هنگامی که از مردم پرسیده میشود اصلیترین مشکلات جامعه از نظر شما چیست، مسائل اقتصادی معمولاً در بالای فهرست جای میگیرند.
جعفر خیرخواهان/ اقتصاددان و نویسنده نشریه
همچنین موضوعات اقتصادی عموماً در صدر اخبار و تیتر نخست روزنامهها آورده میشوند و جامعه نسبت به پدیدههایی چون تورم، بیکاری، کسری بودجه، افزایش دستمزد یا تعرفه و از این قبیل حساسیت و توجه بالایی نشان میدهد. در عین حال میزان فروش کتب اقتصادی در مقایسه با کتب دینی و مذهبی در سطح بسیار پایینتری است. در حالی که کتب گروه دوم مسیر سعادت اخروی را به انسانها نشان میدهد انتظار میرود کتب اولی گره از کار دنیوی و معاش مادی آنها بگشاید. این تناقض چگونه قابل جمع است. به عبارت دیگر با اینکه مسائل و موضوعات اقتصادی مهم هستند چرا مردم اقبالی به کتب اقتصادی نشان نمیدهند و کمتر اقتصاد میخوانند تا بفهمند برای نمونه چرا فقر و بیکاری وجود دارد یا چرا تورم دورقمی است و قدرت خریدشان هر روز بیشتر آب میرود و پول نفت چیزی به جز حرمان و بلا برایشان نداشته است؟ اگر اقتصاد را به دو شاخه خرد و کلان تقسیم کنیم، آمارهای کلان مثل نرخ رشد اقتصادی، تورم، بیکاری، و بهره بانکی تصویری کلی از اقتصاد یک کشور را نشان میدهند در حالی که آمارهای خرد به وضعیت یک صنعت یا بنگاه خاص و خانوار نظر دارند. آشنایی با هر دو حوزه به افراد تسلط و
قدرت بیشتری برای تصمیمگیری بهتر در زندگی شخصی و اجتماعی میدهد. با حدس قریب به یقین میتوان گفت اگر یک پرسشنامه اقتصادی تهیه کنیم و اصول و مفاهیم پایه علم اقتصاد را در آن بگنجانیم و از وکیل و وزیر و رئیس و مرئوس و مردم کوچه و بازار امتحان بگیریم تا سطح دانش و سواد اقتصادیشان سنجیده شود، بسیاری از این افراد بدون توجه به جایگاه اجتماعی و شغلی و سطح تحصیل از پاسخ درست دادن به پرسشها عاجز خواهند بود. دلیل این بیگانگی و دور بودن جامعه از دانش اقتصادی چیست؟ بهتر است ابتدا به سراغ طرف عرضه دانش اقتصادی و خود اقتصاددانها برویم. اقتصاددانها چه میگویند؟ چه چیزی میتوانند بگویند؟ و آیا تلاش و زحمت علمی آنها دردی از جامعه درمان میکند؟ گاهی واقعاً کوتاهی از خود اقتصاددانهاست. یعنی اقتصاددانها در برج عاج قرار گرفته و با زبان مردم عادی بیگانه هستند و اصطلاحاتی به کار میبرند که تنها برای همحرفهایهای خودشان قابل فهم است. بدتر اینکه کسانی در بین اقتصاددانهای وطنی یافت میشوند که کهنه و مغرضانه، سخت و مبهم، و بد و بیربط مینویسند. یک نمونه را به عینه در بحث چگونگی یارانهها و تقسیم پول نفت دیدیم که کوتاهی و
