پالایشگاه رفتاری
آیا میتوان جلوی خطاهای شناختی را گرفت؟
پالایشگاهی با لولهکشیهای فراوان را که ورودیها و خروجیهای مختلفی دارد تصور کنید. اگر این لولهها هرکدام فیلترهای مختلفی داشته باشند یا به گونهای طراحی شده باشند که مسیر و اندازه آنها متفاوت باشد، کمیت و کیفیت خروجیها نیز قطعاً تغییر خواهند کرد. ورودیهای ناخالص این پالایشگاه را سیستم 1 (کنترلنشده) تغذیه میکند و مسیر طراحیشده و لولهکشیهایی که فرآیند پالایش را انجام میدهند همان سیستم 2 (کنترلشده) هستند. در واقع سیستم2 همان پالایشگاهی است که فرآوردههای خالص را به عنوان خروجی در اختیار شما قرار میدهد، به شرطی که فرآیند پالایش به درستی انجام شود. مسلم است که اگر رابطه بین ورودی و مسیرها بهتر برقرار شود، خروجی نیز بهتر خواهد بود. از طرف دیگر لولهکشیها هرقدر پیچیدهتر باشند، دسترسی به آنها سختتر و تعمیر آنها دشوارتر است. اولین راه سادهسازی فرآیند پالایش در این پالایشگاه این است که در آن، ورودیهای مشکوک از سایر ورودیها تفکیک شوند. همین حرکت فرآیند پالایش را آسانتر میکند، ولی مستلزم این است که ورودیها به خوبی شناخته شوند. با این توضیح میتوان این سوال را مطرح کرد که چگونه میتوان ورودیها را بهخوبی شناخت، معضلات آنها را پیدا کرد، امکان تغییر آنها را ایجاد کرد و برای هرکدام مسیری دقیق اما ساده به وجود آورد که به خروجی مناسب منجر شود؟
خطاهایت را بشناس!
تصویر 1 شکلی از دو خط افقی با فلشهایی در دو سر است که به دو سمت متفاوت نشانه رفتهاند. خط پایینی آشکارا بلندتر از خط بالایی است. این چیزی است که همه میبینند و به آن باور دارند. اگر پیشتر با این تصویر مواجه شده باشید متوجه شدهاید که این خطای معروف مولر-لیر است. شما با استفاده از خطکش به راحتی میتوانید متوجه شوید که دو خط افقی تصویر، در حقیقت طول یکسانی دارند. همین حالا این مورد را امتحان کنید.
حالا که دو خط را اندازه گرفتید شما به باور جدیدی رسیدهاید؛ و میدانید که دو خط برابرند. اگر درباره طولشان از شما بپرسند چیزی را که میدانید بیان خواهید کرد، اما هنوز هم خط پایینی را بلندتر میبینید. شما انتخاب کردهاید که اندازهگیری را باور کنید، اما نمیتوانید سیستم ۱ را نیز از کار خودش باز دارید، سیستمی که بدون پالایش و با ناخالصی به شما میگوید اندازه خطوط متفاوت هستند.
در آزمایش مولر-لیر برای مقاومت در برابر خطا تنها یک راه وجود دارد: باید یاد بگیرید هنگام مواجهه با خطهایی که در دو انتها فلش دارند، به تصورتان اعتماد نکنید. برای به کار بردن این قانون باید بتوانید الگوهای خطا را تشخیص دهید و آنچه را راجع به آن میدانید به یاد داشته باشید. اگر در این کار موفق شوید دیگر با خطای مولر-لیر فریب نخواهید خورد، گرچه هنوز هم یکی از خطها را بلندتر میبینید. این خطا را با مثال پالایشگاه میتوان به این صورت شرح داد: ابتدا به خطای دید شک کردید (ورودی ناخالص)، سپس راهحل اندازهگیری را امتحان کردید (فرآیند پالایش) و به این نتیجه رسیدید که دو خط هماندازه هستند (خروجی دقیق و پالایششده). پس مدلی طراحی کردید که با استفاده از اندازهگیری در چنین مواردی، ورودی را وارد مسیر مدلسازی شده میکند تا خروجی مناسب به دست بیاید.
