فرآیند شورش
مردم باهوشتر هستند یا دولت؟
سیاستگذاران در سراسر دنیا، از کشورهای توسعهیافته گرفته تا کشورهای در حال توسعه، از غرب تا شرق و از لیبرالترینها گرفته تا چپترینها، اشتباهات بزرگی را انجام میدهند و مکرراً هم این اشتباهات را تکرار میکنند. یکی از اشتباهات آنها دستکاری آمار و ارقام یا اگر بهطور دقیقتر بگوییم، بیان جهتدارانه آمار و ارقام برای کسب منافع سیاسی است. یکی دیگر از اشتباهاتی که سیاستگذاران میتوانند مرتکب آن شوند و در کشورهای در حال توسعهای که پوپولیستها یا دیکتاتورها سر کار هستند بیشتر رخ میدهد، احمق فرض کردن عوامل اقتصادی است.
چه کسی باهوشتر است؟
برای مثال در مورد مقام پولی، صرفنظر از اهداف و منافع شخصی که میتواند وجود داشته باشد، میتوان بهطور ساده فرض کرد که تابع هدف مقام پولی از دو جزء تشکیل میشود: تورم و بیکاری. با این فرض برای مقام پولی مطلوب است که اقتصاد، کمترین سطح تورم و کمترین سطح بیکاری را داشته باشد. اما نکته آنجاست که طبق منحنی فیلیپس، یک مبادله میان تورم و بیکاری وجود دارد. در واقع در کوتاهمدت، کاهش تورم از طریق سیاست پولی انقباضی با خود رکود را به همراه دارد و کاهش بیکاری از طریق سیاست پولی انبساطی با خود تورم را به همراه دارد. از حول و حوش دهه 70 به بعد که نقش انتظارات در اقتصاد بسیار جلوه کرد، اقتصاددانان به این فکر افتادند که آیا مقام پولی میتواند با وعدههایی که میدهد و سپس تخطی از آن وعده و عمل بر اساس صلاحدید لحظهای، هم تورم را پایین و هم اشتغال را افزایش دهد یا خیر.
نتایج تحقیقات اقتصادی طی چند دهه گذشته نشان داده است که چنین چیزی در بلندمدت ابداً ممکن نیست و هرچه اعتماد عمومی به سیاستگذار کمتر شود، حتی اثر کوتاهمدت این اقدام نیز کمتر خواهد بود. بهطوری که اگر مثلاً سیاستگذار اعلام کند که قصد دارد یک سیاست پولی انقباضی اعمال کند و انتظارات مردم را به سمت کاهش سطح دستمزدها و قیمتها شکل دهد، اما در عمل برای افزایش اشتغال به سیاست پولی انبساطی روی آورد دو اتفاق رخ میدهد: اولاً گرچه ممکن است در کوتاهمدت هم تورم پایین آید و هم اشتغال افزایش یابد این دستاورد پایدار نیست و مردم به سرعت انتظارات خود را تطبیق میدهند و سطح قیمتها افزایش مییابد. همچنین اعتماد عوامل اقتصادی به مقام پولی به شدت کاهش مییابد و بانک مرکزی اگر بخواهد تورم یا بیکاری را کاهش دهد، باید هزینه بیشتری دهد و نسبت فداکاری که بهطور ساده مبادله میان تورم و بیکاری است افزایش مییابد. بنابراین بانکهای مرکزی باید مردم را کاملاً عاقل فرض کنند و در سیاستگذاری خود، فرضیه انتظارات عقلایی را که هم اقتصاددانان کلاسیک جدید و هم اقتصاددانان کینزی جدید به آن معتقد هستند، مد نظر قرار دهند.
