فقر در سرزمین ثروت
چرا در آمریکا فقر وجود دارد؟
فقر همیشه چه از نظر جامعهشناسی و چه اقتصادی موضوعی مهم و بحثبرانگیز بوده و حتی سرنوشت انتخابهای سیاسی را مشخص کرده است. به همین دلیل عجیب نیست که همیشه بحث روز محافل مختلف دانشگاهی و حتی عوام بوده باشد. کتابهای مربوط به فقر معمولاً کتابهایی درباره فقرا هستند. بیش از صد سال است که اینگونه بوده است. در سال 1890، ژاکوب ریس در مورد «نیم دیگر چگونه زندگی میکند» نوشت و وضعیت وحشتناک خانههای نیویورک را مستند کرد و از کودکان کثیف خوابیده در کوچهها عکس گرفت. یک دهه بعد، جین آدامز درباره وضعیت تاسفبار نیروی کار مهاجر شیکاگو نوشت. به گواهی خوانندگان، این نوع کتابها به ما کمک میکنند تا ماهیت فقر را درک کنیم. آنها حیاتی هستند. اما به عقیده بسیاری، آنها پاسخی به اساسیترین پرسش نمیدهند- و در واقع نمیتوانند پاسخ دهند: چرا؟ چرا این همه فقر در کل جهان به خصوص در آمریکا به عنوان ثروتمندترین کشور جهان وجود دارد؟ ایالاتمتحده سالانه 3 /5 تریلیون دلار بیشتر از چین کالا و خدمات تولید میکند. تولید ناخالص داخلی این کشور از مجموع اقتصادهای ژاپن، آلمان، انگلستان، هند، فرانسه و ایتالیا بزرگتر است که سومین، چهارمین، پنجمین، ششمین، هفتمین و هشتمین کشورهای ثروتمند جهان هستند. کالیفرنیا بهتنهایی اقتصاد بزرگتری نسبت به کانادا دارد. اقتصاد نیویورک از کره جنوبی پیشی گرفته است. به نظر میرسد، یا حداقل متیو دزموند بر این باور است که فقر آمریکا به خاطر کمبود منابع نیست و اقتصاد این کشور به علت دیگری این همه فقیر دارد.
متیو دزموند، استاد جامعهشناسی در دانشگاه پرینستون، است و جایزه پولیتزر سال 2017 را به خاطر کتاب «تخلیه: فقر و سود در شهر آمریکایی» به دست آورد. وی در این کتاب زندگی هشت خانواده را در میلواکی، ویسکانسین که با تهدید تخلیه خانههای خود در طول دوران بحران مالی 2008 روبهرو شدند دنبال کرد. کتاب جدید دزموند «فقر: توسط آمریکا» به بررسی چرایی وجود گسترده فقر به نسبت ثروت موجود در ایالاتمتحده میپردازد. خط فقر در حال حاضر در ایالاتمتحده برای یک نفر برابر با 13590 دلار در سال و برای یک خانواده چهارنفره 27750 دلار در سال است. دهههاست که به طور متوسط 10 تا 15 درصد جمعیت ایالاتمتحده زیر خط فقر زندگی میکنند و با وجود تلاشهای اعلامشده بسیار، این عدد جز برای مدتی کوتاه در زمان همهگیری کووید تغییری نکرده است. کاهش فقر در زمان همهگیری هم که به دلیل کمکهای دولتی رخ داد، در حال حاضر متوقف شده و اوضاع به حالت سابق بازگشته است.