وادادگی اقتصاددانها باعث میدانداری و یکهتازی رئیسجمهور کنونی در این عرصه شد. اگر در این 40 سالی که از نفتی شدن اقتصاد ایران میگذرد چند کتاب آگاهیبخش نوشته شده بود و نشان میداد نفت و درآمد نفت چیست و چه کارهایی میتواند بکند و چه بلاهایی میتواند بر سر اقتصاد و سیاست و فرهنگ جامعه بیاورد و شیوه برخورد مناسب با آن چیست، رفتار حاکمان ما اینگونه نبود و اجماعی برای اصلاح نهادهای موجود و ساختن نهادهای مناسب شکل میگرفت تا درآمد نفت، کشور را به این حال و روزی که شاهد هستیم نیندازد. چنین کتابهایی قطعاً پرفروش میشد چون این قابلیت را داشت که هر کسی به فراخور فهم و درک خویش توشهای از آن برگیرد. اگر ریشهیابی بیشتری بکنیم و عادلانهتر قضاوت کنیم مشکل از نظام آموزشی هم هست که در تربیت نویسندگان اقتصادی ناتوان بوده و عایدی دریافتی از نویسندگی و اقتصادینویسی نیز پایین بوده است که انگیزه برای شکلگیری بازار پایدار و تخصصی کار کردن در چنین حرفهای را تضعیف کرده است. متاسفانه روحیه قهرمانسازی و بینیازی و استغنای فکری از دیگران در بین آحاد و به ویژه فرادستان جامعه نیز بخشی از مشکل است که به قول معروف «آنچه خوبان
همه دارند تو تنها داری». چنین طرز تفکری به جامعه اجازه نمیدهد تا تشنه آموختن باشد و رنج یادگیری را بر خویش هموار سازد. به علاوه در یک اقتصاد نفتی که میتوان با ایجاد رابطه و پلزنی به مقامات، یکشبه به آلاف و الوف رسید چه نیازی برای اینکه زحمت کسب دانش و مهارت اقتصادی را به جان بخریم. اقتصاد نفتی که بر محور پول نفت و به دنبال آن واردات و مصرف میچرخد نیازی به دانش اقتصادی ندارد که محور اصلی آن چگونگی تخصیص بهینه منابع کمیاب است. گریزی دوباره به طرف عرضه دانش اقتصادی و نقش اقتصاددانها زده و به مقایسه بین شیوه کار کردن دو اقتصاددان آمریکایی با همتاهای ایرانی آنها میپردازیم. ابتدا مایلم از پل ساموئلسون این جنگاور بزرگ در میدان اندیشه اقتصادی نام ببرم که پروژه بزرگ زندگی خویش را نگارش کتاب درسی مبانی علم اقتصاد قرار داد که به دهها زبان ترجمه شد و چند میلیون نسخه به فروش رفت. وی در ابتدای کتاب خویش نوشته بود «کتابها حاملان تمدن هستند» و به این جمله باور داشت. وی در ویراستهای بعدی کتاب ویلیام نوردهاوس اقتصاددان برجسته در دانشگاه ییل را برای همکاری به کمک گرفت. نوردهاوس در بخشی از تجربه خود در بازنویسی و
ویراستاری دورهای این کتاب میگوید برای من کاری خستهکنندهتر و جانکاهتر از اینکه برای چندمین بار متن یک کتاب حجیم را با دقت بخوانم تا یک اشتباه جزیی آن را برطرف کنم وجود ندارد. اما کاری مهمتر از اینکه با نوشتن یک اثر بتوانم بر اذهان میلیونها نفر تاثیر بگذارم هم وجود ندارد. اقتصاددان دیگر جان کنت گالبرایت است که برای عامه مردم مینوشت و از جمله کتاب «جامعه متمول» وی بسیار پرفروش شد. وی یکی از دلایل استقبال مردم از کتب خود را این میدانست که هر کتاب را بیش از چهار بار با دقت میخواند تا به اطمینان و رضایت برسد. اما وقتی جامعه ایران را بررسی میکنیم متوجه میشویم شغل نویسندگی جدی گرفته نشده، و برای وقت خواننده ارزش قائل نیستیم. هر مهملی را مینویسیم و البته هیچ واکنش و یا پاسخ دندانشکنی هم از سوی همصنفان و نیز خوانندگان دریافت نمیکنیم. برای نمونه به یاد دارم حدود 10 سال پیش زمانی که یکی از نزدیکانم در رشته کارشناسی حسابداری پیامنور درس میخواند امتحان اقتصاد خرد داشت و نویسنده منبع درسی هم یکی از اقتصاددانان مطرح و صاحب نام بود. قرار شد بخشی از فصول کتاب را برایش توضیح دهم. دانشگاهی که بر پایه مطالعه
