شناسه خبر : 31607 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

وارثان ژنرال ند لاد

چرا پایان شورش علیه تکنولوژی چیزی جز تباهی نیست؟

رمان شرلی (Shirley) نوشته شارلوت برونته را که در سال 1849 به چاپ رسید می‌توان یک کتاب قابل توجه برای ادبیات اقتصادی نیز به شمار آورد. اتفاقات خاصی که برونته در رمان خیالی شرلی آنها را شرح می‌دهد، شورش‌های لادایتی در انگلیس است که با جنگ‌های ناپلئون همزمان شده بود. طی سال‌های جنگ، بیکاری افزایش یافته بود چراکه کارخانه‌داران بریتانیا نمی‌توانستند تولیدات خود را در بازارهای آمریکا و فرانسه به فروش برسانند.

مرتضی مرادی: رمان شرلی (Shirley) نوشته شارلوت برونته را که در سال 1849 به چاپ رسید می‌توان یک کتاب قابل توجه برای ادبیات اقتصادی نیز به شمار آورد. اتفاقات خاصی که برونته در رمان خیالی شرلی آنها را شرح می‌دهد، شورش‌های لادایتی در انگلیس است که با جنگ‌های ناپلئون همزمان شده بود. طی سال‌های جنگ، بیکاری افزایش یافته بود چراکه کارخانه‌داران بریتانیا نمی‌توانستند تولیدات خود را در بازارهای آمریکا و فرانسه به فروش برسانند. زمانی‌که ماشین‌های جدید به کارخانه‌داران معرفی شد، بیکاری بیش از پیش افزایش یافت. کارگرانی که به لادایت (Luddite) معروف بودند با حمله به کارخانه‌ها و نابود کردن ماشین‌های جدید اعتراض خود را به ماشینی‌شدن نشان می‌دادند. لقب لادایت برگرفته از نام ژنرال ند لاد (Ned Ludd) بود. ند لاد نام مستعاری بود که کارگران در نامه‌های تهدیدآمیز خود به کارخانه‌داران در پایان‌ نامه از آن استفاده می‌کردند. آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش پایانی فصل دوم کتاب «شرلی» نوشته شارلوت برونته است که در سال 1849 به چاپ رسید (کتابی که با ترجمه فریده تیموری از سوی انتشارات اکباتان در سال 1363 منتشر شد). خلق اثر شرلی مربوط به سال‌های 1811 و 1812 قرن نوزدهم است.

همان‌طور که گفته شد، داستان منطبق بر وقایع تاریخی انگلیسی است. به این جهت به شدت مورد پسند و اقبال منتقدان و خوانندگان قرار گرفت. همچنین گفتیم که مساله مهم تاریخی این زمان نبرد ناپلئون و محاصره همه‌جانبه او برای شکست اقتصادی انگلیس در سراسر اروپا بود. مساله تاریخی مهم دیگر، جنبش لادایت‌ها بود. جنبشی که مخالف ماشینی‌شدن صنایع بود چراکه ماشینی شدن صنایع کارگران بسیاری را بیکار می‌کرد. شارلوت برونته این موضوع و واقعیت تاریخی را در داستان شرلی به زیبایی شرح می‌دهد. البته برونته تنها کسی نیست که کتابش در باب شورش‌های کارگران علیه ماشینی‌شدن خواندنی است. شومپیتر و هازلیت و بسیاری دیگر نیز در کتاب‌های خود به این مساله پرداخته‌اند.

در این پرونده علاوه بر اینکه با نقل بخش‌هایی از رمان شرلی سعی کرده‌ایم به لادیسم (اصطلاحی که بعد از شورش لادایت‌ها علیه ماشین‌ها معنای مخالفت با تکنولوژی را به خود گرفت) بپردازیم، با ارائه بخش‌هایی از کتاب اقتصاد در یک درس نوشته هنری هازلیت در سال 1946، مثال‌های بیشتری را از مخالفت اتحادیه‌های کارگری با تکنولوژی‌های جدید مطرح خواهیم کرد و به این سوال پاسخ خواهیم داد که اساساً چرا اتحادیه‌های کارگری با فناوری مخالفت می‌کردند و هنوز هم گاه این مخالفت‌ها در نوع جدیدی (نئولادیسم) وجود دارد و اینکه چرا منطقی که پشت این مخالفت‌ها نهفته، مضحک است. استیون جونز (Steven Jones) در کتابی با عنوان در «برابر تکنولوژی: از لادایت‌ها تا نئولادیسم» که در سال 2006 به چاپ رسیده است نیز به لادیسم می‌پردازد. او در مقدمه کتاب خود می‌نویسد: «آیا شما یک لادایت هستید؟ آیا کسی را می‌شناسید که لادایت باشد؟ کسی که از تکنولوژی بیزار است و در برابر سلطه آن بر زندگی روزمره مقاومت می‌کند؟ آیا اصلاً می‌شود در برابر تکنولوژی مقاومت کرد؟ کسانی را که در برابر تکنولوژی ایستاده‌اند لادایت می‌نامند.» استیو جونز در ابتدای فصل اول کتاب خود با عنوان «رونق، رکود و نئولادایت‌ها در دهه 1990» می‌نویسد: «امروزه جهان پذیرفته است که ما در تکنولوژیک‌ترین عصر تاریخ زندگی می‌کنیم. امروزه تکنولوژی همه‌جا هست. در این دوره چگونه می‌توان مخالف تکنولوژی بود؟... تفاوت میان لادایت‌های اصلی و نئولادایت‌های امروزی بیشتر از چیزی است که بیشتر نئولادایت‌ها فکر می‌کنند.85-1

در آوریل 1996، دومین کنگره لادایتی به‌طور عمومی برگزار شد. این‌گونه فرض می‌شود که اولین کنگره، ملاقاتی بوده که کارگران (لادایت‌های اولیه) در سال 1811 با یکدیگر در انگلیس داشتند. مخالفان با تکنولوژی در این کنگره بیان کردند که ما همچون لادایت‌های پیش از خود، مردمانی هستیم که سعی می‌کنیم از زندگی، جوامع و خانواده‌های خود که در معرض نابودی قرار گرفته‌اند حفاظت کنیم.»

