شناسه خبر : 38465 لینک کوتاه

بالاترین مصلحت

وقتی از منافع ملی حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟

 

فریده اسکندری  / تحلیلگر اقتصاد

نخستین‌بار «آرمان ژان دو پلسی دو ریشیلیو» صدراعظم فرانسه در عصر لویی سیزدهم که در تاریخ با عنوان «کاردینال ریشیلیو» و «عالیجناب سرخ‌پوش» معروف است، اصطلاح «منافع ملی» را وارد ادبیات سیاسی کرد. او را به این جهت عالیجناب سرخ‌پوش می‌خواندند که همواره ردایی سرخ بر تن داشت. اگر رمان «سه تفنگدار» نوشته الکساندر دوما را خوانده باشید، کاردینال ریشیلیو یکی از شخصیت‌های اصلی این رمان است و جز این، در مورد کارآمدی و زیرکی وی داستان‌ها سراییده شده و در بسیاری داستان‌های نقل‌شده از این دوره نقش منفی را بر عهده دارد. اما چه اتفاقی افتاد که عالیجناب سرخ‌پوش که سیاستمداری جاه‌طلب بود و همواره با «ماری مدیچی» مادر لویی سیزدهم برای کسب قدرت بیشتر می‌جنگید، نخستین تبیین‌کننده «منافع ملی» شد؟

 

ریشه‌های ایده منافع ملی

در اواسط قرن شانزدهم، اروپا به شدت درگیر جنگ خانگی بود. این قاره پس از فروپاشی امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی وارد دوره‌ای شد که بیشتر حول دو محور «پادشاه» و «پاپ» دور می‌زد. پادشاه قدرت سیاسی داشت و پاپ قدرت دینی. مشروعیت دینی پادشاه از پاپ اخذ می‌شد و قدرت سیاسی پادشاه هم به میزان همبستگی که با کلیسا و فئودال‌ها داشت ارتباط می‌یافت. اما در هیچ‌کدام از آنها منافع ملی -‌‌یعنی تامین منافع دولت و کشور‌-‌ تعریف نشده بود. منافع پادشاه لزوماً منافع کشور نبود و منافع پاپ هم ایدئولوژیک بود و در راستای کلیسای جهانی کاتولیک. در این شرایط «مارتین لوتر» مذهب پروتستان را به‌طور رسمی اعلام کرد و علاوه بر جنگ خانگی در اروپا، جنگ مذهبی هم تشدید شد. ماجرا در سال 1517 آغاز شد، زمانی که مارتین لوتر 95 اصل خود را بر سردر کلیسای ویتنبرگ کاسل چسباند و بر رابطه مستقیم فرد با خداوند تاکید کرد؛ در نتیجه؛ آگاهی فردی به عنوان کلیدی برای رستگاری پیشنهاد شد. در اثر این تغییرات، تعدادی از فئودال‌ها فرصت را غنیمت شمردند و با استقبال از پروتستانتیسم و تحمیل آن بر جامعه تحت پوشش خود و ضبط زمین‌های کلیسا، به دنبال تقویت اقتدار خود برآمدند. به این ترتیب جنگی مخوف آغاز شد که هیچ‌کس یارای توقف آن را نداشت. هر طرف، دیگری را بدعت‌گذار نامید و در حالی که جدل‌های فرقه‌ای و سیاسی مخلوط شده بود، عدم توافق می‌توانست به زندگی یا مرگ ختم شود.  موانعی که جدل‌های داخلی و خارجی را از هم جدا می‌کرد فروریخت، همچنان که حکام در کشمکش‌های مذهبی از طیف رقیب در همسایگی داخلی پشتیبانی می‌کردند که غالباً خونین هم بود، اصلاحات پروتستانی مفهوم نظم جهانی را که تا آن زمان با «دو شمشیر» مقام پاپی و امپراتوری نگه داشته شده بود تخریب کرد. نزاع گسترده میان سیاستمداران و اهالی کلیسا که بیش از یک قرن به طول انجامید به یک بن‌بست واقعی تبدیل شد و هیچ‌کس راه‌حلی برای عبور از این شرایط نمی‌دانست. در چنین شرایطی عالیجناب سرخ‌پوش ظهور کرد و با طرح نظرات خود نقطه پایانی بر اختلافات خونین سیاستمداران و مذهبیون گذاشت. او فردی بود با ویژگی‌های خاص که هم سیاستمداران قبولش داشتند و هم مذهبیون کلیسا. آرماند ژان دو پلسی، کوچک‌ترین پسر از یک خانواده اصیل بود که در ابتدا وارد حرفه نظامی‌گری شد اما پس از آنکه برادرش به‌طور غیرمنتظره از اسقفی لوشون استعفا داد، تغییر رشته داد و وارد الهیات شد زیرا آن را یک حق خانوادگی می‌دانست.

