اگر آلمان متحد نمیشد
پرسش آلمانی
هنگامی که در نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین فروریخت آشکار شد که دوران جنگ سرد به پایان رسیده است. اما اتحاد مجدد آلمان موضوعی نیست که در گذشته تمام شده باشد.
هنگامی که در نوامبر 1989 دیوار برلین فروریخت آشکار شد که دوران جنگ سرد به پایان رسیده است. اما اتحاد مجدد آلمان موضوعی نیست که در گذشته تمام شده باشد. هورست تلشیک مشاور هلموت کهل صدراعظم سابق آلمان میگوید که اولویت دولت آلمان غربی، آزاد ساختن مردم آلمان شرقی بود بدون آنکه برنامه زمانی خاصی برای اتحاد مجدد داشته باشد. آنها در پایان سال 1989 فکر میکردند که فرآیند اتحاد مجدد 5 تا 10 سال به طول انجامد. حتی ساکنان آلمان شرقی نیز به اتحاد فکر نمیکردند و ساختارهای فدرالی مبهمی را پیشنهاد میکردند.
علاوه بر این رهبران سه کشور از چهار قدرت متحدین در جنگ جهانی دوم که هنوز میتوانستند در مورد وضعیت آلمان اظهارنظر کنند در ابتدا با اتحاد مجدد آلمان مخالفت میکردند. در بریتانیا مارگارت تاچر، در روسیه میخاییل گورباچف و در فرانسه فرانسوا میتران با این اتحاد مخالف بودند. آنها از ظهور مجدد آلمان میترسیدند. تاچر گفته بود «ما دو بار آلمانیها را شکست دادیم و اکنون آنها دوباره بازگشتهاند». فقط جرج بوش در آمریکا از همان ابتدا با اتحاد مجدد موافق بود.
بنابراین تاریخ میتوانست به گونهای دیگر اتفاق افتد و دو آلمان وجود داشته باشد. اروپا به گونهای متفاوت شکل میگرفت و میشد از دو بحران بزرگ امروزی اجتناب کرد.
بحران؟ چه بحرانی؟
اول، احتمالاً بحران یورو به وجود نمیآمد. اتحاد مجدد آلمان اقتصادهای 11 کشور عضو جامعه اروپا در آن زمان را تحت فشار قرار داد. حتی قبل از اتحاد سیاسی سال 1990 پول آلمان شرقی با نرخی برابر با مارک آلمان غربی مبادله میشد. سپس آلمان غربی در بازسازی آلمان شرقی با کسری بودجه و تجارت روبهرو شد. اتحادیههای کارگری آلمان غربی که به خاطر دستمزدهای پایین در آلمان شرقی نگران شده بودند و قدرت چانهزنی خود را در خطر میدیدند آلمان شرقی را مستعمره خود کردند و دستمزد کارگران آنجا را به میزان قابل ملاحظهای بالا بردند.
اوتمار اوستیگ که در آن زمان عضو هیات مدیره بوندسبانک بود به خاطر میآورد که بانک مجبور شد نرخ بهره را افزایش دهد تا از اعتبار مارک آلمان محافظت کند. از آنجا که بوندسبانک با قدرتی که داشت بر نرخ بهره در کل اروپای شرقی تاثیر میگذاشت کشورهای ایتالیایی، فرانسه و سایر اقتصادها با نرخهای بالاتری از آنچه باید میداشتند، روبهرو شدند. این امر بهطور غیرمستقیم باعث شد در سال 1992 بریتانیا مجبور شود از مکانیسم نرخ ارز اروپا خارج شود.
علاوه بر این اگر اتحاد مجدد اتفاق نمیافتاد اروپا با سرعت کمتری به سمت یورو پیش میرفت. نظریه واحد پولی مشترک به قبل از زمان سقوط دیوار برلین بازمیگردد. اما آنچه این فرآیند را سرعت بخشید درخواست میتران از کهل بود که در مقابل موافقت با اتحاد مجدد آلمان این کشور یورو را بپذیرد. میتران مارک آلمان را نشانهای از قدرت آلمانیها میدانست. اگر فشار آن زمان نبود اقتصادهای ضعیفتر اتحادیه اروپا میتوانستند هر زمان که لازم بود ارزش پول خود را در مقابل مارک آلمان پایین آورند و به این صورت زمان کافی داشتند تا خود را برای پذیرش یورو سازگار و آماده کنند.