لادایت‌های اولیه در جریان انقلاب صنعتی به این خاطر که کارشان را از دست می‌دادند مخالف با ورود ماشین‌آلات به کارخانه‌ها بودند و ماشینی‌شدن تولیدات را پایان زندگی‌شان می‌دانستند. در قرن 20 نیز با چنین تفکری مواجه بودیم (که در بخش مربوط به کتاب اقتصاد در یک درس مثال‌هایی از آن نقل خواهد شد) و امروز نیز با آن مواجه هستیم. یک نمونه بزرگ از آن، اعتراضات رانندگان تاکسی و اتحادیه‌های تاکسیرانی به تاکسی‌های اینترنتی است.

تکنولوژی امروزه توانسته اضافه رفاه مسافران را از طریق تاکسی‌های اینترنتی به اندازه قابل توجهی افزایش دهد و همچنین مشاغل بسیاری نیز ایجاد شده‌اند. اما شایع شدن تاکسی‌های اینترنتی با مخالفان اتحادیه‌های تاکسیرانی سنتی در جهان همراه بوده است چرا که برای مثال، اوبر یعنی مسافران بسیار کمتر برای تاکسیرانان سنتی. این مخالفت با تکنولوژی به همین جا محدود نمی‌شود. اگرچه به این خاطر که امروزه قوانین سفت و سخت‌تر هستند و دنیا این موضوع را که بودن تکنولوژی بهتر از نبودن آن است درک کرده است، کارگران سنتی در کسب‌وکارهای مختلف علیه تکنولوژی‌های جدید به‌طور فیزیکی شورش نمی‌کنند اما همواره مخالفت‌های خود را نشان داده‌اند. ما همچنین در این گزارش مفصل با کمک از هازلیت توضیح می‌دهیم که چرا ماشین‌ها و تکنولوژی به‌طور خالص بسیار بیشتر از آنکه اشتغال‌زدا باشند، اشتغال‌زا هستند.

شرلی و شورش علیه ماشینی شدن

«مقرراتی که به موجب فرمان ناپلئون، از میلان و همچنین از برلین وضع شده بود، هر نوع معامله تجاری را با کشور فرانسه از طرف نیروهای بی‌طرف ممنوع کرده بود و چون آمریکا چنین مقرراتی را نادیده گرفت، هیچ‌گونه معامله‌ای در آنجا انجام نمی‌شد بنابراین هر نوع معامله پشمی که با یورکشایر داشت، قطع شد و در آستانه ورشکستگی قرار گرفت.

بازارهای کوچک خارجی هم مانند برزیل و پرتغال و سیسیل همه مملو از کالاهای مختلف بودند که حتی برای دو سال دیگر هم ذخیره داشتند. در چنین بحرانی اختراع بعضی ماشین‌ها که به کارخانه‌داران معرفی شد موجب شد که عده بیشماری از کارگران کار خود را از دست بدهند و هزاران نفر بیکار و بدون هیچ‌گونه پشتوانه‌ای برای زندگی، بدون هیچ اندوخته‌ای سرگردان شوند. در همین موقع بود که فاجعه‌ای اتفاق افتاد. پریشانی اوضاع به اوج خود رسید و شورش آغاز شد. کارخانه‌ها به آتش کشیده شدند و ماشین‌های داخل آن شکسته و سوزانده شدند. منازل صاحبان آنها مورد حمله قرار گرفت و عده‌ای از آنها دستگیر شدند. رهبر شورشیان شناخته نشد یا اینکه شناخته شد ولی از دستگیری او طفره رفتند.

روزنامه‌ها شاید اشاره کوچکی به ماجرا کردند و سپس دوباره همه خاموش شدند و دیگر کسی صحبت از آن به میان نیاورد. از این ماجراها کسانی که واقعاً لطمه خوردند افرادی بودند که میراث آنها کارشان بود که اکنون ارثیه خود را از دست داده بودند و بیکار شده بودند. کسی که نمی‌توانست کار کند دستمزدی نداشت و کسی که دستمزدی نداشت نان هم نمی‌توانست داشته باشد. بنابراین آنها سرگردان رها شدند و شاید جز این هم راه دیگری نبود و هیچ‌کس نمی‌توانست به آنها کمکی بکند... نفرت مخلوق بدبختی است و این کارگران بخت‌برگشته از ماشین‌ها متنفر بودند. چون تصور می‌کردند دلیل نداشتن نانشان آنها هستند. از کارخانه‌ها متنفر بودند که این ماشین‌ها در آن جای داشتند و از صاحبان کارخانه‌ها متنفر بودند چون مالک آن بناها بودند. در این میان در بخش بریرفیلد که در حال حاضر کارخانه‌هایی سرپا بود به نظر نامطلوب‌ترین مکان بود، جرارد مور با آن شخصیت دورگه خارجی خویش که در حال توسعه دادن کارخانه‌اش بود، برای آنها منفورترین مرد بود. ولی این نوع نفرتی که دیگران نسبت به او احساس می‌کردند با طبیعت او بسیار تفاوت داشت. چون به تصور او چیزی که او به دلیل آن مورد نفرت قرار گرفته بود برایش زاینده‌ترین چیزها محسوب می‌شد.

جرارد مور با چنین شرایطی دست به گریبان بود که در آن شب به‌خصوص، مالن در دفتر کار او را کوبید، در حالی که او در آنجا در انتظار واگن‌های پربار کارخانه‌اش نشسته بود و وقتی که او خلاف انتظارش با مالن برخورد، برایش غیرمنتظره‌ترین و ناخوشایندترین ملاقات‌ها بود زیرا که او بیشتر میل داشت در آن شب با همه دلتنگی‌ها و دلهره‌هایش تنها باشد و تنها با تفنگ نگهبانی‌اش انتظار بکشد... شب هنوز بسیار تاریک و خلوت و کاملاً آرام بود. صدای آبی که به گودال می‌ریخت در آن سکوت محض همانند صدای سیل بود. مور دوباره گوش‌هایش را تیز کرد و به دقت گوش فرا داد. به غیر از صدای آب صدای دیگری به گوشش خورد. صدای چرخ‌هایی که به روی جاده سنگی در حرکت بود.