نمودار 1، توابع رفاه (S)، نرخ بیکاری (U)، نرخ تورم (Pt) و منحنی فیلیپس را در مدل اقتصاد نیوکلاسیک نشان میدهد. مقام پولی میخواهد اقتصاد کمترین بیکاری و کمترین تورم را داشته باشد. فرض کنید در ابتدا اقتصاد در نقطه زیربهینه اما سازگار از نظر زمانی یعنی نقطه C قرار دارد. بانک مرکزی برای اینکه اقتصاد را به نقطه بهینه یعنی O منتقل کند، اعلام میکند که هدف تورم صفر را در نظر دارد (هدفی که با کاهش نرخ رشد عرضه پولی محقق میشود). اگر این حرف بانک مرکزی معتبر باشد و از سوی عوامل اقتصادی پذیرفته شود، آنها انتظارات تورمی خود را تعدیل میکنند و از Pec به Pe0 میرسانند که این باعث میشود منحنی فیلیپس (منحنی مبادله میان تورم و بیکاری) به سمت پایین منتقل شود و از C به O بیاییم. اما زمانی که عوامل اقتصادی انتظارات خود را تعدیل کردند (در پاسخ به اعلام سیاست انقباضی از سوی بانک مرکزی)، فرض کنید بانک مرکزی یک سیاست انبساطی اعمال کند اقتصاد میتواند به نقطه A برسد (نقطهای که از نظر زمانی ناسازگار است
و نسبت به O بهتر است زیرا روی منحنی رفاه بهتری قرار دارد). اما نقطه O ناپایدار است و عوامل اقتصادی بعد از اینکه فهمیدند بانک مرکزی دروغ گفته است، اقتصاد به نقطه C بازمیگردد. در این وضعیت دیگر بانک مرکزی نمیتواند با وعده سیاست پولی انقباظی اقتصاد را از نقطه C به O منتقل کند، زیرا عوامل اقتصادی بر اساس وعده بانک مرکزی انتظارات را شکل نمیدهند (چون این وعده را باور نمیکنند) و اگر بانک مرکزی بخواهد تورم را کاهش دهد و در عمل نیز یک سیاست پولی انقباضی را به اجرا درآورد، نرخ بیکاری افزایش یافته و از C به B میرسیم.
آستانه تحمل
حال میخواهیم به این موضوع بپردازیم که در یک مدل اقتصاد متعارف، رفتار مردم و دولت با یکدیگر چگونه تعیین میشود، دولت تا چه حد میتواند بر مردم فشار اقتصادی و سیاسی وارد کند و مردم تا کجا حاضر به تحمل فشار هستند. مارتین لوترکینگ اذعان میدارد که «هیچ چیز خطرناکتر از ساختن جامعهای نیست که در آن، بخش بزرگی از مردم وجود داشته باشند که احساس کنند هیچ سهمی در آن جامعه ندارند؛ کسانی که احساس کنند چیزی برای از دست دادن ندارند. مردمی که در جامعهشان سهمی دارند، از آن محافظت میکنند. اما زمانی که سهمی در آن نداشته باشند، به طور ناخودآگاه میخواهند که آن جامع را نابود کنند». در این بخش با پرداختن به بخشهایی از کتاب «قدرت و اقتصاد نئوکلاسیک: بازگشتی به اقتصاد سیاسی در تدریس علم اقتصاد»1 نوشته آدام اوزان (Adam Ozanne)، استاد دانشگاه منچستر که در سال 2015 به چاپ رسید، این موضوع را شرح خواهیم داد.
وقتی تحمل مردم به اتمام میرسد، دست به شورش و اعتراض میزنند. در اینجا میتوانیم دو سناریو داشته باشیم. در اولی تعدادی از مردم در اعتراض به سیاستگذاریهای دولت کشور فرضی A وارد خیابانها شدهاند و در دومی تعدادی از مردم در اعتراض به وضعیت نامساعد اقتصادی همچون تورم بالا و نرخهای بیکاری شدید که منجر به سخت شدن گذران زندگی و پایین آمدن قدرت خرید آنها شده است، به خیابانها ریخته و اعتراضاتی شورشوار را ترتیب دادهاند. مراجعه به تلفات اعتراضات مختلف میتواند برای تعیین اینکه کدام نوع از اعتراض قابلقبولتر است، مورد استفاده قرار گیرد. اما نکته آنجاست که به دلیل متفاوت بودن شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای مختلف با یکدیگر و همچنین تفاوت در جمعیت، جغرافیا، سطح درآمد و نابرابری در این کشورها، مقایسه دو سناریوی ذکرشده برای اینکه نشان داده شود کدام یک بهتر است، کار چندان جالبی نخواهد بود. به عنوان مثال دو کشور A و B را در نظر بگیرید که درآمد سرانه، شاخصهای آموزش و وضعیت سلامت در کشور A از کشور B بسیار بالاتر و بهتر است. حال فرض کنید تلفات جانی در اعتراضات مردم کشور فرضی A به وضعیت نامساعد اقتصادی (به دلیل مقایسهگر بودن انسانها و تعیین شادکامی و رضایت از زندگی با توجه به وضعیت اطرافیان و گذشته، وضعیتی که برای مردم کشور A نامساعد جلوه میکند ممکن است برای مردم کشور B تصویری از بهشت جلوه دهد) کمتر از تلفات جانی در اعتراضات مردم کشور فرضی B به اصلاحات اقتصادی باشد. از آن جهت که نحوه برخورد پلیس دو کشور با مردم و همچنین میزان خشونت مردم در اعتراضات در دو کشور متفاوت است، نمیتوان به این نتیجه رسید که شورش گرسنگان به دلیل داشتن تلفات جانی کمتر، از اعتراض ذینفعان بهتر است. اگرچه با استفاده از روشهای آماری و اقتصادسنجی میتوان این مشکل را تا حدی حل کرد، اما باز هم متغیرهای زیادی وجود خواهند داشت که احتساب آنها مشکل خواهد بود. به علاوه دسترسی به آمار و دادههای دقیق تلفات کاری بس مشکل و خطاپذیر است. از همینرو استفاده از مدلهای اقتصاد سیاسی میتواند در درک این پاسخ که چرا منطقی است که سیاستمداران اعتراض ذینفعان را به شورش گرسنگان ترجیح دهند، بسیار سودمند واقع شود.
گذری به علم اقتصاد سیاسی
آدام اوزان، در کتاب قدرت و اقتصاد نئوکلاسیک، در یکی از فصلهای کتاب خود موضوع جالبی را مطرح میکند که چندی است مورد غفلت اقتصاددانان قرار دارد و آن هم مساله تعاملات قدرت میان گروههای مختلف جامعه است. او یک «تابع اقتصاد سیاسی»2 را معرفی میکند که بهرغم تابع رفاه متعارف در علم اقتصاد که ملاحظات قدرت را در نظر نمیگیرد، به این مساله نیز میپردازد و تعادل در اقتصاد را تعادلی در نظر میگیرد که این تابع اقتصاد سیاسی در آن نقش دارد. این تابع نشان میدهد افرادی که قدرت کمتری دارند، لزوماً کاملاً بدون قدرت نیستند و مادامیکه وضعیت آنها بدتر شود و چیز کمتری برای از دست دادن داشته باشند، احتمالاً بیشتر مقاومت خواهند کرد. بنابراین اگر قدرتمندترها بخواهند بیش از حد به دنبال نفع خود باشند، باید افزایش مخالفتها و حتی آشفتگی و فروپاشی سیستم سیاسی و اقتصادی را در نظر داشته باشند. این ایدهها که با «چیدمان قانون اساسی» یا «سازه اجتماعیای» که جوامع دموکراتیک را به هم پیوند میدهند، در ارتباط هستند، ممکن است برای اقتصاددانان نئوکلاسیک آشنا نباشند؛ اما بهطور وسیعی، مورد توجه نظریه انتخاب عمومی و اقتصاد هترودوکس واقع شدهاند.
اوزان نشان میدهد که یک «سطح مشخص» از رفاه اجتماعی را میتوان از طریق یک «منحنی رفاه همسان»3، بهطور نموداری در فضای مطلوبیتی برای دو نفر (یا دو گروه از افراد) نشان داد. به همین ترتیب میتوان یک «وفاق سیاسی»4 بهخصوص، یک «مقرری در ارتباط با قانون اساسی»5 یا «تعادل سیاسی»6 (در ترمینولوژی علم اقتصاد سیاسی) را همانند آنچه در نمودار 2 آورده شده است، نشان داد. شیب منفی منحنی بیانگر این است که تابع اقتصاد سیاسی نشان میدهد، روابط قدرت میان فرد (گروه) 1 و 2 به این صورت است که فرد 1 میتواند فرد 2 را «قانع، تحریک یا مجبور» کند که حرکت از نقطه a به نقطه b، از نقطه b به نقطه c و همینطور تا آخر را بپذیرد که این حرکت باعث منتفع شدن فرد 1 و زیان فرد 2 (به لحاظ مطلوبیتی) میشود. هر دو گروه برای حرکت از هر نقطهای روی منحنی، به نقطه دیگری که بالا یا سمت راست منحنی قرار دارد، موافقت و همکاری میکنند؛ برای مثال از b به d و «همچنین برای حرکت از b به e یا f نیز موافقت یا همکاری میکنند؛ زیرا میدانند گروه دیگر میتواند آنها را مجبور کند به چیزی حتی کمتر از این نیز تن دهند.»7 اما هیچ کدام برای رفتن به منحنی پایینتر، نه موافقت و نه همکاری میکنند. هر دو حرکت از b به g را رد میکنند، در حالی که اگر یک گروه تلاش کند حرکتی را از b به h یا i ترتیب دهد، گروه دیگر به شدت مخالفت میکند و یک کشاکش اجتماعی، بینظمی و حتی خشونتی شکل خواهد گرفت که سیستم اجتماعی را تهدید به از کار افتادن خواهد کرد.
در واقع با توجه به علم اقتصاد سیاسی و آدام اوزان، اگر در نمودار 2 دو گروه را در نظر بگیریم که یکی از آنها دولت و دیگری مردم باشند، میتوانیم نشان دهیم مادامیکه دولتها سعی کنند آنطور که مارتین لوترکینگ اذعان میدارد، مردم را در نظر گیرند و آنها را از معادلات حذف نکنند، این مردم از آنجا که چیزی برای از دست دادن دارند در برابر تغییرات به صورت مسالمتآمیز و نه با هدف نابودی سیستم سیاسی موجود، مقاومت خواهند کرد و در نهایت نیز قدرتهای چانهزنی دو گروه است که نتیجه را مشخص میسازد. اما اگر دولتها شرایطی را به وجود آورند که مطلوبیت مردم را به حدی کاهش دهد که آنها را به معترضانی خشمگین تبدیل کند، دیگر مردم خود را در جایگاهی نخواهند دید که بتوانند از طریق اعتراض مسالمتآمیز به مطالبات خود دست یابند و ناچار مسیر نابودی کشور را پیش خواهند گرفت.
نقل است که روزی یک ملاک اسکاتلندی در اطراف زمین خود در حال قدم زدن بوده است که یک شکارچی را میبیند که بهطور دزدکی وارد زمین او شده و دو مرغ وحشی را شکار کرده است. ملاک به شکارچی میگوید تو نمیتوانی آن مرغهای وحشی را داشته باشی، آنها متعلق به من هستند. شکارچی میپرسد چرا چنین حرفی میزنی؟ ملاک پاسخ میدهد به خاطر اینکه آنها در زمین من هستند. شکارچی میپرسد بر چه اساسی این زمین متعلق به تو است؟ ملاک پاسخ میدهد به خاطر اینکه نیاکان من برای آن جنگیدهاند. شکارچی برای لحظهای فکر میکند و میگوید، بسیار خب، من هم برای این مرغهای وحشی با تو میجنگم. در واقع با توجه به داستان فوق (صرف نظر از واقعی یا ساختگی بودن آن)، اگر دولتها اجازه دهند مردم احساس کنند تنها راهشان برای دستیابی به زندگی بهتر، جنگیدن است، ناچار میشوند یا زمین بازی را خالی کنند و قدرت را واگذار کنند یا اینکه دست به سرکوب مردم زنند که تاریخ نشان داده است، این کار نیز عاقبت خوشی را به دنبال نخواهد داشت.