فراگیر شدن بیمسوولیتی
چگونه میتوان صبر عمومی را تقویت کرد و خشم عمومی را کاهش داد؟
تقویت صبر عمومی و کاهش خشم عمومی مفاهیم مرتبطی هستند. صبر عمومی باید مدیریت شود تا نهایتاً به پدیده ناهنجاری به نام خشم منجر نشود. برای اینکه بتوانیم به گونهای مدیریت کنیم که نهایتاً به کاهش خشم بینجامد باید ببینیم اساساً چه اتفاقی در نظام اجتماعی افتاده است که جامعه ما یک جامعه کمتحمل شده است.
تقویت صبر عمومی و کاهش خشم عمومی مفاهیم مرتبطی هستند. صبر عمومی باید مدیریت شود تا نهایتاً به پدیده ناهنجاری به نام خشم منجر نشود. برای اینکه بتوانیم به گونهای مدیریت کنیم که نهایتاً به کاهش خشم بینجامد باید ببینیم اساساً چه اتفاقی در نظام اجتماعی افتاده است که جامعه ما یک جامعه کمتحمل شده است.
در صورتی که به لحاظ تاریخی مردمان ایران به مردمان سازگار مشهورند و دامنه بسیار گستردهای از صبر و تحمل و بردباری داشتهاند و بیشتر اتفاقات و حوادث عجیب و غریبی که بر ایران میگذشته است ریشه در شرایط و دشمن خارجی داشته است. مثلاً اگر حمله اعراب را نگاه کنیم یا کمی دیرتر تاخت و تاز ترکان را در ایران بررسی کنیم یا حمله افاغنه را در ایران بنگریم و همینطور نوع تهاجم و مداخلهگری را که عثمانیها، روسها، انگلیسیها و بعد هم بلژیکیها و پرتغالیها داشتند مورد توجه قرار دهیم، اینها موجب میشده جامعه ما دچار یک نوع نابسامانی و شکاف شود و از درون آن دولتهای جدید بیرون بیاید.
روی دیگر ریشه داشتن مشکلات در خارج، این مساله است که جامعه ایرانی خودش منشأ نابهنجاری و منشأ خشم و نارضایتی نبوده است. اما شرایط ایران امروز شرایط متفاوتی است. به نظر من ایران امروز از دوره انقلاب به این طرف، چیزی را آموخته است که بر اساس آن دشمن در نظام اجتماعی ایران نمیتواند خیلی کار اساسی و بنیادی انجام دهد چراکه جامعه علیه بیگانه یعنی آمریکا انقلاب میکند و بعد مستشاران آمریکا را بیرون میراند و مراکزی مثل سفارت آمریکا و انگلستان را که میتواند منشأ حادثه باشد فتح میکند و نیروهایی را هم که میتوانند در ایران حادثه بسازند بیرون میکند و خارج از مرز با آنها به ستیز برمیخیزد؛ مثل جنگ ایران در جنوب و غرب کشور و بعد کمی دورتر در سوریه، یمن، لبنان و حتی در آفریقا و آمریکای جنوبی. این اقدامات که ستیز با دشمن دور از مرزهاست و در داخل نیست. در اینجاست که چرخه منازعات و مشاجرات و ماجراها در ایران متفاوت میشود و منشأ آن به دشمن برنمیگردد بلکه به نیروهای داخلی و اتفاقاتی که در جامعه ایرانی وجود دارد، برمیگردد.
اینجاست که جامعه انتظار بسامان کردن حیات اجتماعی را از مدیران و رهبران و دولتها و گروههای اجتماعی و ذینفوذ دارد ولی جامعه بسامان نمیشود و بیسامانتر میشود. به این صورت منشأ کمصبری و کمتحملی امروز ایران که در گذشته انسانهای سازگار و باحوصلهای بودند به اتفاقات درون جامعه ایرانی برمیگردد که نابرابری یکی از آنهاست.
بیعدالتی، ضعف دموکراسی و بحث عدم سلطه قانون از دیگر نمونههای این موارد داخل جامعه است که صبر عمومی را کاهش داده است.
اینجاست که تحملناپذیری بالا میرود و نارضایتی ایجاد میشود. در اینجا مفهومی داریم به نام کاهش سرمایه و اعتماد اجتماعی که به نوعی موجب جداشدگی نیروها از همدیگر میشود و تحمل و صبر کاهش پیدا میکند.
اکنون که میدانیم ماجرا به مسائل داخلی برمیگردد برای اینکه خشم عمومی را مدیریت کنیم اول باید وضعیت را به رسمیت بشناسیم تا ببینیم ریشه ماجرا در کجاست. دوم اینکه باید آنچه علل حادثه است را مورد واکاوی قرار دهیم و سوم در جهت به رسمیت شناختن جامعه اقدام کنیم. اگر این سه گام را بپیماییم نهایتاً خواهیم توانست به مدیریت جامعه و کاهش خشم کمک کنیم. وگرنه اگر اینها را به رسمیت نشناسیم، خشم عمومی استمرار پیدا خواهد کرد و فراگیر خواهد شد و دردسرهای بزرگی را برای جامعه ایرانی ایجاد میکند.
جامعه دچار شرایط نابهنجاری شده است و عمدهترین بحث نابرابری و بیعدالتی و عدم سلطه قانون است. در بین این مسائل اساسی باید دید کدامها مهمتر است و باید اول آن را معالجه کرد. به نظر من اولین چیزی که باید معالجه کرد این است که تلاش کنیم زمینههایی را که موجب افزایش بیعدالتی در جامعه است کاهش دهیم. اگر این زمینههای بیعدالتی کاهش یابد جامعه آگاهی پیدا میکند و شروع به برگشت به موقعیت پیشین میکند که نوعی سازگاری و وفاق است. در هنگام این سازگاری و وفاق میتوان بسیاری کارهای دیگر را هم انجام داد.
اکنون بخشی از جامعه افسرده و بیاعتناست. در هفت هشت سال اخیر بحث مفصلی پیش آمد که چرا مردم اینقدر بیاعتنا هستند و ماجرا برمیگشت به کشتن یک جوان در پل مدیریت تهران و بیاعتنایی مردم. اگر این بیاعتنایی ادامه پیدا کند به خشم منجر میشود. این خشم که در جامعه وجود دارد از بیاعتنایی شروع شده است؛ بیاعتنایی مردم به سرنوشتشان. وقتی این پدیده استمرار پیدا کند نوعی کنشگری به اصطلاح «غیرعقلانی هیجانی» تولید میکند که نتیجه آن فروریختن و آتش زدن و کشتن و درگیری و سرمایه خود را نابود کردن است.
پس به نوعی خشم موجود ناشی از بیاعتنایی به موقعیتهایی است که آدمها داشتند و جامعه نسبت به آن واکنش نشان نداده است. بسیار جالب است که جامعهشناسان ایرانی تا الان دو سه دهه است که خطاب به سیاستمداران و گروههای ذینفوذ فغان برمیآورند که «جامعه و تغییرات را به رسمیت بشناسید، به گروههای اجتماعی، مردم و قومیتها، جوانان، زنان و... احترام بگذارید». اما در دیسکورس گروههای مختلف سیاسی کسی اینها را به رسمیت نمیشناسد و اعتنا نمیکند. از کنار سرنوشت جوانان بیکار، مساله ازدواج و تفریح و مهاجرت و تقریباً همهچیز با بیاعتنایی یا کمتوجهی عبور کردهایم.
چه نسخهای در باب جلوگیری و کاهش مهاجرت پیچیده شده است؟ هیچچیز. چند سال است آمار میدهند که سالانه این همه تحصیلکرده از کشور خارج میشوند اما سیاستی در این زمینه یا تلاش برای اینکه به افکار عمومی بگویند صبر کنید که آینده خوبی در پیش داریم، صورت نگرفته است.
مدیریت شهری ما طوری است که آلودگی ما را خفه میکند. شهردارهای قبلی کاری نکردهاند و شهردار فعلی در خواب است. هیچ صدایی از سامان این شهر بلاتکلیف گرفتار پرماجرا وجود ندارد. هزار بار مردم تکرار کردند، پاسخی نداد. واکنش اول بیاعتنایی است بعد اعتراض و خشم.
اینکه رئیس شورای شهر به تازگی گفته است آستانه صبر عمومی کاهش یافته است و انباشت نارضایتیها ممکن است دوباره مشتعل شود، نشان از آگاهی مسوولان نیست، این تنها حرف زدن و بیمسوولیتی است. مسوولان نباید بحث کنند چه چیزی هست یا نیست، باید عمل کنند. انگار جای ما عوض شده است. وقتی من در جلسهای با مسوولی شرکت میکنم، او از نابسامانی سیستم میگوید! شما باید از نظام کارشناسی استفاده کنید نه اینکه تحکم کنید به این نام. وزیر دستور میدهد و سخنرانی میکند در حالی که باید گوش کند و عمل کند. شما باید بسامان کنید نه اینکه حرف بزنید. اگر نمیتوانید بروید. شما که نباید انتقادی داشته باشید.
به نوعی بیمسوولیتی فراگیر شده است. اعضای شورای شهر و مجلس و دولت و قوه قضائیه و... همه قهرمانان سخن و کلام شدهاند و مسوولیتها را به دیگری محول میکنند. حرف زدن کار مطبوعات و دانشگاه است نه مسوولان. پس چه کسی کار میکند؟ این بیمسوولیتی مردم را به خشم آورده است. مسوول پول و خانه و هوا و بچه مردم کیست؟ حرف ریاکاری، دروغ، نیرنگ، بیاعتمادی و کاهش سرمایه اجتماعی میآورد، مردم عصبانی میشوند و عصیان میکنند.
با همه اینها با همین وضعیت تحریم و پول کم هم میتوان کار را با افراد عملگرا پیش برد. افراد نخبه با هویت ملی در کشور وجود دارند که میتوانند جای مسوولانی را که فقط حرافی میکنند پر کنند.