ارتباطی که احساس مسوولیت و توسعه اجتماعی باهم دارند
فرهنگ استعفا در میان سیاستمداران
ماه گذشته یک کشتی مسافری کره جنوبی که گروهی دانشآموز مدرسهای را نیز برای سفری آموزشی حمل میکرد گرفتار امواج اقیانوس و غرق میشود تعداد زیادی از دانشآموزان نیز در شمار ۳۰۰ نفر کشتهشدگان و مفقودالاثرها بودند.
ماه گذشته یک کشتی مسافری کره جنوبی که گروهی دانشآموز مدرسهای را نیز برای سفری آموزشی حمل میکرد گرفتار امواج اقیانوس و غرق میشود تعداد زیادی از دانشآموزان نیز در شمار 300 نفر کشتهشدگان و مفقودالاثرها بودند. چند روز بعد معاون مدیر مدرسه که به عنوان بزرگتر و مسوول همراه دانشآموزان مسافر کشتی بود و توانسته بود خودش را نجات دهد، نتوانست فشار عصبی و عذاب وجدان را تحمل کند و خودش را از درخت صنوبری در نزدیکی سالن ورزشی که نجاتیافتگان را در آن گرد آورده بودند حلقآویز کرد. زیرا مسوولیت او، همچون ناخدای کشتی، در درجه نخست نجات دانشآموزانش بود، نه خودش! و چند روز بعد نخستوزیر آن کشور نیز با قبول مسوولیت استعفای خودش را تقدیم کرد. در حالی که در معیارهای سنتی نخستین واکنش شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیت و انداختن آن به گردن دیگران و باقی ماندن بر سر پست و مقام است! و نخستین پرسشی که نزد اینان مطرح میشود این است که گیرم یک کشتی در این دریا غرق شود به نخستوزیر چه ربطی دارد؟
در واقع گویی میان احساس مسوولیت و توسعه اجتماعی و دموکراتیک ارتباطی مستقیم وجود دارد. در شمال همان شبهجزیره کره، سلطان کمونیست میمیرد، پسر و ولیعهدش جانشین او میشود، و او میمیرد، پسر نوجوانش از مدرسه به کاخ میرود و جانشین او میشود، و مانند دسیسههای درباری 30 قرن پیش معاون و یاور و شوهر عمهاش را که حاضر شده از یال و کوپال نظامی بگذرد و با لباس اورمک در میان مردم بنشیند، شاید جانش را به در برد، کشانکشان حتی از آن جایگاه قازوراتی به مسلخ میبرند، و عمه جان هم از چند روز بعد مفقود میشود! به این تفاوت فرهنگی و دیدگاه در میان دو بخش جداشده یک ملت فکر میکردم که مطلبی طنز به دستم رسید. نوشته بود دولتها و مقامات در کشورهای توسعهیافته و دموکرات مانند توالت فرنگی و در کشورهای سنتی و غیردموکراتیک مانند توالت خاورمیانهای هستند. در کشورهای نوع اول هر چند وقت یکبار، یا هر زمان لازم دیدند، با آچارِ انتخابات یا رای مجلس چهارتا پیچ آن را باز و توالت یا به عبارت دیگر دولت را عوض میکنند، اما چسبندگی دولتهای نوع دوم مانند توالتهای خاورمیانهای است
که کاسهشان در میان سیمان بتن چنان چسبیده است که برای هربار تعویض باید کل توالت را دربوداغان کرد.
