فیدل کاسترو و انقلاب کوبا در یک نگاه
ظهور و سقوط چریک انقلابی
هیجان مبارزه و انقلاب آنها، جهان را فراگرفته بود و در هر جنگ چریکی در اقصی نقاط عالم رد پایی از مشی و منش آنها وجود داشت.
هیجان مبارزه و انقلاب آنها، جهان را فراگرفته بود و در هر جنگ چریکی در اقصی نقاط عالم رد پایی از مشی و منش آنها وجود داشت. حجم وسیع تبلیغات و حمایت بیدریغ روشنفکران و آتش اشتیاق جوانان به آنها، قطب سرمایهداری را دچار استیصال کرده بود. ژان پل سارتر و همسرش سیمون دوبوار برای ملاقاتشان به کوبا رفتند. تصاویرشان بر دیوارها و لباسهای زیادی نقش بست. تقلید از سیر و سلوک این نمادهای مبارزه با تاریکی و شر تا بدان جا پیش رفت که در جهان سوم سیگارهایشان هم تقلید میشد و حال پس از گذشت نیم قرن از حکومت آنها، گرد و غبار هیجانها خوابیده و یونیفورمها آویخته و چریکهای سابق با اعداد و آمار اقتصادی درگیر شدهاند.
فیدل کاسترو در 13 آگوست 1926 در جنوب شرقی کوبا به دنیا آمد. او فرزند یک مزرعهدار بزرگ و موفق نیشکر بود. کاسترو در دانشگاه هاوانا در رشته حقوق تحصیل کرد. او قصد داشت در انتخابات سال 1952 شرکت کند اما در همان سال دولت توسط ژنرال باتیستا سرنگون شد و انتخابات به حالت تعلیق درآمد. کاسترو دموکراسی را نفی میکرد و خود را هوادار انقلاب مسلحانه معرفی کرد. در سال 1953 فیدل کاسترو به همراه برادرش رائول کاسترو قیامی نافرجام علیه باتیستا رهبری کردند که در پی آن به 15 سال زندان محکوم شد. او به دنبال عفو عمومی از زندان آزاد شد و به مکزیک گریخت؛ جایی که در آن به مارکسیست آرژانتینی یعنی ارنستو چهگوارا ملحق شد.
زمینهها و دلایل انقلاب
اگر چه در سال 1940 مردم کوبا شاهد تصویب یک قانون اساسی دموکراتیک و پیشرفته بودند که خود محصول چانهزنی گروهها و طبقات مختلف اجتماعی بود، اما در اواخر دهه 40 خشونت، یاغیگری و نیز فساد گسترده اداری و هرج و مرجهای سازمانی کوبا را فراگرفته بود و دولت نیز از توان چندانی برای رفع این مشکلات برخوردار نبود. در این دوران وضعیت به گونهای درآمده بود که دانشگاهها به مراکزی برای باندهای تبهکار تبدیل شده بود و کارکرد این نهاد آموزشی تقریباً مختل شده بود. در این دوران که مصادف با حکمرانی دولت گرائو بود، اقتصاد تکمحصولی کوبا نیز در شرایط مناسبی قرار نداشت و شور و اشتیاق دولت به اصلاحطلبی نیز به شدت رنگ باخته بود.
در چنین شرایطی بود که کودتای موفق و بدون خونریزی باتیستا در ماه مارس 1952 به نظام مبتنی بر قانون اساسی پایان داد و به شکلی مستبدانه نظم را در کشور برقرار کرد. توسعه سیاسی کوبا در نتیجه این کودتا متوقف و معلوم شد نظام سیاسی این کشور در مقابل زور و اجبار آسیبپذیر است. باتیستا و هواداران او اعلام کردند که نگرانی در مورد امنیت جانی و مالی شهروندان باعث دست زدن آنها به کودتا شده است و در نتیجه با مخالفت چندانی روبهرو نشدند. چهرههای ملی مطرح، سازمانهای تجاری، رهبران اتحادیههای کارگری، برخی مسوولان کلیساها و رهبران حزب سوسیالیست مردمی کودتا را تایید کردند. انجمن نظامیان سابق و انجمن بانکداران از رژیم جدید حمایت کردند و کنفدراسیون کارگران کوبایی اعلام کرد با دولت جدید همکاری میکند. به جز اعتراضات پراکنده و گاه و بیگاه دانشجویان و انتقادات رهبران غیرروحانی کلیسای کاتولیک و مقاومتهای مدنی پراکنده، کودتای باتیستا نه اعتراضات گسترده مردمی را برانگیخت و نه مخالفتهای حقوقی و نهادی را پدید آورد.1
اما گرایش دولت باتیستا به ایجاد دیکتاتوری و فرار از انجام تعهداتش در زمینه برگزاری انتخابات باعث شد همان تعداد مخالفان اندک او به سرعت مشروعیت عمومی کسب کنند و پایگاه اجتماعی قابل توجهی برای مبارزه با او به دست آورند. باتیستا پس از ایجاد آرامش و امنیت، درخواستها برای انجام انتخابات و گذار به دولت دموکراتیک و قانونی را رد کرد و به این وسیله بار دیگر زمینه برای شورشهای مدنی و مسلحانه فراهم شد.
