علیاصغر سعیدی چالش کودکان بازمانده از تحصیل را از زاویه جامعهشناسی و توسعه بررسی میکند
بازمانده از فرآیند اجتماعیشدن
در کشور ما مشکل اصلی در به وجود آمدن آمار میلیونی کودکان بازمانده از تحصیل این است که سیاستهای آموزشی لازم را نداریم. دولت ما فقط برای کودکان مدرسه فراهم میکند. این در حالی است که سیاستهای آموزشی در کشورهای در حال توسعه به شکلی است که دولت به خانوادهها یارانه میدهد.
تعداد کودکان بازمانده از تحصیل در حال افزایش است؛ این را آمار میگوید. سال 1391، مرکز پژوهشهای مجلس از 3 /2 میلیون کودک بازمانده از تحصیل خبر داده بود و حالا معاون امور زنان و خانواده رئیسجمهور، عددی در حدود یک میلیون بالاتر از عدد قبلی را به میان آورده است. این یعنی در کمتر از چهار سال، نهتنها از آمار تکاندهنده قبلی کاسته نشده بلکه یک میلیون هم اضافه شده است. برای بررسی ابعاد اجتماعی و اقتصادی این رویداد با علیاصغر سعیدی، جامعهشناس گفتوگو کردیم. سعیدی معتقد است مدرسه فقط محلی برای یادگیری خواندن، نوشتن و حساب نیست که به کودکان مقررات نظام اجتماعی و مهارتهای زندگی کردن را میآموزد. این در حالی است که وقتی درباره سه میلیون کودک بازمانده از تحصیل حرف میزنیم، یعنی درباره افرادی حرف میزنیم که در آینده بدون کسب فرآیند اجتماعیشدن وارد جامعه میشوند، تشکیل خانواده میدهند، مادر یا پدر فرزندان خود میشوند و این چرخه همچنان ادامه پیدا میکند.
چرا باوجود تلاش برای گسترش نظام آموزشی باز هم میبینیم سه میلیون کودک از تحصیل بازماندند؟ فکر میکنید مشکل اصلی این اتفاق چیست؟
بحث توسعه آموزش با بحث بازه سرمایهگذاری اجتماعی و بازه سرمایهگذاری خصوصی همراه است. در توسعه آموزش این بحثها را مطرح میکنیم چون سطوح آموزش در بازده سرمایهگذاری اجتماعی تاثیر میگذارد. هرچقدر سطوح آموزش پایینتر باشد، بازده سرمایهگذاری اجتماعی بالاتر خواهد بود. به این معنی که خانوادهها کمتر در این زمینه سرمایهگذاری میکنند، ولی بازده اجتماعی آن بالا میرود، چون این کار وظیفه دولت است. معمولاً هرچقدر سن کودکان بالاتر میرود، بدون در نظر گرفتن وضعیت خانواده، سرمایهگذاری خصوصی از طرف خانوادهها بیشتر میشود، اما در سنین کودکی این سرمایهگذاری خصوصی کارکرد ندارد. بنابراین در این مرحله دولت همیشه خودش را کنار میکشد. مثلاً در پشت کنکور بازار بزرگ آموزش وجود دارد. بخش زیادی از اقشار طبقات پایین تمایل دارند به دانشگاه بروند و سعی میکنند به هر نحوی شده شهریه آن را تهیه کنند. در این مرحله سرمایهگذاری خصوصی نسبت بالاتری دارد و خانوادهها برای آموزش
فرزندانشان سرمایهگذاری میکنند. اما در مقاطع پایینتر چون بازده سرمایهگذاری اجتماعی بالاتر است، سرمایهگذاری در آموزش وظیفه دولت است. بنابراین نقش دولت در این مهمتر است، به این دلیل که گروههای کمتری در این مرحله سرمایهگذاری میکنند. هر دولتی که با مشکل بازماندن کودکان از تحصیل روبهرو است، اگر با مشکل مالی مواجه شده، نمیتواند انتظار داشته باشد که خود خانوادهها این سرمایهگذاری را انجام دهند. خانوادههای اتباع و اقشار کمدرآمد جامعه بخش زیادی از این سه میلیون کودک بازمانده از تحصیل را تشکیل میدهند. خانوادههایی که این کودکان نقش نیروی کار و نانآور را برای آنها ایفا میکنند. بنابراین در مواجهه با کودکان کار این مشکل وجود دارد که به راحتی نمیتوان آنها را به مراکز آموزشی فرستاد. در این مرحله وقتی دولت وارد عمل میشود با دو مشکل درگیر است. مشکل اول این است که باید هزینههای آموزشی این بچهها را تامین کند. اما دومین مشکل این است که با ورود کودکان به مدرسه درآمد این خانوادهها پایین میآید. همیشه این مشکل وجود دارد که وقتی کودک کار به مدرسه میرود، درآمد خانوادهاش کاهش پیدا میکند یا حتی قطع
میشود.