او دوباره به دفتر بازگشت و چراغ را برداشت و قدم به حیاط کارخانه گذاشت و در بزرگ آن را گشود. واگن بزرگی با اسب‌های پرسروصدا که به آب و گل و لای می‌زدند در حال نزدیک شدن بود. مور با صدای بلند سلام کرد و گفت: آهای جو اسکات همه چیز رو به راه است؟ ولی جوابی نشنید. شاید فاصله بیش از آن بود که صدای مور به گوش او برسد. دوباره مور گفت: پرسیدم همه چیز درست است؟ در این موقع از واگن جلویی شخصی بیرون پرید و با صدایی بلند گفت: درست است. ما آنها را خرد و تکه‌تکه کردیم. سرانجام واگن‌ها ایستادند. مور صدا زد: جو اسکات! اما جوابی نیامد. آقای مور چراغ را بالا گرفت و به دقت واگن‌ها را نگاه کرد. در آنها نه کسی بود و نه ماشینی. آنها خالی از همه چیز رها شده بودند. او عاشق ماشین‌آلاتش بود و آخرین قسمت سرمایه‌اش را برای خرید آن ابزارآلات به مخاطره انداخته بود که امشب در انتظار آنها به سر می‌برد. او دوباره پرسید: آنها کجا بودند؟ کلمات «ما آنها را خرد کردیم» به گوشش ناقوس‌وار صدا می‌کرد. او با خود می‌اندیشید که چطور این فاجعه برایش رخ داده است؟ چراغ را بالا گرفت. در روشنایی کم‌نور چراغ لبخندی آرام بر لبانش دیده می‌شد.86-1

لبخند مردی که تراژدی اسف‌باری برایش رخ داده بود، در حالی که در انتظار رسیدن لحظه شیرین موفقیت به سر می‌برد. وقتی که تمام کوشش‌های به‌کار گرفته‌شده عبث می‌شود یا باید تحمل کرد یا باید از شکست خرد شد! او هنوز ساکت و بدون حرکت ایستاده بود. لحظه‌ای بود که نه می‌دانست چه بگوید و نه می‌دانست چه بکند. او چراغ را زمین گذاشت در حالی که دست به سینه گذاشته بود و به یک نقطه خیره نگاه می‌کرد، بسیار متفکر به نظر می‌رسید. حرکات بی‌صبرانه اسب‌ها موجب شد که او نگاهی به بالا بیفکند و در آن نگاه چیزی توجهش را جلب کرد. در زیر دهانه اسب کاغذ سفیدی را دید. جلو رفت و آن را بررسی کرد. بله یادداشتی را بدون اینکه اسم و آدرسی بر آن باشد دید. آن را برداشت و خواند: به شیطان کارخانه هالو... آگاه باش که وسایل جهنمی تو در استیل برمور خرد و پراکنده شد و مردان کارگر تو نیز دست و پا بسته در کنار جاده‌اند. کسانی این اخطار را به تو می‌دهند که گرسنه‌اند و خانواده و بچه‌های آنها نیز از گرسنگی در حال مرگند. اگر تو ماشین‌آلات جدیدی بخری یا اعمالت مانند آن باشد که همیشه بوده است، دوباره از ما خبر خواهی گرفت. پس از خواندن این یادداشت او با خود گفت: دوباره از شما خبر خواهم گرفت؟ بله، از شما خبر خواهم گرفت. شما نیز باید از من مطلع شوید. من با شما مستقیماً در استیل برمور صحبت خواهم کرد.

در چند لحظه بعد شما هم آگاه خواهید شد. سپس واگن‌ها را به طرف در بزرگی برد و خودش با عجله به طرف کلبه آمد و در را باز کرد و چند کلمه به تندی ولی به آرامی با یکی دو زنی که به عجله آمده بودند که ببینند چه شده است صحبت کرد و گفت: آرام باشید و به یکی از آنها گفت: سارا برو کلید را بردار و زنگ خطر کارخانه را هرچه بلندتر به صدا درآور و بعد از آن چراغ دیگری بیاور و کمک کن تا محوطه جلو به خوبی روشن شود. مور به طرف اسب‌ها برگشت و دهانه آنها را برداشت. به آنها غذا داد و زین و برگشان را بررسی کرد و در عین حال گاهگاهی مکث می‌کرد و به زنگ خطر کارخانه گوش می‌داد. صدای جرینگ‌جرینگ زنگ به‌طور مضطرب‌کننده‌ای تکرار می‌شد و آن‌طور که برمی‌آید معلوم بود کسی آن را به صدا درآورده است که چندان تمرینی در این کار نداشته است. هوا هنوز تاریک بود و در آن موقع شنیدن صدای زنگ غیرعادی‌تر از هر زمان دیگری به نظر می‌رسد. کارکنان آشپزخانه در خانه سرخ‌رنگ با شنیدن صدای آن سعی در هرچه زودتر رساندن خود به محل حادثه داشتند و فکر می‌کردند حادثه‌ای که در هالو در شرف وقوع است به مراتب جدی‌تر از هر زمان دیگر است.

آنها چراغ‌ها را آماده کردند و خود را به محل رساندند. جمعیت با سوسوی چراغ‌هایشان به حیاط کارخانه رسیدند. صدای آمدن اسب‌ها همچنان به گوش می‌رسید و مرد کوتاه‌قد با کلاه مخصوص خویش در حالی که سوار بر کره‌اسب پشمالویی بود از راه رسید. آقای مور در آن میان همچنان مشغول تیمار کردن اسب‌ها بود و به کمک سارا که چراغ آورده بود هم محوطه را نورباران می‌کرد. چنان‌که دیگر هیچ زاویه تاریکی که موجب ابهام و ترس باشد دیده نمی‌شد و همهمه جمعیت و مردمی که حاضر بودند نیز به گوش می‌رسید... آقای مور در این لحظه ظاهر شد و فوراً با مردی که کلاه مخصوص لبه‌دار بر سر داشت و کره‌اسب پشمالویش مواجه شد. او گفت: خب آقای مور با ما چه کار داری؟ من فکر می‌کردم که تو امشب ما را صدا خواهی زد.

حالا این من و (در حالی که به پشت اسبش می‌زد) این هم فرمانده ما تام و همراهش. وقتی که صدای زنگ را شنیدم دیگر نتوانستم معطل شوم و بدون آنکه شامم را تمام کنم آمدم. حالا دشمن کجاست؟ من که شخص یا اشخاص غریبه‌ای در اینجا نمی‌بینم. نه کسی اینجاست و نه شیشه‌ای از پنجره‌ها شکسته است. آیا به تو حمله شده یا احتمال می‌دهی که حمله شود؟ مور به خونسردی جواب داد: اوه نه ابداً. نه حمله شده و نه منتظر آن هستم. من فقط زنگ را به صدا درآوردم چون می‌خواستم دو سه نفر از همسایه‌ها در مدتی که من با چند نفر دیگر به استیل برمور می‌روم اینجا باشند... واگن‌ها یک ساعت پیش رسیدند... واگن‌ها خالی برگشتند و جو اسکات و همراهانش هنوز آنجا هستند. بهتر است که این یادداشت را بخوانی. آقای هلستن آن را گرفت و مطالبش را مرور کرد و گفت آنها با تو هم همان کاری را کردند که با دیگران کرده بودند.»

