تاریخ انتشار:
چگونه ایران، آمریکا و عربستان توازن قدرت در خاورمیانه را تغییر دادند؟
پوست موز زیر پای شاه
بحران انرژی که کم و بیش طی چهار دهه اخیر چندین باری نفس اقتصاد جهانی را به شماره انداخت و پایههای قدرتهایی را در جهان به لرزه درآورد رویدادی است که با نوسانات شدید خود گاهبهگاه در اقتصاد جهانی تازه و نو میشود.
بحران انرژی که کم و بیش طی چهار دهه اخیر چندین باری نفس اقتصاد جهانی را به شماره انداخت و پایههای قدرتهایی را در جهان به لرزه درآورد رویدادی است که با نوسانات شدید خود گاهبهگاه در اقتصاد جهانی تازه و نو میشود. آنچه در دهه 60 و 70 میلادی بر اقتصاد جهان و کشورهای حاشیه خلیج فارس گذشت و ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای صنعتی جهان را -دستکم به ظاهر- به هماوردی با این کشورها کشاند در روزهای اخیر نیز همان معادله با کمی تغییر و نوسان در اقتصاد جهانی نیز در حال شکلگیری است. اگرچه تجربه بحرانهای گذشته مانع از ظهور تصادم و درگیریهای منطقهای خواهد شد اما از اصالت چنین هماوردیهایی چیزی نمیکاهد.
کتاب «پادشاهان نفت» اسکات کوپر شرح رویدادی است که قدرتهای نفتی را به مصاف کشورهای صنعتی جهان برد و نمای دیگری از تظاهرات قدرتهای جهان سومی را -از جمله شاهان ایران و عربستان- به رخ جهانیان کشاند.
نمای کلی کتاب معطوف به رویدادهای بحران انرژی منتهی به دهه 70 است که وقایع و جدالهای سیاسی حاکم بر مناسبات کشورهای عضو اوپک با کشورهای غربی از جمله آمریکا را بازتاب میدهد. چندان که نویسنده خود نوشته است «تحقیقات من برای درک تاریخچهای از دیپلماسی آمریکا، ایران و سعودی از سال 1969 تا 1977 میلادی و داستان پشت پرده دوران هشتساله در زمانی که کشور آمریکا از مقام تولیدکننده اول نفت جهان به بزرگترین واردکننده نفت تبدیل شد، آغاز میشود.» در کنار این تصویر اولیه نویسنده، آنچه خواننده در انتهای کتاب بر او آشکار میشود روایتها و ارائه مستندات فراوان از چند و چون قدرتهای بزرگ و نفتی در ماجرای بحران انرژی در دهه 60 و 70 میلادی است. به نوعی این کتاب را میتوان از دیدگاههای مختلفی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. نخست از دیدگاه اخلاقی، دایر بر نفوذ مفسدهآمیز نفت بر سیاست و امنیت داخلی آمریکا به عنوان عامل کاهش قدرت آمریکا در زمان عقبنشینی از ویتنام. دوم، موضوع رسوایی واترگیت و بحران انرژی دهه 70 به صورت مبارزه بر سر قدرت میان شخصیتهایی همچون نیکسون، شاه، شیخ احمد زکییمانی، هنری کیسینجر وزیر خارجه آمریکا، ویلیام سایمون وزیر خزانهداری، جیمز شلزینگر و دونالد رامسفلد وزرای دفاع برای کالبدشکافی امپراتوری ایران و در این مورد خاص، سلسله پهلوی و چگونگی طلوع و افول سلطنت ایران با بازار نفت. سوم، مساله پیروزی ملیگرایی در تصفیهحسابهایی بین رقبای قدیمی یعنی ایران و عربستان سعودی و سرانجام دیدگاهی که این دو کشور را دوستان و متحدهایی محتاط نسبت به یکدیگر در تقابل ژئوپولتیک جنگ سرد در ارتباط با بازار نفت و اقتصاد جهانی میانگارد که خطوط نامعلوم آن در میانههای دهه 1970 میلادی شروع به شکلگیری کرد. این کتاب بیش از آنکه بر موضوع بحران نفت تمرکز کرده باشد به روابطی میپردازد که در پشت پرده بحران نفتی پنهان شده است. روابطی که حیات بشری را در تسخیر غرورها و جاهطلبیهای خود قرار میدهد.