در این میان فیدل کاسترو که بعد از عفو عمومی از زندان آزاد شده و به مکزیک رفته بود، در سال 1956 به همراه ارنستو چهگوارا با گروه کوچکی از شورشیان وارد خاک کوبا شدند که این حرکت آنها با عنوان «قیام 26 جولای» شناخته میشود و سپس درگیریهای چریکی با دولت باتیستا را آغاز کردند. در دسامبر 1958 کاسترو حمله تمامعیاری بر ضد قوای دولتی انجام داد که منجر به فرار باتیستا از کشور شد و در فوریه 1959به عنوان نخستوزیر کوبا سوگند یاد کرد و برنامه مقدماتی خود را برای اداره کشور که بر اساس اصول مارکسیستی- لنینیستی و منطبق با نیازهای بومی بود، معرفی کرد. در سال 1976 مجمع ملی کوبا فیدل کاسترو را به ریاستجمهوری این کشور برگزید. انقلاب کوبا بازتاب وسیع داخلی و بینالمللی داشت و به ویژه به روابط کوبا با آمریکا شکل جدیدی بخشید. بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، کاسترو و دولتمردان جدید دست به ملی کردن صنایع کشور و تثبیت موقعیت سیاسی خود زدند؛ تغییراتی که چهره جدیدی از اقتصاد و سیاست را در این کشور ترسیم کرد. به دنبال این حوادث هزاران نفر از مردم کوبا و عمدتاً سرمایهداران و صاحبان صنایع خاک کشور را ترک کردند و اغلب به ایالات متحده
مهاجرت کردند (globalresearch).
نگاهی به دیدگاههای رهبر انقلاب کوبا
فیدل کاسترو را نمیتوان رهبر فکری یک انقلاب مارکسیستی یا حتی یک چهره تاثیرگذار در اندیشههای چپ به حساب آورد. او برخلاف افرادی چون لنین که قابلیتهای نظری و عملی را توامان داشتند، چندان در فضای اندیشه و ایدئولوژی غوطهور نبود و به موفقیت نبردهای پارتیزاتی بیش از مباحثات نظری علاقهمند بود. شواهد بسیاری در دست است که فیدل کاسترو قبل از انقلاب حتی از سوی احزاب و گروههای کمونیستی چندان جدی گرفته نمیشده است و خود نیز تلاشی برای معرفی خود به عنوان یک مارکسیست دوآتشه نشان نداده است. در هر صورت باورهای سیاسی کاسترو و نیت واقعی او قبل از رسیدن به قدرت کانون بحثها و جدالهای فراوان بوده است. برخی استدلال میکردند که تعهد او به نبرد مسلحانه و شورش، نشانگر وجود این حقایق مسلم بود که هیچ توافق و مصالحهای میان خود و باتیستا را امکانپذیر نمیدانست و شورش او را میتوان با اصول تئوریهای غربی توجیه کرد. برخی دیگر بر این عقیده بودند که کاسترو عقاید مارکسیستی را در زمان تحصیل در دانشگاه ترویج میکرده است اما کمونیستها را از جنبش خود دور نگه
میداشته تا بتواند به این وسیله طبقه متوسط را به خود جذب کند. برخی همکلاسیهای نزدیک او نظیر کارلوس فرانکویی میگویند که شباهت بسیار زیاد خلق و خوی او به متنفذین محلی سنتی و قدیمی در آمریکای لاتین و به خصوص خودخواهی او در کسب قدرت، سوالهای بیپاسخ زیادی را در میان هواداران او درباره مسیری که حکومت به رهبری کاسترو در پیش میگیرد، به وجود آورده بود. ولی آنان دریافته بودند که مبارزه با کاسترو کار آسانی نیست؛ و سرانجام اشخاص میانهرویی چون «ماریو لرنا» با جنبش کاسترو همکاری کردند زیرا قلباً معتقد به ماهیت دموکراتیک آن بودند و نمیتوانستند کاسترو را به عنوان یک کمونیست یا یک دیکتاتور در آینده تصور کنند. البته در آن دوره فیدل کاسترو مطالب ضد و نقیض فراوانی درباره خود گفته بود. او تنها در سال 1961 در یک جا خود را تا زمان مرگ یک «مارکسیست-لنینیست» معرفی کرده بود. اما در جای دیگر او خود را کمونیستی آرمانگرا و در بند حقایق غیرقابل انکار تفکرات مارکسیستی توصیف کرده بود. باز در همان سال او خود را یک «انسانگرا» که معتقد به «نان و آزادی» است و یک انقلابی ضد امپریالیست خواند. کاسترو در سال 1985 در گفت وگویی با فری بتو