دردسر ماشین

یکی از ماندگارترین توهم‌های اقتصادی این اعتقاد است که ماشین در نهایت امر موجد بیکاری است. این فکر هزاربار از میان رفته و هزاربار سخت‌تر و قوی‌تر از همیشه از خاکستر خود برخاسته است. هرگاه بیکاری همگانی درازمدتی وجود دارد، بار دیگر تقصیر را به گردن ماشین می‌اندازند. این خطا هنوز مبنای بسیاری از رویه‌های اتحادیه‌های کارگری است. مردم این رویه‌ها را تحمل می‌کنند؛ زیرا اساساً بر این باورند که اتحادیه‌ها راست می‌گویند، یا بیش از آن سردرگم‌اند که بفهمند چرا اتحادیه‌ها در اشتباه‌اند. وقتی این اعتقاد که ماشین موجد بیکاری است با استحکامی منطقی مورد قبول باشد، به نتیجه‌های مضحکی منجر می‌شود: اینکه نه‌تنها با هر پیشرفتی در فناوری که امروز محقق می‌شود موجب بیکاری می‌شویم که انسان بدوی نیز با اولین تلاشی که برای نجات خود از عرق جبین غیرضروری انجام داد، آغازگر بیکاری بوده است.

بدون آنکه زیاد به عقب برگردیم بیایید به «ثروت ملل» آدام اسمیت رو کنیم که در سال 1776 منتشر شد. عنوان فصل اول این کتاب نفیس «در باب تقسیم کار» است و در صفحه دوم این فصل، نویسنده به ما می‌گوید که کارگری ‌آشنا به استفاده از ماشین‌آلات ساخت سنجاق «به زحمت می‌تواند یک سنجاق در روز بسازد و مسلماً نمی‌تواند بیست سنجاق بسازد»؛ اما همان کارگر با استفاده از این ماشین‌آلات می‌تواند 4800 سنجاق در روز بسازد. بنابراین متاسفانه در همان زمان آدام اسمیت، ماشین به ازای هر کارگری که نگه می‌داشت، به اخراج 240 کارگر سنجاق‌ساز منجر می‌شد. اما اگر در صنعت سنجاق‌سازی ماشین به طور خالص موجب بیکاری کارگران بود، 98 /88 درصد بیکاری وجود می‌داشت. آیا امکان دارد اوضاع بیش از این تیره و تار باشد؟

اوضاع می‌توانست از این هم تیره‌تر باشد؛ زیرا انقلاب صنعتی تنها در آغاز راه خود بود. بیایید به برخی از حوادث و جنبه‌هایی از آن انقلاب بنگریم. مثلاً ببینیم در صنعت جوراب‌بافی چه اتفاقی افتاد. به مجرد آنکه ماشین‌های جدید جوراب‌بافی وارد شد، کارگران دست‌دوز، آنها را نابود کردند (بیش از هزار دستگاه در یک شورش)، خانه‌ها سوزانده شد، مخترعان مورد تهدید قرار گرفته و مجبور شدند برای نجات جانشان بگریزند و نظم اعاده نشد تا آنکه در نهایت ارتش را فراخواندند و رهبران شورش یا منتقل شدند یا بر سر دار رفتند. نکته مهمی که باید در خاطر داشته باشیم این است که در حدی که شورشیان در ذهن خود درباره آینده فوری و حتی درازمدت‌ترشان فکر می‌کردند، مخالفتشان با ماشین منطقی بود؛ زیرا ویلیام فلکین در کتاب خود با عنوان تاریخ بافندگان ماشینی جوراب (1867) به ما می‌گوید که بخش بزرگی از 50 هزار جوراب‌باف انگلیسی و خانواده‌هایشان در طول 40 سال بعد، از گرسنگی و بیچارگی ناشی از ورود ماشین تباه شدند.87-1

اما مخالف اعتقاد شورشیان که بیشترشان بدون تردید چنین اعتقادی داشتند، ماشین برای همیشه جانشین انسان نشد. زیرا صنعت جوراب‌بافی در ازای هر نفری که در آغاز قرن نوزدهم در استخدام داشت، پیش از پایان قرن 19 حداقل صد نفر را به استخدام در آورده بود.

اختراع آرک‌رایت

آرک‌رایت ماشین پنبه‌ریسی خود را در سال 1760 اختراع کرد. در آن زمان برآورد می‌شد که در انگلستان 5200 ریسنده باشند که از چرخ نخ‌ریسی استفاده می‌کنند و 2700 نفر هم بافنده. یعنی در مجموع 7900 نفر در انگلستان به تولید پارچه کتان اشتغال داشتند. ورود اختراع آرک‌رایت بر این مبنا که تهدیدی علیه معاش کارگران است، مورد مخالفت قرار گرفت و لازم بود مخالفت را با توسل به زور سرکوب کرد.

با این همه در سال 1787 یعنی 27 سال بعد از ظهور این اختراع، تحقیق پارلمان نشان داد که تعداد اشخاصی که در عمل در ریسندگی و بافندگی پنبه دخیل هستند با افزایشی 4400درصدی از 7900 نفر به 320 هزار نفر رسیده است.

اگر به کتاب‌هایی مانند «تغییرات اقتصادی» اخیر نوشته دیوید ولز که در سال 1889 انتشار یافت مراجعه کنید، بخش‌هایی را خواهید یافت که سوای تاریخ‌ها و مقادیر مطلق دخیل، به نظر می‌رسد احتمالاً توسط فن‌ستیزان امروز نوشته شده باشد. اجازه بدهید موارد معدودی را نقل کنم.

