شلیک به سرمایه اجتماعی
سقوط هواپیمای اوکراینی چه ضعفهایی را آشکار کرد؟
ساقط شدن هواپیمای مسافربری اوکراین در ایران حادثه غمانگیزی است که به ما نکات قابل تاملی را یادآوری میکند. از جمله اینکه؛ ساختار سیاسی در طول این سالها، به عرصههای اجتماعی ایران که میتوانسته در آن سرمایه اجتماعی تقویت شود، آسیب جدی زده است و مانع تشکیل سرمایه اجتماعی شده است.
ساقط شدن هواپیمای مسافربری اوکراین در ایران حادثه غمانگیزی است که به ما نکات قابل تاملی را یادآوری میکند. از جمله اینکه؛ ساختار سیاسی در طول این سالها، به عرصههای اجتماعی ایران که میتوانسته در آن سرمایه اجتماعی تقویت شود، آسیب جدی زده است و مانع تشکیل سرمایه اجتماعی شده است. شوربختانه این ساختار مانع تشکیل حتی نهادی مثل محله شده است؛ اینکه تشیکلاتی شکل بگیرد که مردم بتوانند راجع به مشکلات محلهشان صحبت کنند. نهادها، انجمنها، تشکلها، احزاب و... شکل نگرفته یا بخشهایی که اجازه داده شده که شکل بگیرند، با محدودیتهای زیادی همراه هستند. ما در ایران جز محدوده خانواده چه عرصهای برای تعامل افراد جامعه داریم؟ من پاسخم هیچ است! حتی صنفی وجود ندارد. اینکه به چند انجمن علمی اجازه فعالیت محدود داده شده باشد که دستورالعمل مشخص و محدودی داشته باشند، یا یکسری نهادهای خیریهای که گاهی در آنها سوءاستفادهای میشود یا منفعتی در آن است اجازه فعالیت داشته باشند، که دردی را دوا نمیکند. متاسفانه بقیه عرصههای دیگر که آدمها میتوانند در آن با هم ارتباطاتی داشته باشند، به شکلی ضعیف شده و از بین رفته است. سرمایه اجتماعی صرف نظر از اینکه چه اجزایی دارد، در کشور ما آسیب دیده است. مبنای همبستگی اجتماعی چه شده است؟ کسانی که به عنوان نخبگان جامعه میتوانستند برای احیای این سرمایهها کار کنند، همانها دست و پایشان بسته شده یا خانهنشین هستند یا از کشور رفتهاند. بنابراین تمام عوامل مقوم سرمایه اجتماعی، غیر از اجزای پتانسیلی مثل سواد و تحصیلات و عرصههایی مثل خانواده در ایران به ورطه اضمحلال افتاده است. به دلیل اینکه سرمایهها در جامعه یا از بین رفته، یا آسیبهایی مثل فساد و آسیبها و خشونتها نسبت به آدمها و محیط زیست و... رواج پیدا کرده و بر سر تنها نهاد باقی مانده یعنی خانواده ایرانی فروریخته و این یگانه نهاد باقی مانده اجتماعی را نیز با چالش مواجه کرده و دارد آن را از پا درمیآورد. در خانواده نیز که حداقلی از سرمایه اجتماعی و اعتماد بنیادی میتواند شکل بگیرد، آن هم اکنون در معرض خطر است.
ممکن است این پرسش به وجود بیاید که شکلگیری حوادث اخیر و قبلتر از آن حوادث آبانماه نشانه نوعی همگرایی اجتماعی و برهم ساختن سرمایه اجتماعی است، اما پاسخ مطلقاً منفی است. این اعتراضات هیچ نتیجهای دربر ندارند جز اینکه جامعه را به سمت خشونت بیشتر میکشانند. حوادث آبان 98 مثل حوادث دیماه 96 جز خرابی و ویرانی و بدبختی و افزایش خشونت چیز دیگری برای جامعه نداشت. در دانشگاههای ما و بعد از حادثه ساقط کردن هواپیمای مسافربری باید به شعارها دقت شود. این شعارها چه هدفی را دنبال میکند؟ یعنی ما بعد از 40 سال انباشت سرمایه اجتماعی که باید اکنون فرصت پیشرفت آن باشد و باید متناسب با آن سرمایه با جهان امروز به صورت مدنی بتوانیم تغییر پیدا کنیم، آیا شعارها جز تولید خشونت و بروز یک شورش اجتماعی چیزی به دنبال دارد؟ آیا شرایط پیشرو را کسی میتواند کنترل کند؟ فرق نمیکند ما در چه جبههای هستیم، چه در جبهه حاکمیت باشیم و چه در جبهه مخالفان حاکمیت، باید پذیرفت اوضاع بغرنج است. مردم پریشان با بغضهای فروکوفتهاند. این بغض دارد بیرون ریخته میشود. این برونریزی چه نتیجه مفیدی میتواند داشته باشد؟ وقتی سرمایههای اجتماعی وجود نداشته باشند، اعتراض مردم هم نمیتواند به نتیجه برسد و در نهایت خشونت خشونت میآورد. اگر این اعتراضها بیشتر شود، برخورد مجددی نیز اتفاق میافتد و در نهایت چه مشکلی از مملکت حل خواهد شد؟ جامعه برای حل معضلات بزرگش باید کمر راست کند. اما با این شرایط نمیتواند کاری انجام دهد. اما باید به این نکته بسیار مهم اشاره کنم که بهرغم همه انتقادهایی که وجود دارد، اگر اوضاع به سمت خشونت کشیده نشود و اگر مسوولان از این لجاجتی که تاکنون داشتهاند دست بردارند ممکن است جامعه ما بتواند آن پتانسیل جامعه مدنی را که بارها خود را در اوج شکوفایی نشان داده ولی دوباره به محاق رفته، دوباره زنده کند. اما نهایتاً با وضعیتی که جهان امروز دارد و یک فرد دیوانه که در آمریکا حضور دارد و دائم دارد فشار را بر مردم افزایش میدهد و دائم پاس گل به مخالفان اعتراض مردم میدهد، از طرفی نیز کسانی هستند که هر روز ناکارآمدی بیشتری در مدیریت اجرایی و نهادهای دیگر کشور نشان میدهند و شرایط امن را از جامعه میگیرند، بحران ناکارآمدی را عمیقتر میکنند و مجموعه اینها نشانههای خوبی نیست و میتواند کشور را به سمت خطرات بیشتری ببرد.
امروز رابطه بین نخبگان و جامعه بریده است. آیا مردم روزنامه میخوانند تا حرفهای نخبگان را بفهمند؟ مطالعات ما نشان میدهد میزان مطالعه مردم از طریق روزنامه و رسانه به شدت پایین است. متاسفانه از اعتبار انداختن نخبگان بین مردم و نخبگان شکاف ایجاد کرده است. این شکاف با همه ترفندهای اتهامی ایجاد شده است و نتیجه این بیاعتباری چیست؟ ناامیدی جامعه از تغییر شرایط چراکه نخبگان هم ناامید هستند چون کسی به حرفشان گوش نمیکند. اکنون رهبران فکری جامعه نخبگان نیستند. گاهی مردم را به یک سمت میکشانند گاهی به سمت دیگر. این شکاف به جامعه آسیب زده است. نبود استراتژی در مدیران فکری که اکنون سلبریتیها آن را برعهده دارند، سبب از بین رفتن نوعی هدایت درست و حسابشده است. گاه مایل شدن به این سمت و مایل شدن به سمت دیگر حتی میتواند در تصمیم اشتباه مسوولان نقش ایفا کند. در حوادث اخیر میتوانیم شاهد این دوگانگی رفتاری راهبران فکری جامعه باشیم.
ضعفهای حکمرانی در ایران مدتهاست آشکار شده است. اکنون مردم نیز مانند نخبگان از ضعفهای حکمرانی در ایران آگاه هستند. قطار اکنون در ریلی افتاده است که سرعتش بالاست. من به عنوان یک جامعهشناس واقعاً دیگر برای جامعه و ساخت سیاسی حرفی برای گفتن ندارم. پیشتر از حوادث اخیر و در طول سالیان گذشته هشدارها را دادهایم و کسی به آنها توجهی نکرده و اکنون هم نمیکنند. متاسفانه مطبوعات ما در طول حادثه ساقط کردن هواپیما نیز کارنامه بدی از خود بهجای گذاشت. مطبوعات بهجای آنکه رسالت خود در بیان حقایق را آویزه گوش خود کنند، جوگیر فضایی شدند که برایشان به وجود آوردند. پنهانکاری شد و مردم را برای رفتن به عرصهای تشویق کردند که نتیجه آن نوعی بیاعتمادی و از بین رفتن حداقلهای سرمایه اجتماعی است. حتی نخبگان گاهی نمیدانند چه تاثیری با رفتارهای هیجانیشان بر مردم دارند و بعد از همان هیجانات اتفاقات دیگری رخ میدهد و دیگران از این فضا به سود خود بهرهبرداری میکنند و خطاهایی اینچنین دردناک و کشنده رخ میدهد که ما بعد از تشییع جنازه سردار سلیمانی در کرمان نزدیک به 60 نفر و در حادثه ساقط کردن هواپیمای اوکراینی جمعی از نخبگان علمی را از دست دادیم و ضربه مهلکی به اعتماد عمومی جامعه نسبت به دیگر تصمیمات وارد شده است.