اندرو اسکات کوپر در ابتدای کتاب «پادشاهان نفت» گویی بخواهد گربه را دم حجله بکشد حساب خود را با خوانندهای که از پیش قضاوتهای قطعی و مسلم از تاریخ اقتصاد سیاسی این سالها داشته جدا میسازد و به یکی از مهمترین پیشفرضهای ذهنی اهل تاریخ پاسخ شفاف میدهد. این پیش فرض که جدال نفتی شاه با آمریکا در اوایل دهه 70 میلادی یکی از مهمترین دلایل سقوط او بود در این کتاب مردود دانسته شده و مکمل آن اینکه ایالات متحده به مصاف قدرتی میرود که خود او را برآورده و ژاندارم منطقه کرده بود. به بیان روشن و دقیقتر، نویسنده میخواهد بگوید سقوط شاه در بهمن 57 عالماً و عامداً انتقام و تصفیهحساب قدرتهایی نبوده که شاه در اوایل دهه 70 با افزایش قیمت نفت به جنگ علیه آنان رفت و تهدیدی علیه آنان محسوب میشد. کوپر مینویسد: «این کتاب روشن میسازد که کودتای آمریکا و عربستان علیه رهبری شاه بر اوپک توطئهای به منظور سرنگون کردن حکومت او بر ایران نبوده است. انقلابها پدیدههای بسیار پیچیدهای هستند که با اصطلاحات توطئهآمیز نمیتوان آن را خلاصه یا فقط با یکی دو علت تحلیل کرد. معهذا شکی وجود ندارد که تصمیم آمریکا برای شکست اوپک در بدترین زمان ممکن مشکلات عظیمی برای شاه به وجود آورد. این موضوع ضربه روانی سختی با کاهش موقعیت او به عنوان رهبر اوپک و ایجاد تفکری از ضعف سیاسی او در داخل و خارج کشور بر او وارد آورد. این نشانه از دست دادن کنترل شاه بر منبع اولیه درآمد دولت به شمار میرفت و پایههای اقتصاد ایران را به لرزه درآورد. همانطور که ناآرامیهای داخلی علیه شاه ظاهر میگشت تبانی و ساختوپاخت آمریکا با سعودیها برای شکستن اوپک از داخل و تحویل آن به سعودیها فاجعه بزرگی برای منافع آمریکا به وجود آورد.» اهمیت کار اسکات کوپر محقق و پژوهشگر حوزه اقتصاد نفت و فارغالتحصیل دانشگاه کلمبیا در آن است که سرفصل بسیار مهمی از تاریخ نفت جهان را در میزانسنی دکوپاژشده برای خوانندگان تشریح میسازد. بسیاری از زوایای بحران انرژی، غرورها و جاهطلبیها، اضطرابها و هیجانها، شادمانیها و دلشورههای قدرتمداران و نیز زیر و زبرهای تصمیمات فردی و سازمانی مردان بزرگ و نهادهای قدرت را چنان با جزییات شرح و بسط میدهد که تخیل خواننده را به صحنه مورد اشاره پرواز میدهد. از جمله تصویر او در وصف شاه ایران در چهار روزی که میهمان کاخ سفید آمریکا بود به خوبی بازگوکننده همین توصیف است. کوپر مینویسد: «دولتمرد دیگری که چهره او برای آمریکاییان آشنا بود شاه ثروتمند ایران بود که عنوان او تنها با سه بار ازدواج او برابری میکرد. در سن 49سالگی هنوز دارای اندامی مناسب، صورتی عقابوار و مصمم بود که عظمت تختطاووس خود را نشان میداد و سنگینی 2500 سال شاهنشاهی ایران را با لباس نظامی حمایلدار و مدالهایی که برای تزیین یک درخت کریسمس کافی بود بر دوش میکشید. شاه برای تمام جهان این طور به نظر میرسید که گویی هماکنون از اتاق سلطنتی هابسبورگ در کنگره وین قدم بیرون نهاده است. علم نزدیکترین مشاور شاه و وزیر دربار شاهنشاهی در کتاب خاطرات خود که مدتها آن را محرمانه نگاه داشته و زندگی در دربار پهلوی را روزانه ثبت میکرد نوشته است که اشاره کردم فرصت ایدهآلی برای ملاقات با اعضای جدید دولت آمریکاست که مورد موافقت قرار گرفت» (ص 26).
همین فضاسازی نیز زمانی که ریچارد نیکسون به ایران میآید به خوبی رعایت میشود. رئیسجمهور و خانم نیکسون در ساعت 4 و 4 دقیقه بعدازظهر روز سهشنبه 30 می 1972 در هوای آفتابی درخشان تهران از هواپیمای خود به نام «روح 76» پیاده شدند. نسیم خنکی از دامنه کوهها که پایتخت را دربر گرفته بود احساس میشد و نیکسونها در فرودگاه بینالمللی مهرآباد از طرف شاه و همسرش مورد استقبال قرار گرفتند. در طول 24 کیلومتر مسیر فرودگاه تا مقر میهمانان در کاخ سعدآباد شاه و رئیسجمهور به طور ایستاده در اتومبیل خود به ابراز احساسات حدود 250 هزار نفر از مردم پاسخ میدادند. روزنامه نیویورکتایمز نوشت: «در اینجا مردمی بودند که آمریکاییها را دوست داشتند. دهها هزار نفر از شهروندان عادی برآمده بودند تا با تبسم و دست تکان دادن احساسات خود را بیان کنند. یکی از خبرنگاران نوشت که بدون شک این بزرگترین و شادمانهترین استقبالی بود که آقای نیکسون پس از مسافرت خود به اروپا در 1970 دیده بود»(ص97). شاید در کنار دادهها و اطلاعات منحصربهفردی که کوپر به خواننده ارائه میدهد گذر او به مرزهای عبورناپذیر پشت پرده سیاست دولتمردان بیش از همه زوایای کتاب جذابتر به نظر آید. یکی از این موارد تصویری است که اردشیر زاهدی در مواجهه با ملاقات شاه با ریچارد نیکسون از خود بروز میدهد. شاه زاهدی را مانند یک برادر کوچکتر بیپروا آزاد گذارده بود و حتی در کنفرانسهای دیپلماتیک اگر حرف نامناسبی از او شنیده میشد از زیر میز به او لگد میزد. در یک مورد هنگامی که شاه سخت با هنری کیسینجر مشغول مذاکره بود زاهدی ناگهان وارد اتاق شده و طوری سلام کرد که از هر لحاظ مغایر احترام و ادب بود. شاه زیر لب گفت: «اردشیر گرفتاری درست نکن»(ص 44).