در خلال 10 سال از 1870 تا 1880، ناوگان تجاری دریایی بریتانیا کار خود را تنها در واردات از خارج و ترخیص تا حدود 22 میلیون تن افزایش داد. با این همه تعداد افرادی که جهت تحقق این حرکت عظیم استخدام شدند در 1880 در مقایسه با 1870 به میزان حدود سه هزار نفر (دقیقاً 2990) کاهش یافت. علت آن چه بود؟ ورود ماشین‌های بالابر در اسکله‌ها و بنادر، به‌کارگیری نیروی بخار و به طور کلی ماشین‌آلات. در سال 1873 فولاد بسمر (Bessemer) در انگلستان که قیمت آن به علت عوارض حمایتی افزایش نیافته بود، 80 دلار به ازای هر تن بود. در سال 1886 همان فولاد در همان کشور، با سود به تنی 20 دلار تولید و فروخته می‌شد. در همان مدت ظرفیت تولید سالانه تبدیل‌کننده (کانورتر) بسمر به میزان چهار برابر افزایش یافته بود؛ البته نه با افزایش نیروی کار دخیل بلکه با کاهش آن و در عوض استفاده از ماشین‌آلات. مطابق برآورد دفتر آمار در برلین، ظرفیت توان بخار که با موتورهای بخار موجود در جهان در سال 1887 به‌کار می‌رفت معادل 200 میلیون اسب بخار بود که تقریباً معادل یک میلیارد نفر می‌شود یا حداقل سه برابر جمعیت کارگران روی زمین. تصور می‌شود که این رقم اخیر موجب شده که آقای ولز لحظه‌ای مکث کرده و از خود بپرسد چرا اساساً در سال 1889 کارگر شاغل در جهان باقی مانده بود؟ اما او فقط با بدبینی حساب‌شده‌ای به این نتیجه‌گیری رسید که «در چنین اوضاعی ممکن است تولید صنعتی اضافی، مزمن شود».

لادیسم در قرن 20

در رکود سال 1932، بازی نکوهش ماشین به دلیل بیکاری بار دیگر در همه‌جا آغاز شد. ظرف چند ماه آموزه‌های اشخاصی که خود را فن‌سالار می‌نامیدند مانند حریق جنگل به سراسر کشور گسترش یافته بود. من با ارائه ارقام تخیلی این گروه یا اصطلاحات آنها برای نشان دادن آنکه حقایق واقعی چه بود خواننده را خسته نمی‌کنم. کافی است بگوییم که فن‌سالاران به این خطا با همه خلوص بومی آن بازگشتند که: ماشین انسان را برای همیشه بیرون می‌راند! آنان در نادانی‌شان این خطا را به مثابه کشف انقلابی و جدید خود ارائه می‌کردند.

این تصدیق دیگری بر جمله قصار «جرج سانتایانا» بود که «آنان که نمی‌توانند گذشته را به خاطر بیاورند، محکوم به تکرار آن هستند». نهایتاً فن‌سالاران را به ریشخند گرفتند و از میدان در کردند؛ اما آموزه‌شان که بیش از آنها قدمت داشت، ادامه پیدا کرد. این آموزه در صدها قانون استخدام زائد و رویه‌های استخدامی تحمیلی از سوی اتحادیه‌های کارگری انعکاس دارد و این قوانین و رویه‌ها به دلیل سردرگمی ذهن عموم مردم درباره این مساله، تحمل و حتی تایید می‌شود.

کوردین ادواردز که در ماه مارس سال 1941 از جانب وزارت دادگستری ایالات متحده در مقابل کمیته موقت اقتصاد ملی سخن می‌گفت، مثال‌های بی‌شماری از این رویه‌ها را نقل کرد. اتحادیه برق شهر نیویورک متهم شد که از نصب تجهیزات الکتریکی ساخته‌شده در خارج ایالت نیویورک امتناع می‌ورزد، مگر آنکه قطعات تجهیزات جدا و در محل کار مجدداً سوار شود. در هوستون تگزاس، استادان لوله‌کش و اتحادیه لوله‌کشان موافقت کردند که لوله‌های پیش‌ساخته برای نصب تنها در صورتی توسط اتحادیه نصب خواهد شد که دندانه یک انتهای لوله بریده شده و در محل کار مجدداً وصل شود.

شعبه‌های مختلفی از اتحادیه نقاشان محدودیت‌هایی برای استفاده از رنگ‌پاش اعمال کردند، محدودیت‌هایی که در موارد بسیار برای ایجاد کار با فرآیند کندتر استفاده از قلم‌مو برای رنگ زدن طراحی شده بود. شعبه‌ای از اتحادیه رانندگان کامیون مقرر داشت هر کامیونی که به شهر نیویورک وارد می‌شود، علاوه بر راننده‌ای که از قبل در استخدام بوده، یک راننده محلی داشته باشد. در شهرهای مختلف اتحادیه برق مقرر داشت که اگر قرار است در عملیات ساخت‌وساز از چراغ یا برق موقت استفاده شود لازم است یک برق‌کار تمام‌وقت مسوول نگهداری در محل حضور داشته باشد که نباید هم کار برقی ساختمانی انجام دهد. به نظر آقای ادواردز این دستور «اغلب مستلزم استخدام فردی است که روز خود را با مطالعه یا بازی می‌گذراند و هیچ کاری انجام نمی‌دهد مگر زدن یک کلید در ابتدا و انتهای روز».

می‌توان به ذکر نمونه‌هایی از این‌گونه رویه‌های استخدام زائد در بسیاری از زمینه‌ها ادامه داد. در صنعت راه‌آهن اتحادیه‌ها اصرار دارند که آتش‌نشانان برای آن نوع از لوکوموتیوهایی استخدام شوند که به آنها نیازی نیست. در تئاترها حتی در نمایش‌هایی که به صحنه‌گردان نیاز نیست، اتحادیه‌ها به استفاده از صحنه‌گردان اصرار می‌ورزند. اتحادیه موسیقی‌دانان مقرر می‌دارد که نوازندگان یا حتی یک ارکستر کامل برای بسیاری از مواردی استخدام شوند که در آنها تنها موسیقی ضبط‌شده مورد نیاز است. می‌توان کوهی از ارقام را گرد آورد و نشان داد که فن‌ستیزان تا چه حد در گذشته در اشتباه بودند. اما این کار تنها وقتی فایده دارد که به وضوح دریابیم چرا آنها در خطا بودند.

