ذات سودجوی بشر
بررسی مفهوم منفعت با معرفی کتابی از ریچارد سوئدبرگ
علوم اجتماعی سرشار از مفاهیم مختلف است که در میان آنها برخی از این مفاهیم هنوز بحث زیادی در موردشان صورت نگرفته است. یکی از این مفاهیم، منفعت است که بحث در مورد آن نیازمند اطلاعات گستردهای است. یکی از سوالات محوری در حوزه علوم اجتماعی این است که چرا مردم اینگونه رفتار میکنند. این پرسش یک پاسخ اجتماعی رایج دارد: «به خاطر منافعشان».
محمد علینژاد: علوم اجتماعی سرشار از مفاهیم مختلف است که در میان آنها برخی از این مفاهیم هنوز بحث زیادی در موردشان صورت نگرفته است. یکی از این مفاهیم، منفعت است که بحث در مورد آن نیازمند اطلاعات گستردهای است. یکی از سوالات محوری در حوزه علوم اجتماعی این است که چرا مردم اینگونه رفتار میکنند. این پرسش یک پاسخ اجتماعی رایج دارد: «به خاطر منافعشان».
سوئدبرگ کیست؟
ریچارد سوئدبرگ جامعهشناس سوئدی در سال 1948 متولد شد. او تحصیلات خود را در رشتههای حقوق و جامعهشناسی به پایان رساند و هماکنون در دو حوزه اصلی جامعهشناسی اقتصادی (شامل حقوق و اقتصاد) و نظریه اجتماعی-اقتصادی فعالیت میکند. این اندیشمند علاقه شدیدی به کار در حوزه نظریههای کلاسیک اجتماعی-اقتصادی دارد و مقالات متعددی در خصوص جنبههای مختلف کارهای دانشمندانی همچون تاککویل، سنت-ساسیمون، دورکهایم و وبر نوشته است. در اوایل دهه 80 میلادی سوئدبرگ به جامعهشناسی اقتصادی علاقهمند شد و در همین مدت شاهد آن بود که این حوزه از تقریباً هیچ به یکی از زیرشاخههای اصلی جامعهشناسی معاصر تبدیل شده است. سوئدبرگ یکی از اهداف خود در ورود به این حوزه را آشنا کردن سطوح مختلف جامعه (چه مردم و چه شرکتها) اعلام و تلاش کرده با در کنار هم قرار دادن خوانندگان، متون، کنفرانسها و کتب مرجع این امر را محقق سازد. سوئدبرگ در سال 2003 کتابی را با عنوان اصول جامعهشناسی اقتصادی منتشر کرد که یکی از کتب مرجع در این حوزه محسوب میشود. او همچنین کتابهایی را با نام شومپیتر و وبر روانه بازار کرد که کتاب وبر یک بیوگرافی رسمی است که در حقیقت راهحلی برای ایجاد رابطه میان نظریههای اقتصادی با جامعهشناسی اقتصادی ارائه میکند. مطالعه تلاشهای وبر برای ساخت اصول جامعهشناسی اقتصادی با طرح این ایده آغاز شد که جامعهشناسی اقتصادی نباید تنها به روابط اجتماعی (چیزی که جامعهشناسان به آن تمایل دارند) نگاه کند بلکه باید منافع (همانطور که اقتصاددانان به آن میل دارند) را نیز در نظر بگیرد. سوئدبرگ همچنین به نوشتن کتابهایی در حوزه سرمایهداری (با همکاری ویکتور نی)، نقش امید در اقتصاد (در کنار هیرو میازاکی) و فناوری و اقتصاد (با همکاری ترور پینچ) روی آورده است. این سه پروژه سعی دارند تصویری جدید از جامعهشناسی اقتصادی نشان داده و جهتدهی مناسبی به مطالعات آتی در این حوزه بدهند.