کوپر در ارائه اطلاعات شخصی از شخصیتهای اصلی کتاب همچون شاه، اسدالله علم، ریچارد نیکسون، هنری کیسینجر، ریچارد هلمز، ویلیام سایمون، جیمز شلزینگر، شیخ احمد زکییمانی در فواصل کتاب اطلاعات درخوری ارائه میدهد. تصویری که از شاه و نیکسون و شباهتهای آنها ارائه میدهد جذابیت متن را به نحو زایدالوصفی افزایش میدهد. تشابهات و تمایزاتی که کمک میکند خواننده فضای موقعیتهای مکانی و زمانی افراد را بهتر و شفافتر درک کند. این دو نفر مردانی تنها و نامطمئن بودند که آسایش را در انزوای پستهای بالای خود میدانستند. یک روز شاه گفته بود «اگر از کسی خوشم بیاید تنها کوچکترین شک برای شکستن آن دوستی کافی است. دوستی مستلزم اعتماد دوسویه است که من حتی با اعضای خانواده خودم نیز تا حدودی فاصله را حفظ میکنم. مثلاً در مورد مادرم که زن دیکتاتوری است باید به او میگفتم که بهتر است از من چیزی نخواهد والا ممکن است درخواست او را نپذیرم. ریچارد هلمز با این دو سالها از نزدیک کار کرده است. او درباره دوستی بین آنها میگوید که دوست برای آنها مانند یک افسانه است و در مورد ریچارد نیکسون میتوانم قول بدهم که حتی در آمریکا دارای هیچ دوست یا همکار نزدیکی نبود و شاه هم هیچ دوست یا همکار نزدیکی نداشت»(ص 49). یا بیان تصویری که سناتور هوارد بیکر زمانی از نیکسون و ریچارد هلمز ارائه میدهد که در یک نبرد جاهطلبانه سیاسی قرار است به مصاف هم روند. «نیکسون و هلمز آنقدر درباره یکدیگر میدانند که هیچکدام از آنها نمیتواند نفسی راحت بکشد»(ص 143).
همین فضاسازی در غالب صحنهآرایی موقعیتهای مکانی نیز صادق است. آنجا که نیکسون ایران را به مثابه تنها کشور قدرتمند و فرصتساز منطقه تصویر میکند و تعابیری از جایگاه کشورها ارائه میدهد که میتوان از آن تعابیر اهمیت منطقهای آنها را در دید آمریکا ارزیابی کرد.
«در سایر نقاط آسیا، فیلیپین مانند یک قوطی پر از کرم است و برمه پیوسته در آشوب و همیشه در این حال خواهد ماند و شما برمهایها را میشناسید که دائماً در حال جویدن آن گیاه یا چای سیاه معروفشان میباشند. پاکستان در حال رفتن به جهنم است. ولی ایران به راحتی در دنیای دیگری قرار دارد. ولی نکته اینجاست که باید بتوانیم با آنها باشیم و آنها را قوی نگه داریم چون آنها در مرکز کار و دوست آمریکا محسوب میشوند. از طرف دیگر مگر ما به جز اروپا دیگر چه کسی را داریم. مدیترانه جنوبی که تمام آن از دست رفته، مراکش که نمیتواند دوام بیاورد. کشورهای اطراف آن هم مانند اردن و لبنان و بقیه هم مانند آن است که در حال سقوط هستند» (ص 77). بنابراین کتاب «پادشاهان نفت» مملو از این نوع تعابیر است که به خواننده کمک میکند در قالب الفاظ، تعابیر و تشبیهات جایگاه کشورها و قدرتهای منطقهای را دریابد. اما آنچه این کتاب را پراهمیت میسازد روایتهای پشت پرده از سیاستهایی است که هر کدام از طرفین در این جنگ نفتی دنبال میکردند.
یکی از این رازها، خرید روزافزون تجهیزات نظامی از سوی شاه ایران بود که حتی نیکسون و کیسینجر را نیز نسبت به آینده منطقه نگران کرده بود. همانها که به او مجوز چنین تشکیلاتی را داده بودند. جایی نیکسون با نگرانی از ژنرالهای خود میپرسد آیا ایران توان جایگزینی انگلیس در منطقه را خواهد داشت: کمتر از شش ماه مانده که نیروهای انگلیسی خلیج فارس را تخلیه نمایند و نیکسون از وزارت دفاع میشنید که ایران هنوز آمادگی قبول مسوولیتهای دفاع از منطقه را ندارد و لازم است بداند که آیا واقعاً قدرت آن را دارند یا نه؟ ملوین لیرد و ژنرالها به او میگفتند «خب، شاه هنوز تسهیلات لازم را تحویل نگرفته است. این طور نیست؟ این چیزی نیست که ما دریافتهایم؟ آنها فکر نمیکنند که شاه هنوز قدرت آن را داشته باشد.» هیگ جواب داد: «بله، قربان، احساسی وجود دارد که او قادر بر انجام کار نیست.» نیکسون گفت: «اگر بتواند انجام دهد بسیار خوب خواهد بود چون او دوست ماست، این طور نیست؟» مک آرتور قاطعانه گفت: بله قربان، سپس رئیسجمهور پرسید: «او دستگاهش را به سختی اداره میکند، این طور نیست؟» مک آرتور ادامه داد: همینطور است. نفوذ شما بر او فوقالعاده است، شاه به من گفته است که ما رابطه خوبی با رئیسجمهور داریم. او کاملاً صریح صحبت میکند و اظهار داشت که من رئیسجمهور شما را تحسین میکنم. او جهان بینالمللی و به ویژه این قسمت دنیا را بهتر از هر یک از پیشینیان خود درک میکند (منظورش روسای جمهور کندی و جانسون بود). او اظهار داشت: «آنها واقعاً بههیچوجه خاورمیانه و نقاط پیچیده آن را درک نمیکردند»(ص 73). این در حالی است که نیکسون و کیسینجر خودشان فرمان