یعنی اگر دولت از ترفندهایی در نظام آموزشی بهره بگیرد که به نفع خانوادههای بیبضاعت است، این افراد ترغیب میشوند کودک خود را به مدرسه بفرستند؟
بله؛ اگر روستاهایی را که در یک منطقه جغرافیایی واقع شده که شغل مردم کشاورزی است، بررسی کنیم، میبینیم که خانوادهها هیچ سرمایهگذاری برای فرستادن کودکان خود به مدرسه نمیکنند، برای این کار رغبتی ندارند و همیشه مدیران مدرسه آن ناحیه با خانوادههای این کودکان درگیر هستند تا آنها را متقاعد کنند که اجازه درس خواندن به بچههایشان دهند. درحالیکه دولت مدارس را ساخته و هزینههای آموزش را هم تامین میکند، اما بازهم آن خانوادهها تمایلی به این کار ندارند. چون این فرزندان نیروی کار خانوادهها هستند و اگر شش سال از آنها دور شوند به درآمدزایی آنها صدمه وارد میشود. از سوی دیگر، این خانوادهها احساس نمیکنند که با درس خواندن بچههایشان بازده سرمایهگذاری خواهند داشت. در این مرحله دولت با فراهم کردن شرایط مدرسه رفتن برای این کودکان تنها کاری که برای این خانوادهها انجام میدهد این است که مثلاً با آموزش خواندن و نوشتن به آنها شرایطی را در اختیارشان قرار میدهد که
در امور کشاورزی یا دامداری به نفع آنها تمام شود. مثلاً این کودکان یاد بگیرند روی کیسهها و کارتنهای کالاهای کشاورزی را بنویسند. این قبیل اقدامات را در همین حد سرمایهگذاری اجتماعی میگوییم. یعنی نفع درس خواندن این کودکان برای اجتماع بیشتر از خانوادههایشان است. درحالیکه دولت باید بیش از این اقدام کند و شرایطی را برای این دست از خانوادهها فراهم کند که به درس خواندن فرزندانشان ترغیب شوند.
این روند در کشورهای کمتر توسعهیافته به چه شکل است؟ دولت برای ترغیب خانوادههای طبقات پایین جامعه چه امکاناتی را در اختیارشان قرار میدهد؟
در کشور ما مشکل اصلی در به وجود آمدن آمار میلیونی کودکان بازمانده از تحصیل این است که سیاستهای آموزشی لازم را نداریم. دولت ما فقط برای کودکان مدرسه فراهم میکند. این در حالی است که سیاستهای آموزشی در کشورهای در حال توسعه به شکلی است که دولت به خانوادهها یارانه میدهد. مثلاً طرح یک میلیون کامپیوتر 100دلاری که به بعضی از خانوادههای آفریقایی داده شد از همان امکاناتی است که دولت میتواند در اختیار خانوادهها قرار دهد تا آنها را ترغیب کند فرزند خود را به مدرسه بفرستند. طرح کامپیوتر 100دلاری فقط برای این نبود که به دانشآموز کامپیوتر دهند. طرف دیگر آن این بود که با این کار هم دانشآموز در مدرسه میماند و هم برای بهبود وضع خانوادهاش این کامپیوتر را به خانواده میبرد و میتواند در اموری که به شغل خانوادهاش مربوط میشود، کمکرسان شود. در نهایت این سرمایهگذاری برای این است که خانوادهها ترغیب شوند که جلوی تحصیل بچه را نگیرند. ما نباید فقط کودکان
بازمانده از تحصیل را مورد نظر قرار دهیم. در این رویداد کودک در یک زنجیره قرار دارد که ابتدای این زنجیره خانواده ایستاده است. کودکان کار خانوادهای دارند که درگیر مشکلات معیشتی هستند و این کودک برای خانوادهاش درآمد میآورد. در چنین شرایطی با بردن آن کودک به مدرسه خانواده از نان خوردن میافتد. بنابراین خود خانواده مانع اصلی به مدرسه رفتن کودک میشود. به همین دلیل برای این مانع باید به فکر راهحل باشیم و فقط خود کودک را در نظر نگیریم.