دیری نپایید که در کلیسای کاتولیک و دولت فرانسه پیشرفت کرد و در سال ۱۶۲۴ به مقام کاردینالی دست یافت. زمانی که به این مقام رسید، بالاترین عضو شورای خبرگان پادشاه شد. او تقریباً برای دو دهه این نقش را ایفا کرد تا آنکه صدراعظم فرانسه و قدرت پشت سلطنت و نابغه طرح مفهوم جدید سیاستمداری متمرکز و سیاست خارجی بر اساس توازن قوا شد. آنچه کاردینال ریشیلیو مطرح کرد در ایتالیای قرن شانزدهم مطرح شـده بود اما کشیش فرانسوی آن را گسـترش داد. او دولت را یک موجود انتزاعی و دائمی می‌دانست که وجودش ضروری است و حفظ قدرت و دولت از هر مصلحتی بالاتر است. ایده منافع ملی از همین اندیشه بیرون آمد و کاردینال، دولت را تنها نهادی دانست که می‌تواند فراتر از همه نیروها، از منافع ملی حمایت کند. به این ترتیب، تجربه جنگ داخلی به ویژه در بعـد مـذهبی‌اش، بسـیاری را بر آن داشت تا عدالت و نظم را در بقا و دوام دولت تصور کنند که می‌تواند مصـالح عـالی و منافع ملی را پاسداری کند. بـر ایـن اسـاس برتـری و اولویـت حفـظ و تضـمین دوام و بقـای دولـت و حکومت بر هر چیز دیگری، توجیه عقلی، اخلاقی و مذهبی داشته و دولت تجلی خیر عام و مصـالح عمـوم و محـور و نماینـده کامـل منـافع همگانی قلمداد شد. به این ترتیب کاردینال ریشیلیو دولت نوپا را به عنوان ابزار سیاست عالی به خدمت گرفت. او قدرت را در پاریس متمرکز کرد و برای به تصویر کشیدن اقتدار حکومت به اقصی نقاط پادشاهی مباشران یا سرپرستان حرفه‌ای را درست و در جمع‌آوری مالیات کارایی ایجاد کرد و قاطعانه اقتدار محلی سنتی اشراف قدیمی را به چالش کشید. اعمال قدرت سلطنتی هم توسط پادشاه به عنوان نماد حاکمیت دولت و بیان منافع ملی، ادامه یافت. ریشیلیو آشوب اروپای مرکزی را نه به عنوان اینکه از کلیسا دفاع کند بلکه آن را به عنوان ابزاری می‌دید تا برتری امپراتوری هابسبورگ را امتحان کند. با آنکه پادشاه فرانسه را از قرن چهاردهم به بعد به عنوان «کاتولیک‌ترین پادشاه» می‌شناختند اما فرانسه بر اساس ارزیابی بی‌روح منافع ملی در یک حرکت مخفیانه اما بعداً آشکار به حمایت از ائتلاف (شاهزاده‌نشین سوئد، پروس و آلمان شمالی) پرداخت. عالیجناب سرخ‌پوش به عنوان یک کاردینال در مقابل گلایه‌هایی که او را موظف در برابر هتک حرمت کلیسای مرکزی کاتولیک و جهانی می‌دانستند -‌‌که علیه شاهزاده‌نشین‌های شورشی پروتستان اروپای شمالی و مرکزی همراه با کلیسای کاتولیک صف‌بندی کند‌- وظیفه خودش را به عنوان یک وزیر، دنیایی و سیاسی تلقی می‌کرد با آنکه این وظیفه را آسیب‌پذیر می‌دانست. رستگاری ممکن است هدف شخصی‌اش باشد اما به عنوان یک دولتمرد در مقابل موجودیت سیاسی که روحی ابدی برای بازخریدن [گناهانش] ندارد مسوول بود. او می‌گفت، «انسان فناناپذیر است، رستگاری‌اش در آخرت است. دولت فناناپذیری ندارد، رستگاری‌اش یا اکنون است یا هیچ‌وقت». ریشیلیو چندپاره شدن اروپای مرکزی را به عنوان یک ضرورت سیاسی و نظامی می‌فهمید. تهدید اصلی برای فرانسه استراتژیک بود، نه دینی یا متافیزیکی: یک اروپای مرکزی متحد در موقعیتی خواهد بود تا بر بقیه قاره تسلط یابد. در نتیجه، منافع ملی فرانسه ایجاب می‌کرد مانع تحکیم اروپای مرکزی شود. فرانسه با حمایت از زیاد شدن دولت‌های کوچک در اروپای مرکزی و تضعیف اتریش به اهداف استراتژیک خود دست یافت. در واقع زیربنای فکری «منافع ملی» با این تفکرات بود که پا گرفت. به این ترتیب می‌توان گفت منافع ملی بدون تعریف دقیق از «دولت-ملت» جایگاهی ندارد. شاید خود ریشیلیو نمی‌دانست با تعریف «منافع ملی» عملاً فونداسیون «دولت-ملت» را به‌هم می‌ریزد. او در واقع بنیانگذار سیستم نوین دولتی بود.