تجهیز نظامی را به ایران داده بودند. کیسینجر در یادداشتی که در تاریخ 16 آوریل 1970 برای نیکسون فرستاده احساسات ریچارد هلمز -رئیس سیا و سفیر آتی آمریکا در تهران- را در آن منعکس و از ایران به عنوان «جزیره ثبات» تعریف، و با این موضوع موافقت کرده بود که هیچ دلیلی وجود ندارد که هرچه شاه میخواهد به او ندهیم. نیکسون تصمیم فوقالعاده مهمی را اعلام کرد: «به شاه بگویید که شما میتوانید هر قدر بخواهید ما را از لحاظ قیمتهای نفت تحت فشار قرار دهید تا وقتی که این پول را برای خیر و سعادت ایرانیان و پیشرفت ایران صرف کنید، من از شما پشتیبانی خواهم کرد» (ص 69). این بهترین خبری بود که شاه علاقه به شنیدن آن داشت که حال میتواند قیمت نفت را به اراده خود افزایش دهد و بالاخره بر شرکتهای نفتی غرب و مصرفکنندگان آن فشار وارد آورد. از این بهتر این بود که پشتیبانی کاخ سفید را با اطمینان به همراه داشت. با این همه پشتیبانی و همراهی آمریکاییها، شاید شاه چندان بیراه نمیگفت که نمیتواند به سیاستهای آنان بیاعتماد باشد. اغلب در مجامع خصوصی از وجود چنین دستهای پیدا و آشکاری خود را دور نگه میداشت. حتی خاطرات اسدالله علم حکایت از آن دارد که شاه هیچوقت به نیکسون و کیسینجر اعتماد نداشت، چون به روایت کوپر «آنها اجازه داده بودند متحد و همسایه او به وسیله خانم گاندی تکهتکه شود. تیو رئیسجمهور ویتنام جنوبی را مجبور کرده بودند قرارداد صلحی را امضا کند که شبیه به خودکشی بود. شاه حتی دست دخالت نیکسون در مراکش را هم میدید که ملک حسن پادشاه مراکش چندین بار به زحمت توانسته بود از توطئه کودتاهای عجیب جان سالم به در برد. پایان سرنوشت خونین رئیسجمهور نگون دین دیم نیز هرگز از نظر او محو نمیشد. ولی اگر قرار باشد آمریکاییها را مقصر بدانیم این ابهام وجود دارد که چطور شده تاکنون درصدد جلوگیری از استقلال من برنیامدند؟»(ص 159). در ابتدا این تجهیزات، پشتوانه و نقطه اتکای شاه در برابر قدرتهای منطقه بود، بعدها همین عامل، به دردسری بزرگ تبدیل شد. به همان میزان که شاه جایگاه خود را نیازمند قدرت نظامی میدید باید نیازهای دیگر را نیز تامین میکرد. بنابراین چرخه افزایش قیمت نفت به تدریج توان اقتصادی ایران را برای واردات بسیاری از کالاها کاهش داد. بودجه نظامی به حدی افزایش یافت که عملاً شاه کمتر به امور دیگر میرسید. او همه توان خود را صرف خرید تسلیحات نظامی میکرد. اما به قول نویسنده، «یک گلادیاتور، یا یک سرباز شمشیرکش باید مواظب جان خودش هم باشد. در همان مدت 12ماهی که شاه کنترل صنعت نفت ایران را به دست گرفت و نیکسون نیز پذیرفت تمامی محدودیتها بر روی فروش اسلحه به ایران را بردارد، سفارشات اسلحه ایران از 500 میلیون دلار در سال 1972 میلادی به 5/2 میلیارد دلار در ظرف یک سال افزایش یافت. شاه در این فکر بود که وجود خود را هم ضروری و هم دستنیافتنی نشان دهد» (ص 159). در حالی که شاه در اثر افزایش قیمت و ارتقای جایگاه ایران در منطقه و جهان به شدت راه گم کرده بود و به تبع آن کنترل خود را از دست میداد و از سر جاهطلبی و ژاندارم منطقه به هر نقطهای از جهان سرک میکشید آمریکا در اندیشه دیگری بود. او اساساً چنین بازی بزرگی را طراحی کرده بود که ضعف اقتصادی خود را ناشی از شکستهایی که در ویتنام و کره دیده بود جبران کند. توصیههای زیرکانه ریچارد نیکسون به ریچارد هلمز -رئیس اسبق سازمان سیا- زمانی که او بهتازگی ماموریتی به ایران یافته بود کاملاً عیان است که آمریکا در این مقطع از تاریخ خود هیچ شاخصی جز افزایش قدرت اقتصادی ورشکسته خود و بهطور مشخص ماده حیاتی نفت در منطقه خلیج فارس نمیشناسد: «من نمیخواهم که تو فقط به سوابق سیاسی خود فکر کنی، البته این مهم است ولی بهتر است به طور کلی خودت را به مساله نفت مشغول سازی. مساله این است که آمریکا میتواند بدون قراردادهای دولت با دولت منافع خود را به اندازه کافی حفظ کند.» سپس نیکسون دوباره نصیحت خود را تکرار کرده گفت: «خودت را عمیقاً در مساله نفت داخل کن.» آنچه نیکسون در نظر داشت این بود که هلمز خیلی فراتر از وظایفش به عنوان یک سفیر مشغول شود. او میخواست هلمز به عنوان وزیرمختار او در خلیج فارس و غرب آسیا شامل پاکستان عمل کند. هلمز باید به محمدرضا شاه پهلوی کمک میکرد تا ساختار استراتژیکی که تهران را در مرکز یک نظام منطقهای قرار دهد بنا کند. هلمز بعدها گفته بود که به من دستور داده شد به عنوان چشم و گوش نیکسون در منطقه عمل کنم. در حقیقت هنگامی که به تهران رفتم نیکسون شفاهاً به من گفت که تمامی منطقه خلیج فارس را زیر نظر بگیرم.
