فرضیه حیاتی
تورم و کاهش تورم از کجا میآید؟
همه ما نقل قول معروف میلتون فریدمن را شنیدهایم که «تورم همیشه و در همه جا یک پدیده پولی است». این اصل برای مدتهای طولانی پایه و قانون تغییرناپذیری محسوب میشد که دلیل افزایش قیمتها و ایجاد تورم را در اقتصاد توضیح میداد. در این نظریه تورم همیشه یک پدیده پولی محسوب میشود. بر اساس این نظریه تنها و تنها سیاستهای پولی، که در اختیار دولت هستند، میتوانند موجب تورم شوند. تئوری مالی تعیین سطح قیمتها اما رویکردی جدید برای توضیح تعیین سطح قیمت در یک اقتصاد است که برخلاف نظریه پولی، ممکن است حتی در میان اقتصاددانان نیز چندان شناختهشده نباشد، اگرچه صاحبنظران برجستهای مانند کریستوفر سیمز (برنده جایزه نوبل اقتصاد)، مایکل وودفورد و جان کاکرین دارد. با این حال این نظریه اغلب به عنوان یک نظریه اقتصادی کاملاً مبهم و بدون بحث و تبادل نظر چندان جدی از طرف اقتصاددانان و سیاستگذاران دیده میشود.
تئوری مالی سطح قیمت ابتدا از سوی اریک ام. لیپر، کریستوفر ای. سیمز و مایکل دین وودفورد در دهه 90 میلادی توسعه یافت و در حال حاضر بزرگترین و مهمترین نظریهپرداز آن جان اچ. دی. کاکرین به شمار میآید. تئوری مالی تعیین سطح قیمتها به طور خلاصه یک نظریه اقتصادی تعیین سطح قیمت است که به سیاست مالی نقش محوری میدهد. سطح کل قیمت، قدرت خرید پول هر کشور را برحسب سبدی از کالا اندازهگیری میکند. نظریههای قدیمیتر تعیین سطح قیمت -مانند نظریه کمیت پول- معتقدند که سطح قیمت از طریق مقدار پول در گردش در اقتصاد تعیین میشود. در حالی که تئوری مالی تعیین سطح قیمتها با تئوری کمیت سازگار است، دیدگاهی فراگیرتر از یک اقتصاد مدرن دارد که در آن سیاستهای پولی و مالی از طریق به اصطلاح محدودیت بودجه دولت در هم تنیده شدهاند.
کتاب جدید تئوری مالی
جان اچ. کاکرین کتاب جدید خود درباره تئوری مالی تعیین سطح قیمتها را با عنوان «نظریه مالی تعیین سطح قیمتها» در سال 2023 از سوی انتشارات پرینستون به بازار کتاب عرضه کرده است. این کتاب به گفته وی قرار است آغازی برای معرفی گسترده این نظریه و جایگیری آن در میان سایر تئوریهای اقتصادی موجود باشد. وی همچنین تلاش میکند کتاب برای خواننده عام علاقهمند با دانش حداقلی اقتصاد آکادمیک قابل استفاده باشد: «هدف این کتاب ترغیب ما به استفاده از تئوری مالی است. مقالات و کتابهای زیادی با معادلات زیاد وجود دارد، اما مشخص نیست که چگونه معادلات را در مسائل عملی اعمال کنیم. در نتیجه، بسیاری از نظریهها نقش محدودتری در بحثهای روزمره نسبت به آنچه باید داشته باشند، داشتهاند. بسیاری از کتابها و مقالات پرطرفدار دیگر نثرهای زیبایی دارند، اما اغلب در این فکر میمانیم که چگونه همه اینها با هم جور در میآیند، و آیا ایدههای مخالف میتوانند به همان اندازه متقاعدکننده باشند یا نه. این کتاب صدها صفحه را صرف تلاش برای درک عمیق الگوهای بسیار ساده میکند و درسهایی از آنها را برای تاریخ و سیاست استخراج میکند. البته تشریح الگوها با معادلات مربوط به آنها هم فراموش نشدهاند. اما الگوها تا حد ذات حداقلی خود ساده شدهاند تا بفهمیم چه چیزی میخواهند به ما بگویند. امیدوارم این حد وسط حداقل برای خواننده مفید و کاربردی باشد. اگرچه این سادگی هدف نهایی نیست. با درک واقعی مبانی ساده، باید دوباره الگوهایی پیچیدهتر و واقعیتر ساخت.»
