تاریخ انتشار:
روایت سعید لیلاز از ریشههای نگرش منفی ایرانیان به کار
ایرانیها ذاتاً تنبل نیستند
وقایع تاریخی و نیز شرایط اقتصادی حاکم بر ایران، ریشههای فرهنگ کارگریزی ایرانیان را ساخته و در جامعه گسترانیده است. این را «سعید لیلاز» میگوید که هم مفسر اقتصادی است و هم در دانشگاه شهید بهشتی، دوره دکترای تاریخ ایران را گذرانده است. او در گفتوگو با «تجارت فردا» میگوید آنچه ملتها را تنبل یا کوشا میکند، سیستمهای اقتصادی کشوری است که در آن قرار دارند. لیلاز معتقد است، تهاجم اقوام مختلف این فرصت را از ایران گرفت که مراکز صنعتی و اقتصادی به گونهای ریشهایتر در آن شکل بگیرد.
تمایل خاصی در ایرانیان وجود دارد که موجب میشود، اغلب به دنبال گریز از کار باشند. نمود آن را میتوان در استقبال از تعطیلات مدرسه، دانشگاه یا محل کار دید. این روحیه کارگریزی و گریز از فعالیت ناشی از چیست؟ آیا ایرانیها ذاتاً افرادی تنبل هستند؟
من به شدت مخالف این نظریه هستم که ایرانیان به طور ذاتی تنبل هستند. نه ایرانیها که هیچ ملتی در ذات خودش تنبل نیست. فرض بر این است که همه افراد بشر در شرایط عادی و به طور متوسط یک فعال اقتصادی بسیار کوشا و دقیق هستند. همان گونه که آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل خود به هیچ وجه این تقسیمبندی را میان ملتها قائل نمیشود. وقتی میگوید همه ابنا و بنات بشر از نظر اقتصادی دارای عقل متوسط و هوشمندی هستند، فرضش این نیست که راجع به اروپا یا آسیا یا نژاد خاصی صحبت میکند. آنچه ملتها را تنبل یا کوشا میکند، ویژگیهای ذاتی نیست. چرا که انسانها از حیث ویژگیهای ذاتی، همه یکسان به دنیا میآیند. ما برای این نظریه آنقدر دلایل روشن داریم که در قرن 21 نمیتوان گفت ملتی ذاتاً تنبل است یا تنبل نیست. به این دلیل که همین حرفها را در مورد نژاد سیاه و سرخپوست میزدند و این موضوع به مدت صدها سال، مبنای تبعیض نژادی بود. به هر حال نظریات بسیاری ثابت کرده است که ژن انسان در همه نژادها کم و بیش یکسان است و در مورد «کار» هم همین گونه است.
بنابراین آنچه از افراد در یک کشور انسانهایی راحتطلب یا تنبل و از ملت کشوری دیگر، افرادی کوشا میسازد چیست؟
من معتقدم آنچه ملتها را تنبل یا کوشا میکند، سیستمهای اقتصادی کشوری است که در آن قرار دارند. سیستمهای اقتصادی وقتی به مدت طولانی در منطقه یا کشوری مستقر میشود، فرهنگ این کشور را تحت تاثیر قرار میدهد. از نظر من فرهنگ یعنی تکرار یک رفتار در طول تاریخ. تعداد کثیری از اروپاییهای متمدن را دیدهام که در شرایطی که دیدهاند نان در دروغ گفتن است، دروغ گفتهاند و حتی تقلب کردهاند. اما در مقابل میلیونها ایرانی نیز وقتی در سیستمهای منظم و قابل پیشبینی کشورهای توسعه یافته قرار گرفتهاند، به لحاظ علمی و اقتصادی تبدیل به نخبگان آن کشورها شدهاند. این دستاورد، روی این فرضیه که ایرانیها ذاتاً تنبل هستند خط بطلان میکشد. اما اگر افراد به این جمعبندی برسند که نیازی به کار کردن ندارند، کار نمیکنند و اگر این رویه در طول زمان تکرار شود، ممکن است این ملت تنبل شوند. به محض اینکه سیستم حاکم بر آن کشور و جامعه تغییر کند، رفتار همه مردم نیز تغییر میکند. در علم اقتصاد واژهای با عنوان مطلوبیت وجود دارد. این واژه عبارت است از اینکه اگر آدمها به این جمعبندی برسند که اگر کار کنند، مطلوبیت بیشتری کسب میکنند تا استراحت کنند، تصمیم میگیرند کار کنند. اما گاه ممکن است، سطح دستمزد به سطحی برسد که مطلوبیت کار نکردن بیش از مطلوبیت کار کردن باشد. در این صورت افراد تن به کار نخواهند داد. گرایش یا دوری افراد از کار در چارچوب نظریات اقتصادی و علمی میگنجد و ارتباطی به نژاد ملتها ندارد. آنچه ملتها را به تنبل بودن یا کوشا بودن مشهور میکند، سیستمهای اقتصادی است که جوامع را دربند میگیرد و در نوع اقلیم حاکم بر کشورهاست که باعث میشود، ملتی از نگاه دیگر ملتها تنبل شناخته شود یا کوشا توصیف شود.