کتاب «پادشاهان نفت» اسکات کوپر شرح رویدادی است که قدرتهای نفتی را به مصاف کشورهای صنعتی جهان برد و نمای دیگری از تظاهرات قدرتهای جهان سومی را -از جمله شاهان ایران و عربستان- به رخ جهانیان کشاند.
نمای کلی کتاب معطوف به رویدادهای بحران انرژی منتهی به دهه 70 است که وقایع و جدالهای سیاسی حاکم بر مناسبات کشورهای عضو اوپک با کشورهای غربی از جمله آمریکا را بازتاب میدهد. چندان که نویسنده خود نوشته است «تحقیقات من برای درک تاریخچهای از دیپلماسی آمریکا، ایران و سعودی از سال 1969 تا 1977 میلادی و داستان پشت پرده دوران هشتساله در زمانی که کشور آمریکا از مقام تولیدکننده اول نفت جهان به بزرگترین واردکننده نفت تبدیل شد، آغاز میشود.» در کنار این تصویر اولیه نویسنده، آنچه خواننده در انتهای کتاب بر او آشکار میشود روایتها و ارائه مستندات فراوان از چند و چون قدرتهای بزرگ و نفتی در ماجرای بحران انرژی در دهه 60 و 70 میلادی است. به نوعی این کتاب را میتوان از دیدگاههای مختلفی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. نخست از دیدگاه اخلاقی، دایر بر نفوذ مفسدهآمیز نفت بر سیاست و امنیت داخلی آمریکا به عنوان عامل کاهش قدرت آمریکا در زمان عقبنشینی از ویتنام. دوم، موضوع رسوایی واترگیت و بحران انرژی دهه 70 به صورت مبارزه بر سر قدرت میان شخصیتهایی همچون نیکسون، شاه، شیخ احمد زکییمانی، هنری کیسینجر وزیر خارجه آمریکا، ویلیام سایمون وزیر خزانهداری، جیمز شلزینگر و دونالد رامسفلد وزرای دفاع برای کالبدشکافی امپراتوری ایران و در این مورد خاص، سلسله پهلوی و چگونگی طلوع و افول سلطنت ایران با بازار نفت. سوم، مساله پیروزی ملیگرایی در تصفیهحسابهایی بین رقبای قدیمی یعنی ایران و عربستان سعودی و سرانجام دیدگاهی که این دو کشور را دوستان و متحدهایی محتاط نسبت به یکدیگر در تقابل ژئوپولتیک جنگ سرد در ارتباط با بازار نفت و اقتصاد جهانی میانگارد که خطوط نامعلوم آن در میانههای دهه 1970 میلادی شروع به شکلگیری کرد. این کتاب بیش از آنکه بر موضوع بحران نفت تمرکز کرده باشد به روابطی میپردازد که در پشت پرده بحران نفتی پنهان شده است. روابطی که حیات بشری را در تسخیر غرورها و جاهطلبیهای خود قرار میدهد.
اندرو اسکات کوپر در ابتدای کتاب «پادشاهان نفت» گویی بخواهد گربه را دم حجله بکشد حساب خود را با خوانندهای که از پیش قضاوتهای قطعی و مسلم از تاریخ اقتصاد سیاسی این سالها داشته جدا میسازد و به یکی از مهمترین پیشفرضهای ذهنی اهل تاریخ پاسخ شفاف میدهد. این پیش فرض که جدال نفتی شاه با آمریکا در اوایل دهه 70 میلادی یکی از مهمترین دلایل سقوط او بود در این کتاب مردود دانسته شده و مکمل آن اینکه ایالات متحده به مصاف قدرتی میرود که خود او را برآورده و ژاندارم منطقه کرده بود. به بیان روشن و دقیقتر، نویسنده میخواهد بگوید سقوط شاه در بهمن 57 عالماً و عامداً انتقام و تصفیهحساب قدرتهایی نبوده که شاه در اوایل دهه 70 با افزایش قیمت نفت به جنگ علیه آنان رفت و تهدیدی علیه آنان محسوب میشد. کوپر مینویسد: «این کتاب روشن میسازد که کودتای آمریکا و عربستان علیه رهبری شاه بر اوپک توطئهای به منظور سرنگون کردن حکومت او بر ایران نبوده است. انقلابها پدیدههای بسیار پیچیدهای هستند که با اصطلاحات توطئهآمیز نمیتوان آن را خلاصه یا فقط با یکی دو علت تحلیل کرد. معهذا شکی وجود ندارد که تصمیم آمریکا برای شکست اوپک در بدترین زمان ممکن مشکلات عظیمی برای شاه به وجود آورد. این موضوع ضربه روانی سختی با کاهش موقعیت او به عنوان رهبر اوپک و ایجاد تفکری از ضعف سیاسی او در داخل و خارج کشور بر