توجه دوباره به تئوری مالی تعیین سطح قیمتها در سالهای اخیر بهخصوص بعد از بحران کووید رخ داده است. بیشتر به این دلیل که کمکهای مالی دولتی که چه بعد از بحران مالی سال 2008 و چه بحران همهگیری کرونا وارد اقتصاد کشورهای توسعهیافته شد، نتیجه مورد انتظار را بهویژه روی سطح تورم و قیمتها نداشت. در بحران مالی و پیامدهای آن، بهویژه دوران نرخ بهره صفر، آزمایشی داشتیم که هرگز در عمل در نظریه پولی ندیده بودیم و پیشبینیهایی از قبل انجام شد که طبق نظریات آنها دقیقاً درست بود. پولگراها در واقع چندان تاکیدی بر کاهش تورم نداشتند، زیرا فدرالرزرو در بحران مالی دیوانهوار نقدینگی عرضه کرد. بن برنانکی که در آن زمان رئیس بانک مرکزی ایالاتمتحده بود، گفت؛ «میلتون فریدمن، ما اشتباهات سال 1933 را تکرار نمیکنیم» و این کار را هم نکردند. اما به نظر میرسید که همه اینها در مواجهه با درک متعارف تورم و سیاست پولی ناسازگار است. از منظر کلاسیک یا پولگرایانه، نرخهای بهره واقعی که روی صفر ماندهاند و محرکهای تسهیل کمی باید اثری واقعی و بزرگ داشته باشند: چه تورم فوقالعاده یا یک مارپیچ کاهش تورم، نظریه عواقب شدیدی را دیکته میکند. با این حال هیچ مارپیچی کاهش قیمت یا تکرار رکود تورمی شدید و بیسابقهای رخ نداد. این موضوع سبب اوجگیری نظریه پولی مدرن (نظریهای که یکی از باورهای آن این است که تا قبل از رسیدن به اشتغال کامل، لازم نیست دولتها نگران چاپ پول باشند و لازم است هر میزان که نیاز است پول چاپ و به بازار عرضه کنند) شده بود. این باور تقویت شده بود که شاید نظریههای سابق اقتصادی هشدارهای دروغین زیادی را برای تورم به صدا درآورده بودند که نباید جدی گرفته شود. در واقع، در ماههای آغازین سال 2021 ترس از تورم تقریباً بیدلیل و نابجا تلقی میشد، که یادگار دورانی پیشین و بیربط بود. البته چند ماه بعد تورم به بالاترین حد در 40 سال اخیر رسید و در همین حد باقی ماند. و برای کسانی که به دنبال درک پدیده نوظهور و ناآشنا هستند، تئوری مالی تعیین سطح قیمتها ناگهان مهم و حیاتی شد و همین موضوع به کاکرین فرصت داد تا بعضی جملات مقدمه اولیه کتاب را که قبل از صعود تورم در اختیار دانشگاه پرینستون برای چاپ قرار گرفته بود تغییر دهد. وی قبل از این در مقدمه نوشته بود: «به نظر میرسد تورم روی دو درصد گیر کرده است و به همین دلیل برای 30 سال، هیچکس واقعاً به این موضوع اهمیت نداده است. اما شاید روزی کسی به این کتاب اهمیت دهد.» این آینده بسیار زودتر از چیزی که وی انتظار داشت رسید و خوشبختانه فرصت پیدا کرد تا مقدمه کتاب را تصحیح کند.
تورم چه زمانی رخ میدهد؟
براساس آنچه کاکرین میگوید، تورم فعلی را که ایالاتمتحده و کشورهای توسعهیافته اروپایی و کانادا با آن درگیر هستند میتوان با یک ایده ساده و شهودی توضیح داد. تورم زمانی رخ میدهد که بدهی کلی دولت بیشتر از آن چیزی باشد که مردم فکر میکنند دولت با مازاد مالیات بر هزینهها در آینده بازپرداخت خواهد کرد. اگر مردم ببینند که بدهی بازپرداخت نمیشود، به این معنی است که در آینده یا از بین میرود یا متورم میشود. در نتیجه آنها اکنون سعی میکنند از شر بدهی دولت خلاص شوند. و تنها راه خلاص شدن از شر بدهی دولت، خرج کردن آن و تلاش برای مبادله آن با کالا و خدمات است. اما همه مردم نمیتوانند به طور جمعی از شر آن خلاص شوند. تنها کاری که میتوانند انجام دهند این است که قیمتها را بالا ببرند. مردم ابتدا سعی میکنند دارایی بخرند. در نتیجه قیمت داراییها بالا میرود سپس با احساس ثروتمندی ناشی از بالا رفتن قیمت داراییها، سعی میکنند کالا و خدمات بخرند. قیمت کالاها و خدمات تا زمانی افزایش مییابد که ارزش واقعی بدهی -مقدار بدهی تقسیم بر سطح قیمت ارزش واقعی آن- به همان چیزی که مردم فکر میکنند دولت قادر به پرداخت آن است، بازگردد. این تئوری مالی سطح قیمت به طور خلاصه است.
به نظر وی دوره 2008 تا 2020 آزمایشی تعیینکننده بود که برتری تئوری مالی سطح قیمت در توضیح وضعیت را نسبت به رقبای خود اثبات کرد. به یاد بیاورید، همه در سال 2008 میگفتند که وقتی نرخهای بهره به صفر میرسند و در آنجا گیر میکنند، ما در یک «تله نقدینگی» قرار میگیریم که به یک مارپیچ بزرگ کاهش تورم منجر میشود.
تئوری مالی میگوید زمانی که نرخ بهره روی صفر قرار میگیرد، نیازی به کاهش تورم نیست. تا زمانی که اخبار مالی بسیار بدی وجود نداشته باشد، تورم میتواند بسیار پایدار باشد، در حالی که نرخهای بهره روی صفر میمانند، و این دقیقاً همان چیزی است که اتفاق افتاد. البته تا زمانی که اخبار مالی بدی دریافت کردیم. نظریههای کلاسیک تورم را بررسی کنید: وقتی نرخهای بهره به صفر میرسند، نظریههای کلاسیک نرخ بهره میگویند که یک مارپیچ کاهش تورم وجود خواهد داشت. این اتفاق نیفتاد. نظریه پولگرایی میگوید سه تریلیون دلار تسهیل کمی به ابرتورم زیمبابوه میانجامد. این اتفاق هم رخ نداد. تئوری مالی تنها نظریهای است که با نرخ بهره ثابت و تورم که به جایی نمیرسد، سازگار است.
بحرانهای اقتصادی از دیدگاه تئوری مالی
برای سالها و شاید دههها بزرگترین انتقاد وارد بر اقتصاددانان بحق یا ناحق این بود که در بسیاری موارد نمیتوانستند مشکلات و بحرانهای بزرگ را پیش از وقوع آن پیشبینی کنند تا راهی برای مهار آسیبهای ناشی از آن وجود داشته باشد. ناکامی در دیدن چیزی که اتفاق افتاده است، روشی که فدرالرزرو نتوانست این تورم را ببیند، روشی که الگوهای استاندارد اقتصادی نتوانستند تورم دهه 1970 یا کاهش آن را در دهه 1980 ببینند، بخشی از این انتقادها بوده است. اما اینکه با اطمینانی بسیار بالا بگوییم اتفاق بزرگی رخ میدهد و بعد هیچ اتفاقی نیفتد (یا با تاخیری چندینساله و با مقیاسی بسیار متفاوت رخ دهد) میتوان گفت حتی از آن هم بدتر است. به همین دلیل کاکرین اصرار دارد هر دو دوره 2008 تا 2020 و دوره فعلی را به عنوان رویدادهایی ببیند که همانقدر که با دیدگاه کلاسیک همخوانی ندارند، به طور منحصربهفرد و بهراحتی با دیدگاه تئوری مالی قابل توضیح هستند.
کتاب برای خوانندهای نوشته و تنظیم شده است که از قبل اطلاعاتی درباره نظریه مالی ندارد و فقط دانش سطحی از اقتصاد کلان و نظریه پولی معاصر دارد و عمیقاً از تحولات و مناقشات تاریخی آگاه نیست. کاکرین ابتدا تئوری مالی را توسعه میدهد، سپس مقایسههایی با تفکر پولگرایی و کینزی جدید انجام میدهد، اما یک آشنایی سطحی باید برای دنبال کردن این بحث کافی باشد. وی سپس مسائل را ابتدا به صورت ساده توضیح میدهد و سپس با بسط توضیح نظریه مالی دوباره به مسائل قبلاً توضیح دادهشده بازمیگردد تا این بار با جزئیات بیشتر درباره آن بحث کند. این روش اگرچه چندان معمول نیست، اما خواننده ناآشنا با نظریه را به خوبی در طول کتاب برای آشنایی با نظریه و کاربرد آن قدم به قدم راهنمایی میکند. مزیت این استراتژی این است که میبینید مسائل سخت ابتدا در زمینههای ساده و واضح ظاهر میشوند. هزینه کمی تکرار است زیرا میبینید که همان ایده در زمینههای کلیتر تفاوتهایی ظریف پیدا میکند. کتاب البته معادلات زیادی دارد، اما برای درک آنها به چیزی بیش از اطلاعات دوره کارشناسی اقتصاد نیاز نیست. کاکرین میگوید، الگوهای ریاضی درست بودن نظریههای اقتصادی را ثابت نمیکنند، اما تئوریهای اقتصادی که نمیتوانند در قالب الگوها نوشته شوند تقریباً به طور قطع اشتباه هستند.
جان کاکرین در این کتاب قصد دارد تئوری مالی را به عنوان یک چهارچوب مفهومی و ابزار الگوسازی و برای تحلیل تاریخ و سیاست قرار دهد. او تئوری مالی را با الگوهای استانداردی ادغام میکند که در آن بانکهای مرکزی نرخهای بهره را تعیین میکنند و گزارش جدیدی از سیاست پولی ارائه میدهند. او این نظریه را تعمیم میدهد تا دادهها را توضیح دهد و پیشبینیهای واقعبینانه انجام دهد. برای مثال، تورم در رکودها با وجود کسری کاهش مییابد، زیرا نرخ تنزیل کاهش مییابد و ارزش بدهی را افزایش میدهد. مشخص کردن اینکه دولتها وعده بازپرداخت نسبی بدهیها را میدهند، از معماهای کلاسیک اجتناب میکند و به این نظریه اجازه میدهد که در همه زمانها، نهفقط در دورههای تورم بالا، اعمال شود. کاکرین بازنگری گستردهای در مورد دکترینها و نهادهای پولی از منظر تئوری مالی ارائه میدهد و عصر نرخ بهره صفر و تورم پس از همهگیری را تحلیل میکند. «تئوری مالی سطح قیمتها» کتابی حجیم است که در بیش از 500 صفحه و 25 فصل تنظیم شده و نمیتوان ادعا کرد کتابی خوشخوان است. حتی میتوان به یقین گفت خواندن آن کار راحتی نخواهد بود. اما اگر علاقهمند به مباحث اقتصاد کلان هستید و میخواهید در این زمینه بهروز باشید، خواندن آن برای شما از واجبات خواهد بود.