فرضکنید در ابوظبی سرانه ثروت ملی ذخیرهای هر شهروند این کشور، حدود سه تا چهار میلیون دلار است. آیا مردم این منطقه انگیزهای برای کار خواهند داشت؟ اگر این مردم در شرایطی مانند شرایط اسکیموها در قطب شمال قرار بگیرند که ناچارند برای زنده ماندن با طبیعت بجنگند، تبدیل به کوشاترین انسانها خواهند شد. بنابراین شرایط اقلیمی سیستم اقتصادی را میسازد و سیستم اقتصادی هم رفتار مردم را شکل میدهد. درگذشته تاجرانی داشتیم که رابطه میان چین و دریای مدیترانه را برقرار میکردند. چرا باید به تنبلی شهرت پیدا کنند. یک ملت به دلیل ویژگیهای اقلیمی تاجر است و یک ملتی هم به دلیل همین ویژگیها کشاورز است. این ویژگی به خودی خود سبب نمیشود که ملتی به ملت دیگر ارجحیت داشته باشد. مهم نیست تولید ثروت از چه طریقی صورت میگیرد، مهم ارزش افزودهای است که ایجاد میشود. اگر سود ما در تجارت بیشتر تامین میشود تا در تولید و صنعت، باید برویم به دنبال تجارت.
اگر سیستم اقتصادی حاکم بر کشورها رابطه مستقیمی با نگرش مردم نسبت به کار دارد، چنانچه بخواهیم کیفیت فرهنگ کار را به طور جزییتر مورد بررسی قرار دهیم، آیا اقتصاد دولتی در کیفیت و شکلگیری این فرهنگ نقشی دارد؟
اقتصاد دولتی بیتردید تاثیر مستقیمی بر شکلگیری فرهنگ کار در هر کشوری دارد. چرا که در همه نمونههایی که اقتصاد دولتی بوده است مردم انتظاراتی از دولت داشتهاند که قاعدتاً در شرایط عادی باید این انتظارات را از خودشان داشته باشند. اما وقتی این وظایف را دولت بر عهده میگیرد، مردم این وظایف را رفعشده میپندارند. این باعث میشود که به نسبت تنبل شوند. اما نکته این است که خود اقتصاد دولتی هم محصول و مخلوق شرایط اقتصادی است. به عبارت دیگر، اقتصاد دولتی نیز ریشه و اصل نیست. چه اتفاقی میافتد که اقتصادی مانند اقتصاد ایران دولتی میشود و یک اقتصادی مانند روسیه ضدتمرکزگرا میشود و از حالت دولتی به سمت کاپیتالیسم حرکت میکند. این هم ناشی از شرایط ریشهایتری در حوزه اقتصاد است. در پی چند برابر شدن درآمدهای ارزی در 12 سال گذشته، حجم دولت به حدی گسترده شد که میزان سرویسدهی و خدماترسانی به مردم را افزود و تاثیر آن این بود که بیشتر مردم ضرورتی برای کار کردن نمیدیدند. در شش یا هفت سال گذشته، نرخ رشد بهرهوری در اقتصاد ایران، بر خلاف تمام برنامهریزیها منفی بوده است. این به دلیل غلبه درآمدهای نفتی بر شاکله درآمدهای دولتی بود. از امسال که به هر دلیل تحریمها یا فقدان سرمایهگذاری در صنعت نفت یا حتی کاهش درآمد نفت در حال کاهش است، فشار دولت برای تامین هزینهها از درآمدهای نفتی به سمت درآمدهای مالیاتی سوق پیدا میکند. این به معنای تکیه بیشتر بر کار داخلی است و دولت به سمت کاهش هزینهها پیش خواهد رفت. روند تدوین بودجه سال آینده یا اتفاقاتی که از شهریور سال جاری افتاده است، نشان میدهد دیگر از افزایش بیحساب و کتاب حقوق کارکنان دولت خبری نیست. دولت به شدت در حال کاهش هزینههایش است و درصدد است اتکای خود را بر درآمدهای مالیاتی به جای ثروت بادآورده نفت افزایش دهد. این منجر به افزایش بهرهوری و کارایی ملت خواهد شد. وقتی به مدت 12 سال قیمت دلار را ثابت نگه داشتهایم به گونهای که حتی واردات سنگ قبر از چین اقتصادیتر از تولید داخلی همین محصولات است، از فعالان اقتصادی چه انتظاری میتوان داشت؟ جز این است که فعالان اقتصادی باید به دنبال حداکثرسازی سودشان باشند. به فعالان اقتصادی علامت میدهیم که تولید نکنید و سود واردات بیشتر است، سپس آنها را به تنبلی متهم میکنیم و این نهایت کملطفی است. در سه ماه گذشته که قیمت ارز یک باره سه برابر شده، صادرات ایران با یک انفجار روبهرو شده است. این معنایی جز رشد تولید ندارد. بنابراین فعالان اقتصادی در چارچوب نظام اقتصادی که در آن کار میکنند و در آن سیستمی که برایشان مقدر شده همواره به دنبال حداکثرسازی سودشان هستند. بهینهسازی سود در مورد ایران و ملت ایرانی هم جواب میدهد. هیچ فرقی در این باره میان ایرانیها و غیرایرانیها، آمریکاییها و روسها نیست.