او وارد آورد. این نشانه از دست دادن کنترل شاه بر منبع اولیه درآمد دولت به شمار میرفت و پایههای اقتصاد ایران را به لرزه درآورد. همانطور که ناآرامیهای داخلی علیه شاه ظاهر میگشت تبانی و ساختوپاخت آمریکا با سعودیها برای شکستن اوپک از داخل و تحویل آن به سعودیها فاجعه بزرگی برای منافع آمریکا به وجود آورد.» اهمیت کار اسکات کوپر محقق و پژوهشگر حوزه اقتصاد نفت و فارغالتحصیل دانشگاه کلمبیا در آن است که سرفصل بسیار مهمی از تاریخ نفت جهان را در میزانسنی دکوپاژشده برای خوانندگان تشریح میسازد. بسیاری از زوایای بحران انرژی، غرورها و جاهطلبیها، اضطرابها و هیجانها، شادمانیها و دلشورههای قدرتمداران و نیز زیر و زبرهای تصمیمات فردی و سازمانی مردان بزرگ و نهادهای قدرت را چنان با جزییات شرح و بسط میدهد که تخیل خواننده را به صحنه مورد اشاره پرواز میدهد. از جمله تصویر او در وصف شاه ایران در چهار روزی که میهمان کاخ سفید آمریکا بود به خوبی بازگوکننده همین توصیف است. کوپر مینویسد: «دولتمرد دیگری که چهره او برای آمریکاییان آشنا بود شاه ثروتمند ایران بود که عنوان او تنها با سه بار ازدواج او برابری میکرد. در سن 49سالگی هنوز دارای اندامی مناسب، صورتی عقابوار و مصمم بود که عظمت تختطاووس خود را نشان میداد و سنگینی 2500 سال شاهنشاهی ایران را با لباس نظامی حمایلدار و مدالهایی که برای تزیین یک درخت کریسمس کافی بود بر دوش میکشید. شاه برای تمام جهان این طور به نظر میرسید که گویی هماکنون از اتاق سلطنتی هابسبورگ در کنگره وین قدم بیرون نهاده است. علم نزدیکترین مشاور شاه و وزیر دربار شاهنشاهی در کتاب خاطرات خود که مدتها آن را محرمانه نگاه داشته و زندگی در دربار پهلوی را روزانه ثبت میکرد نوشته است که اشاره کردم فرصت ایدهآلی برای ملاقات با اعضای جدید دولت آمریکاست که مورد موافقت قرار گرفت» (ص 26).
همین فضاسازی نیز زمانی که ریچارد نیکسون به ایران میآید به خوبی رعایت میشود. رئیسجمهور و خانم نیکسون در ساعت 4 و 4 دقیقه بعدازظهر روز سهشنبه 30 می 1972 در هوای آفتابی درخشان تهران از هواپیمای خود به نام «روح 76» پیاده شدند. نسیم خنکی از دامنه کوهها که پایتخت را دربر گرفته بود احساس میشد و نیکسونها در فرودگاه بینالمللی مهرآباد از طرف شاه و همسرش مورد استقبال قرار گرفتند. در طول 24 کیلومتر مسیر فرودگاه تا مقر میهمانان در کاخ سعدآباد شاه و رئیسجمهور به طور ایستاده در اتومبیل خود به ابراز احساسات حدود 250 هزار نفر از مردم پاسخ میدادند. روزنامه نیویورکتایمز نوشت: «در اینجا مردمی بودند که آمریکاییها را دوست داشتند. دهها هزار نفر از شهروندان عادی برآمده بودند تا با تبسم و دست تکان دادن احساسات خود را بیان کنند. یکی از خبرنگاران نوشت که بدون شک این بزرگترین و شادمانهترین استقبالی بود که آقای نیکسون پس از مسافرت خود به اروپا در 1970 دیده بود»(ص97). شاید در کنار دادهها و اطلاعات منحصربهفردی که کوپر به خواننده ارائه میدهد گذر او به مرزهای عبورناپذیر پشت پرده سیاست دولتمردان بیش از همه زوایای کتاب جذابتر به نظر آید. یکی از این موارد تصویری است که اردشیر زاهدی در مواجهه با ملاقات شاه با ریچارد نیکسون از خود بروز میدهد. شاه زاهدی را مانند یک برادر کوچکتر بیپروا آزاد گذارده بود و حتی در کنفرانسهای دیپلماتیک اگر حرف نامناسبی از او شنیده میشد از زیر میز به او لگد میزد. در یک مورد هنگامی که شاه سخت با هنری کیسینجر مشغول مذاکره بود زاهدی ناگهان وارد اتاق شده و طوری سلام کرد که از هر لحاظ مغایر احترام و ادب بود. شاه زیر لب گفت: «اردشیر گرفتاری درست نکن»(ص 44).