سوئدبرگ که استاد جامعهشناسی دانشگاه کرنل است کتابهای متعددی را نیز به چاپ رسانده که از میان آنها میتوان به ماکس وبر و ایده جامعهشناسی اقتصادی (1998)، اصول جامعهشناسی اقتصادی (2003)، مکانیسمهای اجتماعی: رویکردی تحلیلی به نظریه اجتماعی (1997)، جامعهشناسی زندگی اقتصادی (1992)، منفعت (2005) و هنر نظریه اجتماعی (2014) اشاره کرد.
مورای روتبارد
مورای نیوتون روتبارد، اقتصاددان مکتب اتریش، نظریهپرداز سیاسی و تاریخدان آمریکا فردی تاثیرگذار در توسعه لیبرتارینیسم راست به حساب میآید. روتبارد بنیانگذار و یکی از نظریهپردازان پیشرو در حوزه آنارشیسم بازار آزاد (آنارکو-کاپیتالیسم) به شمار میرود که نقشی محوری در جنبش لیبرتارین آمریکا در قرن بیستم داشت. او بیش از 20 کتاب در حوزههای نظریههای سیاسی، تاریخ، اقتصاد و موضوعات دیگر نوشته است. روتبارد تاکید میکند تمامی خدماتی که از سوی «نظام انحصاری دولت مشارکتی» ارائه میشود میتواند با بهرهوری بیشتر از سوی بخش خصوصی نیز فراهم شود و معتقد است دولت در واقع سازمانی سیستماتیک برای دزدیدن و بزرگنمایی است. او نیروی انحصاری دولت را برای رفاه بلندمدت مردم بسیار خطرناک و دولت را مکان غیراخلاقیترین و خودخواهترین افراد در هر جامعه میدانست. او بسیاری از مقررات و قوانینی را که ظاهراً برای «منفعت عمومی» وضعشده قدرترباییهای خودخواهانه توسط بوروکراتهای دولتی توطئهگر میدید که خود را به طرز نامحدودی بزرگ میکنند، به گونهای که گویی تابع سازوکار قیمت نیستند. روتبارد معتقد بود ناکارآمدیهایی در خدمات دولتی وجود دارد و اظهار میکرد که اگر خدمات بر اساس رقابت در بخش خصوصی ارائه شود، سازوکار قیمت میتواند آنها را حذف کند.
روتبارد به همین اندازه شرکتگرایی دولتی را محکوم کرد و بسیاری از مواردی را نقد میکرد که در آنها نخبگان کسبوکار با قدرت انحصاری دولت برای تاثیرگذاری بر قدرت و سیاست تنظیمی به نحوی که در برابر رقبایشان به ایشان نفع برساند، همکاری میکردند. او مدعی بود مالیاتگیری نمادی از دزدی اجباری در مقیاس بزرگ و «انحصار اجباری زور» برای ممنوع کردن خرید داوطلبانه خدمات کارآمدتر دفاعی و قضایی از تامینکنندگان رقیب است. او بانکداری مرکزی و بانکداری ذخیره کسری تحت یک نظام پولی را شکلی از اختلاس قانونیشده مورد حمایت دولت، متضاد با اصول و اخلاقیات لیبرتارین میداند. روتبارد با دخالتگرایی نظامی، سیاسی و اقتصادی در امور دیگر کشورها مخالف بود. جفری هربنر، روتبارد را دوست و استاد معنوی خود میداند که راه خود را از جریانهای فکری اصلی دانشگاهی جدا کرده است. روتبارد با رد روشهای رایج در جریان اصلی موجود معتقد به کنششناسی بوده و از نظریههای لودویگ فن میزس برای گسترش ایدههای سیاسی و اقتصادی خود استفاده میکرد. وی در سال 1982 با پیوستن به لوین راکول و بورتون بلومرت بنیاد لودویگ فن میزس را در آلاباما تاسیس کرد. کنششناسی یا پراکسیولوژی، مطالعه استنتاجی کُنِش انسان است. این شاخه از علم بر این اصل کلی (اصل کنش) استوار است که هر عمل ارادی که از انسان سر میزند برای کاهش یا زدودن ناراحتی (به معنی عدم راحتی) است. از دیگر اساس کنششناسی این است که نزد انسان، در شرایط مساوی، زدودن ناراحتی در آینده نزدیک بهتر از زدودن ناراحتی در آینده دورتر است.
در خصوص مفهوم منفعت نیز روتبارد اختلافنظری شدید با اندیشه اقتصادی کینزی و نظریه فایدهگرایی جرمی بنتام داشت. او معتقد بود نظریه اقتصادی اتریشی در عمل ثابت میکند که انسانها به صورت هدفمند کنشگری میکنند. او با استناد به نظریههای بازار آزاد استدلال کرد که حتی دفاع از مرزهای کشور و حفاظت از افراد یک جامعه نیز باید در بازاری رقابتی و بدون انحصار اجباری از سوی دولت عرضه شود. او در کتاب قدرت و بازار به این موضوع اشاره میکند که نقش اقتصاددان در بازار آزاد محدود است ولی نقش چنین افرادی در دولتهایی که به طور مداوم در اقتصاد دخالت میکنند افزایش خواهد یافت چراکه مداخله دولت جریان اقتصاد را از حالت عادی خارج کرده و باعث بروز مشکلاتی میشود که نیازمند بررسی و توصیه خبرگان حوزه اقتصاد است. او معتقد است این منفعت شخصی ساده موجب میشود بسیاری از اقتصاددانان خواهان مداخله فزاینده دولت در بازار بوده و نسبت به آن تعصب داشته باشند. روتبارد همچنان معتقد بود مردم به صورت ذاتی تمایل دارند در حوزههایی تخصص پیدا کنند که در آن بدترین هستند. او به عنوان مثال میگوید فریدمن در همه حوزهها فردی مطلع و خبره بود و تنها جایی که تسلطی بر آن نداشت بحث پول بود ولی متاسفانه فریدمن بیشترین تمرکز خود را بر حوزه پول گذاشته بود. روتبارد در اواخر دهه ۱۹۴۰ این پرسش را مطرح کرد که چرا در اقتصاد لسهفر، حفاظت پلیس خصوصی نمیتواند جای خدمات حفاظتی دولت را بگیرد و در ۱۹۴۹ به این نتیجه رسید که این شدنی است. او تحت تاثیر آنارشیستهای فردگرای آمریکایی قرن نوزدهم نظیر لیسندر اسپونر و بنجامین تاکر و اقتصاددان بلژیکی گوستاو دو مولیناری بود که در این باره مینوشتند یک سیستم چگونه میتواند کار کند. در نتیجه او «اقتصاد لسهفر میزس را با نظرات مطلقگرایانه در خصوص حقوق بشر و نفی حکومت» از آنارشیستهای فردگرا ترکیب کرد. او همچنین مخالف برابریخواهی بود و در کتاب مساواتخواهی به مثابه قیام علیه طبیعت نوشت: «برابری در نظام طبیعی وجود ندارد و نبرد برای برابری در هر جنبهای (جز در برابر قانون) قطعاً پیامدهای فاجعهباری خواهد داشت. در قلب یک چپ مساواتخواه این باور همانند یک سرطان ریشه دوانده که واقعیت هیچ ساختاری ندارد و میتوان دنیا را در هر لحظه تنها با اعمال اراده انسانی به هر سوی دلخواهی تغییر داد.»
کتاب منفعت
کتاب منفعت، نوشته ریچارد سوئدبرگ، جامعهشناس سوئدی تلاش میکند تا از طریق مقدماتی قابل درک این مفهوم را باز کرده و تفسیری دیگر از منفعت نشان دهد. سوئدبرگ با تاریخچه این مفهوم آغاز کرده و به ریشه این کلمه میپردازد، سپس استفاده اولیه آن در فلسفه، علوم سیاسی، ادبیات و زندگی روزمره را مرور میکند. سپس تحلیلی از ظهور منفعت به عنوان یک مفهوم اجتماعی-اقتصادی در قرن نوزدهم ارائه داده و مدعی میشود اقتصاددانان مفهوم منفعت را تنها به منفعت اقتصادی تقلیل دادهاند. وی تاکید میکند برخلاف اقتصاددانان، جامعهشناسان تلاش میکنند تا مفهومی اجتماعی و منعطف از منفعت را توسعه دهند. با بحث در خصوص استفاده معاصر از مفهوم منفعت در علوم سیاسی، جامعهشناسی و اقتصاد این کتاب در پایانبندی خود به بحث در خصوص استفاده از مفهوم منفعت به عنوان یک ابزار سیاستگذاری میپردازد.
این کتاب متشکل از چهار فصل است که در فصل اول به موضوع منفعت و سنتهای آن پرداخته است. سوئدبرگ در فصل نخست با مروری بر روشهای کاربرد مفهوم منفعت در طول قرون سعی میکند غنای کاربردهای متفاوت این مفهوم را پیدا کرده و آن را الهامبخش کاربردهای امروزی قرار دهد. در فصل دوم این کتاب به این موضوع پرداخته شده که چگونه مفهوم منفعت به تدریج در قرن نوزدهم به مفهومی رایج در علوم اجتماعی تبدیل شده و طی این سیاستگذاری چه دستاوردهایی ایجاد شده و چه چیزهایی از دست رفته است. فصل سوم کتاب منفعت به روشهایی که جامعهشناسان کلاسیک و مدرن به واسطه آن تلاش کردهاند تا این مفهوم را در نظریات خود بهکار ببرند، پرداخته و سعی میکند در این راستا مسائل مهم را در اولویت قرار دهد. فصل پایانی این کتاب نیز به راه و روشهای استفادهشده از مفهوم منفعت در علوم سیاسی مدرن و علم اقتصاد پرداخته است. در این فصل رویکردی جدید در خصوص مفهوم منفعت ارائه شده است. اینکه منفعت چه معنایی دارد و چگونه باید به کار گرفته شود. این کتاب در کنار چهار فصل اصلی خود شامل یک ضمیمه میشود که به منفعت به عنوان ابزاری برای سیاستگذاری میپردازد و در آن با مطالعه موردی به اصل «تعارض منافع» و نقش آن در رسواییهای اخیر شرکتهای بزرگ در آمریکا میپردازد.
تقابل اقتصاد و جامعهشناسی
مفهوم منفعت اغلب و بهسادگی در زمینههای متفاوتی بهکار رفته است، از زبان روزمره گرفته تا گفتمانهای علوم اجتماعی و علوم سیاسی. معنای این واژه ممکن است بدیهی به نظر برسد و برای تعریفی بیشتر از اظهاراتی که منفعت را نیروی هدایتگر مهم یا تعیینکننده رفتار مردم بداند، نیاز کمی داشته باشد. البته واضح است که افراد میتوانند منفعتطلب باشند؛ منافع کشوری میتواند در سایر بخشهای جهان باشد، و گروههای ذینفع متعددی در حیات سیاسی وجود داشته باشند. در واقع یکی از مهمترین خصوصیات مثبت مفهوم منفعت، انعطافپذیری است که میتواند به سادگی در زمینههای متفاوت و برای تحلیل پدیدههای مختلف بهکار گرفته شود.
در بخشهایی از فصل اول کتاب آمده است: «بدون شک اشکالاتی نیز در رابطه با این انعطافپذیری وجود دارد، به عنوان مثال، این انعطافپذیری تشخیص درست مفهوم منفعت را دچار مشکل کرده اما تلاش شده است که بحث در زمینه انعطافپذیری و دلالتهای مثبت منفعت ادامه پیدا کند. اول از همه، واقعیتی مهم وجود دارد، مفهوم منفعت در علوم اجتماعی بارها بهکار رفته شده و میرود. منفعت مفهومی کلیدی در علم اقتصاد، جامعهشناسی، علوم سیاسی و تاریخ است. شما حتی میتوانید این مفهوم را در فلسفه، حقوق، تعلیم و تربیت و رشتههای دیگری نیز بیابید. همچنین افرادی که در زندگی عملی -در حقوق، سیاست و...- فعال هستند نیز این مفهوم را بهکار میبرند. این مطلب میتواند به تمام این موارد اضافه شود که تمام آنهایی که مفهوم منفعت را بهکار میبرند، میتوانند از این مفهوم در سنتهای متفاوتی و در هر سنت از جنبههای متفاوتی استفاده کنند. نتیجه این کار غنایی است که برای یک مفهوم در علوم اجتماعی نادر است. امروزه به اندیشههای غنی موجود در سنتهای متعددی که در آنها مفهوم منفعت بهکاررفته است، توجهی نمیشود. در گفتمانهای اخیر، مفهوم منفعت یا حتی فراتر از آن، مفهوم منفعت شخصی، شدیداً به یک معنا، یعنی منفعت شخصی اقتصادی تقلیل یافته است و این اقتصاددانان هستند که توجه را به این سمت معطوف کردهاند. برای اقتصاددانان منفعت همان منفعت شخصی است و معمولاً این منفعت معیاری جهانشمول، اغلب با پول، سنجیده میشود. منفعت از دیدگاه اقتصاددانان، زمانی که تحلیلهایشان را به صورت رسمی مطرح میکنند، امتیازات مشخصی دارد؛ امتیازاتی که اغلب از سوی مدافعان این نوع تحلیلها مورد تاکید قرار میگیرد. اما این روش مقابل روشهای غنی و پیچیده افرادی قرار میگیرد که در طول قرون متمادی در رابطه با کاربرد منفعت اندیشهورزی کردهاند؛ افرادی مانند فرانسوا دو لا روشفوکو، دیوید هیوم، آدام اسمیت، آلکسی دوتوکویل، کارل مارکس، ماکس وبر و بسیاری دیگر. برای این متفکران، منفعت یک مفهوم دمدستی و انعطافپذیر است که میتواند به امر مهمی بدل شود و در نتیجه به صورت اشکال متفاوتی ظاهر شود. همچنین این نکته باید خاطرنشان شود که در دوره ابتدایی شکلگیریاش، مفهوم منفعت بهمثابه یک اصل مرکزی که بنیانهای یک نظام جامع فکری را شکل میدهد، بهکار نمیرفت؛ در علم اقتصاد مدرن، مفهوم منفعت، آنطور که گفته میشود، تا حدودی به روشنسازی موقعیتهای جداگانهای میپردازد که فهم ساده را پس میزند، موقعیتهایی مانند رابطه میان فضیلت و رذیلت، منفعت شخصی و منفعت عمومی و مانند اینها. به نظر میرسد، بنا به این دلیل و سایر دلایل، صحبت کردن از اینکه منفعت تنها یک معنا دارد که میتوان آن را، به نحوی از انحا، تلخیصی از تمام کاربردهایش در نظر گرفت و سپس آن را همانند یک تعریف هوشمندانه به خواننده ارائه کرد، نادرست است.
بر اساس نظریه بوردیو، به منظور دستیابی به یک تحلیل منسجم، جامعهشناسی باید بر اساس چهار مفهوم کلیدی طراحی شود. سه مفهوم از این چهار عنصر در ادبیات جامعهشناسی بارها مورد بحث قرار گرفته است: عادت، زمینه و انواع مختلف سرمایه. مفهوم چهارم که از قضا کمتر به آن اشاره شده و منابع مختلف تعریف واحدی از آن ارائه نمیدهند «منفعت» است. بر اساس اظهارات بوردیو، «منفعت» برای کسی که در یک موقعیت قرار میگیرد این است که اساساً این موقعیت ارزش بازی کردن دارد یا خیر. در واقع منفعت نشان میدهد حضور در یک بازی تا چه حد ریسکهایی را با خود به همراه دارد. واژه «بیتفاوتی» (یا ataraxia) نقطه مقابل واژه منفعت است. هر زمینه منافع خاص خود را دارد حتی اگر در ظاهر منفعتی در آن نباشد. بوردیو تعریف اقتصاددانان از منفعت را غیرتاریخی دانسته و با دور خواندن این تعریف از دیدگاه انسانشناسانه از آن انتقاد کرده است. وی همچنین این دیدگاه اقتصاددانان را که نیروی محرک همهچیز را «منفعت اقتصادی» میدانند اشتباه دانسته و معتقد است تاریخ تطبیقی و مطالعات انسانشناسی نشان میدهد جادوی اجتماعی مناسب نهادها میتواند شامل هر چیزی به عنوان منفعت باشد. با این حال سوئدبرگ معتقد است منفعت باید به عنوان محور مباحث جامعهشناسی اقتصادی قرار گرفته و همانند امروز نباید در این نوع از جامعهشناسی نادیده گرفته شود.
مفهوم منفعت و نقش آن در جامعهشناسی اقتصادی
در حالی که رویکرد غالب در جامعهشناسی اقتصادی فعلی بر اهمیت روابط اجتماعی برای درک مناسب اقتصاد تاکید دارد، سوئدبرگ مدعی است اگرچه این رویکرد فعلی مهم است اما منافع باید بخشی از تحلیلها باشد. برای مثال، نهادها میتوانند به عنوان صورتهای فلکی مجزا از منافع و روابط اجتماعی دیده شوند. جامعهشناسی اقتصادی که نقش منافع را نادیده میگیرد خطر تبدیل شدن علوم جدید به بدیهیات را افزایش میدهد. دلیل این امر این است که منافع و همچنین روابط اجتماعی منجر به کنش اقتصادی میشود. اگرچه چنین نگرشی در پژوهشهای وبر و دیگران دیده شده است ولی جای خالی آن در جامعهشناسی اقتصادی مدرن احساس میشود.
اینکه چرا در خصوص نیاز جامعهشناسی اقتصادی به مفهوم منفعت باید بحث شود کاملاً واضح است. ابتدا باید نقش کلیدی مفهوم منفعت را تعیین و سپس برخی مسائلی را که نیاز به حل دارند شناسایی کرد. این مسائل شامل چگونگی تجزیه و تحلیل و پرسشهایی در خصوص شکگرایی و تقلیلگرایی میشود. گاهی اوقات اینگونه استدلال میشود تحلیلی که منافع را در نظر میگیرد به نوعی خطر زائد بودن را ایجاد میکند. در واقع این رویکرد نشان میدهد همهچیز نتیجه برخی منافع است. تجزیه و تحلیل منافع از طریق یک مسیر مکانیکی برای رسیدن به برخی منافع تمایل زیادی به کاهش پیچیدگیهای همهچیز دارد ولی در نهایت باید به این نکته توجه داشت که برای توضیح رابطه میان منافع و انگیزه به واژههای اندکی نیاز است.
این ایده که مفهوم منفعت باید به عنوان محور کلیدی تحلیلها باشد در دیدگاه بسیاری از تئوریسینهای اجتماعی کلاسیک و پدران بنیانگذار علم جامعهشناسی رسوخ پیدا کرد. از میان قدیمیها میتوان به دیوید هیوم، آدام اسمیت و الکسی دوتوکویل و در میان اندیشمندان معاصر میتوان به ماکس وبر، امیل دورکیم و جرج زیمل اشاره کرد. همچنین برخی از جامعهشناسان عصر مدرن نیز بخش مهمی از تحلیل خود را به مفهوم منفعت اختصاص دادهاند که از این میان میتوان به جیمز کولمن و پییر بوردیو اشاره کرد که دو طیف متضاد با یکدیگر دارند.