اما همه خطاها دیداری نیستند؛ خطای دیگری از نوع خطای تفکر نیز وجود دارد که آن را خطای شناختی مینامند. دنیل کانمن در اینباره میگوید: «پرسشی که اغلب در مورد خطاهای شناختی مطرح میشود، این است که آیا میتوان مرتکب این خطاها نشد؟ پیام این مثالها امیدوارکننده نیست. در کل پیشگیری از خطاهای تفکر کاری بسیار دشوار است، زیرا سیستم ۱ به شکل خودکار عمل میکند و نمیتوان به دلخواه آن را از کار بازداشت. از آنجا که سیستم ۲ ممکن است در مورد خطا آگاهی نداشته باشد همیشه نمیتوان از پیشداوری اجتناب ورزید. حتی هنگامی که سرنخهای خطای احتمالی نیز موجود باشند فقط با نظارت بهتر و فعالیت بیشتر سیستم 2 میتوان از ارتکاب خطا پیشگیری کرد.» پس برای اینکه خطاهای شناختی پالایش شوند و نتیجه درستی از آنها حاصل شود باید فیلترهای دقیقتر و بیشتری در مسیر آنها قرار گیرد که همان هوشیاری و تمرکز بیشتر است، ولی در این میان مسئله مهمی وجود دارد. کانمن در ادامه میگوید: «در زندگی هوشیاری دائم لزوماً مثمرثمر نیست و قطعاً غیرعملی است. پرسش مدام در مورد تفکر، ناممکن و خستهکننده است و سیستم 2 آنقدر کند و ناکارآمد میشود که نمیتواند به عنوان جایگزینی برای سیستم ۱ در تصمیمگیریهای معمولی عمل کند. بهترین کاری که میتوان انجام داد، این است که توافقی میان این دو صورت گیرد: یاد بگیریم موقعیتهایی را که احتمال بروز اشتباه در آنها وجود دارد، شناسایی کنیم و بیشتر تلاش کنیم تا وقتی امکان بروز خطا بالاست، از اشتباهات فاحش بپرهیزیم.»
این یعنی باید با شناسایی خطاها و اشتباهات، فرآیندی که برای پالایش ایجاد شده (یا خواهد شد) بهتر طراحی و مرمت شود تا ورودی در مسیر مناسب خودش قرار گیرد تا خروجی مناسب و خالص هم به دست بیاید.
سرعتتان را کم کنید و بگذارید سیستم 2 اختیار را در دست بگیرد
سیستم 1، سیستم سریع و سیستم 2، سیستم کند است. سیستم1 میخواهد بدون هیچ تغییری در مسیر و با سرعت زیاد، به مقصد برسد، اما سیستم 2 میخواهد با دریافت ورودی از سیستم 1 و فیلتر کردن آن، خروجی پالایششدهای را ارائه دهد. همه شنیدهاند که از قدیم توصیه میشود تا قبل از تصمیمگیری برای کارها یا حتی اموری که نیاز به سرعت عمل زیادی دارند در حد چند نفس عمیق یا چند ثانیه، صبر کرد. این حرکت برای این است که ورودی سیستم 1، مسیر درست خود را به پالایشگاه سیستم 2 وارد کند تا تصمیم بهتری گرفته شود. اما در این میان دو موضوع وجود دارد: اول اینکه سیستم 1 بسیار مغرور است و چون سریع هم عمل میکند در مواقع اضطراری سیستم 2 را دور میزند. مورد دوم هم بحث مهارت است که با تمرینات سخت و طراحی مسیر مناسب میتوان سیستم 1 را به صورت درست به سیستم 2 وصل کرد که مهمترین فایده آن صرف انرژی کمتر است، چون سیستم 2 تنبل است و این تمایل به تنبلی در همه انسانها وجود دارد.
واکنش سریع به مهمترین تهدیدها یا استفاده از ممکنترین موقعیتها امکان نجات یافتن را بیشتر میکند و این توانایی از انسانهای اولیه تاکنون با بشر بوده است. حتی در انسان امروزی هم سیستم ۱ در موقعیتهای اضطراری اختیار را به دست میگیرد. خودتان را پشت فرمان ماشینی در نظر بگیرید که ناگهان روی سطحی لغزنده و روغنی سر میخورد. در این حالت متوجه میشوید پیش از آنکه حتی تهدید را کاملاً تشخیص دهید، به آن واکنش نشان دادهاید.
دنیل کانمن میگوید: «هنگامی که شما در کاری مهارت کسب میکنید، نیاز شما برای صرف انرژی کاهش مییابد. مطالعات بر روی مغز انسان نشان دادهاند که الگوهای فعالیت مربوط به کاری که مهارت در آن افزایش مییابد، تغییر میکند و محدوده کمتری از مغز درگیر میشود. استعداد نیز تاثیر مشابهی دارد، افرادی که استعدادهای درخشان دارند به تلاش کمتری برای کارهای مشابه نیاز دارند.»
قانونی کلی به نام «تلاش حداقل» برای تلاش شناختی و جسمی وجود دارد. براساس این قانون چنانچه چندین راه برای رسیدن به یک هدف وجود داشته باشد، افراد سرانجام به سمت فعالیتی متمایل میشوند که نیاز به تلاش کمتر دارد. یعنی برای اینکه ورودی از پالایشگاه عبور کند به دنبال سریعترین و کمزحمتترین مسیر برای خروج است، نه بهترین مسیر منتهی به خروجی مناسب، پس باید ورودی به سمت مسیر درست هدایت شود.
خویشتنداری، کلید ورود به سیستم 2
برای اینکه خویشتندار باشید باید تلاش کنید. درست فهمیدید! خویشتنداری کاری پرزحمت و ارادی است اما زحمتی که نتیجه آن پیدا کردن بهترین راهها و رسیدن به مقصد درست است.
کانمن با یک تحقیق جالب که بسیاری از افراد در طول روز با آن مواجه میشوند درباره سختی خویشتنداری گفته است: «در حال حاضر این موضوع پذیرفته شده است که خویشتنداری و تلاش شناختی هر دو از انواع فعالیتهای ذهنی هستند. پژوهشهای روانشناختی متعدد نشان دادهاند افرادی که همزمان با یک تلاش شناختی طاقتفرسا با یک وسوسه هم دستبهگریبان هستند به احتمال زیاد به سمت وسوسه گرایش مییابند. فرض کنید از شما خواستهاند فهرستی شامل هفت رقم را برای یک یا دو دقیقه به خاطر بسپارید؛ به شما گفتهاند که به خاطر سپردن این ارقام مهمترین اولویت شماست. همان زمان که بر این ارقام تمرکز کردهاید از شما میخواهند از بین دو دسر یکی را انتخاب کنید: کیک شکلاتی وسوسهانگیز و سالاد میوه سالم. شواهد نشان میدهند که وقتی ذهنتان درگیر نگه داشتن ارقام است، انتخاب کیک شکلاتی وسوسهانگیز احتمال بیشتری دارد. وقتی سیستم۲ مشغول است، سیستم 1 تاثیر بیشتری در رفتار دارد و عاشق شیرینی هم که هست. افرادی که از نظر شناختی مشغولاند ممکن است تصمیمهای خودخواهانهای بگیرند و در موقعیتهای اجتماعی، قضاوتهایی سطحی داشته باشند. به خاطر سپردن و تکرار رقمها، تسلط سیستم 2 بر رفتار را ضعیف میکند اما بیشک این بار فکری تنها دلیل ضعیف شدن خویشتنداری نیست. مثلاً افرادی که صبح زود بیدار میشوند، در شب میزان خویشتنداریشان کاهش مییابد و این قضیه برای افرادی که شبها بیدار میمانند، کاملاً معکوس است. نگرانی بیش از حد فرد در مورد خوب انجام دادن یک وظیفه در واقع آن فعالیت را نابود میکند، زیرا حافظه کوتاهمدت را با افکار وسواسی و بیهوده پر میکند. نتیجه بسیار آشکار است: خویشتنداری به تلاش و توجه نیاز دارد.»
پدیده کاهش خویشتنداری (ego depletion)
اگر خودتان را به انجام کاری مجبور کنید با رسیدن فعالیت بعدی، تمایل یا توان کمتری به خویشتنداری خواهید داشت. این پدیده «کاهش خویشتنداری» نامیده میشود. گروه باومیستر در موارد متعدد دریافتهاند که تلاش ارادی یا خویشتنداری، کارهایی خستهکنندهاند؛ در یک نمونه معمولی شرکتکنندگانی که از آنها خواسته شده بود واکنشهای خود را به یک فیلم کاملاً احساسی سرکوب کنند، بعداً در یک آزمون استقامت جسمانی ضعیف عمل کرده بودند. در آزمایشی دیگر اشخاص در تمرینی با مقاومت در برابر وسوسه خوردن شکلات و بیسکویتهای خوشمزه نسبت به خوردن غذاهای نهچندان خوشمزهای مانند تربچه و کرفس، دچار پدیده کاهش خویشتنداری شدند و همین افراد بعداً وقتی با تمرین شناختی مشکلی مواجه شدند زودتر از حد معمول دست از تلاش برداشتند.
دنیل کانمن نمونههای جالبی از مواردی را که باعث کاهش خویشتنداری میشوند و نشانههایی که بعد از این کاهش بروز میکنند در کتاب «تفکر، سریع و کند» آورده است: «فهرست موقعیتها و کارهایی که افراد را از خویشتنداری تهی میکنند، طولانی و متنوع است. این موقعیتها هنگامی رخ میدهند که پای کشمکش یا تمایل طبیعی سرکوبشدهای در میان باشد. این فهرست عبارت است از:
فکر نکردن به خرسهای سفید.
ممانعت از بروز واکنشهای احساسی به فیلمی هیجانانگیز.
چند تصمیمگیری که سبب ایجاد کشمکش میشود.
تلاش برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران.
پاسخ محبتآمیز به رفتار ناشایست یک همراه.
تعامل با شخصی با نژاد متفاوت (برای افراد متعصب).
فهرست نشانههای تهی شدن نیز بسیار متنوع است:
سرپیچی کردن از رژیم روزانه غذایی.
خرج کردن پول زیاد برای خریدهای بدون برنامه.
تند پاسخ دادن به یک محرک برانگیزاننده.
صرف زمان کمتر برای کارهای عملی و فیزیکی.
اجرای ضعیف در کارهای شناختی و تصمیمگیری منطقی.»
شواهد بسیار قانعکننده هستند؛ فعالیتهایی که فشار زیادی بر سیستم۲ تحمیل میکنند به خویشتنداری نیاز دارند و کوشش در خویشتنداری، تهیکننده و عموماً ناخوشایند است. پدیده کاهش خویشتنداری، دستکم تا حدودی همراه با از دست دادن انگیزه است. فرد، پس از آنکه در کاری خویشتنداری به خرج داد در انجام دادن فعالیتی دیگر حس نمیکند که باید تلاش کند؛ حتی اگر مجبور باشد. در چند آزمایش، وقتی افراد محرکی قوی داشتند، توانستند در برابر تاثیرات پدیده کاهش خویشتنداری مقاومت کنند. در مقابل، هنگام انجام دادن یک تمرین اگر مجبور باشید شش رقم را در حافظه کوتاهمدت نگه دارید، افزایش تلاش گزینهای انتخابی نیست و انجام این کار دشوار خواهد بود.
خوب است موردی را که شاید در سالیان گذشته در فیلمها، سریالها، شبکههای اجتماعی و حتی از نزدیک دیده یا خودتان تجربه کردهاید، دوباره به یاد آورید. یک تاجر یا تریدر پشت میز خود در حال بررسی نمودارها، چارتها و... است. در کنارش روی میز انواع نوشیدنیها، تنقلات و... قرار دارند. در مدتی که او در حال ترید و تجارت بوده باید تصمیمهایی میگرفته، چون ذهنش درگیر بوده و جواب تلفن مهمی را نداده ممکن است پیام توهینآمیزی هم دریافت کرده باشد و در مقابل پاسخی بدتر و توهینآمیزتر به آن پیام بدهد. اگر با پول دیگران هم کار میکرده بهخصوص کسانی که او از آنها خوشش نمیآید باید با این قضیه نیز کنار بیاید. در این وضعیت دیگر برای آن فرد مهم نیست که چه میخورد، چون مغز او دستور میدهد که به قند نیاز دارد، حتی اگر مجبور باشد رژیمش را رعایت کند احتمالاً این کار را نخواهد کرد. بعد از اتمام کارش برای اینکه از فضای کاری دور شود به خیابان میرود تا شاید قدمی بزند اما سر از مغازهها و مراکز خرید درمیآورد. شاید حتی لباسی بخرد که از رنگش بدش میآید و هیچوقت آن را نخواهد پوشید، اما سیستم 1 این فرد، فرمانده او شده و کلید ورود به سیستم 2 را که همان خویشتنداری است پنهان کرده است. حالا شاید بهتر متوجه شده باشید که مثالهای آقای کانمن چقدر خوب و درست هستند. در بسیاری از مواقع باید بنا به اجبار خیلی کارها را انجام داد یا نداد، اما در موارد زیادی که امکان کاهش فشار و اجبار وجود دارد، اگر این کاهش انجام نشود به کاهش خویشتنداری منجر شده و یافتن خروجی مناسب بسیار سخت خواهد شد.