در یکی، دو دهه گذشته، نسبت دادن آسیبهای اجتماعی عمده به علل اساسی «سیستمی» و «ساختاری» مد شده است. جستوجوی عوامل سیستمی و ساختاری اگرچه درست و مهم است، اما در نهایت توجه به بافت و تاریخ آن را توصیه میکند و به همین دلیل در بسیاری موارد یک عنصر حیاتی را کنار میزند: عاملیت شخصی. اگر بتوانیم بسیاری از مشکلات را در ارتباط و وابسته به نیروهای بزرگتر سیستمی و ساختاری توضیح دهیم -اعم از سرمایهداری یا نژادپرستی، جهانی شدن یا فناوری یا تعداد بیشماری عوامل دیگر- مسئولیتپذیری فردی کجاست؟ اگر همه چیز سیستمی است، چگونه میتوان هر یک از ما را مقصر دانست؟ متیو دزموند، جامعهشناس، در مخالفت شدید با این روند غالب است. آنچه باعث شد کتاب قبلی او، «تخلیه»، چنین تصویر قدرتمندی از مسکن کمدرآمد در شهرهای آمریکا را به تصویر بکشد، تا حد زیادی، تصمیم او برای نشان دادن این بود که چگونه مستاجران در میلواکی نهتنها در نتیجه نیروهای بزرگتر (از جمله سقوط والاستریت)، بلکه در نتیجه عوامل و اشخاص محیطی خود در حال مبارزه بودند. وی در این کتاب از استثمار طبقه کمدرآمد بیخانمان از سوی کسانی که یک یا دو پله در نردبان اقتصادی از آنها بالاتر بودند (مالکان، مالکان پارک تریلرها و وامدهندگانی که از ناامیدی دیگران سود میبردند) صحبت کرد و نشان داد همه داستان در والاستریت خلاصه نمیشد و قضیه میتوانست با عاملیت شخصی درست و انسانی بسیار متفاوت رقم زده شود. اصرار بر عاملیت شخصی در کتاب جدید دزموند آشکارتر است. «فقر: توسط آمریکا» یک شعار فشرده درباره تداوم فقر شدید در کشوری با ثروت فوقالعاده است. پیام اصلی این کتاب فشرده و خلاصه هم، به نوعی همان پیام اصلی «تخلیه» است و ادعای اصلی این استدلال این است که استقامت فقر در ایالاتمتحده نهتنها محصول تغییرات بزرگتر مانند صنعتزدایی و انحلال خانواده، بلکه محصول انتخابها و اقدامات آمریکاییهای خوششانستر است. فقر تا حدودی ادامه دارد، زیرا بسیاری از شهروندان این کشور که موقعیت مناسبتری دارند (لزوماً ثروتمند نیستند مانند اجارهدهندگان کانکس که ثروتمند نبودند)، با درجات متفاوتی از خودآگاهی، تصمیم گرفتهاند از تداوم آن بهرهمند شوند. دزموند مینویسد: «این یک تمرین مفید است که درستی توضیحات مختلف برای فقر را ارزیابی کنیم، مانند توضیحاتی که دلایلی مثل مهاجرت یا خانواده را به عنوان دلیل ارائه میدهند. اما دریافتهام که انجام این کار همیشه من را به ریشه اصلی باز میگرداند؛ ویژگی اصلی که همه ریشههای دیگر از آن سرچشمه میگیرند و در مورد ما این حقیقت ساده است که فقر یک آسیب است، یک برداشت. دهها میلیون آمریکایی با اشتباه تاریخ یا رفتار شخصی فقیر نمیشوند. فقر ادامه دارد، زیرا برخی آرزو و اراده برای ادامهدار بودن آن دارند.» این اراده و آرزو البته اشکال متفاوتی به خود میگیرد. شکلهایی از بدیهیترین انواع استثمار وجود دارد، از جمله کارفرمایان که به کارگران غیرقانونی کمتر از حداقل دستمزد پرداخت میکنند یا آنها را از دریافت دستمزد برای اضافهکاری محروم میکنند. زندانها برای برقراری تماس تلفنی از زندانیان هزینههای گزافی دریافت میکنند. یا بانکهایی که کارمزدهای اضافهبرداشت را سنگین ارزیابی میکنند. صاحبخانهها میتوانند حتی در شهرهای ارزانقیمت اجارههای بسیار بالایی را از مستاجران کمدرآمدی که احساس میکنند گزینههای جایگزین کمی دارند، دریافت کنند. دزموند مینویسد: «شرط فقر صرفاً نداشتن پول کافی نیست. این شرط عدم انتخاب کافی و سوءاستفاده از آن است.»
او با یادآوری اینکه آنچه ما مشکلات «سیستماتیک» مینامیم، در واقع «از تعداد بیشمار تصمیمهای فردی با انگیزه منافع شخصی واقعی یا خیالی تشکیل شدهاند»، مینویسد، «فقر یک نفر سود انسان دیگری است». «فقر ادامه دارد زیرا برخی آرزو دارند و میخواهند.» به عنوان مثال، نهتنها روسای شرکت، بلکه همه مصرفکنندگان و سهامداران آمریکایی، از هزینههای پایین نیروی کار منتفع میشوند، چون کالای مورد نیاز خود را ارزانتر تهیه میکنند و حتی به دلیل ارزانی نیاز جدید نیز پیدا میکنند، بنابراین مستقیم یا غیرمستقیم مانع کارگران در تضمین دستمزدها، مزایا و محیطهای کاری بهترمیشوند. دزموند خاطرنشان میکند که مصرفکنندگان عادی این استثمار را با این ادعا (که مدتهاست رد شده است) که افزایش حداقل دستمزد مشاغل را از بین میبرد، توجیه میکنند. همچنین با وادار کردن فقرا به پرداخت بیشتر برای مسکن، وام مسکن و سایر وامها و حتی چک کردن حسابها، آنها استثمار میشوند و پسانداز برای آنها غیرممکن میشود. از زمان مهاجرت بزرگ، اجارهنشینان در محلههای فقیرنشین بیشتر از مناطق مرفه برای مسکن بدتر پرداخت کردهاند، زیرا چاره دیگری نداشتهاند. در صنعت مالی، محرومیت از بانکداری سنتی و سازوکارهای اعتباری، فقرا را مجبور میکند از حسابهای با کارمزد بالا، خدمات نقدی چک، و وامدهندههای روز پرداخت استفاده کنند. دزموند استدلال میکند که برخلاف تصورات نژادپرستانه مبنی بر اینکه اکثر دریافتکنندگان رفاه سیاهپوست هستند و اینگونه کمکها وابستگی را تقویت میکند، تحقیقات نشان داده است که «سیستم رفاه به اندازهای که به عنوان بیمه در برابر بدبختی موقت عمل میکند، اتکا به رفاه را تقویت نمیکند». در واقع، سهچهارم افراد واجد شرایط برای کمک موقت به خانوادههای نیازمند برای دریافت این مزایا اقدام قانونی انجام نمیدهند و ادعای دریافت آن را نمیکنند- اغلب به دلیل کمبود اطلاعات و دسترسی، که خود نوع دیگری از فقر است.
اما برای رفع این مشکلات چه راهکار یا راهکارهایی وجود دارد؟ اینجاست که کتاب به مشکل برمیخورد و دزموند بر خلاف کتاب قبلی خود که تحسینهای همهجانبهای را نصیب وی کرد، با انتقادهای تندی روبهرو میشود. در حالی که این کتاب اصول راهنما را برای یک دستور کار ضد فقر پیشنهاد میکند:«شبکه ایمنی را مجدداً متعادل کنید و بر عدالت مالیاتی پافشاری کنید تا سرمایهگذاری قابل توجهی برای از بین بردن فقر از طریق سیاستهای مورد حمایت ائتلافهای گسترده انجام دهید»؛ توصیههای سیاستی دقیقی را تجویز نمیکند. کاری که انجام میدهد این است که نشان میدهد چند گزینه هدفمند و جهانی در دسترس است- از بستن منافذ برای فرار مالیاتی ثروتمندان (کاری که فقرا بسیار بهسختی میتوانند انجام دهند و اغلب مالیات قانونی همان درآمد اندک را میپردازند)، گسترش اعتبار مالیاتی کودک (که بخشی از هزینههای انجامشده برای کودک را از درآمد خانوار کسر و معاف از مالیات محسوب میکند) و ایآیتیسی (اعتبار مالیات بر درآمد فدرال برای افراد با درآمد کمتر از سقفی که هر سال متغیر است)، تا دائمی کردن توسعههای کمکهای اضطراری مرتبط با کووید- برای متحد کردن و توانمندسازی همه افرادی که در وضعیت ناامن اقتصادی قرار دارند و تضمین بیشتر انتخاب و انصاف در کار، مسکن، دسترسی به سرمایه و انتخاب باروری برای آنها که همگی به طور مستقیم با فقر مرتبط هستند. دزموند