زیرا در اقتصاد، آمار و تاریخ بی‌فایده است مگر آنکه با استنتاج بنیادی حقایق همراه باشد که در این مورد به معنی درک آن است. چرا پیامدهای گذشته مربوط به رواج ماشین و دیگر وسایل صرفه‌جویی در کار، باید اتفاق افتد. در غیر این صورت فن‌ستیزان خواهند گفت (که معمولاً وقتی به آنها نشان می‌دهید پیش‌بینی‌هایشان مضحک از آب درآمد، در حقیقت چنین می‌گویند): «شاید در گذشته همه آن خوب بوده است؛ اما امروز شرایط اساساً متفاوت است و حالا نمی‌توانیم توسعه ماشین‌ها را برای صرفه‌جویی در کار بپذیریم.» در واقع خانم الینور روزولت (همسر فرانکلین روزولت) در ستونی از روزنامه 19 سپتامبر 1945 نوشت: «ما امروز به نقطه‌ای رسیده‌ایم که وسایل صرفه‌جویی در کار تنها وقتی خوب است که به اخراج کارگران از کارهایشان نینجامد.» اگر در واقع این درست باشد که استفاده از ماشین برای صرفه‌جویی در کار علت بیکاری و فلاکت فزاینده است، نتیجه منطقی نه‌تنها در زمینه فنی که برای کل مفهوم تمدن وقوع یک انقلاب می‌بود. نه‌تنها باید همه پیشرفت فنی آینده را مصیبت تلقی کنیم که به همه پیشرفت فنی گذشته نیز باید با همان وحشت بنگریم.

همه‌روزه هر یک از ما در حدود توانایی‌هایمان می‌کوشیم تلاش لازم برای تحقق نتیجه‌ای معین را کاهش دهیم. هر یک از ما می‌کوشد در مصرف نیروی کار خود صرفه‌جویی کند و وسایل مورد نیاز برای تحقق اهداف خود را مقتصدانه به کار گیرد. هر کارفرمای کوچک یا بزرگ دائماً در صدد تحقق اهداف خود به شیوه‌ای اقتصادی‌تر و کارآمدتر، یعنی با صرفه‌جویی در نیروی کار است. هر کارگر هوشمندی می‌کوشد از تلاش لازم برای انجام شغل واگذارشده به خود بکاهد. بلندپروازترین ما بی‌وقفه می‌کوشد نتایجی را که می‌توانیم در ساعات معینی محقق کنیم افزایش دهد. فن‌ستیزان اگر منطقی و ثابت‌قدم باشند، باید همه این پیشرفت و ابتکار را نه‌تنها بی‌فایده که مضر بدانند. چرا باید بار از نیویورک به شیکاگو با قطار حمل شود وقتی مثلاً می‌توانیم از تعداد بی‌نهایت بیشتری آدم برای حمل این‌بار بر دوششان استفاده کنیم؟

صرفه‌جویی ماشین‌ها

نظریه‌هایی در این حد نادرست هرگز با انسجام منطقی تایید نمی‌شود. بنابراین باید بکوشیم و ببینیم به دنبال پیشرفت‌های فنی و ورود ماشین‌های صرفه‌جویی‌کننده در کار دقیقاً چه اتفاقی می‌افتد. جزئیات در هر مورد بسته به شرایط خاص حاکم برای یک صنعت معین یا یک دوره معین متفاوت است؛ اما ما در فرض‌مان مثالی را در نظر خواهیم گرفت که ویژگی‌های اصلی را دربر داشته باشد.

فرض کنید یک تولیدکننده لباس از وجود ماشینی آگاه شود که پالتوی مردانه یا زنانه را با نیمی از کاری بدوزد که قبل از آن صرف می‌شد. او ماشین‌ها را نصب می‌کند و نیمی از نیروی کار خود را بیرون می‌اندازد. این مثال در وهله اول نمونه روشنی است از نیروی کار از دست‌رفته. اما ساخت ماشین، خود نیازمند نیروی کار است.

بنابراین این نیاز جبران‌کننده اشتغالی است که در غیر این صورت وجود نمی‌داشت. اما تولیدکننده، ماشین را تنها در صورتی به کار گرفته که یا کت‌وشلوار بهتری را با نیمی از همان کار یا همان نوع کت‌وشلوار را با هزینه کمتری دوخته باشد. اگر مورد دوم را در نظر بگیریم، نمی‌توانیم فرض کنیم که مقدار کار برای ساختن ماشین از نظر حقوق، معادل همان مقدار کاری است که دوزنده پوشاک امیدوار است در درازمدت با به‌کارگیری ماشین صرفه‌جویی کند.

چراکه در غیر این صورت هیچ صرفه‌جویی‌ای انجام نمی‌شد و تولیدکننده آن ماشین را به‌کار نمی‌گرفت. بنابراین هنوز به وضوح اشتغال از دست می‌رود که باید آن را مدنظر قرار داد. اما باید حداقل این احتمال واقعی را در نظر داشت که ممکن است اولین تاثیر به‌کارگیری ماشین صرفه‌جویی‌کننده در کار، افزایش اشتغال در جمعیت نهایی باشد. از آنجا که معمولاً تنها در درازمدت تولیدکننده پوشاک انتظار دارد با به‌کارگیری ماشین مبلغی پول صرفه‌جویی کند، ممکن است سال‌ها طول بکشد که ماشین خرج خود را دربیاورد.

پس از آنکه ماشین صرفه‌جویی‌های کافی برای جبران هزینه خود را ایجاد کرد، تولیدکننده پوشاک در قیاس با قبل سود بیشتری دارد (فرض کنیم او کت‌های تولیدی خود را درست به همان قیمت رقبایش بفروشد و برای ارزان‌تر فروختن آن تلاش نکند).

در این مورد احتمالاً به نظر می‌رسد که نیروی کار شاهد از دست رفتن واضح اشتغال بوده، حال آنکه تنها تولیدکننده یا سرمایه‌دار سود برده است.

اما دقیقاً از این سودهای خالص است که منافع اجتماعی ناشی از آن باید کسب شود. سازنده باید از این سودهای اضافی حداقل به یکی از این سه راه استفاده کند:

1- از سود اضافی برای توسعه عملیات خود با خرید ماشین بیشتر برای دوختن کت بیشتر استفاده خواهد کرد؛

2- سود اضافی را در صنعت دیگری سرمایه‌گذاری خواهد کرد یا

3- سود اضافی را در جهت افزایش مصرف خود خرج خواهد کرد. تولیدکننده هر یک از این سه مسیر را که در پیش گیرد، به افزایش اشتغال کمک کرده است. به عبارت دیگر تولیدکننده در نتیجه صرفه‌جویی‌های خود سودی را کسب کرده که قبلاً نداشت. هر دلار از مبلغی که از محل دستمزد مستقیم دوزندگان سابق کت پس‌انداز کرده است، حالا باید به صورت دستمزد مستقیم به سازندگان ماشین‌های جدید یا به کارگران در یک صنعت سرمایه‌ای دیگر یا به سازندگان خانه یا خودرو جدید برای خود یا جواهرات و لباس خز برای همسرش بپردازد. در هر صورت (مگر اینکه او احتکارکننده‌ای بی‌منطق باشد) او همان مقدار اشتغالی را که به طور مستقیم از بین می‌برد، به طور غیرمستقیم ایجاد می‌کند.