در خصوص تاریخ عمومی مفهوم منفعت چیزهای بسیاری میتوان گفت اما هدف سوئدبرگ بهبود کارهای آلبرت هرشمن، استیفن هولمز، یوهان هیلبران و دیگران نبوده است. وی تاکید میکند یک مفهوم اجتماعی-اقتصادی در خصوص منفعت وجود داشته که حدود سالهای 1900 توسعه یافته است. ایده اصلی و اولیه وبر، زیمل و برخی متفکران دیگر این بود که منفعت تنها در چارچوب جامعه میتواند محقق شود و نقش روابط اجتماعی همیشه باید در تحیل منافع در نظر گرفته شود.
برخلاف دیدگاههای برخی نویسندگان و نظریهپردازان در خصوص مفهوم منفعت، سوئدبرگ مدافع استفاده از این مفهوم است. او عموماً بر این عقیده است که این مفهوم باید به عنوان مفهومی اساسی در علوم اجتماعی مورد توجه قرار گیرد و اهمیت آن در جامعهشناسی اقتصادی غیرقابل انکار است. اگر امروز جامعهشناسان در تحلیلهای خود از مفهوم منفعت استفاده میکنند، باید به این نکته توجه کرد که آنها تمایل دارند رفتاری معمولی و رایج داشته باشند که در واقع با نحوه برخورد آنها با مفاهیم کلیدی متفاوت است. همانطور که دی مولیناره در این خصوص میگوید: «سنت تحلیل اجتماعی-اقتصادی این است که اغلب بدون آوردن خصوصیات فقط به خود مفهوم ارجاع میدهند.» برخلاف این رویکرد، در کارهای استاندارد، مفاهیم کلیدی تعریف شده و در مورد آنها بحث میشود و به صورت مداوم این تعاریف بهبود پیدا کرده و در واحدهای آموزشی و کتابهای مرجع به دانشآموزان آموزش داده میشود، چیزی که در حال حاضر در خصوص مفهوم منفعت در جامعهشناسی دیده نمیشود.
سوئدبرگ در کتاب خود به مرور تاریخچه مفهوم منافع از اواخر قرن نوزدهم میلادی میپردازد. زمانی که اقتصاددانان از پیچیدگی تحلیل منافع انجامشده در کارهای متفکرانی چون الکسی دوتوکویل و جان استوارت میل ناامید شدند. از آن زمان به بعد مفهوم منفعت به منفعت شخصی اقتصادی تقلیل یافت. در همان زمان بود که منافع به عنوان آغاز و پایان یک تحلیل در نظر گرفته و به عنوان مهمترین دلیل کنشهای افراد تلقی شد. واقعیت این است که منافع مردم را مجبور میکند صبح زود از خواب بیدار شده و کل روز به سختی کار کنند. در واقع منافع در کنار منافع دیگران نیرویی را ایجاد میکند که میتواند کوه را به حرکت درآورده و جوامع جدید ایجاد کند. چنین نگرشی میتواند مفهوم تعارض را به خوبی تشریح کند، تعارض زمانی رخ میدهد که منافع افراد با یکدیگر در تضاد قرار میگیرند. در واقع هرچه در ذهن افراد و میان افراد گروهها و جوامع رخ میدهد بر اساس منافع شکل میگیرد. اما منافع تنها موجب درگیری و انرژی دادن به بازیگران نمیشود، یک منفعت همچنین میتواند مانعی بر سر راه دیگری شده، آن را تقویت کرده یا موجب تثبیت عقاید یک بازیگر در خصوص برخی رفتارها شود. به طور خلاصه، منفعت ابزار انعطافپذیر تحلیل است.
منفعتطلبی به معنای انتقال کانون تحلیل از سطح به چیزهایی است که اثری مهم بر کنش اجتماعی دارند. در واقع در «اخلاق پروتستان»، تلاش وبر برای تحلیل چیزی که مردم را مجبور به تغییر رفتار در مسیرهایی بنیادی میکند رویکردی پارادایمی بوده که منجر به خلق یک روحیه منطقی جدید میشود. این جنبه از اخلاق پروتستان ممکن است از درجه اهمیتی مشابه با نظریه شناختهشده وبر در خصوص اهمیت «پروتستانگرایی معصوم» در زندگی مدرن برخوردار شود.
منفعت بردن همچنین میتواند به ایجاد توازن میان نقش ذهنیت و فرهنگ در تحلیل رفتار اقتصادی کمک کند. این موارد در واقع هیچگاه نباید نادیده گرفته شوند. اما منافع همچنین میتوانند عینی باشند از این نظر که گاهی بخشی ثابت و غیرقابل انکار از واقعیت اجتماعی را تشکیل میدهند. اخلاق عمومی یا دولتی ممکن است برای مثال یک فعالیت مشخص را ( به هر حال اتفاق خواهد افتاد) ممنوع کند.
از منظر این نگرش، متفکران ایدهآلگرا متفکرانی هستند که در کارهایشان آن منافع را نادیده میگیرند. بازیگرانی بدون منافع رسمی از سوی افراد در قدرت و افرادی که در کنشها و تفکراتشان تمایل زیادی به تفکر آرمانگرایانه دارند نادیده گرفته میشوند. از نظر سوئدبرگ داشتن «فکری آزاد و شناور» به هیچ وجه آنطور که کارل مانهایم معتقد است ویژگی مثبتی نیست.
همانطور که پیشتر اشاره شد، روانشناسان همعصر وبر همانند روانشناسان امروزی تلاش زیادی برای وارد کردن منفعت در تحلیلهای اجتماعی اقتصادی کردند و این رویکرد (در حالی که مخالف با منفعت غیراجتماعی-اقتصادی و غیرعملی نظریه اقتصادی جریان اصلی بود) بیشترین همخوانی را با جامعهشناسی اقتصادی داشت.
اما حتی اگر مفهوم منفعت ویژگیهای مثبت متعددی داشته باشد، مشکلات فراوانی را نیز به وجود میآورد که جای بحث دارد. یکی از این مسائل معضل حشو و زیادهگویی است. یکی از مقالات آلبرت هرشمن با عنوان «مفهوم منفعت: از عصبانیت تا زیادهگویی» شامل استدلالهایی است که نشان میدهد تعریف اقتصاددانان از مفهوم منفعت نوعی حشو است چراکه برای توضیح همهچیز استفاده میشود. هرمن ایسی (Hermann Isay) یکی دیگر از محققانی است که انتقادی مشابه دارد و در یکی از مقالات خود در خصوص تئوری فلسفه منافع میگوید:
«در وهله اول، مفهوم «منفعت» بسیار بیرنگ بوده و بنابراین تقریباً تهی از معناست. این تعریف که منفعت «میل بشر به کالاهای زندگی» است منجر به وضوح بیشتر این تعبیر نمیشود. با توجه به این تعریف، «منفعت» شامل همه چیزی میشود که بر نسل بشر (چه بر فرد و چه بر جامعه) تاثیر میگذارد و نهتنها کالاهای مادی بلکه کالاهای اخلاقی، مذهبی، منافع معنوی و... را نیز شامل میشود. آدولف اورتمن (Oertmann) بر این نکته تاکید میکند که تحت این تعریف مفهوم منفعت به حدی متورم شده که دیگر غیرقابل استفاده خواهد بود.»
چیزی که ایسی بر آن تاکید میکند این است که با مفهوم منفعت همانند سنگ جادو (سنگ فلاسفه) رفتار میشود در حالی که اصلاً اینگونه نیست. اگر بیش از حد بر مفهوم منفعت تاکید شود، این مفهوم کشش لازم را نخواهد داشت. اگرچه نباید با مفهوم منفعت به عنوان مهمترین مفهوم جامعهشناسی برخورد کرد (همانطور که مارکسیستها مفهوم «طبقه» را مهمترین مفهوم میدانستند اما با وجود این منفعت یکی از مفاهیم مهم اجتماعی-اقتصادی است و بدون شک نمیتوان از این مفهوم در جامعهشناسی اقتصادی صرفنظر کرد).