشونت پلیس، نیز آن را تایید میکند و میگوید: غیرقابل انکار نیست که شفافیت اخلاقی و پایبندی وفادارانه به دستور زبان، مستلزم استفاده از کلماتی است که معنایشان دقیقاً همان چیزی باشد که ما بهواسطه آنها سعی در برقراری ارتباط داریم؛ اما در عین حال، وقتی در دورهای به سر میبریم که هر چند «دموکراسی در تاریکی میمیرد»، عمر گالریهای ماگشات (Mug shot) تمام شده است، ولی به جای نامهای مالتو، رنگینپوست، چهارگانه، اکرون، آفریقایی-آمریکایی و سیاهپوستِ مرسوم از اولین سرشماری سال 1790، از «B in Black» استفاده میکنیم و روزنامهنگاران مجبورند به عنوان یک شناسه نژادی و هنگام استفاده از کلمه «سیاهپوست» از حرف بزرگ «B» به نشانه احترام به فرهنگ و تاریخ سیاهپوستان استفاده کنند؛ وقتی خبری با این لید شروع میشود که «یک مرد مسلح با تیرِ یک افسر پلیس جان خود را از دست داد»، یعنی نشانههای امیدوارکنندهای برای ابهامزدایی بیشتر از «افسران درگیر» وجود دارد و این نشانهها، میتوانند نشانی از ایجاد یک «راهنمای تعاملی برای گرامر مبهم» در حوزه قتلها و خشونتهای پلیسی باشند و عدم استفاده مداوم از زبان منفعلانه و عبارت «افسر درگیر» نشان دهد که رسانهها، مانند بسیاری از نهادها، در مورد پاسخگو کردن پلیس هوشیارتر شدهاند، سواد رسانهای افزایش یافته است و خبرنگاران این قدرت را یافتهاند که فرمانبگیر دولتیها نباشند، از این اصطلاح مبهم برای تیراندازی و سایر موارد مربوط به پلیس اجتناب کنند و اگر پلیس نیز از آن استفاده میکند، دقیق و شفاف بپرسند: افسر یا افسران پلیس چگونه درگیر شدهاند؟ چه کسی تیراندازی کرده و علت دقیق تیراندازی چه بوده است؟ و حتی درباره خشونتها و قتلهای پلیسی تحقیق کنند. کاری که «جاناتان مورِنو مدینا، اورلی اوس، پاتریک بایر و بوکار آ.با»، آن را اهمیتبخشی به ترکیب ساختار معنایی زبان، علاوه بر میزان و شیب پوشش، در تجزیه و تحلیل چگونگی شکلدهی رسانه به ادراکات عمومی در زمینه قتلهای پلیسی تعبیر میکنند و اعتقاد دارند، رسانهها در عین حال که بر انواع پیامدهای مرتبط اقتصادی، اجتماعی، بازارهای مالی و نگرش نسبت به مهاجرت تاثیر میگذارند، نوع پوششدهی آنها از رویدادها، میتواند بر اقدامات سیاستمداران، موضعگیریهای سیاسی، درک جرم و چرایی رفتار خشن پلیس اثر بگذارد و حتی سوگیریهای خود رسانهها را محرز کند. کمااینکه تحقیقات نشان دادهاند، در یک رسانه مدافعِ سیاستهای دولتِ حاکم و اصطلاح «افسران درگیر»، تعداد گزارشها و اخبارِ منتشرشده از یک رویدادِ منتهی به قتل وقتی مظنون سیاهپوست است، بسیار زیاد و دارای جهتگیریهای مشخص است؛ یا اگر عامل تیراندازی به جای سیاهپوست یا اسپانیاییتبار، سفیدپوست باشد، رسانهها بیشتر بر بیماری روانی فرد به عنوان دلیل ارتکاب جرم تاکید میکنند تا دلایل واقعی آن؛ و مهمتر آنکه استفاده از زبانِ مبهم رسانهای، تعهد اخلاقی و سطح مطلوب پاسخگویی را برای افسران پلیسی که غیرنظامیان را میکشند، کاهش میدهد؛ موضوعی که در چارچوب زبانشناسی رسانهای و در قالب پژوهش «افسر درگیر: زبان رسانهای قتلهای پلیس» نیز به عنوان جدیدترین یافته قرن در این زمینه اثبات شده است.