خبرنگار برزیلی چنین گفت: «قبل از آنکه من یک کمونیست آرمانگرا و یک مارکسیست شوم، پیرو مارتی بودم و جنگها و مبارزات قهرمانانه مردمم را ستایش میکردم.»کاسترو در همان مصاحبه گفت: من به یک استراتژی انقلابی اعتقاد دارم که به یک انقلاب اجتماعی عمیق منجر میشود، ولی این استراتژی دارای مراحلی است و توده مردم نیاز دارند تا این مراحل را طی کنند زیرا آگاهی آنان یک شبه شکل نمیگیرد و بالاخره کاسترو اظهار داشت که وی قبلاً کمونیستها را « افرادی منزوی اما متحدان بالقوه» خود دیده است و اینکه او روابط خوبی با رهبران کمونیستها در دوران دانشجویی خود داشته است.2 با این حال در زمانهای دیگر کاسترو از دموکراسی مبتنی بر نمایندگان مردم، انتخابات آزاد و حقوق سیاسی و اقتصادی تمجید و در مورد آنها با احترام اظهار نظر میکرد. او دیدگاههای به شدت تند خود را هدفمندانه کمرنگتر از میزان معمول مطرح میساخت تا خود را به عنوان یک میانهرو به مردم کوبا نشان دهد و آمریکا را نترساند. اما او بعداً خود را در قامت رهبر بلامنازع یک انقلاب بنیادی که کوبا را آزاد کرد و نیز قهرمان مبارزه علیه آمریکا مشاهده کرد. بنابراین واضح است که قبل از آنکه
فیدل کاسترو به قدرت برسد، نه عضو حزب کمونیست بوده است و نه مارکسیست علاقهمند به ترویج اندیشههای آن. در عوض او به انقلاب بنیادینی متعهد بود که حاصل نهایی آن را نمیشد پیشبینی کرد ولی تلاش برای این انقلاب او را در مرکز قدرت قرار داده بود. علاوه بر این یکی از بالاترین همدستان او، ارنستو چهگوارا و نیز برادر کوچکترش رائول کاسترو، مارکسیستهایی معتقد بودند و در واقع جنبش 27 جولای در بین میانهروهایی که کمونیسم و استبدادطلبی آمریکای لاتین را رد میکردند و انقلابیون بنیادی همانند چهگوارا که معتقد بودند راه حل مشکلات جهان پشت پرده آهنین قرار دارد، تقسیم شده بود؛ و سرانجام اینکه یکی از مدارک مهم و کلیدی در مورد این جنبش یعنی «نوسترا رازون» یا همان «هدف ما» اهداف انقلاب کوبا را ایجاد یک کشور آزاد و مستقل، یک جمهوری دموکراتیک و یک اقتصاد مستقل و یک فرهنگ ملی متمایز عنوان کرده بود. «ماریو لرنا» از دوستان و نزدیکان فیدل کاسترو و نویسنده سند معروف «نوسترا رازون» که به درخواست کاسترو تهیه شده بود، بعد از انقلاب به منتقد او بدل شد و به خاطر مخالفت با این رویه و در انتقاد از چرخش کاسترو به سمت مارکسیسم در سال 1960 از
کوبا گریخت و نقشی اساسی در میان نیروهای مخالف کوبا بازی کرد. ماجرای این دوست و همکار قدیمی کاسترو که روزگاری نماد مبارزه با سانسور دولتی باتیستا بود، نشان میدهد که کاسترو از ابتدا یک مارکسیست دوآتشه نبوده و احتمالاً مسائل و مقتضیات قیام و شرایط داخلی و منطقهای او را به این مسیر هدایت کرده است. هر چند دیدگاه دیگر مبنی بر پنهان کردن افکار مارکسیستی به جهت همراه شدن طبقه متوسط با او را نیز نباید از یاد برد. از سوی دیگر حزب کمونیست نه عامل پیروزی طرفداران کاسترو شده بود و نه شرایطی برای ایجاد ائتلاف انقلابی به منظور مخالفت با سرمایهداری خصوصی و طبقه متوسط جامعه به وجود آورده بود. کمونیستهای برجستهای همچون «بلاس روکا» و«آنیبال اسکالانته»، فیدل کاسترو را یک مبتدی ایدئولوژیک میدانستند که از واقعیت مارکسیسم چیزی ندانسته و تمایل نداشته قدرت خود و جنبش خود را تابع چارچوبهای اصیل مارکسیسم- لنینیسم کند. این حزب از طرفداران کاسترو در دهه 1950 انتقاد کرده و آنان را «ماجراجوهای بورژوازی» خطاب میکرد.