به نظر میرسد شناسایی این قبیل خانوادهها، ترغیب و راهنمایی آنها و حل مشکلاتشان، کارهایی نیست که فقط در حیطه وظایف دولت باشد، شما در اینباره چه نظری دارید؟
بله، این فعالیت فقط وظیفه دولت نیست. هرچند متولی این امر دولت است و باید نظارت کند اما انجمنها و سمنها بسیار تاثیرگذار هستند. مثلاً در بخش دولتی موانعی برای مواجهه با این اقدامات وجود دارد. واحد بسیار مجهزی در سازمان بهزیستی تحت عنوان بخش کودک و خانواده وجود دارد. اما دو مشکل در این سازمان دیده میشود. اولاً مساله آموزش کودک یا بازماندن او از تحصیل امری است که به سیاست اجتماعی بازمیگردد. وقتی این مساله را بررسی میکنیم باید در نظر داشته باشیم سیاستهای اقتصادی تا حد زیادی در واماندگی از تحصیل این کودکان تاثیر دارد. همچنین نظام آموزش و نظام بهداشتی هم تاثیر دارد. مشکلی که ما در سازماندهی موضوعات رفاهی یا فقر داریم این است که سازمانها منفک از هم کار میکنند. در حالی که یکی از نیازهای اساسی این است که منسجم و هماهنگ باید با هم فعالیت کنند. به طور مثال در گذشته سازمان بهزیستی به عنوان سازمان بهزیستی و وزارت بهداشت فعالیت
میکرد. چرا این سازمان با این عنوان کار میکرد؟ به این دلیل که مثلاً اگر بخشی به عنوان پیشگیری از جرم یا آسیبهای اجتماعی در این سازمان فعال است، این مورد از جمله مواردی است که با نظام بهداشتی در ارتباط است و بهداشت فقط درمان نیست. دومین مشکلی که سر راه مقابله با مساله کودکان و فقر وجود دارد این است که مثلاً در حال حاضر سازمان بهزیستی به مساله کودک و خانواده میپردازد و اگرچه این مشکل را خوب درک کرده است، اما فقط بهزیستی کارایی این کار را ندارد، ما باید انجمنها و سمنها را برای این امر در محلها مستقر کنیم. ابتدا این انجمنها خانوادهها را شناسایی کنند و بعد برای حل مشکلات آنها سازمانهای مربوطه وارد عمل شوند. اما مشکل اصلی اینجاست که روال کاری انجمنها هم در این زمینه با مشکل مواجه است. ما گرفتار یک نوع بوروکراسی هستیم که این بروکراسی اجازه نمیدهد این انجمنها تشکیل شوند. من نمیخواهم بگویم قصد و نیتی وجود دارد. مثلاً وقتی بهزیستی فراخوان میدهد که ما حاضر هستیم برای آموزش کودکان و حمایتهای دیگر از آنها مجوز دهیم، همین فرآیند فینفسه بوروکراتیک میشود و با ماهیت سمنها هماهنگ نیست. سمنها را نباید به
سمت بوروکراتیک ببریم. گرفتن یک مجوز شاید یک سال طول بکشد و این خودش زمان را تلف میکند. در حالی که افراد زیادی این امکان را دارند که بتوانند در این زمینه فعالیت کنند. مدیریت سمنها به این شکل است که دموکراتیک و علمی باشد. مشکل دیگر این است که آیا سمنها میتوانند منابع مختلف را جذب کنند و برای این کودکان و خانوادهها هزینه کنند. به هر حال مشکل تخصص در کشور ما وجود دارد. من در خیلی از انجمنها شرکت کردهام، این افراد خیلی از کودکان را شناسایی و وارد مدرسه کردهاند، بعد متوجه شدهاند که خانوادههای این کودکان در وضعیت معیشتی نامطلوبی قرار دارند و بعد دوباره مجبور شدهاند این کودکان را از مدرسه خارج کنند که به سرکار برگردند، چون منابعی نداشتند که به آنها کمک برسانند. از طرف دیگر بعد از مدتی این انجمنها نتوانستند جذب منابع کنند و به مشکل برخوردند. حتی وقتی میخواستند جذب منابع کنند وزارت دارایی از آنها مالیات گرفته است. این مشکلات بوروکراتیک سر راه انجمنها وجود دارد. در همه کشورها این مشکلات در سیاستهای اجتماعی حل میشود. تمام اموری که توضیح دادم به هم ارتباط دارند و متاسفانه سازمانهای مربوطه نهتنها با
هم منسجم عمل نمیکنند که در مواردی ضد هم رفتار میکنند.