این رفتار نیز در اثر تحمیل سیستم اقتصادی بر مردم است. در واقع این هم فرآیندی است ناشی از بهینهسازی مطلوبیت توسط ایرانیها. به عقیده من این فرضیه هم غلط است. چرا ما باید فکر کنیم که ایرانیها ضریب هوشی کمتری نسبت به ملتهای دیگر دنیا دارند. وقتی ایرانیها میبینند نان در رفاهیات است و دولت رفاهی سر کار میآید که درآمدهای نفتی را میتواند به راحتی توزیع کند، چرا باید کار کنیم. درآمد سرانه هر ایرانی از محل صادرات نفت خام در سال 1390 معادل دو هزار دلار بوده است. یعنی هر ایرانی به طور متوسط ماهانه 180 دلار درآمد داشته است. یعنی خانواده پنجنفری ماهی 900 دلار فقط از محل صادرات نفت خام داشته است. اگر ما این پول را به این افراد میدادیم که آنها با آن فعالیت اقتصادی داشته باشند، آن را برای فعالیت اقتصادی به کار میگرفتند اما اگر گفتیم کسی کار نکند به او پول بیشتری میدهیم، کار نمیکنند. این یک مساله اقتصادی است و وقتی حکومت به اقتصادگردانها علامت میدهد که چگونه رفتار کنند بسیار مساله مهم و تعیینکنندهای است. هر حرف دیگری را هم غیرعلمی میدانم و هم توهین آمیز.
اگر بخواهیم به آثار کارگریزی ایرانیان در سطح کلان نگاهی بیندازیم، مهمترین آثار آن چه بوده است؟
یکی از روشنترین نمودهای آن، این است که تولید ناخالص داخلی ایران اگر حدود 500 میلیارد دلار برآورد شود، حدود یکسوم آن را نفت تشکیل میدهد. ارزش تولیدات نفتی ایران یکسوم یا یکچهارم تولید ناخالص داخلی کشور است. نمود دوم این است که غلبه نفت بر اقتصاد سبب شده رشد اقتصادی ایران به شدت کاهش پیدا کند. ما در سالهایی که 5/7 میلیارد دلار درآمد حاصل از فروش نفت داشتیم، رشد اقتصادی کشور بیش از سال 1390 که 130 میلیارد دلار درآمد داشتیم، بوده است. باید بنشینیم این حوادث و مسائل را رصد کنیم. وقتی درآمد نفت با شدت رو به افزایش میگذارد، علامتی که سیاستگذاران به مردم میدهند این است که کار نکنند. البته این اتفاق تنها در ایران رخ نداده است. برای مثال در فرانسه که اکثریت مردم را پیرها تشکیل میدهند، دولتی راستگرا را جایگزین دولتی سوسیالیست کردند تا بدون زحمت پول توزیع کند. بنابراین نمیتوان گفت این موضوع قابل سرزنش است یا نیست.
