شناسه خبر : 37180 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

ذهن گروهی

چگونه هوش افراد بر عملکرد اقتصادی جامعه تاثیر می‌گذارد؟

 

علی درویشان / نویسنده نشریه

86در پژوهش‌های زیادی مشاهده شده است که افرادی که دارای بهره هوشی بالاتری هستند، درآمد نسبتاً بالاتری دارند و نوآورتر هستند و افرادی که سطح بهره هوشی پایین‌تری دارند، بر توسعه اقتصادی تاثیر کمتری به جای می‌گذارند. با وجود این شاید تا پیش از این تفاوت تاثیرگذاری این دو گروه بر رشد اقتصادی و نوآوری‌های فناورانه‌ چندان شفاف نبوده است. یکی از پژوهش‌هایی که در این زمینه انجام شده، گروه‌های افراد حاضر در جامعه را به سه قسمت تقسیم کرده است: افراد خردمند، افراد معمولی و افراد غیرخردمند که به ترتیب از 95 درصد، 50 درصد و 5 درصد از جامعه باهوش‌تر بودند. این مدل که در بیش از 60 کشور دنیا بررسی شد، نشان داد که بیشترین تاثیر بر رشد اقتصادی را افراد خردمند یعنی 5 درصد باهوش جامعه ایجاد می‌کنند و پس از آنها افراد عادی و نهایتاً افراد غیر‌خردمند. حتی مساله جالب‌تری نیز مشاهده می‌شود، تاثیری که تعداد افراد خردمند جامعه بر رشد و نوآوری جامعه بر جای می‌گذاشتند، از تاثیر تعداد افرادی که در بخش‌های تحقیق و توسعه در یک کشور کار می‌کنند نیز بیشتر بود.

گرت جونز در این زمینه کتابی نوشته است با عنوان ذهن گروهی. البته این کتاب درباره این نیست که چگونه هوش را بهبود ببخشیم، بلکه در این باره است که افزایش هوش چه منافعی می‌تواند داشته باشد. هوش بالاتر در حوزه‌هایی به فرد و جامعه کمک می‌کند که شاید افراد چندان به آنها توجه نداشته باشند. افرادی که در آزمون‌های هوش بهتر عمل می‌کنند، معمولاً صبورترند، بیشتر با دیگران همکاری می‌کنند و حافظه بهتری دارند. هرچند که پژوهش‌های زیادی ارتباط این ویژگی‌ها را با هوش بررسی کرده‌اند، اما تعداد پژوهش‌هایی که ویژگی‌های مربوط به هوش را با جامعه بررسی کرده باشند، چندان زیاد نیستند. نتیجه آزمون‌های استاندارد در زمینه ریاضی، سواد و تست‌های بهره هوشی میان کشورهای مختلف متفاوت است و به نظر می‌رسد در کشورهایی که نتایج این آزمون‌ها بالاتر است، تعداد افراد صبورتر، همدل‌تر و دارای حافظه بهتر بیشتر است. به همین دلیل می‌توان در نظر گرفت که تعداد بیشتر افراد با ویژگی‌های فوق می‌تواند تاثیرات زیادی بر جامعه به صورت یک کل داشته باشد. به همین دلیل است که مقامات آموزشی و سیاستگذاران سلامت بهتر است راه‌هایی برای بهبود نتایج آزمون‌های هوش داشته باشند و به این صورت بهره‌وری کلی اقتصاد بهبود یابد و فقر در جامعه کاهش یابد.

اگر به کشورهای مختلف نگاه کنید، تاثیر این ویژگی را به خوبی مشاهده می‌کنید. کشورهایی که بر اساس آزمون‌های استاندارد بهتر عمل کرده‌اند، مثل سنگاپور و فنلاند، عموماً کشورهایی هستند که دولت‌هایی با میزان فساد پایین دارند، جاده‌ها و پل‌های زیادی دارند و بخش خصوصی سرمایه‌گذاری‌های زیادی در حوزه‌های ساخت‌وساز، کارخانه‌ها و مسکن انجام داده است. چین نیز در این آزمون‌ها به ویژه در دوره پسامائو، به خوبی عمل کرده است و اقتصاد این کشور نیز با سرعت زیادی رشد داشته. امتیاز بالا در این آزمون‌ها نشانه‌ای از این واقعیت است که این کشورها سطح بالایی از مهارت‌های شناختی دارند، مهارت‌های شناختی که سرمایه‌ای انسانی هستند و باعث می‌شود مردم بتوانند پیچیدگی‌های یک اقتصاد مدرن را درک کنند.

اما در سوی دیگر، کشورهایی که امتیازهای متوسط یا کمتری به دست آورده‌اند، عموماً کشورهایی هستند که مردم برای انجام فعالیت‌های خود مجبور به پرداخت رشوه به بوروکرات‌های دولتی هستند، افرادی که ممکن است در بخش‌های آموزشی برای مردم مشکل ایجاد کنند، یا بوروکرات‌هایی همچون افرادی که مسوول دادن گواهی‌نامه رانندگی هستند یا حتی یکی از بستگان یکی از افراد حکومتی. حتی اگر شما مجبور به دادن رشوه هم نشوید، نهایتاً با دولتی ناکارا، کند و غیر شایسته روبه‌رو هستید. کشورهایی که امتیازات پایینی به دست می‌آورند، عموماً کشورهایی هستند که سرمایه‌گذاری در آنها بسیار پیچیده و هزینه‌بر است، نیروی کار ماهر به سختی در آنها پیدا می‌شود و به سختی می‌توان به در اختیار بودن 24ساعته نیروی برق اتکا کرد. این کشورها جذابیت زیادی برای سرمایه‌گذاری خارجی ندارند و سرمایه داخلی آنها نیز به سادگی از کشور خارج می‌شود. اما اگر امتیازهای پایین در آزمون‌ها برای مدت زیادی ادامه پیدا کند چه می‌شود؟ این کشورها معمولاً مجموعه‌ای از پل‌های قدیمی، ساختمان‌های فرسوده، سرعت اینترنت پایین و نهایتاً رفاه محدود هستند. به‌طور متوسط کشورهایی که در 10 درصد پایین این آزمون‌ها هستند، درآمد و کارایی یک‌هشتم کشورهای 10 درصد بالا را در اختیار دارند.

فرای برخی کشورها که منابع طبیعی بسیار گستره‌ای دارند، مهم‌ترین دارایی یک کشور، ذهن مردمش است. درست است که آزمون‌های استاندارد همه چیز را درباره ذهن برای ما بیان نمی‌کنند، اما شواهد نشان می‌دهند که اطلاعات زیادی درباره وضعیت اقتصادی یک کشور در اختیار ما قرار می‌دهند. تقویت مهارت‌های ذهنی یک جامعه، می‌تواند رفاه جامعه را افزایش دهد و آزمون‌های استاندارد هر‌چند مشکلات زیادی دارند (و همیشه داشته‌اند) اما روشی مطلوب برای اندازه‌گیری این مهارت‌ها هستند.

 

برد-برد فکر کنید

یکی از هفت عادت مردمان موثر از دید پروفسور استیون کووی، تفکر برد-برد بود. از دید او یکی از مهم‌ترین کلیدهای موفقیت در کسب‌وکار این است که افراد سعی در بزرگ کردن کل کیک خود داشته باشند و نه تلاش در بزرگ کردن سهم خود از کیک. هم بزرگ کردن کیک و هم بزرگ کردن تکه فرد از آن، رفتارهایی منطقی از دید بازیگران اقتصادی هستند (حداقل در کوتاه‌مدت)، اما در کشورهایی که مردم بیشتر تمایل به بزرگ‌تر کردن کیک دارند، در نهایت کیک بزرگ‌تری خواهند داشت. اما چه چیزی باعث می‌شود افراد تمایل به این کار داشته باشند؟ پژوهش‌های زیادی در این زمینه انجام شده است و دانشمندان زیادی تلاش کرده‌اند تا مدلی برای این موضوع بیابند. بر اساس بسیاری از پژوهش‌هایی که انجام شده‌اند، افرادی که در آزمون GMAT امتیاز بالاتری کسب کرده‌اند، تمایل بیشتری به همکاری برای ایجاد یک سود دوجانبه دارند و افرادی که امتیازهای متوسطی در این آزمون به دست آورده‌اند، نتوانسته‌اند در چانه‌زنی‌ها، منافع دوطرفه را در نظر بگیرند. البته این نکته جالب است که میزان پیچیده بودن نوع معامله نیز در این زمینه موثر بوده و هرچه مساله پیچیده‌تر بوده است، افراد با امتیاز GMAT بالاتر، بهتر عمل کرده‌اند.

پس جمع‌بندی این‌گونه است که زوج‌هایی که هر دو امتیاز بالاتری در GMAT دارند، تمایل بیشتری به همکاری برای منافع دوطرفه دارند و هرچه مساله پیچیده‌تر می‌شود، این رویکرد تقویت می‌شود. بر همین اساس می‌توان در نظر گرفت که برای یک کشور که مسائل آن بسیار پیچیده است، هر چه امتیاز در آزمون GMAT بالاتر باشد، تمایل به ایجاد منافع مشترک از سوی افراد با GMAT بالاتر، بیشتر است.

IQ شما این‌قدرها هم مهم نیست

اما سوال اینجاست که اگر پاسخ این آزمون‌ها این‌قدر برای کشورها مهم است (ادعایی که اقتصاددانان و روانشناسان در سال‌های اخیر بسیار مطرح کرده‌اند)، پس چرا این همه افراد وجود دارند که موفقیت‌ها و دستاوردهای گسترده‌ای به دست آورده‌اند و تاثیرات زیادی بر جای گذاشته‌اند، اما در این آزمون‌ها نتوانسته‌اند به‌طور مناسبی عمل کنند؟ علاوه بر این همه ما افرادی را می‌شناسیم که در زندگی خود شکست خورده‌اند (فقیر، معتاد یا دارای عادات بد) و در آزمون‌های استاندارد، امتیازات بسیار بالایی به دست آورده‌اند. این نمونه‌ها چندان هم محدود نیستند و هر روز این افراد را در اطراف خود مشاهده می‌کنیم. افراد باهوشی را می‌بینیم که هیچ پولی ندارند و افراد نه‌چندان باهوشی را می‌بینیم که درآمد بسیار بالایی دارند. در نظر داشته باشید که در سطح فردی، پاسخ آزمون‌ها پیش‌بینی خوبی برای موفقیت در زندگی نیست.

دهه‌هاست که اقتصاددانان این موضوع را می‌دانند که ارتباط میان نتایج آزمون‌ها و درآمد بسیار ضعیف بوده و پر از استثنائات است. پس دانستن اینکه یک نفر در آزمون‌های هوشی چگونه عمل کرده است پیش‌بینی مناسبی از میزان درآمد او نیست. حال این حقیقت را در کنار این حقیقت قرار دهید که کشورهایی که نتایج بهتری در آزمون‌های استاندارد به دست می‌آورند، هشت برابر از کشورهایی که امتیاز پایینی به دست می‌آورند رفاه بیشتری دارند. به این موضوع پارادوکس هوش گفته می‌شود.

 

آیا برای شما امتیاز کشورتان مهم‌تر از امتیاز خودتان است؟

87اریک هانوشک و دنیس کیمکو تلاش کردند تا پاسخی قابل قبول به این سوال ارائه کنند. سال‌هاست که آژانس‌های بین‌المللی وضعیت ریاضیات، علوم و سواد خواندن را در کشورهای مختلف در نقاط مختلف جهان اندازه‌گیری می‌کنند. در سال‌های اخیر معروف‌ترین این آزمون‌ها، آزمون‌های PISA، TIMSS و PIRLS بوده‌اند که به صورت عمومی برگزار می‌شوند و نتایج آن نیز به صورت گسترده در اختیار عموم قرار می‌گیرد. هانوشک و کیمکو از نتایج این آزمون‌ها استفاده کردند و نتایج خود را در سال 2000 منتشر ساختند. نتیجه‌ای که هانوشک و کیمکو به دست آوردند در سال‌های آتی نیز بارها و بارها تایید شد. آن نتیجه این بود: نتایج این آزمون‌ها نسبت به میانگین سال‌های تحصیل، پیش‌بینی بهتری برای عملکرد اقتصادی است.

شاید نتیجه به‌دست‌آمده خیلی دور از ذهن نباشد. در بسیاری از کشورهای کمترتوسعه‌یافته، سال‌های تحصیل نشانگر مناسبی برای میزان تحصیل نیست، چون در بسیاری از این سال‌ها در واقع چیز زیادی نمی‌آموزید. اقتصاددانان و محققان آموزش دریافتند که در بسیاری از کشورهای فقیر، دانش‌آموزان کتاب ندارند و معلمان نیز عموماً غایب‌اند. علاوه بر این، در کشورهای کمترتوسعه‌یافته دانش‌آموزان با سوءتغذیه و بیماری درگیر هستند که در کشورهای توسعه‌یافته به ندرت دیده می‌شود.

اما هانوشک و کیمکو نتیجه دیگری نیز یافتند و آن این بود که امتیاز این آزمون‌ها ارتباط قوی‌تری با عملکرد اقتصادی کشورها دارد تا عملکرد اقتصادی افراد. آنها مشاهده کردند افرادی که در این آزمون‌ها امتیاز بالاتری به دست آورده‌اند، تنها کمی بیش از کسانی که امتیاز متوسط یا پایینی در این آزمون‌ها دریافت کردند، درآمد کسب می‌کنند. اما کشورهای با امتیازهای بالاتر، با سرعت بسیار بیشتری رشد کرده‌اند. همان‌طور که مشاهده شد، بازهم پارادوکس هوش خود را نشان می‌دهد.

شاید بتوان این پارادوکس را به گونه‌ای دیگر توضیح داد، شاید موضوعی که باعث این تفاوت می‌شود، ضریب فزاینده ذهنی یعنی یکی از تاثیرات جانبی مهارت‌های شناختی است. فردی که در آزمون‌های استاندارد امتیاز بالایی به دست می‌آورد شاید فقط فرد جذابی باشد، اما یک کشور یا یک جامعه که همه آنها از امتیاز بالایی برخوردار هستند می‌توانند دنیا را تغییر دهند.

شاید بتوان چند توضیح برای پارادوکس هوش ارائه کرد. اول این است که افرادی که هوش بالاتری دارند تمایل بیشتری به دریافت منافع بیشتر در آینده نسبت به دریافت منافع کمتر در حال دارند. این مورد در آزمایش‌های متعددی مشاهده شده است. مثلاً بعد از جنگ سرد و زمانی که ایالات متحده در حال کوچک‌سازی ارتش خود بود، این پیشنهاد به سربازان داده شد که یا با مقدار مشخصی پول خود را بازخرید کنند یا اینکه در طول مدتی طولانی‌تر، مزایای بیشتری به دست آورند. از آنجا که ارتش ایالات متحده اطلاعات مربوط به هوش سربازان خود را به دقت نگهداری می‌کرد، با بررسی اطلاعات مشاهده شد که افراد با هوش بیشتر تمایل بیشتری به دریافت مزایای بیشتر در مدت زمان طولانی‌تر دارند. اکنون بیش از 20 پژوهش وجود دارد که این ارتباط را تایید می‌کنند.

توضیح دیگر ریشه در نظریه بازی‌ها دارد. فرض کنید در یک بازی، دو نفر دو سوی یک پنجره نشسته‌اند. به فرد الف پنج دلار پول داده می‌شود. او می‌تواند این پنج دلار را بردارد و بازی را تمام کند یا اینکه کل آن یا بخشی از آن را از طریق پنجره به فرد ب بدهد. هر مقداری که از پنجره می‌گذرد، سه برابر می‌شود. یعنی اگر مثلاً فرد الف کل پنج دلار را به فرد ب بدهد، فرد ب 15 دلار دریافت می‌کند و اگر فرد ب دوباره 15 دلار را به فرد الف بازگرداند، فرد الف 45 دلار دریافت می‌کند. مشخص است که در این بازی اگر افراد به یکدیگر اعتماد کنند می‌توانند میزان پول دریافتی خود را تا حد زیادی بالا ببرند. این بازی در سطح گسترده‌ای با افرادی متفاوت با نتایج آزمون مختلف انجام شد. در نتیجه این بازی مشاهده شد که افرادی که امتیازهای بالاتری در آزمون به دست آورده بودند، تمایل بیشتری به اعتماد به یکدیگر داشتند و به همین دلیل می‌توانستند پول بیشتری به دست آورند. هنگامی که دو نفر امتیازهای پایینی داشتند، پول به‌دست‌آمده نیز پایین بود. اگر یک نفر هوش بالاتری داشت وضعیت کمی بهتر می‌شد ولی زمانی که هر دو نفر از هوش بسیار بالایی برخوردار بودند، پول خیلی بیشتری به دست می‌آوردند. در دوره‌های طولانی‌ای که این بازی انجام شد مشاهده شد وقتی دو نفر هر دو از هوش بالاتری برخوردارند، بیش از پنج برابر افراد متوسط پول به دست می‌آورند.

مورد دیگر نظریه حلقه O گروه‌هاست که پس از انفجار شاتل فضایی چلنجر ایجاد شد. 99 درصد شانس موفقیت برای یک شاتل بسیار خوب است، اما اگر شانس موفقیت همه قطعات شاتل 99 درصد باشد و شاتل از یک میلیون قطعه تشکیل شده باشد، شانس موفقیت شاتل 99 درصد به توان یک میلیون خواهد بود، یعنی صفر! یا فرض کنید شما چهار مهندس شاتل دارید. دو تا از آنها خوب هستند (99 درصد موفقیت) و دو تا از آنها معمولی هستند (50 درصد موفقیت) اگر یک مهندس خوب با یک مهندس معمولی کار کند، 99%×50% شانس موفقیت خواهید داشت، یعنی 49 درصد. اگر دو مهندس معمولی با هم کار کنند 25 درصد و اگر دو مهندس خوب با هم کار کنند 98 درصد شانس موفقیت دارید. پس هر چه افراد باهوش‌تری در اختیار داشته باشید، بهتر می‌توانید اقتصاد را که شبیه به یک شاتل چندین میلیون‌قطعه‌ای است، در اختیار آنها قرار دهید و امید داشته باشید که هرکس در هر نقطه‌ای که قرار دارد، بهترین عملکرد ممکن خود را داشته باشد. هر چه افرادی که در اختیار دارید، ضعیف‌تر و معمولی‌تر باشند، احتمال ایجاد مشکل برای اقتصاد شما بیشتر است و شانس شما برای موفقیت کاهش خواهد یافت.

در نهایت هم شاید بتوان گفت که افراد باهوش‌تر، زرنگ‌تر هستند. آنها بهتر می‌دانند که چه سیاست‌هایی برای آنها بهتر و چه سیاست‌هایی برای آنها بدتر است و سعی می‌کنند همیشه به سیاست‌های بهتر رای دهند. جونز معتقد است که افراد باهوش‌تر بهتر انتخاب می‌کنند و سعی می‌کنند بیشتر به سیاست‌های طرفدار اقتصاد بازار رای دهند.

دراین پرونده بخوانید ...