دوره جستوجو در رشتههای تحصیلی
بررسی وضعیت اشتغال مقاطع تحصیلی مختلف در گفتوگو با آسیه حاتمی
آسیه حاتمی موسس مجموعه «ایران تلنت» معتقد است که فراگیری مهارتهای نرم مانند مهارت برقراری ارتباط به اندازه مهارتهای فنی اهمیت دارد. وی میگوید باید بستههای علمی در حین تحصیل تعریف شود تا دانشجو بتواند از نزدیک با مشکلات عملی شرکتها آشنا شود.
دادههای آماری سالانه مرکز آمار ایران به تفصیل به بررسی وضعیت اشتغال فارغالتحصیلان دانشگاهی در بازار کار میپردازد. سطح جذب رشتهها و مقاطع تحصیلی مختلف که در این بررسی آماری منعکس شده است، نشان میدهد که نرخ بیکاری افراد با تحصیلات پایینتر به نسبت کمتر است و بسیاری از رشتههای نظری نتوانستهاند فارغالتحصیل را به شکل بهینه برای بازار کار مهیا سازند. آسیه حاتمی موسس مجموعه «ایران تلنت» معتقد است که فراگیری مهارتهای نرم مانند مهارت برقراری ارتباط به اندازه مهارتهای فنی اهمیت دارد. وی میگوید باید بستههای علمی در حین تحصیل تعریف شود تا دانشجو بتواند از نزدیک با مشکلات عملی شرکتها آشنا شود.
♦♦♦
بر اساس دادههای مرکز آمار ظاهراً، درصد بیکاران در میان فارغالتحصیلان مقطع کارشناسی فراوانی بیشتری به نسبت سایر مقاطع تحصیلی داراست، همچنین افرادی که دارای مدرک تحصیلی زیر دیپلم هستند به نسبت بیشتری توانستهاند جذب بازار کار شوند. دلیل این وضعیت را در چه میبینید؟
خروجی بررسیهای مرکز آمار در سالهای پیشین نیز تقریباً چنین وضعیتی را نشان میداد. میتوان گفت که چندین مولفه در این مساله موثر هستند، نخستین سوال شاید باید این باشد که آیا افراد فارغالتحصیل در یک مقطع تحصیلی خاص مانند کارشناسی جویای کار هستند یا تمایل دارند به جای اشتغال، ادامه تحصیل دهند.
همچنین انتظار میرود که فارغالتحصیلان، دو سال خدمت سربازی را نیز پشت سر بگذارند و پس از آن وارد بازار کار شوند، همچنین فارغالتحصیل پس از اتمام تحصیل با دورهای به نام «دوره جستوجو» روبهرو است که شامل مدت زمانی است که باید برای رسیدن به شغل مورد نظر طی کند و معمولاً این دوره در رشتههای تحصیلی مختلف با یکدیگر مقایسه میشود تا میانگین مدت زمان هر یک معلوم شود.
مجموعه ما برای یکی از دانشگاههای خوب کشور تحقیقی انجام داد تا بررسی شود که فارغالتحصیلان این دانشگاه چه زمانی را به عنوان دوره جستوجو طی کردهاند. برخی رشتههای زیرمجموعه رشته کامپیوتر حتی دارای دوره جستوجوی منفی بودند، یعنی فارغالتحصیل پیش از اتمام تحصیل در بازار کار مشغول به کار شده بود، در برخی رشتهها نیز دوره جستوجو بیش از سه یا چهار سال بود. یعنی شخص اصلاً فرصت شغلی برایش وجود نداشته است.
مرکز آمار نیز بررسیهای مشابهی انجام داده است و در آن برخی رشتهها دارای درصد بیکاری بالای ۲۵ درصد هستند، رشتههایی مانند معماری و ساختمان، هنر، فرآوری و ساخت و بسیاری از زیرشاخههای علوم انسانی شامل این مساله هستند، در مقابل اما در نهایت تعجب رشتههایی مانند علوم تربیتی، روزنامهنگاری و بهداشت از درصد بیکاری پایینی برخوردار بودند. خوانش شما از این دادهها چیست؟
باید پیش از هر چیز معیارها و شاخصهای آمارگر را برای شاغل بودن ارزیابی کرد، مثلاً فردی حقوق خوانده است و استخدام نشده است، اما در جایی دفتری کوچک تاسیس کرده باشد، شاید این فرد از نظر خودش چندان شاغل محسوب نشود، اما به لحاظ رسمی شاغل به یک شغل تماموقت محسوب میشود. البته واقعیات موجود در بازار کار دارای جزئیات و کش و قوسهای بسیار بیشتری از دادههای رسمی آماری است. در مراجعه به فارغالتحصیلان معمولاً این موضوع در معیار شاغل بودن مهم است که آیا آنها در رشته خودشان مشغول به کار هستند یا به فعالیتهای جنبی و... میپردازند.