بدون تردید بازماندن این تعداد کودک از تحصیل برای بخشهای مختلف جامعه و توسعه اقتصاد عواقبی به دنبال خواهد داشت. شما این عواقب را چطور میبینید؟
وقتی این کودکان از نظام آموزشی دور میمانند، یعنی از فرآیند اجتماعی شدن عقب ماندهاند. چون نظام آموزشی دو وظیفه دارد. یکی اینکه به کودکان اصول و قواعد خواندن، نوشتن و حساب کردن را یاد دهد. اما وظیفه دیگری هم دارد که پنهان میماند و آن آموزش اجتماعی شدن، نظام و مقررات جامعه است. این در حالی است که وقتی سه میلیون کودک از این نظام آموزشی دور میمانند در حقیقت از کل فرآیند اجتماعی شدن و کسب مقررات نظام اجتماعی دور ماندهاند. این افراد هم بیسواد میمانند و هم فرآیند اجتماعی شدن و کسب مقررات اجتماعی را طی نکردهاند. به همین دلیل وقتی این کودکان بزرگ میشوند، نیروهای بالقوهای هستند برای مرتکب جرم شدن، از این جهت که قواعد جامعه را زیر سوال ببرند. البته ممکن است عدهای اعتراض کنند که آن نظام پنهانی که در آموزش مطرح میکنیم در نظام سرمایهداری وجود دارد. این نقدهایی است که در خصوص آموزش مطرح میکنند. به هر حال در نظام آموزش ارزشهایی وجود دارد و فقط درس
خواندن نیست، به طور پنهان به بچهها چیزهای زیادی آموزش داده میشود. وقتی این افراد از این نظام بیرون میآیند، با این سیستم در جامعه کار میکنند و با روند اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و مهارتهای زندگی آشنایی پیدا میکنند و حالا میبینیم قرار است سه میلیون نفر خارج از این سیستم بزرگ شوند. این تعداد رشد میکنند و در آینده تشکیل خانواده میدهند و این کمبودهای اجتماعی شدن به خانواده آنها هم سرایت میکند. این روند به توسعه آسیب میرساند و جامعه در آینده با افراد زیادی مواجه میشود که بسیاری از مهارتهای اجتماعی را کسب نکردهاند.
بنا بر توضیحات شما باید در نظر داشت بازماندن این تعداد کودک از تحصیل با وقوع آسیبهای اجتماعی و ناآگاهیهای اخلاقی و مهارتی بخشی از جامعه در سالهای آینده رابطه مستقیم دارد.
در کشور توسعهیافته اگر جامعه یک کارگر ساده یا نیمهماهر میخواهد، این کارگر در یک نظام آموزشی قواعد ارتباط با مردم، ارتباط با کارفرما، قوانین کاری و مهارتهای فنی را یاد گرفته است. بخشی از این آموزشها را به صورت آشکار و بخشی را به صورت پنهان دیده است. به همین دلیل نظام آموزشی ایران با کشوری مثل فرانسه متفاوت است. این تفاوت در درسهایی که مدارس آموزش میدهند نیست، اتفاقاً این درسها کاملاً جهانی است. در موارد آموزش پنهان با هم متفاوت هستند. این کشورها موارد آموزشی پنهان را فقط در دانشگاه درس نمیدهند، اتفاقاً از دبستان شروع میکنند. در حال حاضر ما در دانشگاه با دانشجویانی روبهرو هستیم که رفتار آنها نشان میدهد، نظام آموزشی پنهان روی آنها خوب پیاده نشده. رعایت مقررات اجتماعی موارد کوچکی است که از همان دوران ابتدایی با سر صف ایستادن و منظم وارد کلاس شدن به افراد آموزش داده میشود و حالا در جامعه میبینیم که در رستورانها
و کافهها صاحب کافه برای جلوگیری از به هم زدن نوبت شماره میدهد که افراد را کنترل کند. این مواردی است که از همان سنین کودکی باید به انسانها آموزش داده شود. مثلاً برگردیم به همان مثال کارگر ساده، در جامعه ما کارگرهای ساده ممکن است مهارت هم داشته باشند اما این افراد نمیتوانند در توسعه دخالت کنند، چون خیلی از مهارتها و آموزشهایی که در فرانسه توصیف کردم در اینجا ندیدهاند و در برخی موارد ضدتوسعه عمل میکنند. افرادی که این آموزشها را ندیدهاند در بخشهای غیررسمی اقتصادی فعال میشوند و به اقتصاد آسیب میزنند. حتی اگر در قسمتهای رسمی هم بروند کارگرهای تابع قانونی نخواهند بود، یا حداقل حاضر به تعامل نیستند و کارفرما نمیتواند چندان به آنها اعتماد کند. در نظام اشتغال ما این مشکل وجود دارد که تولیدکنندهها به سختی به کارگرها اعتماد میکنند. این مشکل به این موضوع برمیگردد که برخی از این افراد یا آموزش ندیدهاند یا آموزششان کافی نبوده و این مشکلات را در جامعه و اقتصاد ایجاد میکنند.