کوپر در ارائه اطلاعات شخصی از شخصیتهای اصلی کتاب همچون شاه، اسدالله علم، ریچارد نیکسون، هنری کیسینجر، ریچارد هلمز، ویلیام سایمون، جیمز شلزینگر، شیخ احمد زکییمانی در فواصل کتاب اطلاعات درخوری ارائه میدهد. تصویری که از شاه و نیکسون و شباهتهای آنها ارائه میدهد جذابیت متن را به نحو زایدالوصفی افزایش میدهد. تشابهات و تمایزاتی که کمک میکند خواننده فضای موقعیتهای مکانی و زمانی افراد را بهتر و شفافتر درک کند. این دو نفر مردانی تنها و نامطمئن بودند که آسایش را در انزوای پستهای بالای خود میدانستند. یک روز شاه گفته بود «اگر از کسی خوشم بیاید تنها کوچکترین شک برای شکستن آن دوستی کافی است. دوستی مستلزم اعتماد دوسویه است که من حتی با اعضای خانواده خودم نیز تا حدودی فاصله را حفظ میکنم. مثلاً در مورد مادرم که زن دیکتاتوری است باید به او میگفتم که بهتر است از من چیزی نخواهد والا ممکن است درخواست او را نپذیرم. ریچارد هلمز با این دو سالها از نزدیک کار کرده است. او درباره دوستی بین آنها میگوید که دوست برای آنها مانند یک افسانه است و در مورد ریچارد نیکسون میتوانم قول بدهم که حتی در آمریکا دارای هیچ دوست یا همکار نزدیکی نبود و شاه هم هیچ دوست یا همکار نزدیکی نداشت»(ص 49). یا بیان تصویری که سناتور هوارد بیکر زمانی از نیکسون و ریچارد هلمز ارائه میدهد که در یک نبرد جاهطلبانه سیاسی قرار است به مصاف هم روند. «نیکسون و هلمز آنقدر درباره یکدیگر میدانند که هیچکدام از آنها نمیتواند نفسی راحت بکشد»(ص 143).
همین فضاسازی در غالب صحنهآرایی موقعیتهای مکانی نیز صادق است. آنجا که نیکسون ایران را به مثابه تنها کشور قدرتمند و فرصتساز منطقه تصویر میکند و تعابیری از جایگاه کشورها ارائه میدهد که میتوان از آن تعابیر اهمیت منطقهای آنها را در دید آمریکا ارزیابی کرد.
«در سایر نقاط آسیا، فیلیپین مانند یک قوطی پر از کرم است و برمه پیوسته در آشوب و همیشه در این حال خواهد ماند و شما برمهایها را میشناسید که دائماً در حال جویدن آن گیاه یا چای سیاه معروفشان میباشند. پاکستان در حال رفتن به جهنم است. ولی ایران به راحتی در دنیای دیگری قرار دارد. ولی نکته اینجاست که باید بتوانیم با آنها باشیم و آنها را قوی نگه داریم چون آنها در مرکز کار و دوست آمریکا محسوب میشوند. از طرف دیگر مگر ما به جز اروپا دیگر چه کسی را داریم. مدیترانه جنوبی که تمام آن از دست رفته، مراکش که نمیتواند دوام بیاورد. کشورهای اطراف آن هم مانند اردن و لبنان و بقیه هم مانند آن است که در حال سقوط هستند» (ص 77). بنابراین کتاب «پادشاهان نفت» مملو از این نوع تعابیر است که به خواننده کمک میکند در قالب الفاظ، تعابیر و تشبیهات جایگاه کشورها و قدرتهای منطقهای را دریابد. اما آنچه این کتاب را پراهمیت میسازد روایتهای پشت پرده از سیاستهایی است که هر کدام از طرفین در این جنگ نفتی دنبال میکردند.
یکی از این رازها، خرید روزافزون تجهیزات نظامی از سوی شاه ایران بود که حتی نیکسون و کیسینجر را نیز نسبت به آینده منطقه نگران کرده بود. همانها که به او مجوز چنین تشکیلاتی را داده بودند. جایی نیکسون با نگرانی از ژنرالهای خود میپرسد آیا ایران توان جایگزینی انگلیس در منطقه را خواهد داشت: کمتر از شش ماه مانده که نیروهای انگلیسی خلیج فارس را تخلیه نمایند و نیکسون از وزارت دفاع میشنید که ایران هنوز آمادگی قبول مسوولیتهای دفاع از منطقه را ندارد و لازم است بداند که آیا واقعاً قدرت آن را دارند یا نه؟ ملوین لیرد و ژنرالها به او میگفتند «خب، شاه هنوز تسهیلات لازم را تحویل نگرفته است. این طور نیست؟ این چیزی نیست که ما دریافتهایم؟ آنها فکر نمیکنند که شاه هنوز قدرت آن را داشته باشد.» هیگ جواب داد: «بله، قربان، احساسی وجود دارد که او قادر بر انجام کار نیست.» نیکسون گفت: «اگر بتواند انجام دهد بسیار خوب خواهد بود چون او دوست ماست، این طور نیست؟» مک آرتور قاطعانه گفت: بله قربان، سپس رئیسجمهور پرسید: «او دستگاهش را به سختی اداره میکند، این طور نیست؟» مک آرتور ادامه داد: همینطور است. نفوذ شما بر او فوقالعاده است، شاه به من گفته است که ما رابطه خوبی با رئیسجمهور داریم. او کاملاً صریح صحبت میکند و اظهار داشت که من رئیسجمهور شما را تحسین میکنم. او جهان بینالمللی و به ویژه این قسمت دنیا را بهتر از هر یک از پیشینیان خود درک میکند (منظورش روسای جمهور کندی و جانسون بود). او اظهار داشت: «آنها واقعاً بههیچوجه خاورمیانه و نقاط پیچیده آن را درک نمیکردند»(ص 73). این در حالی است که نیکسون و کیسینجر خودشان فرمان تجهیز نظامی