اما موضوع در این مرحله متوقف نشده و نمی‌تواند متوقف شود. اگر این تولیدکننده کارآفرین در مقایسه با رقبای خود صرفه‌جویی‌های زیادی را محقق کند، یا شروع به گسترش عملیات خود به هزینه آنها خواهد کرد یا آنها نیز شروع به خرید ماشین خواهند کرد.

پس بار دیگر کار بیشتری برای سازندگان ماشین ایجاد خواهد شد. اما در آن صورت رقابت و تولید نیز شروع به پایین راندن قیمت پالتو خواهد کرد. دیگر برای آنان که ماشین‌های جدید را به‌کار گرفته‌اند همان مقدار سود حاصل نخواهد شد. نرخ سود تولیدکنندگان با استفاده از ماشین جدید رو به کاهش خواهد گذاشت ضمن آنکه تولیدکننده‌ای که هنوز استفاده از ماشین را آغاز نکرده احتمالاً حالا اصلاً هیچ سودی نداشته باشد.

به عبارت دیگر انتقال صرفه‌جویی‌ها به خریداران پالتو یعنی مصرف‌کنندگان آغاز خواهد شد.

اما چون حالا پالتو ارزان‌تر شده، مردم بیشتری پالتو می‌خرند. این بدان معناست که اگرچه به نسبت قبل افراد کمتری برای تولید همان تعداد پالتو لازم است، اما حالا بیش از قبل پالتو دوخته می‌شود. اگر تقاضا برای پالتو همان‌طور که اقتصاددانان می‌گویند باکشش باشد؛ یعنی اگر سقوط قیمت پالتو موجب شود که در قیاس با قبل، مبلغ کل بیشتری پول برای پالتو خرج شود و تعداد بیشتری پالتو خریداری شود، در آن صورت می‌توان برای دوختن پالتو افرادی حتی بیش از زمان ماقبل به‌کارگیری ماشین‌های صرفه‌جویی‌کننده کار را به استخدام درآورد. قبلاً در تاریخ دیدیم که چگونه این فرآیند در صنعت جوراب و پارچه عملاً اتفاق افتاد. اما اشغال جدید به انعطاف‌پذیری تقاضا برای یک محصول خاص مورد نظر بستگی ندارد.88-1

فرض کنیم اگرچه قیمت پالتو تقریباً نصف شد و از قیمت قبلی 50 دلار به قیمت جدید 30 دلار رسید، اما حتی یک کت اضافی فروخته نشد، نتیجه آن خواهد بود که اگرچه به قدر گذشته پالتوی نو در اختیار مصرف‌کننده قرار دارد اما حالا خریدار 20 دلار باقی‌مانده دارد که قبلاً نداشت. بنابراین این 20 دلار را برای چیز دیگری خرج خواهد کرد و به این ترتیب در حرفه‌های دیگر اشتغال بیشتر فراهم می‌آورد. خلاصه آنکه در جمع نهایی، ماشین، پیشرفت فناوری، صرفه‌جویی و کارایی به اخراج انسان از کار منجر نمی‌شود.

البته همه اختراعات و اکتشافات، ماشین‌های «صرفه‌جویی‌کننده کار» نیستند. برخی از آنها مانند ابزارهای دقیق یا مانند نایلون، همه انواع پلاستیک و تخته سه‌لا، تنها کیفیت محصول را بهبود می‌بخشند.

بعضی دیگر مانند تلفن یا هواپیما اعمالی را انجام می‌دهند که کار مستقیم انسان اساساً قادر به انجام آنها نیست. برخی دیگر نیز اشیا و خدماتی را به وجود می‌آورند که در غیر این صورت وجود نمی‌داشت. مانند پرتو ایکس، رادیو و کائوچوی مصنوعی. اما در مثال‌های پیش‌گفته، دقیقاً آن نوع ماشین‌هایی را

در نظر گرفته‌ایم که هدف خاص فن‌ستیزان امروزین بوده است. البته می‌توانیم این بحث را که در نتیجه نهایی، ماشین به بیکاری انسان منجر نمی‌شود باز هم ادامه دهیم. مثلاً گاهی استدلال می‌شود که ماشین بیش از آنچه در غیر این صورت ممکن بود، ایجاد اشتغال می‌کند.

ممکن است در برخی موارد این شرایط درست باشد. مسلماً ماشین در تجارت‌های خاصی اشتغال بسیار بیشتری ایجاد می‌کند. ارقام مربوط به صنعت پارچه در قرن هجدهم نمونه‌ای از این امر است.

همتای امروزین آن مسلماً در همان حد درخور توجه است. در سال 1910 تعداد 140 هزار نفر در استخدام صنعت تازه‌تاسیس خودرو ایالات متحده بودند. در سال 1920 با بهبود محصول و کاهش قیمت تمام‌شده آن، صنعت خودرو 250 هزار نفر استخدام کرد. در سال 1930 با ادامه این بهبود محصول و کاهش قیمت تمام‌شده، 380 هزار نفر در استخدام این صنعت بودند. این تعداد در سال 1940 به 450 هزار نفر افزایش یافت. تا سال 1945 تعداد 350 هزار نفر در ساخت یخچال برقی و 60 هزار نفر در صنعت رادیو در استخدام بودند.

اشتغال‌زا یا اشتغال‌زدا

معنای مسلمی از این گفته وجود دارد که ماشین‌ها افزایش عظیمی در تعداد مشاغل ایجاد کرده‌اند. امروزه جمعیت جهان سه برابر جمعیت جهان در اواسط قرن هجدهم است؛ یعنی پیش از آنکه انقلاب صنعتی به جریان افتد.

ممکن است گفته شود که ماشین موجد این افزایش جمعیت بوده است؛ زیرا بدون ماشین جهان قادر نمی‌بود به این جمعیت نان برساند. بنابراین می‌توان گفت از هر سه نفر، دو نفرمان نه‌تنها برای کارمان که برای معاشمان مدیون ماشین هستیم. با این همه این برداشت نادرست است که کارکرد و دستاورد ماشین را اساساً ایجاد شغل بدانیم.