زمانی که پاپ پیشین استعفا کرد درجایی مطلبی نوشتم که خلاصه آن را میآورم: «راستش احترامات آقای پاپ بهجای خود، اما ما عادت کردهایم برخی مشاغل را بیاستعفا و پایانناپذیر ببینیم. همین آقای پاپ قبلی، دیگر حتی سنگینی شبکلاه اطلسی قرمزش را تاب نمیآورد و سرش زیر بار آن خم میشد. به زور شنل تنش میکردند و میآوردندش به مراسم. مطالبش را روی تابلویی بهاندازه رحلی با حروف خیلی درشت برایش مینوشتند و یک تابلوچیباشی با سر کج آن را مقابلش میگرفت تا از روی آن بخواند. یک نفر آب دهانچیباشی هم آب دهانش را جمع میکرد و گویی سخنانش را با گازانبر از دهانش درمیآوردند، که تازه نامفهوم بود و در هر مراسم چه رنجی میبرد و چه رنجی میداد، اما ولکن آن جایگاه قدسی خوشگوار نبود. فکر میکنم همین عشق به قدرت او را در 10، 12 سال پایانی زنده نگاه داشته بود، که بیخود نفرموده است خواجه حافظ که: «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما!» و الحق ایشان هم لابد دوام خودشان را در جریده عالم مرهون همان عشق بوده است. و هر وقت صحبت از کنارهگیری از آن مقام شامخ و
رها کردن قدرت میشد میفرمود، یا از قولش میفرمودند معاونت الهی که استعفاپذیر نیست. بههرحال قالب به همان منوال بود تا تهی شد! و دود سفید جدید از دودکش واتیکان برخاست. پاپ آلمانی، برخلاف محافظهکاری سنتی آن مقام منیع، در اعلام تعصباتش نیز آلمانیوار صریح بود. مثلاً بر اولویت قائل بودن بر عبارت «تمدن مسیحی اروپایی» که نقش اسلافش از کتابسوزی گرفته تا کتابخوان و کتابنویسسوزانی در آن فروزنده و درخشان است، با فروتنی پای میفشرد. درباره ترکیه هم صریحاً گفت که به عنوان یک کشور مسلمان در اروپا جایی ندارد. یعنی سخنی را که اروپاییان دیگر از بیانش طفره میروند رک و راست بیان کرد و آب پاکی را مانند غسل تعمید روی دست ترکیه ریخت.
دوستی پرسید پس با این همه چرا استعفا کرد؟ نکند ماجرای برخی بداخلاقیها(!) در میان کشیشان خصوصاً «آزار و اذیت» نسبت به همآوایان سرودخوان کلیسایی اعصابش را به هم ریخته و تاب نیاورده استعفا کرده است؟...
باری، در واقع احساس مسوولیت و استعفا نیاز بهپیشزمینههایی دارد. شاید نکته مهم در این باشد که در کشورهای پیشرفته مقامات دولتی تدریجاً آن اهمیتها و جایگاههای قدسی و برتر از دیگران را از دست میدهند. در جامعه توسعهیافته مدیران و کارگردانان جامعه شمارشان افزایش مییابد. شمار بنگاههای خصوصی که دامنه فعالیت، شمار کارکنان، و حقوقهای پرداختیشان از بسیاری سازمانهای دولتی بیشتر و بالاتر است افزایش مییابد، و اهمیت اجتماعی و اقتصادی بسیاری از این مدیران از بسیاری از وزیران که عالیرتبهترین مقامات دولتی هستند نیز بیشتر است. درحالیکه این مدیران در مقابل هیات مدیره و سهامداران خودشان مسوول هستند و بودجههای برخی از آنان از بودجههای بسیاری از کشورهای عضو سازمان ملل متحد بیشتر است. در چنین کشورهایی اشخاص لایق پس از طی مراحل و در سنینی به مقاماتی میرسند. اینان تابع اصولی حرفهای و قانونی و حیثیتی هستند. سلسلهمراتب ریاستی فقط برای انضباط است نه تحمیلی برخلاف آن اصول. بنابراین درصورتیکه در برابر چنان وضعی قرار بگیرند، یا خود را در شرایطی نبینند که بهطور
قانعکننده پاسخگو باشند، استعفا میکنند. به زندگی متعارف و تخصصی خودشان بازمیگردند. اما در دنیای توسعهنیافته و غیردموکراتیک، که همهچیز در انحصار دولت است، و پاسخگویی مطرح نیست، ممکن است اشخاصی بدون سوابقی که ایجاد اعتبار و تخصص و حیثیت میکند از خیابان به مسوولیتهایی گمارده شوند، در این صورت برکناری برایشان مصیبت عظماست! اینان در صورت بروز بزرگترین مسائل ناشی از عملکردهایشان زیر بار نمیروند، و حقوق و مزایای دریافتی را تا جایی که بشود ادامه داد کش میدهند، روز آخر هم هرچه به دستشان رسید با خود میبرند! چون احساس میکنند پس از آن کار دیگری از دستشان برنمیآید! «دلواپس» آناند که مبادا به خیابان بازگردانده شوند.
از استعفاهای حیثیتی، ژنرال دوگل را به یاد دارم، که در سال 1967 در رفراندومی که برای اصلاح قانون اساسی برپا کرد، از مردم خواست به آن رای مثبت دهند، و مردم رای منفی دادند. و چون قبلاً موضع خودش را روشن کرده بود، ادامه خدمت را در شرایطی که مردم به درخواستش پاسخ منفی داده بودند در شأن خود ندانست و استعفا کرد! استعفای مهم دیگر، باز هم از سوی یکی دیگر از غولهای سیاسی نیمه دوم قرن بیستم؛ استعفای ویلی برانت صدراعظم محبوب آلمان غربی در سال 1974 و هنگامی بود که مشخص شد کارمند دفترش گونتر گیوم جاسوس و خبرچین آلمان شرقی بوده است! ویلی برانت با قبول مسوولیت و برای اینکه فشار آن به حزبش منتقل نشود از مقام خود استعفا کرد.
باز در آلمان آقای کریستین وولف رئیسجمهور به دلیل اینکه به گزارش روزنامه بیلت همسرش وامی به مبلغ 500 هزار یورو با بهرهای کمتر از روال گرفته بود، استعفا کرد تا اقدامی که در شأن رئیسجمهور نبود به حزبش لطمه نزند! در همین آلمان چند ماه پیش از آن وزیر اقتصاد که در تز دکترایش بیشازحد از منبع خاصی رونویسی کرده بود استعفا کرد، درحالیکه در برخی کشورها با وجود اثبات جرائم مالی و بانکی و بیمهای کلان مسوولان تا جایی که توانستهاند در جایگاههای خودشان ماندهاند!چند سال پیش که سارکوزی رئیسجمهور فرانسه بود پسر 22 سالهاش را که دانشجوی حقوق بود به مدیرعاملی بزرگترین موسسه مالی فرانسه در دفانس پاریس گمارد که تظاهرات بزرگی در پی داشت. در آن زمان نوشتم اگر این اتفاق در ژاپن رخ داده بود، پدر خودکشی میکرد! اگر در آلمان رخ داده بود پدر، پسر را میکشت! اگر در انگلستان رخ داده بود پدر استعفا میکرد، و در فرانسه پدر، پسر را از مدیرعاملی برداشت و به عضویت در هیات مدیره اکتفا کرد، که با شیوه دوگلی اختلاف بسیار داشت! در ماجرای واترگیت و استعفای نیکسون شخصاً در
واشنگتن بودم، اما آن استعفا از سر استیصال و برای خرید عفو پرزیدنت فورد بود، وگرنه در کشورهایی مانند عراق صدام؛ مصر حسنی مبارک، لیبی قذافی، و تونس بن علی، آنقدر مادامالعمری ماندند تا ناچار رئیس را با دربوداغان کردن مجموعه عوض کردند! در ایران استعفای مهم تاریخی زمانی رخ داد که مجلس برای نخستوزیری نوبت دوم مصدق اعلام تمایل کرد، و مصدق خودش عهدهدار وزارت دفاع شد، که شاه خواهان گماردن نماینده خودش در آن مقام بود. مصدق زیر بار نرفت و استعفا کرد. این استعفا موجب قیامی بزرگ و الزام شاه به بازگرداندن مصدق با قبول وزارت دفاع او شد. اما جدال جناحها با ورود حزب توده به عرصه حمایت از مصدق، و با خروج جناح مذهبی از شمار حامیان او، تشدید و سال بعد منجر به کودتای ارتش در 28 مرداد و برکناری مصدق شد.
دیدگاه تان را بنویسید