بحرانها و تعاملات بینالمللی
افزایش خصومت کوبا با ایالات متحده و تحمیل تحریمهای اقتصادی به کوبا از سوی آمریکا با حادثه خلیج خوکها ارتباط مستقیمی داشت. در آن حادثه سازمان سیا از کوباییهای پناهنده به آمریکا حمایت کرد تا عملیاتی چریکی بر ضد دولت انجام دهند، که این عملیات البته با شکست مواجه شد. به دنبال آن فیدل کاسترو به شکل مخفیانه به اتحاد جماهیر شوروی اجازه داد تا سایتهای موشکهای هستهای خود را در خاک کوبا ایجاد کند که منجر به بروز بحران موشکی کوبا در سال 1962 شد و این درست در زمانی بود که اتحاد شوروی و آمریکا به شدت آماده رویارویی نظامی با یکدیگر شده بودند. این بحران سرانجام با تعهد آمریکا مبنی بر عدم حمله به کوبا و برچیدن موشک از جانب شوروی رفع شد. انقلاب کوبا همچنین این کشور را به دخالت در منازعات داخلی مختلفی در دیگر کشورها کشاند که از این میان میتوان جنگ داخلی آنگولا و انقلاب نیکاراگوئه را نام برد. همچنین در دوران حکومت سالوادور آلنده در شیلی، کاسترو حمایتهای مادی و معنوی عمدهای از دولت کمونیستی او به عمل آورد. او در دیداری نامتعارف و چهارهفتهای به شیلی، به
شهرهای مختلف این کشور سفر کرد و از شهرت خود برای تثبیت جایگاه آلنده استفاده کرد. او همچنین چریکهای زیادی را برای حمایت از دولت شیلی به این کشور فرستاده بود که به اصطلاح با ضد انقلاب شیلی بجنگند. فیدل کاسترو چند روز بعد از کودتای شیلی در سخنرانیای خطاب به حدود یک میلیون کوبایی گفت که آلنده در کاخ لاموندا در حالی که خودش را در پرچم شیلی پیچیده بود و به سوی سربازان خائن کودتا شلیک میکرد، کشته شده است. در حالی که بعداً مشخص شد رئیسجمهور کمونیست شیلی در آخرین لحظات به وسیله کلاشینکف اهدایی کاسترو خودکشی کرده است. بهرغم مدل دیکتاتورمآبانه حکومتی و سرکوب شدید ناراضیان داخلی، کاسترو همچنان شخصیتی محبوب در کوبا باقی ماند. بسیاری از کوباییها از آموزش رایگان و برنامهها و خدمات بهداشتی که او ارائه داد بهرهمند شدند. کوبا در طول دوران زمامداری شوروی بر بلوک شرق، حمایتهای فراوان اقتصادی از این کشور دریافت میکرد. بین سالهای دهههای 70 و 80 فیدل کاسترو بهرغم وابستگی آشکارش به شوروی، به عنوان یکی از رهبران جنبش عدم تعهد مطرح شده بود.
هرچند قطع کمکهای شوروی در سال 1991 نیز به تداوم بحرانهای اقتصادی در کوبا منجر شد، با وجود این به برخی سرمایهگذاران خارجی اجازه سرمایهگذاری در کوبا مخصوصاً در بخش توریسم داده میشد. فیدل کاسترو در سال 2008 و به دنبال ابتلا به یک بیماری سخت، دست از رهبری کوبا کشید و این مقام را به برادر جوانتر خود رائول کاسترو واگذار کرد. (bbc history)
پینوشتها:
1- هوارد جی و هاروی کلاین، الگوی سیاست و توسعه در آمریکای لاتین، ترجمه پرویز امامزاده فرد، 1388، دفتر مطالعات سیاسی و بینالملل، ص 659
2- همان، ص 667
دیدگاه تان را بنویسید