تلاش میکند از ارائه توصیههای سیاستی سوسیالیستی اجتناب کند که همین کار وی را برای ارائه راهحل سختتر هم میکند. خودش در این باره میگوید:««توزیع مجدد»، من از این کلمه متنفرم. حواس را پرت میکند و باعث میشود که ما به طور غریزی به جدلهای سیاسی قدیمی و بیپایان رو بیاوریم و به جای تمرکز بر پیدا کردن راه حل همان صحبتهای تکراری را دوباره بازگو کنیم.» با وجود این متحدان فکری ایدئولوژیک دزموند در سمت چپ داستان همراه با بسیاری از این توصیههای ارائهشده از سوی وی سر به تایید تکان خواهند داد. اما اصل داستان وی و جایی که همه چیز جالبتر میشود، زمانی است که او روشهایی را به عنوان راه حل در نظر میگیرد که آمریکاییهای طبقه متوسط رو به بالا، که بسیاری از آنها مترقیان مغرور هستند، در انجام و به ثمر رساندن آن شریک هستند. خانوادههای مرفه از معافیتهای مالیاتی در وامهای مسکن و طرحهای پسانداز دانشگاهی خود بهره میبرند و منابع کمتری را برای برنامههای مربوط به افراد نیازمندتر، باقی میگذارند. مصرفکنندگان به دنبال راحتی و قیمتهای پایین هستند که این به معنی بیتوجهی به سوءاستفاده از نیروی کاری خواهد بود که پایین بودن قیمتها را ممکن میکند. دزموند به ما یادآوری میکند که لغو فقر هم «یک پروژه سیاسی و هم یک پروژه شخصی» است. پیشنهادهای او برای فعالیتهای مصرفکننده فردی شامل انجام «ممیزی» در زمان انتخاب خردهفروشان و خدمات تحویل، سبد سرمایهگذاری، حمایت از موسسههای حمایت از اقشار آسیبپذیر و... است. شرکت در جلسات برنامهریزی جامعه؛ رای دادن به منطقهبندی؛ و غلبه بر ذهنیت کمیابی (که موجب میشود افراد باور کنند دستیابی فقرا به امکانات در نهایت به معنای از دست دادن منابع آنها خواهد بود) که مسائل عدالت اجتماعی را در مقابل یکدیگر قرار میدهد و به انفعال و «انسانیت زشت» منجر میشود. دزموند از لغوکنندگان فقر میخواهد که در یک جنبش سازماندهی شوند، با طبقه کارگر و مردم فقیر «رابطه برقرار کنند»، اقدامات خود را عمومی کنند و از دیگران بپرسند که برای «رفع فقر» چه میکنند. او البته ادعا نمیکند انجام این کار آسان است، یا در کوتاهمدت نتیجه مشهودی خواهد داشت. همانطور که اصطلاح «الغاگر» نشان میدهد، این هدف به جنبشی پایدار نیاز دارد که از سوی افراد شجاع رهبری میشود و بخش گستردهای از جامعه از آن حمایت میکنند.
دزموند مینویسد: «اگر صدقه و اقداماتی از این دست و در این سطح کافی بود، این کتاب زائد بود.» با توجه به اینکه انتظار میرود نرخ فقر بدتر شود، زیرا گسترش مزایای دوران همهگیری به پایان میرسد و جنبشهای عدالتخواهی نژادی مردمی همچنان از بودجه کافی برخوردار نیستند، نیاز به اقدام مانند همیشه ضروری است. فقر هم مختص ایالاتمتحده نیست و بسیاری از کشورهای جهان در وضعیتی بسیار بدتر از نظر نسبت افراد فقیر نسبت به کل جمعیت قرار دارند، به همین دلیل خواندن این کتاب نهتنها برای مردم ایالاتمتحده که برای بسیاری از مردم جهان که خود را نه ثروتمند و نه ازخودراضی میدانند، آزاردهنده اما لازم است. لازم است بدانیم چقدر اقداماتی که تا الان برای افراد فقیر اطرافمان انجام دادهایم موثر یا زیانبار بودهاند و چقدر ناآگاهانه به فقیرتر کردن همان افرادی که بعضاً آرزوی رفاهشان را داشتهایم کمک کردهایم و همین موضوع گواه این است که خواندن این کتاب امروز چقدر مرتبط و ضروری است.