صنعت نشر در سال ۹۴
بحران فروکش نمیکند
درباره گرفتاریهای صنعت نشر پیش از اینها هم نوشتهام. اگر بخواهیم از منظر اقتصادی نگاه کنیم صنعت نشر سالهاست دچار بحران است.
درباره گرفتاریهای صنعت نشر پیش از اینها هم نوشتهام. اگر بخواهیم از منظر اقتصادی نگاه کنیم صنعت نشر سالهاست دچار بحران است. این بحران دلایل مختلفی دارد که یکی از آنها نبود عادت مطالعه در مردم است. اگر بنا باشد کتاب خوانده بشود باید یک برنامه مفصل فرهنگی با مشورت با ناشران و نویسندگان و اهالی قلم و فرهنگ مکتوب تهیه شود و کسانی که مستقیماً با خوانندهها تماس دارند بگویند چرا کتابخانهها کم، تیراژها محدود و وضعیت خوانش کتاب به این شکل است. چرا کتابفروشی که به طور مستقل فقط کتاب بفروشد نداریم و معمولاً در کتابفروشیها چیزهای دیگری هم میفروشند و فروش آنها بیشتر از فروش کتاب است. مردم به ندرت کتاب را برای هدیه دادن میخرند در حالی که یکی از اصلیترین هدایا در دنیا کتاب است و یکی از دلایلی است که کتابها به فروش میرسند. چه دلیلی دارد؟ چون خواننده ایرانی شنیداری است و نه خوانشی. رواج قصهگویی بیشتر از قصهخوانی است. بیشتر مردم ترجیح میدهند چیزی را برایشان تعریف کنیم تا اینکه ارجاعشان بدهیم که خودشان بخوانند. اگر هم بگوییم، نمیخوانند. در چنین وضعیتی وظیفه متولیان تشویق مردم به مطالعه و به کار بردن راههایی است که آنها را به مطالعه ترغیب کند. آیا این وضعیت در ایران هست؟ وقتی از یک جوان دانشگاهی میپرسیم چرا کتاب نمیخوانی، اول میگوید وقت ندارم. میگوییم تو دانشجوی ادبیات هستی چقدر از ادبیات مکاتب مختلف اطلاع داری و میخوانی، میگوید کو کتاب از مکاتب مختلف؟ کتابها ممیزی شده است و ما چیزی از آنها نمیآموزیم. بیاعتمادی یک علت کم بودن مطالعه بین مردم است. حتی آنها که باید به عنوان قشر کتابخوان به حساب بیاوریم میگویند کتابها قابل اعتماد نیستند. ممکن است برخی کتابها هم دستخورده نباشند اما مثل چوپان دروغگو وقتی اعتماد از بین برود دیگر به دست آوردن آن سخت است. من عادت دارم که اگر در کتابی تغییراتی ایجاد شده باشد، در بخش سخنی با خواننده آن را اعلام کنم اما این فقط وجدان من را راضی میکند که خواننده بداند اگر تغییری بوده، به دلخواه من نبوده است، اما فایدهای برای مخاطب ندارد. عدهای دیگر نیز بحث سبد خانواده را مطرح میکنند در حالی که در سبد خانواده چیزهای بسیار کمارزشتر و گرانتری هست. در حال حاضر من 55 کتاب بلاتکلیف دارم و 10 کتاب چاپشده مکرر، که گفتهاند دیگر چاپ نکنید. تکلیف من چیست؟ این معضلات را باید از دو منظر نگاه کرد. اصلاً آیا ما برنامه داریم که ملت خواننده شوند؟ چنین به نظر میآید که برنامه کتابخوان شدن مردم نیست. کافی است وضعیت کتابخانههای عمومی را نگاه کنید؛ به خصوص در هشت سال اخیر در آنها یک کتاب از بیضایی پیدا نمیکنید، بنابراین علاقهمندان او به کتابخانه نمیآیند. بعد میبینیم که دولت ورود مردم را به کتابخانه ملی محدود به دکترها کرده است، در حالی که در هیچ جای دنیا چنین اتفاقی نمیافتد که درِ کتابخانه عمومی که متعلق به همه مردم یک کشور است به روی اکثریت بسته شود. پس ما برای تشویق مردم به کتاب خواندن و رونق کار کتاب برنامهای نداریم و علاقه نداریم با نوع ادبیات امروز جهان آشنا شویم و ارتقای فرهنگی و رشد نویسندهها را شاهد باشیم. به عنوان مثال رمان «سهم من» پرینوش صنیعی از طریق یک آژانس تجاری به 26 کشور جهان رفته و ترجمه شده است و در بسیاری از کشورها بهترین فروش را داشته اما در ایران یک کلمه درباره این ماجرا نوشته نشده است. در هر حال ما برای اینکه روحیه خود را نبازیم برای چند کتاب نوارهای شنیداری گذاشتهایم که اگر نمیخواهید بخوانید، بشنوید. وقتی کتابهای بلاتکلیف داریم که هر کدام هزینههای مالی را برایمان به دنبال داشتند و برایشان ضرر دادیم، میتوانستیم روحیهمان را ببازیم. با این کتابهای شنیداری میخواستیم برای وقتهای پشت ترافیک و ساعتهای ماندن در جاده برای سفرها فرصت مطالعه ایجاد کنیم. اما اینها حرف ماست باید دید مسوولان چه تصمیمی دارند. آیا با توجه به صحبتهای رئیسجمهور ارادهای برای ارتقای وضعیت فرهنگی وجود دارد؟ چند وقت دیگر نمایشگاه کتاب است، پنج سال است میگویند این محل مناسب نمایشگاه نیست اما هنوز در همان محل برگزار میشود، پس این اراده وجود ندارد و تا نباشد نمیتوانیم به تحولات فرهنگی امیدوار باشیم. نمیشود سیستم منتظر باشد که ما کتابهایی بنویسیم که گوشهای انتقاد در آنها نباشد.
دیدگاه تان را بنویسید