درسهای سخت تاریخ
میان تنگنای اقتصادی و ازهمگسیختگی سیاسی چه ارتباطی وجود دارد؟
چه زمانی بحرانهای اقتصادی میتواند ثبات سیاسی را بر هم بزند؟ نگرانیهای اقتصادی، بعد از بحران جهانی مالی که در سالهای 2007 تا 2009 روی داد، نهتنها باعث ایجاد واکنشهای سیاسی مانند جنبشهای برگزیت در بریتانیا شد بلکه باعث شد رئیسجمهور دونالد ترامپ بتواند حمایت مردم نواحیای را که دچار رکود اقتصادی بودند و عموماً نادیده گرفته میشدند به دست آورد. رکود بزرگ دهه 30 عواقب مخرب سیاسی زیادی در اروپا به همراه داشت. مطرح کردن این سوال با توجه به شرایط حساس اجتماعی که پاندمی کرونا به همراه داشته، خیلی بیربط هم نمیتواند باشد.
در طول دهه گذشته بسیاری از اقتصاددانان به پیامدهای سیاسی که بحرانهای اقتصادی میتوانند به همراه داشته باشند، علاقهمند شدهاند. مطالعهای که بر روی کشورهای اروپایی بعد از بحران مالی انجام شد، نشان داد که یک نقطه درصد (percentage point) افزایش در اشتغالزایی، باعث افزایش دو تا سه نقطه درصد در مشارکت انتخاباتی احزاب حاشیه میشود. اینکه یک عامل چگونه بر دیگری اثر میگذارد امری بسیار حساس و پیچیده بوده و اغلب نیازمند بررسی موشکافانه نیروهای اجتماعی است. سه مطالعه جدید بر روی فروپاشی دموکراسی در اروپا در دهههای 30 و 40 میلادی انجام شده تا ارتباط بین عوامل اقتصادی و سیاسی را مورد بررسی قرار دهد. این تحقیقات نشان میدهد چنانچه بحرانهای اقتصادی باعث وخیم شدن آسیبهای اجتماعی شود، نهادهای دموکراتیک بهطور جدی در معرض خطر قرار میگیرند.
سباستین دوئر از BIS، استفان گیسلر از بانک مرکزی آمریکا، خوزه لوئیس پیدرو از کالج سلطنتی و هانس یوکیم وُث از دانشگاه زوریخ تحقیق جدیدی بر روی یکی از تاریکترین فصلهای تاریخ انجام دادند. نتیجه این تحقیق نشان داد رکود بزرگ دهه 30 میلادی، باعث روی کار آمدن نازیها شد. این حزب در سال 1928 فقط 6/2 درصد از آرا را به دست آورده بود در حالی که در سال 1932 این سهم به 3/37 درصد افزایش یافت. البته مشکلات اقتصادی تنها عامل روی آوردن مردم به حزب نازی نبود. این محققان معتقدند بحران بانکی که در سال 1931 شروع شد، دو بانک وامدهنده بزرگ آلمان بانک دانات (Danatbank) و بانک درسدنر (Dresdner Bank) را به زمین زد و اهمیت تاریخی این اتفاق به حدی بود که در رای مردم تاثیر مستقیم گذاشت. شهرهایی که به این بانکها وابسته بودند، به دلیل مشکلات ایجادشده، شاهد کاهش 20درصدی درآمد در طول دوران بحران بودند. همزمان با بالا گرفتن بحران، حمایت از حزب نازی در مناطقی که ارتباط نزدیک با بانک دانات داشتند بیشتر از مناطقی بود که تحت تاثیر ورشکستگی بانک درسدنر بودند و در این مناطق آمار حزب نازی تغییر چشمگیری نداشت.
این محققان معتقدند دلیل چنین تفاوتی این بود که رئیس بانک دانات یک مرد یهودی به نام جیکوب گلدشمیت بود که هدف اصلی تبلیغات حزب نازی برای مقصر جلوه دادن یهودیها در ایجاد مشکلات اقتصادی آلمان بود. در حالی که مدیر بانک درسدنر از چنین اتهاماتی مبرا بود. فروپاشی بانک دانات تبدیل به بزرگترین دستاورد برای حزب نازی در شهرهایی شد که سابقه محاکمه اقلیت یهودی را داشته یا از حمایت حزبهای ضدیهودی برخوردار بودند. در چنین شهرهایی بود که پیام تبلیغاتی حزب نازی به خوبی دریافت شد. رکود بزرگ فرصتهایی را برای تندروها ایجاد کرد تا در محیطی مملو از مشقتهای اقتصادی، تبلیغات حزب نازی و تعصبات مذهبی که آن زمان در بین مردم بود، آدولف هیتلر به قدرت برسد.
در فرانسه نیز تاریخ به گونه دیگری تکرار شد. ایجاد فاصله اجتماعی در این کشور باعث فروپاشی دموکراسی در زمان جنگ با آلمانها شد. در سال 1940 فرانسه تحت اشغال سربازان آلمان، در مسیر بهبود اقتصادی پس از رکود اقتصادی قرار داشت. در ماه جولای همان سال پارلمان فرانسه به اعطای قدرت دیکتاتوری به مارشال فیلیپ پتن که قهرمان جنگ جهانی اول بود رای داد و او در رأس رژیمی خودکامه و دستنشانده آلمانها قرار گرفت. اما تحقیقی که توسط جولیا کیج، آنا داگورت و سومیترا جا از دانشگاه استنفورد و پولین گروسجین از دانشگاه نیو ساوت ولز انجام شد نشان داد که پتن از حمایت یکدستی در جامعه برخوردار نبود. تحقیقات آنها نشان داد که میزان آشنایی با پتن و نقش او در جنگ جهانی اول باعث شده بود که گروههایی از مردم نسبت به ارزشهای استبدادی او پذیرش بیشتری داشته باشند.
این محققان خاطرنشان میکنند که تقریباً نیمی از پیادهنظام فرانسه در جنگ وردن شرکت داشتند که هدایت آنها را بین ماههای فوریه تا آوریل 1916 پتن بر عهده داشت (جنگ تا ماه دسامبر و تحت هدایت سایر فرماندهان ادامه یافت). در آن زمان مردانی از یک منطقه معمولاً هنگهای فرانسوی را تشکیل میدادند. تجربه جنگ در وردن باعث شد که گروه بزرگی از یک منطقه تحت فرماندهی پتن باشند، در حالی که بسیاری دیگر از سربازان در جنگ فرماندهی او را تجربه نکردند. محققان معتقدند آن گروهی که تحت فرماندهی پتن بودند، توانستند یک ارتباط شخصی و حیثیتی با او برقرار کنند که ایدئولوژی آنها را شکل داد. مناطقی که سربازان آنها در جنگ وردن شرکت کردند و تحت فرماندهی پتن بودند نسبت به بقیه مناطق، 7 تا 10 درصد بیشتر با نازیهای آلمان همکاری کردند (و هشت درصد کمتر به مقاومت فرانسه پیوستند). در مقابل مناطقی که سربازان آنها در جنگ وردن جنگیدند ولی تحت فرماندهی پتن نبودند هیچگونه همکاری چشمگیری با آلمانیها نداشتند.
تحقیق جدید دیگری که توسط دارن اسموگلو از امآیتی، گیسپ دوفو از دانشگاه لستر، جیاکومو دو لوکا از دانشگاه یورک و جیانلوکا روسو از دانشگاه پمپئو بارسلونا انجام شد نشان داد شبکهای از اشخاص بانفوذ نیز در ایتالیا باعث سقوط این کشور در دامن فاشیسم شدند. در ایتالیا موج حمایت از فاشیسم بعد از جنگ جهانی اول شکل گرفت. به دنبال آن، حزب راست میانه از ترس سوسیالیستها، از موسیلینی حمایت کرد. نخبههای اقتصادی نقش مهمی در تامین مالی و هموار کردن راه برای به قدرت رساندن موسیلینی داشتند. بیشترین حمایت از فاشیستها در مناطقی بود که تعداد زیادی کارآفرین و سرمایهگذاران ملکی در آنجا زندگی میکردند.
نتایج اینچنینی نشان میدهد که بحران اقتصادی فقط در صورتی میتواند نهادهای دموکراتیک را نشانه بگیرد که نیروهای اجتماعی نتوانند عکسالعمل سریعی از خود نشان دهند. توجیههای مستبدانه باورپذیر برای مشکلات ایجادشده، نهتنها میتوانند تاثیر زیادی بر اراده رایدهندگان گذاشته و آنها را در مسیر نابودی یک سیستم سیاسی قرار دهند بلکه میتوانند باعث جذب افراد بانفوذ و تشویق آنها برای شکستن هنجارهای حاکم شوند. وقتی یک شوک اقتصادی به کشور وارد میشود، بهبود شرایط موجود باید اولویت اصلی دولت باشد و این روند نباید به همین نقطه ختم شود. برگشت کامل به شرایط عادی، در قدم اول نیازمند اطلاعرسانی و شفافسازی در خصوص چرایی و چگونگی شکل گرفتن این بحران و در گام بعدی نیازمند هوشیاری کامل نسبت به احتمال شکل گرفتن تلاشهایی برای به خطر انداختن دموکراسی است.
منبع : اکونومیست