روند نظام آموزشی در کشورهای توسعهیافته چه شرایطی دارد؟
در کشورهای توسعهیافته اول باید این را در نظر بگیریم که چرا آموزش را در مراحل ابتدایی اجباری میکنند. این اجباری بودن دقیقاً به دلیل نقش موثر آن در توسعه است. اگر خانوادهای فرزندش را به مدرسه نفرستد، مجرم شناخته میشود. بنابراین تا این حد آموزش برای آنها اهمیت دارد. بازده آموزشی و سرمایهگذاری اجتماعی آنها تا حدی بالاست که باید در حد اجباری شدن با آن برخورد کنند. این وضعیتی است که در اکثر کشورهای توسعهیافته وجود دارد و حتی در بعضی کشورهای در حال توسعه هم آموزش اجباری در مراحل پایین نقش موثری دارد. در این کشورها مددکار اجتماعی با خانوادهها در رابطه است و زندگی کودکان را در خانوادههایشان مورد رصد قرار میدهد که مثلاً کودک اتاق خواب دارد؟ او مورد سوءاستفاده قرار نمیگیرد؟ وضعیت درسی و یادگیریاش تا چه حد است؟ و موارد دیگر. ابتدا این مسائل را مورد شناسایی قرار میدهند و بعد برای حل آنها از سازمانهای نظارتی کمک میگیرند. بنابراین عامل محوری در این کشورها مددکاران اجتماعی هستند که از یک طرف با نظام آموزشی کار میکنند و از طرف دیگر
با نظام بهداشتی همکاری دارند. شرایط آموزشی فقط شرایط مدرسه نیست بلکه شرایط بیرون مدرسه هم است. در حال حاضر بر اساس قانون اساسی دولت وظیفه دارد که تسهیلات اجباری به تحصیلات ابتدایی بدهد.
فکر میکنید تنها مقصر این اتفاق کاستیهای نظام آموزشی است یا دلایل دیگری هم وجود دارد؟
البته نظام آموزشی دستاوردهایی داشته است. دلیل دیگری که باعث این اتفاق شده افزایش تقاضا یا فشار به نظام آموزشی است که در باروری هم تاثیر داشته است. از بعد انقلاب تحرک اجتماعی در کشور ما رخ داده است. یکی از راههای تحرک اجتماعی آموزش بود. بخش اعظمی از خانوادهها فهمیدهاند که اگر روی آموزش سرمایهگذاری کنند، نتیجهبخش خواهد بود. این اتفاق باعث شد باروری پایین بیاید. مثلاً اگر به روستایی برویم که فاصلهاش با افغانستان زیاد نیست، میبینیم که زن این خانواده در تربتحیدریه مدارای بیشتری با بچهها میکند. علتش این است که این زن میداند اگر به حرف بچهها گوش کند و مثلاً نقاشیشان را ببیند و کارهایی از این دست انجام دهد، این بچهها سریعتر میتوانند در چارچوب طبقاتی بالا روند، توسعه پیدا کنند و موقعیت اجتماعی بهتری داشته باشند. این نشان میدهد آموزش نقش مهمی در تغییر موقعیت اجتماعی افراد داشته. حتی بعضی از خانوادههایی که تحت پوشش کمیته امداد هستند بچههایشان را به دانشگاه آزاد میفرستند. یعنی حاضرند از هزینههای
خوراکیشان بزنند اما بچهشان را به دانشگاه بفرستند. علتش این است که به بازده سرمایهگذاری پی بردهاند. اما همیشه این تحرک اجتماعی بالا باعث نابرابری میشود. این رقم بالای کودکان بازمانده از تحصیل بیشتر به خاطر سرعت تحرک اجتماعی است. ما وقتی درباره تحرک اجتماعی حرف میزنیم یک عدهای میگویند بهتر است بگوییم جابهجایی اجتماعی. این تحرک اجتماعی هم سرعتش متعادل است و هم نابرابری را کم میکند. اما وقتی جابهجایی به وجود میآید افراد به سرعت وضعیتشان از طریق نظام آموزشی تغییر میکند. وقتی یک عده به سرعت با نظام آموزشی بالا بیایند یک عده هم با همین سرعت پایین میروند.
دیدگاه تان را بنویسید