مشاغل آتی برخی رشتهها مانند حسابداری و پزشکی تا حدی معلوم است، اما برخی رشتهها مانند علوم سیاسی یا علوم اجتماعی شاید آینده شغلی چندان شفافی نداشته باشند و معلوم نیست که در آینده به چه کاری مشغول خواهند شد و احتمالاً به اندازه خروجی این رشتهها اساساً شغل وجود نخواهد داشت.
بنابراین یا باید ظرفیت دانشگاهها در آن رشته خاص محدود شود یا آنکه به صورت مشخص مشاغلی که مقاصد فارغالتحصیلان این رشتهها هستند و ظرفیت جذب این مشاغل در کشور تعریف و مشخص شود. در تحقیقی دیگر که در مجموعه ایران تلنت انجام دادیم، بر روی این موضوع کار کردیم که فارغالتحصیل هر رشتهای در عالم واقعیت جذب چه مشاغلی میشود. نتایج بسیار جالب توجه بود، مثلاً طبق این آمار فارغالتحصیلان رشته پلیمر 35 درصد در زمینه فروش فعال هستند، 17 درصد در زمینه تحقیق و توسعه و ۱0 درصد در زمینه کنترل و تضمین کیفیت. شاید گفته شود که برخی از این مشاغل بخشی از آینده همین رشتههاست، اما به احتمال زیاد دانشجویان این رشتهها در ابتدای تحصیل چنین تصوری از خود نداشتند. باید مشاغل بالقوه هر رشته به فارغالتحصیلان معرفی شود. ممکن است یک مهندس مکانیک فکر کند که پس از اتمام تحصیل حتماً باید برود
و در یک کارخانه شاغل شود، در حالی که دهها شغل دیگر وجود دارد که میتواند ظرفیت پذیرش این رشته خاص را داشته باشد و فارغالتحصیل از آن بیاطلاع است.
شاید یکی از کلیشهایترین مواردی که بیش از دو دهه است توسط همگان گفته میشود، این موضوع است که نظام آموزش عالی ما با نیازهای بازار کار هماهنگ نیست. این سیستم آموزشی چه کاری باید انجام دهد که تاکنون انجام نداده است؟ چرا برقراری این ارتباط تا بدین حد سخت است؟
مساله این است که سیستم آموزشی ما به مشاغل و بیزینسهای مختلف وصل نیست و این دو مستقل از یکدیگر هر کدام راه خود را میروند. دانشگاهها آمار دقیقی در دست ندارند که دانشجویانشان پس از اتمام تحصیل جذب چه مشاغلی شدهاند یا اصلاً جذب بازار کار شدهاند یا خیر، وقتی آمار و دادههای صحیحی وجود نداشته باشد، مدیران آموزشی، علیالقاعده نمیتوانند تصمیم درستی اتخاذ کنند. در پروژههای مشترک با دانشگاه تهران و امیرکبیر سعی شد تا این آمار بهدست آید تا آنها رشتههای تحصیلی را بر اساس نیازهای بازار کار اصلاح کنند و ظرفیت رشتههای کمطرفدار را به ظرفیت رشتههای پرطرفدارتر اضافه کنند.
البته نقطه شروع، داشتن دیتای مناسب است، از طرفی باید تصمیماتی اتخاذ کرد تا راه ورود شرکتها به دانشگاهها هموار شود. سالانه هزاران تحقیق در دانشگاههای ایران صورت میگیرد که دردی را از مشکلات تولید دوا نمیکند و تبدیل به جزوهای میشود که به کوه جزوات بیفایده و تلنبار شده قبلی اضافه میشود.
وقتی دانشجو وقت میگذارد و استاد ناظر هم نظارت میکند، حداقل باید سازوکاری فراهم شود که خروجی کار آنها مشکلی هرچند کوچک ر ا در دنیای واقعی حل کند. این اتفاقی است که در همه دنیا در جریان است.
آیا میتوان گفت که در واقعیت دانشگاه اصولاً اهمیتی نمیدهد که محصول تولیدشدهاش پس از خروج از دانشگاه چه سرنوشتی پیدا میکند، با توجه به اینکه رقابتی میان دانشگاههای مختلف وجود ندارد و سطح اشتغال ایجادشده تاثیر چندانی بر موقعیت شغلی مدیر منصوبشده نمیگذارد؟
شاید در چهار یا پنج سال قبل همین وضعیت که شما میگویید حاکم بود و مدیران دانشگاهی معمولاً عنوان میکردند که وظیفه ما آموزش است و پس از آن وظیفهای بر عهده نداریم، اما در طول چند سال اخیر در جلسات و تعاملات روزانه تغییرات و تفاوت نگرشهای ایجادشده مشهود است و نهاد دانشگاهی ما کمکم نسبت به این مساله آگاه میشود. ظاهراً وزارت علوم نیز یک بخشنامه برای واحدهای دانشگاهی سراسر کشور صادر کرده است که بخشی از امتیاز ارزیابی این واحدها منوط به نتایج بررسیهای اشتغال فارغالتحصیلان آن دانشگاه است، همین مساله باعث شده است که به اصطلاح این واحدهای آکادمیک تکانی بخورند و در صدد ایجاد تغییر برآیند. به همین خاطر بنده وضعیت اکنون را متفاوت از چند سال قبل میبینم، هرچند هنوز هم با نقطه مطلوب فاصله بسیار معناداری داریم.
در مثالی مصداقی دانشگاهی در آمریکای شمالی را در نظر بگیرید که یک دوره MBA برگزار میکند و از ایران نیز فردی با صرف هزینه گزاف برای شرکت در آن اقدام میکند، در این دورهها چه محتوایی عرضه میشود و چه کاری انجام میگیرد که دهها دوره مشابه در دانشگاههای کشور آن را عرضه نمیکنند؟ یعنی محتوای آموزشی تا این حد تفاوت دارد؟
ممکن است در محتوا تفاوتهایی وجود داشته باشد. اما مقایسههای تطبیقی و پژوهشها یک تفاوت اساسیتر را نشان میدهد، در واقع در کشورهای توسعهیافته یکی از بزرگترین ارزش افزودههای تولیدشده به این دلیل است که در آن کشورها شرکتها درگیر فرآیند تحصیل هستند و دانشگاهها و دانشجویانشان درگیر چالشهای بیزینسها میشوند، برای نمونه در آلمان حتی دانشجویان مقطع کارشناسی نیز دورههای تابستانی را در شرکتها میگذرانند. این دانشجویان مجموعههای اقتصادی را به عنوان اسپانسر در کنار خود دارند و در این دورههای تابستانی سعی میکنند با چالشهای واقعی صنایع و تولیدکنندگان آشنا شوند.
این ترکیب ۹ ماه تحصیل و سه ماه کار عملی مانند یک دوره با ۷۵ درصد تئوری و سه ماه واحدهای پراکتیکال است که این زمینه را ایجاد میکند که دانشجو پس از فارغالتحصیلی در همان مجموعه استخدام شود تا مشکلی از مشکلات مجموعه مورد اشاره را حل کند. در غالب این دانشگاهها مجموعههایی وجود دارد به نام career canter که به دانشجویان در شرف فارغالتحصیلی یا مثلاً یک سال مانده به اتمام تحصیلات، خدمات متنوعی عرضه میکنند.
این واحدها کمک میکنند که دانشجو یاد بگیرد که مثلاً رزومه بنویسد، نمایشگاههایی برگزار میشود تا دانشجویان در آنها با شرکتها و انواع مشاغل آشنا شوند و همچنین متقاضیان شغل بتوانند خودشان را بهتر پرزنت کنند و فرآیند درخواست (Apply) باکیفیتتری صورت گیرد. در نهایت همه این اتفاقات منتهی به این مساله میشود که شخص پس از فارغالتحصیلی بتواند خیلی سریعتر جذب بازار کار شود و بتواند زودتر از دیگران چالشها و فرصتهای بازار کار را درک کند.