دستاورد واقعی ماشین افزایش تولید، ارتقای سطح زندگی و افزایش رفاه اقتصادی است. این ترفندی برای استخدام همه، حتی در بدوی‌ترین اقتصادها نیست. اشتغال کامل، کارهای طولانی‌مدت، خسته‌کننده و کمرشکن دقیقاً مشخصه ملت‌هایی است که از نظر صنعتی عقب‌افتاده‌ترند.

آنجا که اشتغال کامل از پیش موجود است، ماشین‌های جدید، اختراعات و اکتشافات نمی‌توانند موجد اشتغال بیشتر باشند مگر تا آنگاه که گذشت زمان موجب افزایش جمعیت شود. تحت چنین شرایطی ماشین‌های جدید احتمال دارد موجب بیکاری بیشتر باشند، اما این‌بار سخن من از بیکاری داوطلبانه و نه غیرداوطلبانه است. زیرا حالا مردم می‌توانند ساعات کمتری کار کنند ضمن آنکه کودکان و افراد کهنسال دیگر نیازی به کار ندارند.

تکرار می‌کنم، کاری که ماشین می‌کند، افزایش تولید و ارتقای سطح زندگی است و این کار را به یکی از این دو راه می‌تواند انجام دهد: ماشین این کار را با ارزان‌تر ساختن کالاها برای مصرف‌کننده (مانند مثال پالتو) انجام می‌دهد یا با افزایش دستمزدها؛ زیرا بهره‌وری کارگران را افزایش می‌دهد. به عبارت دیگر ماشین یا دستمزد پولی را افزایش می‌دهد یا با کاهش قیمت تمام‌شده، کالا و خدماتی را که با همان پول خریده خواهد شد افزایش می‌دهد. گاهی هم هر دو کار را می‌کند. چیزی که در واقع اتفاق می‌افتد، تا حدود زیادی به سیاست پولی در یک کشور بستگی دارد اما در هر مورد، ماشین‌ها، اختراعات و اکتشافات، دستمزدهای واقعی را افزایش می‌دهند.

قبل از اینکه به این موضوع خاتمه دهیم، یک هشدار لازم است. این دقیقاً شایستگی والای اقتصاددانان کلاسیک بود که به جست‌وجوی پیامدهای ثانویه پرداختند و نگران تاثیرات یک تحول یا سیاست اقتصادی در درازمدت و بر کل جامعه بودند. اما نقص‌شان نیز در این بود که در نگاه به آینده و در نگاه به عام، گاهی از نگاه به حال و نگاه به خاص غافل شدند.

آنها اغلب تمایل دارند تاثیرات فوری توسعه را بر گروه‌های خاص دست‌کم گرفته یا تماماً به فراموشی بسپارند. مثلاً شاهد آن بوده‌ایم که جوراب‌بافان انگلیس در نتیجه به‌کارگیری ماشین‌های جوراب‌بافی که یکی از اولین اختراعات انقلاب صنعتی بود، گرفتار مصائب واقعی شدند.

اما این‌گونه حقایق و نمونه‌های امروزین آن برخی نویسندگان را از افراط به تفریط رانده، به طوری که تنها تاثیرات فوری بر برخی گروه‌ها را مدنظر قرار می‌دهند.89-1

جو اسمیت در نتیجه به‌کارگیری ماشین جدید از کار اخراج شد. این نویسندگان اصرار دارند که بگویند: «نگاهتان را بر جو اسمیت ثابت نگه دارید و هرگز رد جو اسمیت را گم نکنید.» اما کاری که در ادامه می‌کنند این است که نگاهشان را تنها بر جو اسمیت ثابت نگه می‌دارند و تام جونز را فراموش می‌کنند که درست همین حالا شغل جدیدی برای تولید ماشین یافته و تد براون را که همین حالا شغل کار با ماشین را به دست آورده و دیزی میلر را که حالا می‌تواند کتی را به نصف بهایی بخرد که قبلاً بابت کت می‌پرداخت و بدان علت که تنها به جو اسمیت فکر می‌کنند، در نهایت کارشان تنها به دفاع از سیاست‌های ارتجاعی و غیرمعقول می‌کشد.

آری با این همه باید حداقل نیم‌نگاهی به جو اسمیت داشته باشیم که به دلیل به‌کارگیری ماشین جدید از کار اخراج شده است. شاید بتواند به زودی شغل دیگری یا حتی شغل بهتری بیابد.

شاید نیز سال‌های بسیاری از عمرش را صرف کسب و ارتقای مهارت خاصی کرده که بازار دیگر به آن نیازی ندارد. او کارگر ماهری بود و دستمزد کارگر ماهر را می‌گرفت. حالا بار دیگر یک‌شبه کارگری فاقد مهارت شده و در حال حاضر تنها می‌تواند امیدوار به کسب دستمزد یک کارگر فاقد مهارت باشد؛ زیرا مهارتی که داشت، دیگر مورد نیاز نیست. ما نمی‌توانیم و نباید جو اسمیت را فراموش کنیم. مورد او یکی از مصائب شخصی است که همان‌طور که خواهیم دید، لازمه تقریباً همه پیشرفت‌های صنعتی و اقتصادی است.

این سوال که در رابطه با جو اسمیت دقیقاً چه مسیری را باید در پیش بگیریم، اینکه آیا بگذاریم تا خود را با شرایط جدید وفق دهد، به او دستمزد بیکاری موقت یا خسارت بیکاری بدهیم، به او اعانه بدهیم یا او را به خرج دولت برای شغل جدید تربیت کنیم ما را ورای نکته‌ای می‌برد که در اینجا می‌کوشیم نشان دهیم. درس اصلی این است که باید بکوشیم و همه پیامدهای اصلی هر سیاست یا تحول اقتصادی، تاثیرات فوری آن بر گروه‌های خاص و تاثیرات درازمدت آن را بر همه گروه‌ها مشاهده کنیم. اگر فضای معتنابهی به این موضوع اختصاص داده‌ایم، بدان علت است که نتیجه‌گیری‌های ما درباره تاثیرات ماشین‌ها، اختراعات و اکتشافات بر اشتغال، تولید و رفاه تعیین‌کننده است. اگر در قبال هر یک از اینها اشتباه کنیم، چندان کاری در اقتصاد نمی‌ماند که درباره آنها بتوانیم درست عمل کنیم.

منابع:

1- شرلی، نوشته شارلوت برونته، ترجمه فریده تیموری، انتشارات اکباتان، 1363

2- در برابر تکنولوژی، استوین جونز، 2006

3- کتاب اقتصاد در یک درس، نوشته هنری هازلیت، ترجمه محمدحسن وقار، انتشارات اطلاعات

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها