اقتصاددان جستوجوگر
«رابرت فوگل» چگونه اقتصاد تاریخ را بازتعریف کرد؟
گاهی سایه یک بحران میتواند تا سالها و دههها بعد، همچنان روی زندگی مردم سنگینی کند. رکود بزرگ هرچند با سهشنبه سیاه در ایالات متحده آمریکا آغاز شد، اما تمام سالهای قبل و بعد از جنگ جهانی دوم، چونان مهمانی ناخوانده به بسیاری از کشورهای جهان سر زد. این بحران طولانی و عمیق، عواقب جدی و مشکلات زیادی را با خودش به همراه آورد که نهتنها اقتصاددانان مطرح آن زمان را با خودشان درگیر کردند، بلکه به شکل نگرانیهایی درآمدند که انگیزه مطالعات اقتصادی گسترده و ظهور اقتصاددانانی تازه اما خبره و دغدغهمند شدند. «رابرت فوگل» یکی از فرزندان رکود بزرگ است که دوران کودکیاش در رکود اقتصادی شدید کشورش گذشت و تصمیم گرفت به دنبال یافتن راهحلهایی برای مشکلات پس از این بحران، به سراغ علم اقتصاد برود و ریشههای آن را در طول تاریخ بررسی کند. درست به همین خاطر است که فوگل بیش از هر چیز، به خاطر یافتن ریشههای اقتصاد در تاریخ شناخته میشود و در تمام طول عمرش این رویکرد را مبنای مطالعات و تحقیقاتش قرار داد.
گریزان از کمونیسم، پیرو مکتب شیکاگو
اولین روز از ماه جولای سال 1926 زمانی بود که ستاره رابرت فوگل در آسمان شهر نیویورک درخشید؛ پسر کوچک خانوادهای که در سال 1922 و بعد از پایان جنگ چهارساله استقلال اوکراین، از این کشور مهاجرت کرده و به ایالات متحده آمریکا پناهنده شدند. آنها شاهد درگیریهای داخلی کشورشان و جنگ جهانی اول بودند، اما مهاجرت هم نتوانست چتر امنی در برابر مشکلات بزرگ جهان آن دوره باشد تا چند سال بعد این خانواده مهاجر اوکراینی رکود اقتصادی بزرگ را هم تجربه کنند. رابرت اما پسر باهوشی بود که به شدت تحت تاثیر افکار برادر بزرگترش قرار داشت و تا نوجوانی همیشه به حرفهای او و دوستان همکلاسیاش گوش میداد که مدام درباره مسائل اقتصادی و اجتماعی ناشی از رکود بزرگ، مشغول بحث و گفتوگو بودند.
رابرت با قبولی در آزمون ورودی دبیرستانهای تخصصی نیویورک، توانست وارد بهترین و گزینشیترین این دبیرستانها یعنی استایوسنت بشود که سیستم آموزشی متمرکز بر علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات داشت. او در سال 1944 از این دبیرستان فارغالتحصیل شد و تصمیم داشت علایقش در ادبیات و تاریخ را دنبال کند. اما بدبینی و ناامیدی شدیدی که به دنبال رکود اقتصادی بزرگ در نیمه دوم دهه 1940 بر جامعه آمریکا مسلط شده بود، باعث شد که او به علم اقتصاد علاقه بیشتری پیدا کند و به دنبال جوابی برای سوالات و ابهاماتش در این مورد، راهی دانشگاه کُرنل شود. رابرت در آنجا تاریخ را به عنوان رشته اصلی و اقتصاد را به عنوان رشتهای فرعی برای تحصیل انتخاب کرد. در این دوره فوگل تحت تاثیر جریانهای فکری و اندیشههای کمونیستی قرار گرفت که آن زمان طرفداران زیادی در سراسر دنیا داشتند. فعالیتهای او در این زمینه باعث شد تا در نهایت به ریاست انجمن دموکراسی جوانان آمریکایی برسد که در واقع انجمنی از جوانان کمونیست آمریکایی بود. او حتی بعد از فارغالتحصیلی از این دانشگاه در سال 1948 هم همچنان به عنوان یک سازماندهنده و عضو فعال حزب کمونیست فعالیت میکرد. اما بعد از هشت سال به این نتیجه رسید که فلسفه کمونیسم خلاف قواعد علمی و غیرواقعی بود. این تغییر نگرش درست در زمانی اتفاق افتاد که او برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه کلمبیا شده بود. ورود به این دانشگاه، آشنایی و تحصیل زیر نظر استادانی مانند «جرج استیگلر» -اقتصاددان برجسته آمریکایی، برنده جایزه نوبل اقتصاد و یکی از رهبران و پایهگذاران اصلی مکتب اقتصادی شیکاگو- تفکرات و زندگی او را به کل متحول کرد. فوگل در سال 1960 مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته اقتصاد از این دانشگاه گرفت و برای ادامه تحصیل در این رشته راهی دانشگاه جان هاپکینز شد. او در سال 1963 موفق شد مدرک دکترای اقتصادش را از این دانشگاه دریافت کند.
او اما پیش از فارغالتحصیلی و در سال 1960 کارهای مطالعاتیاش را در دانشگاه راچستر و به عنوان استادیار آغاز کرده بود. با این حال، یک سال بعد از پایان دوره دکترا، به عنوان استاد رسمی و عضو دائم هیات علمی دانشگاه شیکاگو مشغول به کار شد. با این حال فعالیتهای تحقیقاتی و مطالعاتیاش در دانشگاه راچستر آنقدر جالب توجه بود که مدیران و مسوولان این دانشگاه در سال 1968 از او دعوت کردند تا دوباره و این بار به عنوان استاد مهمان به خانواده این دانشگاه بپیوندد. فوگل تا سال 1975 همچنان در دانشگاه راچستر این عنوان را در اختیار داشت. رابرت فوگل در این دوره فرصت پیدا کرد تا بعضی از مهمترین آثار تالیفی خودش را تکمیل کند. برای او آموزش به اندازه آموختن، اهمیت داشت. درست به همین دلیل هم بود که برای بسیاری از محققان و دانشجویان رشته اقتصاد دانشگاه شیکاگو، نقش الگو و آموزگاری پیشکسوت را ایفا میکرد. در این میان حتی بعضی از همکارانش در دانشگاه شیکاگو مانند «دیردری مککلاسکی» -استاد اقتصاد و تاریخ دانشگاه ایلینوی شیکاگو- هم سعی داشتند از آموزههای او بهره بگیرند. دوره کاری فوگل در شیکاگو در سال 1975 به پایان رسید تا آنجا را به قصد دانشگاه هاروارد ترک کند. او همچنین از سال 1978 به عنوان محقق همکار در اداره ملی تحقیقات اقتصادی آمریکا در کمبریج ماساچوست مشغول به کار شد. با این حال اما فوگل یکی از طرفداران و پیروان جدی مکتب اقتصادی شیکاگو بود که این دانشگاه را مثل خانه خودش میدانست. به همین خاطر بود که در سال 1981 یک بار دیگر به شیکاگو برگشت تا مرکز تازهای را که به نام مرکز اقتصاد جمعیت راهاندازی شده بود، مدیریت کند.
ذرهبینی دقیق بر اقتصاد بردهداری
رابرت فوگل به درستی بنیانگذار علم تاریخسنجی (کلیومتریکز) یا همان رویکرد کمی و آماری به تاریخ اقتصاد است و مطالعات گستردهای در این زمینه انجام داده. او در این راه مطالعه تاریخ -و به خصوص تاریخ اجتماعی و اقتصادی- را با روشهای حسابی و آماری انجام میداد تا به این ترتیب بتواند ریشههای اقتصادی وقایع تاریخی را بیابد و به کمک علم اقتصاد برای آنها توجیهاتی منطقی بیاورد. اولین مطالعه جدی رابرت فوگل در زمینه تاریخسنجی به نوشتن و انتشار کتابی به نام «راهآهن و رشد اقتصادی آمریکا: جستارهایی درباره تاریخ اقتصاد» در سال 1964 منجر شد. این مجموعه مقالات به دنبال سنجش میزان تاثیر راهآهن بر رشد اقتصادی ایالات متحده آمریکا در قرن نوزدهم بودند. او در این مقالات نشان داد که بدون کمک آمار و منابع دادههای اقتصادی، بررسی تاثیر توسعه راهآهن بر اقتصاد آمریکا، به سختی امکانپذیر بود. فوگل در این کتاب با استدلالهای مختلفی ثابت کرد که برخلاف بسیاری از مباحث تاریخی گذشته، آغاز توسعه راهآهن برای رشد اقتصاد آمریکا، لازم و ضروری نبود، چون تاثیر بسیار کمی بر رشد تولید ناخالص ملی گذاشته بود و در تایید این مدعا به توسعه زیرساختی راهها و حملونقل جادهای اشاره کرده بود که به تدریج اهمیت وجودی راهآهن را کمتر و کمتر کرده بود.
فوگل اما مهمترین اثرش را به کمک همکارش در دانشگاه راچستر، یعنی «استنلی انگرمن» نوشت و خلق کرد. او که در دوره دکترای اقتصاد دانشگاه جان هاپکینز هم با انگرمن همراه بود، با همکاری همدانشگاهی و همکار قدیمیاش مطالعات و تحقیقات گستردهای در زمینه تاریخ بردهداری سیاهپوستان و چرخه اقتصادی ناشی از آن انجام داد. این تحقیقات در نهایت به چاپ و انتشار کتابی دوجلدی به نام «گذرگاه زمان: اقتصاد بردهداری سیاهپوستان در آمریکا» در سال 1974 منتهی شد؛ کتابی روشنگر و مبارک که شهرت زیادی را برای فوگل و همکارش به ارمغان آورد. این دو در این کتاب به بحث درباره سیستم بردهداری سیاهپوستان در آمریکا پرداختند و ثابت کردند این سیستم برای مالکان بردهها کاملاً سودآور بوده و توجیه اقتصادی داشته؛ چون این بردهداران برداشت محصولات کشتزارهایشان را طوری برنامهریزی میکردند که به شکلی معقول، آنها را به حداکثر سود برساند. فوگل و انگرمن به کمک آمارها و اقتصادسنجی این سیستم کار بردهداری در کشتزارهای پنبه، به این نتیجه رسیدند که درست به همین خاطر مزارع جنوب در مقایسه با مزارع شمال کشور، حاصلخیزی بیشتری به ازای هر نیروی کار داشتهاند. به این ترتیب آنها استدلال و ثابت کردند که سیستم بردهداری در جنوب آمریکا به سرعت و به خودی خود از بین نمیرفت، چون صرف نظر از ماهیت استثمارگرانه بردهداری، این سیستم برای مالکان بردهها بسیار سودآور و درآمدزا بود. این کتاب توانست تمام فرضیهها و استدلالهای مورخان قدیمی جنوب آمریکا را رد کند.
فوگل و انگرمن اما در این کتاب تنها روی بررسی پیامدهای اقتصادی بردهداری، متمرکز نبوده و به شیوه رفتار بردهداران با بردههایشان هم پرداختند. آنها معتقدند از آنجا که بقای کسبوکار و درآمدزایی بردهداران به وجود بردهها و کار آنها روی مزارع و کشتزارها وابسته بود، بردهداران و زمینداران ناچار بودند که کمی در میزان استثمار و ظلمی که به آنها روا میکردند، تخفیف بدهند و به همین دلیل هم بود که بردههایی که در جنوب آمریکا زندگی میکردند، به مراتب شرایط بهتری نسبت به بسیاری از کارگران صنعتی در شمال آمریکا داشتند. فوگل این موضوع را با تحلیل گسترده آمارهای مربوط به میزان بازدهی و برداشت مزارع ثابت کرد و نشان داد بردههای ساکن جنوب آمریکا با میزان کار کمتر و خوراک بهتر از کارگران بخشهای صنعتی در شمال آمریکا، روزگار کمدردسری را از سر میگذراندند. این بخش، با وجود آنکه مبحث و مقصود اصلی کتاب نبود، اما طوفانی از جنجال و انتقاد به راه انداخت؛ چراکه ثابت میکرد مزارع بردهداری جنوب آمریکا برای مالکانشان آنقدر سودآور بودند که هرگز بدون جنگ داخلی آمریکا، از بین نمیرفتند. بعضی از منتقدان به اشتباه فوگل را مدافع و طرفدار نظام بردهداری معرفی کردند، در حالی که او در واقع از نظر اخلاقی با بردهداری کاملاً مخالف بود.
با این حال سیستم بردهداری همیشه دغدغه مهمی برای فوگل بود. به همین خاطر او در سال 1989 و در پاسخ به منتقدانی که یافتهها و مباحث کتاب قبلی را زیر سوال میبردند، کتاب دیگری با نام «بدون مجوز و قرارداد: صعود و سقوط بردهداری در آمریکا» نوشت. او در این کتاب آشکارا به بررسی عواقب اخلاقی، استثمار و سوءاستفاده از بردهها پرداخت و به مواردی مانند کار کشیدن از زنان باردار و افزایش نرخ مرگومیر نوزادان آنها اشاره کرد.
«چهارمین موج بیداری بزرگ و آینده عدالتخواهی» کتاب دیگر رابرت فوگل بود که در سال 2000 منتشر شد. او در این کتاب به بحث درباره جنبشهای برابریخواهی مردم آمریکا و تاثیر آنها روی افراطیگری مذهبی پرداخت که بسیار مورد توجه روشنفکران قرار گرفت. او در ادامه به بررسیهای جامعهشناسی با رویکردی اقتصادی پرداخت. از آنجا که او مدیر مرکز اقتصاد جمعیت دانشگاه شیکاگو و محقق مسوول پروژه پژوهشی موسسه ملی سلامت آمریکا درباره میزان کار، بیماری و مرگ کهنه سربازان بود، به تحقیق درباره مستمری بیش از 35 هزار نفر از بازنشستگان ارتش آمریکا پرداخت تا ببیند این مستمریها کفاف زندگی آنها را در دوران پیری و سالخوردگی میداد یا خیر.
کندوکاو با چاشنی برابریخواهی
رابرت فوگل نمونه انسانی جستوجوگر و دغدغهمند بود که برای روشن شدن تمام نقاط تاریک ذهنش تلاش میکرد. با این اوصاف او برای علایق و دلمشغولیهایش وقت میگذاشت، مطالعه و تحقیق میکرد و در نهایت نتایج و یافتههایش را به شکل کتاب ثبت و مکتوب میکرد. او در طول دوران کارش تحقیقات مختلفی نهتنها در زمینه اقتصاد، بلکه در حوزههای جمعیتشناسی، فیزیولوژی، جامعهشناسی خانواده، علم تغذیه، توسعه اقتصادی در چین، فلسفه علم و دیگر حوزههای وابسته به اینها، انجام داده و و نوشتههای متعددی در این زمینهها دارد. فوگل تمام مطالعات و تحقیقاتش در این زمینههای مختلف را کنار هم گذاشت و به کمک آنها تلاش کرد تا بتواند پدیدههای تاریخی بسیار مهمی مانند کاهش چشمگیر نرخ مرگومیر از قرن هجدهم تا قرن بیستم را توضیح بدهد. درست به همین دلیل همکار قدیمیاش دیردری مککلاسکی معتقد است که رابرت فوگل توانسته اقتصاد و تاریخ را یک بار دیگر یکپارچه و متحد کند. اقدامات و فعالیتهای فوگل، الهامبخش بسیاری از دانشجویانی شد که راه رشدشان را ادامه داده و در نهایت به مورخان اقتصادی برجستهای تبدیل شدند. به این ترتیب است که اغلب مورخان اقتصادی بزرگ آمریکا در حقیقت، پیروان راه رابرت فوگل هستند.
فعالیتهای تحقیقاتی رابرت فوگل در نهایت باعث شد که او در سال 1993 و به همراه «داگلاس نورث» دیگر اقتصاددان و مورخ اقتصادی آمریکایی، موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شود. آنها به طور مشترک این جایزه را به خاطر بازتعریف تحقیقات تاریخ اقتصاد با استفاده از تئوریهای اقتصادی و روشهای آماری در جهت توضیح تغییرات اقتصادی و ساختاری، دریافت کردند.
زندگی رابرت فوگل سراسر به کندوکاو مسائل اقتصادی، جامعهشناسی و تاریخی گذشت و در تمام طول عمرش از انتخاب مسیرهای متفاوت و سخت نترسید. به همین خاطر در زندگی شخصی هم همین مشی را دنبال کرد و در سال 1949 با «انید کاساندرا مورگن»، زنی دورگه و آفریقایی- آمریکایی، ازدواج کرد؛ آن هم در زمانی که قوانین و باورهای رایج جامعه به کلی مخالف ازدواج افراد از دو نژاد مختلف بودند و این کار را عملی قبیح میدانستند. با این حال اما زندگی موفق رابرت فوگل با کاساندرا در کنار دو فرزندشان، در عمل نشان داد که چنین باورهایی خلاف اخلاقیات و احساسات انسانی هستند. در نهایت فوگل در روز یازدهم ماه ژوئن سال 2013، بعد از یک دوره کوتاه بیماری در هشتادوششسالگی در ایلینوی از دنیا رفت.