مجمع جهانی اقتصاد در سالهای گذشته ایران را به عنوان سومین تولیدکننده مهندس در جهان لقب داد. یک نظریه وجود دارد که معتقد است با توجه به رشد قارچگونه انواع واحدهای دانشگاهی اعم از پیام نور و آزاد در شهرهای کوچک و قصبات، بهتر است این واحدهای دانشگاهی محدودتر شود، در مقابل دیگرانی هستند که معتقدند صرف تحصیل امر مطلوبی است و حتی اگر به کار منتهی نشود باعث بالا رفتن میانگین تحصیل و ادراک جامعه میشود. نظر شما چیست؟ طرفدار کدام طرز تفکر هستید؟
بهشخصه معتقدم که باید ریشه مشکلات را جستوجو کرد؛ ارزش افزوده ایجادشده در اثر افزایش فارغالتحصیل به خودی خود چیز بدی نیست، ما در حال حاضر حتی صادرکننده مهندس نیز هستیم. چه افرادی که در یک موسسه، برنامهنویسی یاد گرفته باشند یا فارغالتحصیل شده باشند به دلیل کمبود مهندس در دنیا جذب شرکتهای خارجی میشوند و از طریق اشتغال در پروژهها یا اشتغال تماموقت حقوقهای دلاری میگیرند. بنابراین وجود تحصیلات به خودی خود اتفاق بدی نیست، اما باید این نیروی کار تحصیلکرده و سمت و سوی سیاستگذاری آموزشی کشور را به شکلی بهینهتر هدایت و جهتدهی کرد و با پر کردن خلأ موجود ارتباط میان صنعت و دانشگاه برقرار شود. آن زمان است که خیل عظیم واردشدگان به فضای دانشگاهی کشور میتوانند جذب رشتههایی که پتانسیل شغلی بالاتری دارند بشوند، به همین خاطر فکر میکنم مانند این است که ما در نیمه راه قرار داریم، چون جادهای کشیدهایم که نیمهتمام است و برای رسیدن به خط پایان باید جاده را تکمیل کرد.
در حال حاضر برآورد شما از بازار کار و نیاز آن به رشتههای مختلف چیست؟ بیشتر چه مهارتهایی مد نظر بازار فعلی است؟ کدام واقعیات در این زمینه کمتر در رسانهها منعکس شده است؟
در بخش سررشتههای مهندسی در حال حاضر همگان مطلع هستند که رشتههای کامپیوتری مورد استقبال بازار کار در تمام دنیاست و حتی در این زمینه کمبود وجود دارد. اما مشکل اصلی رشته تحصیلی نیست، بلکه سطح مهارت فارغالتحصیلان است، بخش عمدهای از این فارغالتحصیلان از جمله مهندسین کامپیوتر مهارتهای لازم برای انجام پروژههای کاری خواستهشده را ندارند، این کارجویان یا باید خودشان راساً از طریق ریسرچ و تحقیق سطح مهارت خود را به سطح مورد انتظار کارفرما برسانند یا از طریق آموزش تکمیلی و کارآموزی خود را ارتقا بخشند.
در اصل دانشگاهها توان مهارتآموزی فنی کافی را نداشتهاند، گذشته از این مهارتهای فنی قاطبه فارغالتحصیلان از کمبود مهارتهای نرم رنج میبرند. مهارتهایی از جنس قدرت ارتباط برقرار کردن، قدرت کار تیمی، قدرت رهبری کردن و مدیریت که در جریان کار بسیار حیاتی هستند. این مهارتهای نرم کلاً در هیچ جا آموزش داده نمیشود و اینگونه مهارتها معمولاً در کار تحصیل میشوند و میتوان به آنها دست یافت.
به نظر شما باید یادگیری مهارتهای فنی تکمیلی و مهارتهای نرم جایگزین واحدهای درسی کمتر مفید شود؟
لزوماً اصراری به حذف یک واحد درسی خاص ندارم، اما در طول فعالیت ۱۵ساله و تعامل با کارفرمایان مختلف به این واقعیت پی بردهام که بسیاری از این مهارتها در جریان درگیری نزدیک با کار رخ میدهد، بنابراین بسیاری از این تواناییها نه لزوماً از طریق دروس تئوری بلکه از طریق کارآموزی
در حین تحصیل به دست میآید تا این دانشجویان بتوانند تواناییهای نرم و میزان اهمیت آنها در جریان کار را درک کنند. فعالیتهای جانبی دانشجویی و پروژههای کاری حین تحصیل بهترین زمینه را برای ارتقای این تواناییها ایجاد میکند.
در دانشگاههای معتبر دنیا نیز به این جمعبندی رسیدهاند که دانشجویانی که یک مسوولیت هرچند کوچک در دانشگاه را میپذیرند، حالا مسوولیت کاری یا حتی مسوولیت تفریحی، ممکن است تواناییهای توسعهیافته بیشتری به نسبت دیگران داشته باشند. پذیرفتن یک مسوولیت هرچند کوچک در یک شرکت یا بنگاه اقتصادی در حین تحصیل میتواند بهترین مکملی باشد که برای مهارتافزایی یک دانشجو و کارجوی آتی تجویز میشود.