دانشجو بنا شده بود، کتابی نامفهوم منتشر کرده بود که دهها یا شاید صدها هزار دانشجو موظف به خواندنش بودند. من که از فهم مطالب آن عاجز بودم و مشخص بود نویسنده زحمت دو بار خواندن سطحی کتاب یا کمک گرفتن از ویراستار را به خود نداده است تا جملات را قابل فهم سازد. آشکار بود وی قلم را در دست گرفته است و یک نفس تا انتها تاخته است. نمونهای دیگر ترجمه کتابی بود که حاصل یک عمر پژوهش اقتصادی اقتصاددان آمریکایی همراه با نوآوریهای زیاد او بود. مترجم کتاب هم که از قضا اقتصاددانی پرسابقه و کهنسال بود بدون اشراف به موضوع تخصصی ترجمهای نارسا، پردستانداز با خطاهای فراوان تولید کرده بود. البته باید اعتراف کرد نگارش کتاب اقتصادی مجذوبکننده کاری است که از عهده معدود کسانی برمیآید و همزمان به چندین نوع هنر و مهارت نیاز دارد. حتی در غرب و آمریکا نیز اشخاص انگشتشماری با چنین قابلیتی شناخته میشوند. مثلاً پس از دوران فروش بالای کتابهای گالبرایت، فریدمن و هایک در آمریکا و غرب در دهههای 1960 و 1970 تا همین چند سال گذشته کتابهای اقتصادی فروش بالایی نداشت. هنرمندی امثال فریدمن و گالبرایت این بود که مثالهایی از زندگی واقعی مردم
میزدند و وضعیت و شرایط فعلی آنها را به زیبایی تحلیل کرده و خطرات و هزینههای انتخابهای گوناگون آنها را با بیان مستدل گوشزد میکردند. آنها با رسانهها و مخاطب عام راحت بودند و به معروفیت رسیدند. اما در سالهای اخیر نیز به ناگهان زنجیرهای از کتابهای اقتصادی پرفروش وارد بازار غرب شد که حاصل کار مشترک یک اقتصاددان و یک روزنامهنگار و یا اقتصاددانی بود که در مطبوعات کار میکرده است. در ایران نیز کتاب «نفحات نفت» رضا امیرخانی که مضمونی کاملاً اقتصادی و سیاسی دارد به لطف معروفیت نویسنده و قلم سحرآمیز وی توانست به فروش بالایی دست یابد. طرفه اینکه نویسنده کتاب هرگز خود را اقتصاددان نمیداند و از سوی صنف اقتصاددانها نیز برخورد سردی با کتاب او شد. باید امیدوار بود در آینده شاهد ظهور اقتصاددانانی باشیم که نویسندگی را پیشه خود قرار میدهند و با الگوگیری از کتاب نفحات نفت بتوانند آثار مخاطبپسند و منطبق با نیاز روز جامعه قلمی سازند. همچنین باید به این واقعیت توجه داشت که ما اینک در دنیای مجازی و سایبری زندگی میکنیم که کانالهای ارتباطی و کسب خبر متنوع و پیچیده شده است. روزنامهها یک به یک ورشکست میشوند.
کتابفروشیها کوچکتر و سپس تعطیل میشوند. حق انتخاب خواننده برای کسب خبر و اطلاعات بیشتر شده است. پس باید از تولید و تالیف کتاب به سمت ابزارهای نوین و جذابتر ارتباطی پیش رفت. ساخت فیلمها و انیمیشنهای کوتاه که صوت و تصویر و تعامل با بیننده را همزمان دارد قدرت اثرگذاری بیشتری بر مخاطب میگذارد و گستره وسیعی را پوشش میدهد؛ کاری که در دنیای غرب مدتی است شروع شده است و مرتب تشویق میشود.
دیدگاه تان را بنویسید