صدای منفعلِ رسانهای
جاناتان مورِنو مدینا و همکارانش، در پژوهش «افسر درگیر: زبان رسانهای قتلهای پلیس»، به غیر از زبان سیاسی /سوگیری یا زبان جنسیتی از بعد انتقادی دیگری از زبان رسانه یعنی معناشناسی، به شفاف یا مبهمسازی نقش عاملان و اقدامات آنها در حوادث پلیسی پرداخته و اثبات میکنند چون معناشناسی بهطور گستردهای به چگونگی تاثیر ساختار زبان بر معنای درکشده از آن متکی است و بهطور خاص با استفاده از ساختارهای متفاوت، به توصیف دقیقی از چگونگی تاثیر ساختارهای روایی مختلف بر ادراک روابط علی و عاملیت انسانی، میپردازد، میتوان رابطه نزدیکِ بین انتخاب افعال علّی و قضاوت اخلاقی در رویدادها را توضیح داد. آنها با تمرکز بر چهار بعد اساسی در ساختار جمله که میتوانند برای مبهم کردن کنش یا نقشهای عامل مورد استفاده قرار گیرند یعنی استفاده از «صدای منفعل در مقابل صدای فعال»، «نامگذاری (تبدیل یک فعل به اسم)»، «عدم شناسایی فاعل و عامل ایجادکننده» و «استفاده از افعال مستقیم»، ساختار جملات کاربردی و اثرگذاری آنها را در قتلهای پلیسی و قتلهای غیرنظامی تشریح میکنند. به استدلال مورِنو مدینا و همکارانش، وقتی رسانه در پوشش یک حادثه جنایی که در آن پلیس عامل جنایت بوده است، از جمله «یک افسر پلیس مردی را کشت» استفاده میکند عملاً از صدای فعال استفاده کرده و این در حالی است که اولین راه برای کاهش مسوولیت عامل حادثه، استفاده از صدای منفعل است: «مردی به وسیله افسر پلیس کشته شد»؛ چون با صدای فعال، فاعل از طریق عملی که توسط فعل توصیف میشود، بر مفعول خود عمل میکند و فاعل را در مرکز جمله قرار میدهد. در مقابل، صدای منفعل، عامل سببی (افسر پلیس) را به پسزمینه جمله میرساند و برجستگی را برای خواننده پایین میآورد. در واقع و گرچه کارکرد مفعول، پسزمینهسازی عامل است، نه لزوماً مبهم کردن، اما شواهدی از قتلهای پلیسی وجود دارد که تایید میکند این صدای منفعل فاصله روانشناختی را با توجه به رویداد روایتشده افزایش داده و آن را از نظر زمان و مکان دورتر و همچنین فرضیتر جلوه میدهد. علاوه بر آن، صدای غیرفعال، حذف یک موضوع را آسانتر میکند و نقش عاملِ علت یک رویداد و حادثه را تا حدود زیادی، کماهمیتتر میکند. در کنار آن وقتی در قتلهای پلیس، اصطلاح مبهم «تیراندازی توسط افسر» به عنوان جایگزین برای جملهای با مفهومِ مستقیمتر مانند «افسر پلیس یک غیرنظامی را کشت» بهکار برده میشود، عملاً نقش سببی پلیس در تیراندازی مبهم باقی میماند و با آنکه ممکن است افسر پلیس قاتل باشد، ولی فعل انتخابی، به صورت مستقیم، چون مفهوم «کشتن» را نمیرساند، در قالب مفهوم برداشتی «تیراندازی» بر این موضوع سرپوش میگذارد که یک فرد غیرنظامی غیرمسلح به دست یک پلیس کشته شده است. در کنار آن، اسم «مرگ» که جایگزین فعل فاعلی مانند «کشتن» شده است، تا به جای عمل عاملی که باعث نتیجه شده، توجه را به نتیجه نهایی یعنی «مرگ» که از فعل ناگُذرِ «مردن» مشتق شده، متمرکز کند، این ابهام را بیشتر میکند؛ کاری که حذف عامل علت از جمله و استفاده از یک فعل غیرمستقیم نیز میکنند و با مبهمتر کردن علیت و مسوولیت، نهتنها نقش مسوول یک رویداد را مبهم میکنند، که تلویحاً وجود عاملی را رد کرده، مستقیماً ابهام در مورد آنچه در وهله اول اتفاق افتاده را افزایش داده و توانایی عموم در تعیین و تمییز عامل مسوول در یک عمل را کاهش میدهند. واقعیتی که بررسی یک نمونه آماری شامل شش هزار قتل پلیس شناساییشده از سوی نهادهای غیرانتفاعی، هشت هزار قتل غیرپلیسی، 200 هزار داستان و 470 هزار جمله که قتلها را توصیف کرده بودند نیز آن را تایید میکنند و توصیف قتلهای پلیس نسبت به سایر قتلها در هر کدام از چهار بعد ابهامزا، اثبات میکند، در 6 /35 درصد از روایتهای رسانهای مربوط به قتلهای پلیس، ابهام وجود دارد و این ابهام در مقایسه با 8 /28 درصد از قتلهای غیرنظامی، همواره با 25 درصد افزایش همراه است و تاثیرات تخمینی وقتی که تاکید در جمله اول رویداد یا همان لید، محسوس و محرزتر باشد، ابهام برای پوشش قتلهای پلیس در مقایسه با قتلهای غیرنظامی 40 درصد بیشتر خواهد بود که نشان میدهد معمولاً رسانهها بهویژه آنهایی که وابستگی بیشتری به بدنه دولت و حاکمیت دارند، در برجستهترین بخش داستان از ابهام بیشتری استفاده میکنند؛ 99 درصد از تمام رویدادهای رسانهای بهخصوص در تلویزیونهای ملی، جرم پلیس را پنهان میکنند و البته این همه آن یافتههایی نیست که نشان میدهد چگونه انعکاس یک رویداد میتواند یک پلیس مجرم و محکوم به قتل را از جرم خود مبرا کند.