دوم، روابط با روسیه تنشهای کمتری میداشت. به گفته آقای تلشیک اتحادیه اروپایی کوچکتر با آلمانی کوچکتر میتوانست به جای گسترش به سمت شرق، عمق بیشتری برای خود ایجاد کند. نیروهای روسیه مجبور نمیشدند با عجله آلمان شرقی را ترک کنند. ناتو میتوانست در آینده به سمت شرق گسترش یابد و روسیه همچنان نگران تجزیه بلوک خود میبود. اما آنها دیگر نمیتوانستند پیشرفت غرب و اتحاد مجدد آلمان و عضویت آن را در ناتو عامل نابسامانیهای خود بدانند.
اما اگر آلمان شرقی یک کشور مجزا باقی میماند چه اتفاقی برایش میافتاد؟ لوتار دی ماتزیر آخرین رهبر آلمان شرقی در سال 1990 (و تنها رهبری که به صورت دموکراتیک انتخاب شده بود) به خاطر میآورد که اقتصاد کشورش در آستانه سقوط قرار داشت. در زمستان 1990-1989 هر روز هزاران نفر از آلمان شرقی به سمت غرب مهاجرت میکردند. شعار آنها این بود: «اگر دویچه مارک بیاید ما اینجا میمانیم در غیر آن صورت ما به آنجا میرویم.» به گفته آقای ماتزیر اگر اتحاد اتفاق نمیافتاد آلمان شرقی از جمعیت خالی میشد و تنها سالمندان و افراد معلول و مریض باقی میماندند. بنابراین آلمان شرقی با لهستان یا جمهوری چک متفاوت بود. لهستانیها و چکها زبان خود را صحبت میکردند و تابعیت آلمان غربی را نداشتند. آنها هیچ انتخابی نداشتند به جز آنکه در کشور خود باقی بمانند و به اصلاح و بازسازی روی آورند. اما طبق قانون اساسی آلمان، ساکنان آلمان شرقی به طور خودکار تابعیت آلمان غربی را داشتند. به گفته کارل هانیزپاک استاد اقتصاد دانشگاه ماگدبرگ «بین حرکت سرمایه به سمت شرق و مردم به سمت غرب مسابقهای پدید آمد و در این مسابقه مردم سریعتر حرکت میکردند».
آلمان شرقی بدون جمعیت میتوانست به دولتی ضعیف تبدیل شود و کل اروپای مرکزی را بیثبات سازد. به عقیده اندیشکده ترانس آتلانتیک در واشنگتن این «شرق وحشی» میتوانست یا با روسیه وارد نبرد شود و مقدمه بحران امروزی اوکراین باشد یا اینکه تسلیم روسیه شود. هیچ کدام از این گزینهها مطلوب نبود.
به منظور حفظ ثبات اروپای مرکزی، متحدان آلمان غربی (حتی انگلستان و فرانسه) از این کشور میخواستند که دولت ضعیفشده آلمان شرقی را نجات دهد. این درخواست میتوانست به اتحاد مجدد منجر شود هرچند این راه پرآشوبتر و خطرناکتر میشد. در سال 1990 قدرتهای بزرگ خود به چنین نتیجهای رسیدند. نقطه عطف این فرآیند دیدار آقایان بوش و گورباچف در 3 ژوئن بود. تا آن زمان گورباچف اصرار داشت که آلمان متحد همانند فنلاند بیطرف باشد. آقای بوش اعلام کرد این تصمیم بر عهده آلمانیها گذاشته شود. گورباچف با او مخالفتی نکرد و به این ترتیب تاریخ تغییر کرد.
این تغییر بدون هزینه نبود. آقای ماتزیر اخیراً از یکی از دوستان چک خود پرسید که تجربیات چکها و آلمان شرقی امروز با یکدیگر چه تفاوتی دارند. دوستش در پاسخ گفت که چکها اکنون زندگی خود را با زندگی در گذشته مقایسه میکنند و خوشحال هستند در حالی که مردم آلمان شرقی زندگی خود را با زندگی مردم آلمان غربی مقایسه میکنند و ناراحت هستند. چکها افتخار میکنند که خود را تغییر دادهاند. مردم آلمان شرقی میدانند که آلمان غربی آنها را تغییر داده است. بسیاری از این مردم منزوی شدهاند و از احزاب پوپولیست پیروی میکنند. این بهایی است که برای اروپای باثبات پرداخت شد. ثباتی که گزینههای جایگزین نمیتوانستند فراهم سازند.
منبع: اکونومیست
دیدگاه تان را بنویسید