ریشههای تاریخی روحیه کارگریزی ایرانیان به چه دورههایی بازمیگردد؟
ایرانیها به طور کلی بازرگان بودهاند نه تولیدکننده. این خصلت ناشی از تنبلی ذاتی ایرانیها نیست. ناشی از اقلیم حاکم بر ایران است. این اقلیم، اقلیمی عمدتاً بیآب و خشک و با واحدهای زیستی بسیار متمرکز در نقاط کوچک است. جمعیت هر یک از شهرهای مرو و نیشابور یا طوس، ری و اصفهان در هزار سال پیش هزاران نفر بوده است. به این دلیل که اقلیم خشک و صحرایی اجازه نمیدهد که از تولید ارزش افزوده کافی به دست بیاید و این اقلیم خشک، مردم را تبدیل میکند به بازرگان. ویژگی دیگر اقلیمی ایران این است که بر سر چهارراه شرق و غرب قرار گرفته است. جاده ابریشم از ایران عبور میکرده است از جنوب یا شمال دریای خزر. پس از آنکه اروپاییها هند را مجدداً کشف کردند، اهمیت ایران دوچندان شد. نظریات روشن تاریخی میگوید حمله مغول به ایران نیز به دلیل تصاحب همه منطقه آسیا و برای یکدست کردن جاده راه ابریشم بوده است. ایران در مرکز این راه قرار داشت بنابراین دو عامل عمده سبب شده است که ایرانیها نیز برای تولید ثروت به جای تولید کشاورزی به بازرگانی روی بیاورند؛ به دلیل اقلیم خشک و قرار گرفتن در چهارراه بزرگ جهان. در شمال ایران در گیلان و مازندران که اقلیمی متفاوت از سایر نقاط ایران داشته است، بازرگانی گستردهای نداشتیم و از نظر سیاسی نیز استبداد موسوم به استبداد آسیایی در آن شکل نگرفته است. روبنای آنچه به استبداد آسیایی شناخته میشود، به دلیل زیربنایی است که در سرزمینهای خشک از لحاظ اقلیم جغرافیایی واقع شده است. به همین دلیل در گیلان و مازندران حکومت اسپهبدان برقرار بوده است که حکومتهای محلی فئودالی شبیه آنچه در اروپا بوده، برقرار شده است. اما میبینیم که اقلیم در دو نقطه متفاوت جهان چطور روبنای سیاسی شبیه به هم ایجاد میکند. به دلیل آنکه ایران بر سر راه جهان قرار دارد، مرتباً مورد تاخت و تاز قرار گرفته است. اقوام ترک در شمال شرقی کشور، جایی که مغولها قرار گرفتهاند، ایران را تحت فشار قرار دادهاند و جنگ ایرانیان و تورانیان در شاهنامه اشاره به همین واقعههای تاریخی است. افزون بر این ایران در طول تاریخ به دلیل آنکه از لحاظ اقلیمی محصور نبوده است و در میان یک فلات بزرگ به نام فلات ایران که حدود 5/3 میلیون کیلومترمربع است واقع شده بود، دائماً محل تاخت و تاز بوده است. به همین دلیل، روند شکلگیری مناسبات تمدنی آسیب میدیده است. ایران در دوره اشکانیان مراکز بزرگ شهری شبیه آنچه در قرن 12 و 13 میلادی در اروپا ایجاد شده، داشته است. این یعنی هزار سال زودتر از اروپا. در این شهرها صنعت پا گرفته بود و فلزگدازی میشد. در کاشان و ساوه ابزارآلات صنعتی ساخته میشد. اما ایران از تمام جهات تحت فشار قرار داشت. مغولها و اقوام ترک از طرف شرق و شمال شرقی، که این فشار حدود دو هزار سال به درازا کشید. آخرین هجوم، از سوی تیمور گورکانی صورت گرفت. یونانیها و سپس رومیها نیز از سمت غرب و اعراب نیز از جنوب غربی ایران را تحت فشار قرار میدادند. این فشار دائمی اجازه نمیداد مراکز صنعتی و اقتصادی به گونهای ریشهایتر از بازرگانی شکل بگیرد. اما ضربه نهایی و ضربهای که پس از آن ایران هرگز کمر راست نکرد، حمله مغول بود. مغولها وقتی به ایران حمله کردند، 20 هزار نفر جمعیت داشتند و به همین تعداد هم اسب به همراه آورده بودند، اینها تمام محصولات کشاورزی مناطق تحت حمله خود را مصرف میکردند. قوم مغول قوم رمهدار بود و میانهای با کشاورزی نداشت. یعنی مرتع را به زمینهای کشاورزی ترجیح میداد. آنها سیاستشان محو کشاورز و کشاورزی بود. به همین دلیل سلطانیه را به عنوان پایتختشان در منطقه انتخاب کردند؛ به این دلیل که سلطانیه یک دشت بسیار بزرگ است که برای تعلیف گلههای آنان به کار میآمده است. به این دلیل، تمدن ایران به شدت آسیب دید. در آن زمان عرفان رشد کرد به این دلیل که مغولها مردمان بتپرستی بودند و از ادیان الهی میترسیدند. خانقاهها نیز فوراً گسترش پیدا کرد. مغولها به کسانی که در خانقاهها بودند امان میدادند. این فرهنگ عرفان و فرهنگ گریز از کار و فرهنگ گریز از آیندهنگری به عنوان واکنش تمدن ایران برای زنده ماندن در برابر هجوم مغولها شکل گرفته است. این واکنشی است برای زنده ماندن یک تمدن بزرگ.
من به شدت مخالف این نظریه هستم که ایرانیان به طور ذاتی تنبل هستند. نه ایرانیها که هیچ ملتی در ذات خودش تنبل نیست. فرض بر این است که همه افراد بشر در شرایط عادی و به طور متوسط یک فعال اقتصادی بسیار کوشا و دقیق هستند. همان گونه که آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل خود به هیچ وجه این تقسیمبندی را میان ملتها قائل نمیشود. وقتی میگوید همه ابنا و بنات بشر از نظر اقتصادی دارای عقل متوسط و هوشمندی هستند، فرضش این نیست که راجع به اروپا یا آسیا یا نژاد خاصی صحبت میکند. آنچه ملتها را تنبل یا کوشا میکند، ویژگیهای ذاتی نیست. چرا که انسانها از حیث ویژگیهای ذاتی، همه یکسان به دنیا میآیند. ما برای این نظریه آنقدر دلایل روشن داریم که در قرن 21 نمیتوان گفت ملتی ذاتاً تنبل است یا تنبل نیست. به این دلیل که همین حرفها را در مورد نژاد سیاه و سرخپوست میزدند و این موضوع به مدت صدها سال، مبنای تبعیض نژادی بود. به هر حال نظریات بسیاری ثابت کرده است که ژن انسان در همه نژادها کم و بیش یکسان است و در مورد «کار» هم همین گونه است.
بنابراین آنچه از افراد در یک کشور انسانهایی راحتطلب یا تنبل و از ملت کشوری دیگر، افرادی کوشا میسازد چیست؟
من معتقدم آنچه ملتها را تنبل یا کوشا میکند، سیستمهای اقتصادی کشوری است که در آن قرار دارند. سیستمهای اقتصادی وقتی به مدت طولانی در منطقه یا کشوری مستقر میشود، فرهنگ این کشور را تحت تاثیر قرار میدهد. از نظر من فرهنگ یعنی تکرار یک رفتار در طول تاریخ. تعداد کثیری از اروپاییهای متمدن را دیدهام که در شرایطی که دیدهاند نان در دروغ گفتن است، دروغ گفتهاند و حتی تقلب کردهاند. اما در مقابل میلیونها ایرانی نیز وقتی در سیستمهای منظم و قابل پیشبینی کشورهای توسعه یافته قرار گرفتهاند، به لحاظ علمی و اقتصادی تبدیل به نخبگان آن کشورها شدهاند. این دستاورد، روی این فرضیه که ایرانیها ذاتاً تنبل هستند خط بطلان میکشد. اما اگر افراد به این جمعبندی برسند که نیازی به کار کردن ندارند، کار نمیکنند و اگر این رویه در طول زمان تکرار شود، ممکن است این ملت تنبل شوند. به محض اینکه سیستم حاکم بر آن کشور و جامعه تغییر کند، رفتار همه مردم نیز تغییر میکند. در علم اقتصاد واژهای با عنوان مطلوبیت وجود دارد. این واژه عبارت است از اینکه اگر آدمها به این جمعبندی برسند که اگر کار کنند، مطلوبیت بیشتری کسب میکنند تا استراحت کنند، تصمیم میگیرند کار کنند. اما گاه ممکن است، سطح دستمزد به سطحی برسد که مطلوبیت کار نکردن بیش از مطلوبیت کار کردن باشد. در این صورت افراد تن به کار نخواهند داد. گرایش یا دوری افراد از کار در چارچوب نظریات اقتصادی و علمی میگنجد و ارتباطی به نژاد ملتها ندارد. آنچه ملتها را به تنبل بودن یا کوشا بودن مشهور میکند، سیستمهای اقتصادی است که جوامع را دربند میگیرد و در نوع اقلیم حاکم بر کشورهاست که باعث میشود، ملتی از نگاه دیگر ملتها تنبل شناخته شود یا کوشا توصیف شود.
فرضکنید در ابوظبی سرانه ثروت ملی ذخیرهای هر شهروند این کشور، حدود سه تا چهار میلیون دلار است. آیا مردم این منطقه انگیزهای برای کار خواهند داشت؟ اگر این مردم در شرایطی مانند شرایط اسکیموها در قطب شمال قرار بگیرند که ناچارند برای زنده ماندن با طبیعت بجنگند، تبدیل به کوشاترین انسانها خواهند شد. بنابراین شرایط اقلیمی سیستم اقتصادی را میسازد و سیستم اقتصادی هم رفتار مردم را شکل میدهد. درگذشته تاجرانی داشتیم که رابطه میان چین و دریای مدیترانه را برقرار میکردند. چرا باید به تنبلی شهرت پیدا کنند. یک ملت به دلیل ویژگیهای اقلیمی تاجر است و یک ملتی هم به دلیل همین ویژگیها کشاورز است. این ویژگی به خودی خود سبب نمیشود که ملتی به ملت دیگر ارجحیت داشته باشد. مهم نیست تولید ثروت از چه طریقی صورت میگیرد، مهم ارزش افزودهای است که ایجاد میشود. اگر سود ما در تجارت بیشتر تامین میشود تا در تولید و صنعت، باید برویم به دنبال تجارت.
اگر سیستم اقتصادی حاکم بر کشورها رابطه مستقیمی با نگرش مردم نسبت به کار دارد، چنانچه بخواهیم کیفیت فرهنگ کار را به طور جزییتر مورد بررسی قرار دهیم، آیا اقتصاد دولتی در کیفیت و شکلگیری این فرهنگ نقشی دارد؟
اقتصاد دولتی بیتردید تاثیر مستقیمی بر شکلگیری فرهنگ کار در هر کشوری دارد. چرا که در همه نمونههایی که اقتصاد دولتی بوده است مردم انتظاراتی از دولت داشتهاند که قاعدتاً در شرایط عادی باید این انتظارات را از خودشان داشته باشند. اما وقتی این وظایف را دولت بر عهده میگیرد، مردم این وظایف را رفعشده میپندارند. این باعث میشود که به نسبت تنبل شوند. اما نکته این است که خود اقتصاد دولتی هم محصول و مخلوق شرایط اقتصادی است. به عبارت دیگر، اقتصاد دولتی نیز ریشه و اصل نیست. چه اتفاقی میافتد که اقتصادی مانند اقتصاد ایران دولتی میشود و یک اقتصادی مانند روسیه ضدتمرکزگرا میشود و از حالت دولتی به سمت کاپیتالیسم حرکت میکند. این هم ناشی از شرایط ریشهایتری در حوزه اقتصاد است. در پی چند برابر شدن درآمدهای ارزی در 12 سال گذشته، حجم دولت به حدی گسترده شد که میزان سرویسدهی و خدماترسانی به مردم را افزود و تاثیر آن این بود که بیشتر مردم ضرورتی برای کار کردن نمیدیدند. در شش یا هفت سال گذشته، نرخ رشد بهرهوری در اقتصاد ایران، بر خلاف تمام برنامهریزیها منفی بوده است. این به دلیل غلبه درآمدهای نفتی بر شاکله درآمدهای دولتی بود. از امسال که به هر دلیل تحریمها یا فقدان سرمایهگذاری در صنعت نفت یا حتی کاهش درآمد نفت در حال کاهش است، فشار دولت برای تامین هزینهها از درآمدهای نفتی به سمت درآمدهای مالیاتی سوق پیدا میکند. این به معنای تکیه بیشتر بر کار داخلی است و دولت به سمت کاهش هزینهها پیش خواهد رفت. روند تدوین بودجه سال آینده یا اتفاقاتی که از شهریور سال جاری افتاده است، نشان میدهد دیگر از افزایش بیحساب و کتاب حقوق کارکنان دولت خبری نیست. دولت به شدت در حال کاهش هزینههایش است و درصدد است اتکای خود را بر درآمدهای مالیاتی به جای ثروت بادآورده نفت افزایش دهد. این منجر به افزایش بهرهوری و کارایی ملت خواهد شد. وقتی به مدت 12 سال قیمت دلار را ثابت نگه داشتهایم به گونهای که حتی واردات سنگ قبر از چین اقتصادیتر از تولید داخلی همین محصولات است، از فعالان اقتصادی چه انتظاری میتوان داشت؟ جز این است که فعالان اقتصادی باید به دنبال حداکثرسازی سودشان باشند. به فعالان اقتصادی علامت میدهیم که تولید نکنید و سود واردات بیشتر است، سپس آنها را به تنبلی متهم میکنیم و این نهایت کملطفی است. در سه ماه گذشته که قیمت ارز یک باره سه برابر شده، صادرات ایران با یک انفجار روبهرو شده است. این معنایی جز رشد تولید ندارد. بنابراین فعالان اقتصادی در چارچوب نظام اقتصادی که در آن کار میکنند و در آن سیستمی که برایشان مقدر شده همواره به دنبال حداکثرسازی سودشان هستند. بهینهسازی سود در مورد ایران و ملت ایرانی هم جواب میدهد. هیچ فرقی در این باره میان ایرانیها و غیرایرانیها، آمریکاییها و روسها نیست.
به فعالان اقتصادی علامت میدهیم که تولید نکنید و سود واردات بیشتر است، سپس آنها را به تنبلی متهم میکنیم و این نهایت کملطفی است. در سه ماه گذشته که قیمت ارز یک باره سه برابر شده، صادرات ایران با یک انفجار روبهرو شده است. این معنایی جز رشد تولید ندارد
برخی اقتصاددانان بر این عقیدهاند که ایرانیان به شکل منفی تحت تاثیر فرهنگ غربی قرار گرفتهاند، یعنی فرهنگ مثبت کار را در این کشورها نادیده میگیرند و تنها به رفاه آنان توجه میکنند. این فرضیه قابل قبول است؟این رفتار نیز در اثر تحمیل سیستم اقتصادی بر مردم است. در واقع این هم فرآیندی است ناشی از بهینهسازی مطلوبیت توسط ایرانیها. به عقیده من این فرضیه هم غلط است. چرا ما باید فکر کنیم که ایرانیها ضریب هوشی کمتری نسبت به ملتهای دیگر دنیا دارند. وقتی ایرانیها میبینند نان در رفاهیات است و دولت رفاهی سر کار میآید که درآمدهای نفتی را میتواند به راحتی توزیع کند، چرا باید کار کنیم. درآمد سرانه هر ایرانی از محل صادرات نفت خام در سال 1390 معادل دو هزار دلار بوده است. یعنی هر ایرانی به طور متوسط ماهانه 180 دلار درآمد داشته است. یعنی خانواده پنجنفری ماهی 900 دلار فقط از محل صادرات نفت خام داشته است. اگر ما این پول را به این افراد میدادیم که آنها با آن فعالیت اقتصادی داشته باشند، آن را برای فعالیت اقتصادی به کار میگرفتند اما اگر گفتیم کسی کار نکند به او پول بیشتری میدهیم، کار نمیکنند. این یک مساله اقتصادی است و وقتی حکومت به اقتصادگردانها علامت میدهد که چگونه رفتار کنند بسیار مساله مهم و تعیینکنندهای است. هر حرف دیگری را هم غیرعلمی میدانم و هم توهین آمیز.
اگر بخواهیم به آثار کارگریزی ایرانیان در سطح کلان نگاهی بیندازیم، مهمترین آثار آن چه بوده است؟
یکی از روشنترین نمودهای آن، این است که تولید ناخالص داخلی ایران اگر حدود 500 میلیارد دلار برآورد شود، حدود یکسوم آن را نفت تشکیل میدهد. ارزش تولیدات نفتی ایران یکسوم یا یکچهارم تولید ناخالص داخلی کشور است. نمود دوم این است که غلبه نفت بر اقتصاد سبب شده رشد اقتصادی ایران به شدت کاهش پیدا کند. ما در سالهایی که 5/7 میلیارد دلار درآمد حاصل از فروش نفت داشتیم، رشد اقتصادی کشور بیش از سال 1390 که 130 میلیارد دلار درآمد داشتیم، بوده است. باید بنشینیم این حوادث و مسائل را رصد کنیم. وقتی درآمد نفت با شدت رو به افزایش میگذارد، علامتی که سیاستگذاران به مردم میدهند این است که کار نکنند. البته این اتفاق تنها در ایران رخ نداده است. برای مثال در فرانسه که اکثریت مردم را پیرها تشکیل میدهند، دولتی راستگرا را جایگزین دولتی سوسیالیست کردند تا بدون زحمت پول توزیع کند. بنابراین نمیتوان گفت این موضوع قابل سرزنش است یا نیست.
ریشههای تاریخی روحیه کارگریزی ایرانیان به چه دورههایی بازمیگردد؟
ایرانیها به طور کلی بازرگان بودهاند نه تولیدکننده. این خصلت ناشی از تنبلی ذاتی ایرانیها نیست. ناشی از اقلیم حاکم بر ایران است. این اقلیم، اقلیمی عمدتاً بیآب و خشک و با واحدهای زیستی بسیار متمرکز در نقاط کوچک است. جمعیت هر یک از شهرهای مرو و نیشابور یا طوس، ری و اصفهان در هزار سال پیش هزاران نفر بوده است. به این دلیل که اقلیم خشک و صحرایی اجازه نمیدهد که از تولید ارزش افزوده کافی به دست بیاید و این اقلیم خشک، مردم را تبدیل میکند به بازرگان. ویژگی دیگر اقلیمی ایران این است که بر سر چهارراه شرق و غرب قرار گرفته است. جاده ابریشم از ایران عبور میکرده است از جنوب یا شمال دریای خزر. پس از آنکه اروپاییها هند را مجدداً کشف کردند، اهمیت ایران دوچندان شد. نظریات روشن تاریخی میگوید حمله مغول به ایران نیز به دلیل تصاحب همه منطقه آسیا و برای یکدست کردن جاده راه ابریشم بوده است. ایران در مرکز این راه قرار داشت بنابراین دو عامل عمده سبب شده است که ایرانیها نیز برای تولید ثروت به جای تولید کشاورزی به بازرگانی روی بیاورند؛ به دلیل اقلیم خشک و قرار گرفتن در چهارراه بزرگ جهان. در شمال ایران در گیلان و مازندران که اقلیمی متفاوت از سایر نقاط ایران داشته است، بازرگانی گستردهای نداشتیم و از نظر سیاسی نیز استبداد موسوم به استبداد آسیایی در آن شکل نگرفته است. روبنای آنچه به استبداد آسیایی شناخته میشود، به دلیل زیربنایی است که در سرزمینهای خشک از لحاظ اقلیم جغرافیایی واقع شده است. به همین دلیل در گیلان و مازندران حکومت اسپهبدان برقرار بوده است که حکومتهای محلی فئودالی شبیه آنچه در اروپا بوده، برقرار شده است. اما میبینیم که اقلیم در دو نقطه متفاوت جهان چطور روبنای سیاسی شبیه به هم ایجاد میکند. به دلیل آنکه ایران بر سر راه جهان قرار دارد، مرتباً مورد تاخت و تاز قرار گرفته است. اقوام ترک در شمال شرقی کشور، جایی که مغولها قرار گرفتهاند، ایران را تحت فشار قرار دادهاند و جنگ ایرانیان و تورانیان در شاهنامه اشاره به همین واقعههای تاریخی است. افزون بر این ایران در طول تاریخ به دلیل آنکه از لحاظ اقلیمی محصور نبوده است و در میان یک فلات بزرگ به نام فلات ایران که حدود 5/3 میلیون کیلومترمربع است واقع شده بود، دائماً محل تاخت و تاز بوده است. به همین دلیل، روند شکلگیری مناسبات تمدنی آسیب میدیده است. ایران در دوره اشکانیان مراکز بزرگ شهری شبیه آنچه در قرن 12 و 13 میلادی در اروپا ایجاد شده، داشته است. این یعنی هزار سال زودتر از اروپا. در این شهرها صنعت پا گرفته بود و فلزگدازی میشد. در کاشان و ساوه ابزارآلات صنعتی ساخته میشد. اما ایران از تمام جهات تحت فشار قرار داشت. مغولها و اقوام ترک از طرف شرق و شمال شرقی، که این فشار حدود دو هزار سال به درازا کشید. آخرین هجوم، از سوی تیمور گورکانی صورت گرفت. یونانیها و سپس رومیها نیز از سمت غرب و اعراب نیز از جنوب غربی ایران را تحت فشار قرار میدادند. این فشار دائمی اجازه نمیداد مراکز صنعتی و اقتصادی به گونهای ریشهایتر از بازرگانی شکل بگیرد. اما ضربه نهایی و ضربهای که پس از آن ایران هرگز کمر راست نکرد، حمله مغول بود. مغولها وقتی به ایران حمله کردند، 20 هزار نفر جمعیت داشتند و به همین تعداد هم اسب به همراه آورده بودند، اینها تمام محصولات کشاورزی مناطق تحت حمله خود را مصرف میکردند. قوم مغول قوم رمهدار بود و میانهای با کشاورزی نداشت. یعنی مرتع را به زمینهای کشاورزی ترجیح میداد. آنها سیاستشان محو کشاورز و کشاورزی بود. به همین دلیل سلطانیه را به عنوان پایتختشان در منطقه انتخاب کردند؛ به این دلیل که سلطانیه یک دشت بسیار بزرگ است که برای تعلیف گلههای آنان به کار میآمده است. به این دلیل، تمدن ایران به شدت آسیب دید. در آن زمان عرفان رشد کرد به این دلیل که مغولها مردمان بتپرستی بودند و از ادیان الهی میترسیدند. خانقاهها نیز فوراً گسترش پیدا کرد. مغولها به کسانی که در خانقاهها بودند امان میدادند. این فرهنگ عرفان و فرهنگ گریز از کار و فرهنگ گریز از آیندهنگری به عنوان واکنش تمدن ایران برای زنده ماندن در برابر هجوم مغولها شکل گرفته است. این واکنشی است برای زنده ماندن یک تمدن بزرگ.
دیدگاه تان را بنویسید