را به ایران داده بودند. کیسینجر در یادداشتی که در تاریخ 16 آوریل 1970 برای نیکسون فرستاده احساسات ریچارد هلمز -رئیس سیا و سفیر آتی آمریکا در تهران- را در آن منعکس و از ایران به عنوان «جزیره ثبات» تعریف، و با این موضوع موافقت کرده بود که هیچ دلیلی وجود ندارد که هرچه شاه میخواهد به او ندهیم. نیکسون تصمیم فوقالعاده مهمی را اعلام کرد: «به شاه بگویید که شما میتوانید هر قدر بخواهید ما را از لحاظ قیمتهای نفت تحت فشار قرار دهید تا وقتی که این پول را برای خیر و سعادت ایرانیان و پیشرفت ایران صرف کنید، من از شما پشتیبانی خواهم کرد» (ص 69). این بهترین خبری بود که شاه علاقه به شنیدن آن داشت که حال میتواند قیمت نفت را به اراده خود افزایش دهد و بالاخره بر شرکتهای نفتی غرب و مصرفکنندگان آن فشار وارد آورد. از این بهتر این بود که پشتیبانی کاخ سفید را با اطمینان به همراه داشت. با این همه پشتیبانی و همراهی آمریکاییها، شاید شاه چندان بیراه نمیگفت که نمیتواند به سیاستهای آنان بیاعتماد باشد. اغلب در مجامع خصوصی از وجود چنین دستهای پیدا و آشکاری خود را دور نگه میداشت. حتی خاطرات اسدالله علم حکایت از آن دارد که شاه هیچوقت به نیکسون و کیسینجر اعتماد نداشت، چون به روایت کوپر «آنها اجازه داده بودند متحد و همسایه او به وسیله خانم گاندی تکهتکه شود. تیو رئیسجمهور ویتنام جنوبی را مجبور کرده بودند قرارداد صلحی را امضا کند که شبیه به خودکشی بود. شاه حتی دست دخالت نیکسون در مراکش را هم میدید که ملک حسن پادشاه مراکش چندین بار به زحمت توانسته بود از توطئه کودتاهای عجیب جان سالم به در برد. پایان سرنوشت خونین رئیسجمهور نگون دین دیم نیز هرگز از نظر او محو نمیشد. ولی اگر قرار باشد آمریکاییها را مقصر بدانیم این ابهام وجود دارد که چطور شده تاکنون درصدد جلوگیری از استقلال من برنیامدند؟»(ص 159). در ابتدا این تجهیزات، پشتوانه و نقطه اتکای شاه در برابر قدرتهای منطقه بود، بعدها همین عامل، به دردسری بزرگ تبدیل شد. به همان میزان که شاه جایگاه خود را نیازمند قدرت نظامی میدید باید نیازهای دیگر را نیز تامین میکرد. بنابراین چرخه افزایش قیمت نفت به تدریج توان اقتصادی ایران را برای واردات بسیاری از کالاها کاهش داد. بودجه نظامی به حدی افزایش یافت که عملاً شاه کمتر به امور دیگر میرسید. او همه توان خود را صرف خرید تسلیحات نظامی میکرد. اما به قول نویسنده، «یک گلادیاتور، یا یک سرباز شمشیرکش باید مواظب جان خودش هم باشد. در همان مدت 12ماهی که شاه کنترل صنعت نفت ایران را به دست گرفت و نیکسون نیز پذیرفت تمامی محدودیتها بر روی فروش اسلحه به ایران را بردارد، سفارشات اسلحه ایران از 500 میلیون دلار در سال 1972 میلادی به 5/2 میلیارد دلار در ظرف یک سال افزایش یافت. شاه در این فکر بود که وجود خود را هم ضروری و هم دستنیافتنی نشان دهد» (ص 159). در حالی که شاه در اثر افزایش قیمت و ارتقای جایگاه ایران در منطقه و جهان به شدت راه گم کرده بود و به تبع آن کنترل خود را از دست میداد و از سر جاهطلبی و ژاندارم منطقه به هر نقطهای از جهان سرک میکشید آمریکا در اندیشه دیگری بود. او اساساً چنین بازی بزرگی را طراحی کرده بود که ضعف اقتصادی خود را ناشی از شکستهایی که در ویتنام و کره دیده بود جبران کند. توصیههای زیرکانه ریچارد نیکسون به ریچارد هلمز -رئیس اسبق سازمان سیا- زمانی که او بهتازگی ماموریتی به ایران یافته بود کاملاً عیان است که آمریکا در این مقطع از تاریخ خود هیچ شاخصی جز افزایش قدرت اقتصادی ورشکسته خود و بهطور مشخص ماده حیاتی نفت در منطقه خلیج فارس نمیشناسد: «من نمیخواهم که تو فقط به سوابق سیاسی خود فکر کنی، البته این مهم است ولی بهتر است به طور کلی خودت را به مساله نفت مشغول سازی. مساله این است که آمریکا میتواند بدون قراردادهای دولت با دولت منافع خود را به اندازه کافی حفظ کند.» سپس نیکسون دوباره نصیحت خود را تکرار کرده گفت: «خودت را عمیقاً در مساله نفت داخل کن.» آنچه نیکسون در نظر داشت این بود که هلمز خیلی فراتر از وظایفش به عنوان یک سفیر مشغول شود. او میخواست هلمز به عنوان وزیرمختار او در خلیج فارس و غرب آسیا شامل پاکستان عمل کند. هلمز باید به محمدرضا شاه پهلوی کمک میکرد تا ساختار استراتژیکی که تهران را در مرکز یک نظام منطقهای قرار دهد بنا کند. هلمز بعدها گفته بود که به من دستور داده شد به عنوان چشم و گوش نیکسون در منطقه عمل کنم. در حقیقت هنگامی که به تهران رفتم نیکسون شفاهاً به من گفت که تمامی منطقه خلیج فارس را زیر نظر بگیرم.
دیدگاه تان را بنویسید