عبارت مبهم قاتلساز
بررسی مجموعهای جامع از دادههای خشونت پلیس گروه تحقیقاتی (MPV) که قتلهای پلیس در ایالات متحده را از سال 2013 شناسایی، مستند و پردازش میکند و فقط در سال 2015، بالغ بر 3 /98 درصد از قتلهای پلیس را با اطلاعاتی کامل از نام قربانی، اداره پلیس، مسوول قتل، نژاد قربانی، کدپستی محل سکونت او و آدرس محل وقوع حادثه، ثبت کرده است. تحلیل دقیقِ دادههای آرشیوی قتلهای غیرنظامیِ پایگاه خشونت با اسلحه آمریکا (GVA)، تجزیه و بررسی بیش از دو میلیون روز رونوشت اخبار دستهبندیشده در مرکز پیگیری و نظارت بر رسانهها (News Exposure) که رونوشتهایی را از بیش از 800 ایستگاه تلویزیونی مجزا در 210 بازار رسانهای در ایالات متحده نظارت و جمعآوری میکند، بررسی نظرسنجی و سرشماریهای جامعه آمریکایی و ادغام با اطلاعات جمعیتی مناطق رسانهای تعیین شده (DMA) و نتایج پژوهش «اخبار محلی و سیاست ملی» گریگوری مارتین و جاشوا مککرین در سال 2019، و همچنین نتایج حاصل از انجام یک نظرسنجی آنلاین از 2024 شرکتکننده برای ارزیابی چگونگی تاثیر ساختار جملهها بر پاسخها به یک خبر در مورد قتل پلیس از طریق «Prolific» که انعطافپذیرترین ابزارها را برای تحقیقات آنلاین ارائه میکند، اثبات کرد در بازه زمانی 2013-2019، در اغلب رویدادهای منتشرشده، نزدیک به 99 درصد از قتلهایی که در آنها عامل تیراندازی و کشتن افراد غیرنظامی، پلیس بوده است با تکرار فعال 100 بار یا بیشتر عبارت مبهم «افسر درگیر» در طول هر سه ماه از سالهای 2000 تا 2021، بر رفتار خشن و منجر به قتل افراد غیرنظامی سرپوش گذاشته شده است و به استناد آمار توصیفی قتلهای پلیس و نمونههایی از قتلهای غیرنظامیان، در حالی که 95 درصد قربانیان تیراندازی از سوی پلیس، مرد و در رنج سنی 38 سال و از نژادی غیرآمریکایی بودهاند، در پوششهای رسانهای یا بیانیههای پلیس، جرم افسران پلیس، فراتر از فضای جرم، جنایت و عدالت کیفری، با مبهمسازی سیستماتیک مسوولیت و استفاده از جملات، عبارات و داستانهای مبهم، نادیده انگاشته شده است و هنوز رسانهها و مردم به دلیل ضعف ساختاری قوانین، دفاعهای نامشروع بدنه حاکمیتی، نگرشهای نژادی و ناتوانی در حذف اصطلاح «افسر درگیر» در زبانهای رسانهای، قدرت مقابله با خشونت پلیس را نیافتهاند و به همین دلیل پلیس میتواند در کف خیابانها مردم را بکشد یا در زیر پا و باتوم خود آنها را زخمی و حقشان را در اعتراضها لگدمال کند.