جیمز بوکانان صبح امروز درگذشت. او برجستهترین عضو شهر کوچک دانشگاهی ما محسوب میشد. کسی که در سال ۱۹۸۶ میلادی، به خاطر اقدامات پیشگامانهاش در زمینه نظریه انتخاب عمومی، برنده جایزه نوبل شد. نظریه انتخاب عمومی شاخهای از علم اقتصاد است که او پایهگذارش بود.
جواد صالحیاصفهانی/ ترجمه: احسان برین
این شاخه از علم اقتصاد، مربوط به چگونگی ایجاد انتخابهای سیاسی و همچنین چگونگی تاثیر این انتخابها بر اقتصاد است. او نخستین کسی بود که نشان داد، چنانکه پیش از این اقتصاد بخش عمومی نیز چنین فرض کرده بود، نهاد دولت آنقدر خیرخواه و خیراندیش نیست که به دنبال رفع و رجوع شکستهای بازار باشد و دفاع ملی، مدارس و... فراهم کند. او استدلال کرد که سیاستمداران تصمیمهای خود را بر مبنای انگیزههای شخصیشان اتخاذ میکنند. بنابراین نتیجه تصمیمهای آنها به آنچه یک بازیگر خیرخواه میخواهد، ممکن است شباهت داشته یا نداشته باشد. بوکانان غیرعادیترین انسانی بود که من تاکنون ملاقات کردهام. آشنایی من با او به دهه 1990 میلادی برمیگردد یعنی زمانی که رئیس گروه اقتصاد بودم. بوکانان در سال 1982میلادی، به خاطر سمت جدیدی که در دانشگاه جرج میسون در نزدیکی واشنگتن دیسی قبول کرده بود، دپارتمان اقتصاد دانشگاه ما را ترک کرد. اما همچنان در مزرعهای به وسعت 3 کیلومتر در بلکسبرگ که خارج از شهر قرار داشت، زندگی میکرد. عدم مهاجرتش به واشنگتن، دلیلی داشت که خاص خود او بود: گفته بود نمیخواهد زیادی به دولت نزدیک شود. بوکانان در خاطراتش
مینویسد در مزرعهای بزرگ ولی نهچندان آباد و سرسبز، در ناحیهای روستایی در ایالت تنسی بزرگ شد. او از سنین کودکی علاقهمند به سادهزیستی بود و نسبت به مقررات دولتی بیتفاوت. زمانی که تحصیل اقتصاد را شروع کرد، خود را با این عقیده که در اقتصاد، دولت حلال مشکلات اقتصادی است، بیگانه یافت. بوکانان میگوید در حالی که بیشتر مردم به دنبال این بودند که دولت محافظ آنها باشد، او از دولت وحشت داشت. این نظر ممکن است کمی آنارشیستی به نظر بیاید، ولی در واقع کارهای بوکانان عمدتاً حول این بود که چگونه بازارهای آزاد در فراهم کردن نظمی مکفی شکست میخورند. من او را شخصی یافتم که نسبت به لویاتان هابز بیش از سایر اقتصاددانان، حتی بیشتر از دوست و همکارش فردریش هایِک، وفادار بود. پس از حملات 11 سپتامبر، وضعیت روحیاش بسیار عصبی بود. او به صراحت از اقدامات جرج بوش در مورد عقبنشینی از حقوق شهروندی و اجرای قانون بازداشت موقت، که موجب افزایش قدرت دولت برای بازداشت و بازجویی افراد بدون داشتن وکیل میشد، دفاع میکرد. به خاطر دارم که این مساله در تضاد با دیدگاه تردیدآمیز او علیه دولتها بود. او این مساله را بیسر و صدا تایید میکرد ولی
از مواضعش عقب نمیکشید. بوکانان کمتر از آن چیزی که اغلب مردم تصور میکردند لیبرتارین بود. برای او، زمانی که نظم سیاسی در معرض تهدید بود، حقوق افراد در درجه دوم اهمیت قرار داشت.
آنچه در مورد بوکانان دوست دارم این است که عقاید سفت و سخت او برای نظم، بیانگر همه دیدگاههای او نبود. برای چندین سال و پیش از آنکه به عنوان برنده جایزه نوبل اعلام شود، در ملاقاتهایمان من از او در مورد کاندیدای مورد علاقهاش برای کسب این جایزه میپرسیدم. پاسخش آمارتیا سِن بود!
ما به خاطر آنکه دفتر کارش در انتهای راهرو واقع شده بود، ملاقاتهای گاه و بیگاه با او را از دست میدادیم. گروه، به او پیشنهاد دفتر کار بسیار بهتری را داده بود، اما او از پذیرش این پیشنهاد سر باز زد. میگفت هنوز به مقدار کافی از دفتر کارش استفاده نکرده که بخواهد دفتر کاری بزرگتر و در مکانی بهتر در اختیار داشته باشد. او با خشنودی مرد. همسرش سالها پیش درگذشته بود و فرزندی نیز نداشت. او دوستان و همکاران بسیاری را در سرتاسر جهان، و حجم زیادی از آثارش را که اخیراً در بیش از 20 مجلد گردآوری شده بود برجای گذاشت. آنطور که فهمیده بودم یکی از چیزهایی که باعث ناراحتی او میشد، این بود که چگونه نسل جدید اقتصاددانان سیاسی نظیر عجماوغلو، کارهای او را نادیده گرفتهاند. شاید به این خاطر که او در کارهایش از ریاضیات استفاده نمیکرد. مایه تاسف است اگر چنین روندی ادامه پیدا کند.
دیدگاه تان را بنویسید