 

منافع ملی در کشور ما

سخن گفتن درباره منافع ملی بسیار پیچیده و حساس است و در شرایط فعلی برخلاف گمان بسیاری از افراد به راحتی قابل تبیین نیست. منافع ملی عملاً گره در بسیاری از مباحث دارد و تا گره این مباحث باز نشود، منافع ملی هم به راحتی تبیین نخواهد شد. راهبرد منافع ملی قبل از هر چیز به توانایی در ارزیابی روابط قدرت بستگی دارد. شناخت قدرت و ارزیابی توانایی‌های طرف مقابل کشوری را که به دنبال منافع ملی است وادار می‌کند تا منطقی را بر این روابط حاکم کند. در اصل، منافع ملی چارچوبی منطقی بر رفتار دولت‌ها حاکم می‌کند. این نکته را ریشیلیو از نگاه هندسی به خوبی بیان می‌کند و می‌گوید، «منطق ایجاب می‌کند که چیزی که حمایت می‌شود و نیرویی که آن را حمایت می‌کند در یک نسبت هندسی با هم باشند». واقعیت‌های جهان بسیار سخت است. کسی که واقعیت‌ها را نبیند و بر اساس ایده‌آل‌ها و آرمان‌های خود حرکت کند، در مسیر دچار بحران می‌شود. ایده‌پرداز منافع ملی یک واقعیت سخت را چنین بیان می‌کند، «در موضوع دولت، کسی که قدرت دارد غالباً برحق است و کسی که ضعیف است فقط به سختی می‌تواند در نگاه اکثریت جهان از خطا مصون بماند». در نگارش این نوشته از مقاله «بازخوانی دکترین مصلحت دولت در پرتو نظریه تعادل» نوشته مهناز بیات کمیتکی و مهدی بالوی که در «فصلنامه پژوهش حقوق عمومی» منتشر شده و همچنین مقاله «منافع ملی چیست؟» نوشته منصور بیطرف که در هفته‌نامه تجارت فردا به چاپ رسیده استفاده شده است.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها