لیبرالهای پس از جنگ
قواعد رالز
یک تعریف از لیبرال فردی است که از حقوق فردی حمایت و با قدرت مصلحتی مخالفت میکند. اما این تعریف به شما نمیگوید چه حقوقی اهمیت دارند. به عنوان مثال، برخی از پویشگران میگویند قصد دارند افراد دوجنسه، زنان و اقلیتها را از چنگ هنجارهای اجتماعی، نظام سلسله مراتبی و زبان ظالمانه نجات دهند.
یک تعریف از لیبرال فردی است که از حقوق فردی حمایت و با قدرت مصلحتی مخالفت میکند. اما این تعریف به شما نمیگوید چه حقوقی اهمیت دارند. به عنوان مثال، برخی از پویشگران میگویند قصد دارند افراد دوجنسه، زنان و اقلیتها را از چنگ هنجارهای اجتماعی، نظام سلسله مراتبی و زبان ظالمانه نجات دهند. مخالفان آنها میگویند این کار به معنای محدود کردن گفتار و کردار افراد است و به عنوان مثال جلوی بحثهای صادقانه در مورد جنسیت یا تقلید از فرهنگ اقلیتها را میگیرد. طرفداران این نوع «سیاست هویتی» ادعا میکنند در برابر قدرت ناعادلانه از حقوق افراد دفاع میکنند. اما مخالفان آنها نیز همین ادعا را دارند. اگر دو طرف ادعا میکنند لیبرال هستند آیا میتوان گفت این کلمه اصلاً معنایی دارد؟
این مساله تازهای نیست. آیزایا برلین (Isaiah Berlin) در سال 1958 در آکسفورد خط گسست اصلی در تفکر لیبرال را شناسایی کرد. گروهی طرفدار آزادی «منفی» هستند که در آن کسی حق دخالت در امور دیگری را ندارد. لیبرالهای منفی در پی آن هستند که هیچکس ملک همسایه را به زور تصاحب نکند یا هیچ محدودیت قانونی برای بیان اعمال نشود. در مقابل این گروه، طرفداران آزادی «مثبت» قرار میگیرند که افراد را توانمند میسازد تا به دنبال زندگی تکاملبخش و خودمختار باشند حتی اگر این کار مستلزم مداخله باشد. آزادی مثبت در صورتی آشکار میشود که دولت شهروندان را آموزش دهد. شاید حتی دولت مجبور شود محصولات مضر مانند وامهای ربوی را ممنوع سازد (چیزهایی که ممکن است افراد کاملاً آزاد انتخاب کنند).
آقای برلین نوعی تردستی زیرکانه را در آزادی مثبت پیدا کرد که میتوان از آن سوءاستفاده کرد. او که در سال 1909 در ریگا (پایتخت لتونی) متولد شده بود در طول انقلابهای سال 1917 در روسیه زندگی کرد. آن تجربه نوعی احساس «وحشت دائمی از خشونت» به او داد. در سال 1920 خانواده او به لتونی بازگشتند و به دنبال آن پس از تحمل آسیبهای ناشی از احساسات ضدیهودی به بریتانیا رفتند. درست در زمانی که حرفه دانشگاهی او رو به پیشرفت گذاشته بود اروپا تحت سلطه و هدف نازیسم و کمونیسم قرار گرفت.
طبق مفهوم آزادی مثبت، دولت به طور منطقی به افراد کمک میکند تا بر شرارتهای درونی و ذهنی خود غلبه کنند. این امر به دولت اجازه میدهد بدون توجه به آنچه مردم میگویند تصمیم بگیرد آنها چه میخواهند و سپس همان را به نام آزادی به زور به آنها تحمیل کند. فاشیسمها و کمونیستها معمولاً ادعا میکنند که حقیقت بزرگتر را یافتهاند، پاسخی به تمام سوالات اخلاقی که فقط خود را برای کسانی آشکار میسازد که به اندازه کافی تخصص و آگاهی دارند. بنابراین چه نیازی به انتخاب فردی وجود دارد؟ به استدلال برلین اگر حقیقت آشکارشده به یک هویت گروهی مانند یک طبقه، دین یا نژاد تعلق داشته باشد خطر انحراف آزادی بسیار تشدید میشود.
رد آزادی مثبت به معنای رد کل دولت نیست بلکه پذیرش این واقعیت است که بین امور مطلوب بدهبستانهایی وجود دارد. به عنوان مثال در پاسخ به این استدلال که بازتوزیع پول در میان فقرا آزادی عمل آنها را افزایش میدهد چه باید گفت؟ برلین در پاسخ میگوید «آزادی را نباید با شرایط اعمال آن خلط کرد. آزادی، آزادی است نه برابری یا انصاف یا عدالت یا فرهنگ یا رضایتمندی انسانی یا یک وجدان آرام». تعداد اهداف بسیار زیاد و آنها اغلب با یکدیگر در تضاد هستند بنابراین هیچ دولتی نمیتواند بدون اشتباه در میان آنها دست به انتخاب بزند. به همین دلیل است که افراد باید آزاد باشند تا خود درباره اجزای تشکیلدهنده یک زندگی خوب تصمیم بگیرند.
با این حال تعیین دامنه صحیح آن نوع آزادی همیشه چالشی بزرگ بوده است. «اصل آسیب» میتواند یک نشانه راهنما باشد. دولتها در انتخابها دخالت میکنند فقط تا اندازهای که مانع آسیب رسیدن به دیگران شوند. اما این قاعده برای اعمال قدرت کافی نیست چراکه لیبرالها اجازه وقوع «آسیبهای» فراوانی را میدهند. به عنوان مثال ممکن است یک کارآفرین با ورشکسته کردن یک کسبوکار موجود به آن آسیب بزند. جان رالز (John Rowls) فیلسوف دانشگاه هاروارد در سال 1971 بزرگترین تلاش قرن 20 را برای تعیین مرز بین دولت و افراد به عمل آورد.
نظریه عدالت
کتاب رالز با عنوان «نظریه عدالت» با فروش بیش از نیم میلیون نسخه روحی دوباره در فلسفه سیاسی دمید و تا دههها بحثهایی را در میان لیبرالها برانگیخت. این کتاب یک آزمایش فکری به نام نقاب جهل (The Veil of Ignorance) را بیان کرد. در پشت نقاب، افراد از استعدادها، طبقه، جنسیت یا حتی نسل تاریخی خود آگاهی ندارند. رالز فکر میکرد اگر بدانیم مردم در پشت نقاب با چه چیزهایی موافقت میکنند میتوانیم بگوییم چه چیز عادلانه است.
برای شروع، رالز میگوید افراد گستردهترین شکل «آزادیهای اساسی» را مطرح میکنند که میتوان به طور مساوی برای همه فراهم کرد. آزادیهای اساسی حقوقی ضروری برای انسانها هستند تا آنها بتوانند توان منحصربهفرد تعلق اخلاقی خود را به اجرا گذارند. درست همانند عقیده برلین که میگفت قدرت انتخاب بین آرمانهای متناقض برای وجود انسان ضروری است، رالز استدلال میکرد که توانایی تعلق به انسان ارزش میدهد. بنابراین آزادیهای اساسی، آزادی تفکر، تعلق، شغل و میزان محدودی از مالکیت شخصی را دربر میگیرند. اما حقوق گسترده مالکیت یعنی انباشت نامحدود ثروت مجاز نیست. رالز عقیده داشت نقاب جهل دو اصل را برای تنظیم بازارها ارائه میدهد. اول، برای کسب جایگاه اجتماعی و ثروت همگان باید فرصت برابر داشته باشند. دوم، نابرابری فقط در صورتی مجاز است که به نفع کمبرخوردارترین افراد تمام شود. این قاعده با عنوان «اصل تفاوت» نامگذاری شد. اگر قرار است ثروتی تولید شود باید آن ثروت به سمت پایین جریان یابد. به گفته رالز فقط چنین قاعدهای میتواند جامعه را به شکل یک ماجراجویی همگانی بین مشارکتکنندگان علاقهمند حفظ کند. حتی فقیرترین افراد میدانند که موفقیت دیگران نهتنها آنها را کنار نمیزند بلکه به آنان کمک خواهد کرد. رالز در فلسفه خود که آن را عدالت به عنوان انصاف میخواند بیان میکند «انسانها میپذیرند در سرنوشت یکدیگر شریک باشند.»
اقبال عمومی
رالز اقبال عمومی به کتابش را مدیون هماهنگی آن با فرهنگ سیاسی و دانشگاهی از جمله جنبش حقوق مدنی و مخالفت با جنگ ویتنام میدانست. این کتاب نشان داد که لیبرالیسم جناح چپ محصول رویاهای کولیها در میان دود ماریجوانا نبود بلکه ریشه آن را میتوان در فلسفه جدی و واقعی پیدا کرد. امروزه از موضوع نقاب جهل بیشتر برای طرفداری از بازتوزیع بیشتر استفاده میشود.
نکته جالب توجه آن است که از سال 1971 جهان ثروتمند در جهت مخالف حرکت کرده است. دولتها که قبلاً دولت رفاه را ساخته بودند شروع به مقرراتزدایی از بازارها کردند. قوانین مالیات پردرآمدها برداشته شد، مزایای رفاه کاهش یافت و نابرابری شدت گرفت. درست است که احتمالاً فقرا از مزایای رشد بهرهمند شدند اما اصلاحطلبان دهه 1980 به ویژه مارگارت تاچر و رونالد ریگان از مکتب رالز پیروی نمیکردند. شاید آنها از رابرت نوزیک (Robert Nozick) اندیشمند معاصر رالز در هاروارد الهام گرفته باشند.
کتاب نوزیک با عنوان «هرج و مرج، دولت و آرمانشهر» که در سال 1974 انتشار یافت نظریه عدالت بازتوزیعی رالز را به باد انتقاد گرفت. لیبرالیسم رالز حقوق مالکیت را تضعیف میکرد اما لیبرالیسم نوزیک آن را برجسته میکرد. به گفته او شکلهای دیگر آزادی بهانهای برای ارعاب غیراخلاقی افراد بودند. مردم مالک استعدادهایشان هستند و نمیتوان آنها را مجبور کرد ثمره استعداد خود را با دیگران شریک شوند.
نوزیک حتی در مورد ثبات و انسجام عدالت توزیعی تردید داشت. فرض کنید توزیع ثروت امری عادلانه باشد. سپس فرض کنید تعداد زیادی از مردم هرکدام 25 سنت برای تماشای بازی بسکتبال آقای چمبرلین (Chamberlain)، قهرمان NBA آن زمان، میپردازند. در این حالت یک توزیع جدید اتفاق میافتد که آقای چمبرلین ثروتمند نیز در آن قرار دارد. در این گذار مردم با منابعی که متعلق به آنهاست (اگر توزیع اولیه عادلانه باشد) به یک مبادله کاملاً داوطلبانه وارد میشوند. بنابراین توزیع مرحله بعدی چه مشکلی دارد؟ نوزیک میگوید که آزادی الگوها را برهم میزند. برای عدالت نمیتوان یک نوع ترجیحی از توزیع ثروت را خواستار شد.
کارهای او به پیدایش فلسفهای در طرفداری از دولت کوچک منجر شد. امری که در آن زمان در حال وقوع بود. فردریک هایک اندیشمند مورد علاقه خانم تاچر در سال 1974 جایزه نوبل اقتصاد را از آن خود کرد و دو سال بعد این جایزه به میلتون فریدمن رسید. اما با وجود اینکه جهان گرایش به سمت راست پیدا کرده بود هیچگاه به اندازه کافی به فلسفه نوزیک نزدیک نشد. کتاب «هرج و مرج، دولت و آرمانشهر» خواهان یک دولت حداقلی «نگهبان شب» بود که از حقوق مالکیت دفاع میکند. اما مخارج گسترده دولت، مالیات و مقرراتگذاری همچنان پابرجا ماندند. حتی آمریکا با وجود نابرابریهایش بیشتر با مکتب رالز همسویی دارد.
خیلی آرمانی
برخی از سرسختترین منتقدان رالز برخورد او با نابرابری نژادی و جنسیتی را هیاهویی نامربوط میدانستند. رالز و نوزیک هردو پیرو «نظریه مطلوب» (Ideal Theory) بودند که به جای تصمیم در مورد چگونگی رفع بیعدالتیهای موجود فقط بیان میکرد یک جامعه کامل چگونه است. به عنوان مثال، مشخص نیست که آیا اصل برابری فرصت رالز اجازه اجرای اقدامات مثبت یا هرگونه تبعیض مثبت را میدهد یا خیر. رالز در سال 2001 نوشت که «مشکلات جدی ناشی از تبعیضها و تفاوتها در دستور کار عدالت به معنای انصاف قرار نمیگیرد». نوزیک اذعان داشت که دیدگاهش در مورد حقوق مالکیت فقط در صورتی کاربرد دارد که در نحوه تملک داراییها هیچ بیعدالتی (از قبیل بردهداری یا تملک اجباری زمین) وجود نداشته باشد.
همچنین رالز به جای پرداختن به سیاستهای روزمره بیشتر به نهادها توجه میکرد. در نتیجه فلسفه او در مورد مسائل امروزی سکوت میکند. به عنوان مثال، فمینیستها عقیده دارند او نظر و دیدگاهی در مورد خانواده ندارد. تنها توصیه او آن است که تعامل بین مردان و زنان باید داوطلبانه باشد. این نظریه به جنبشی که میگوید هنجارهای اجتماعی انتخاب افراد را مشروط میسازند کمکی نمیکند. قطعاً مکتب رالز در پشتیبانی از سیاست هویت حرفی برای گفتن ندارد. چپگرایان امروزی گفتار را همانند نوعی اعمال قدرت میبینند که در آن استدلالات را نمیتوان از هویت گوینده جدا دانست. سخنرانانی که مفاهیم مردسالاری یا حقوق ویژه سفیدپوستان را به چالش نکشند یا کسانی که ادعا میکنند هنجارهای جنسیتی قراردادی نیستند، در برخی از دانشگاهها به عنوان افرادی پرخاشگر و متجاوز تلقی میشوند که باید از سخنرانی آنها جلوگیری کرد. تعریف «مرد فهم کردن» (Mandplaining) در حال تغییر است تا نشان دهد مردان به طور کامل و حتی به صورت نوشتاری عقایدی را بیان میکنند که هیچکس مجبور نیست آنها را بخواند. گفته میشود استدلالها باید در «تجربیات زنده» ریشه داشته باشند.
یک جامعه لیبرال مکتب رالز اینگونه نیست. رالز بر این مفهوم اتکا داشت که انسانها یک خرد مشترک بیغرض دارند که میتوان با فکر کردن درباره نقاب جهل به آن رسید و با آزادی بیان آن را تقویت کرد. اگر نتوان استدلالات را از هویت جدا کرد و اگر گفتمان میدان جنگی باشد که در آن گروهها برای کسب قدرت مبارزه میکنند این پروژه از همان ابتدا محکوم به شکست خواهد بود.
رالز عقیده داشت که ثبات یک جامعه مطلوب به «اجماع همپوشان» (Overlapping Consensus) بستگی دارد. همه افراد باید به اندازه کافی به پلورالیسم معتقد و متعهد باشند تا بتوانند در پروژه دموکراتیک مشارکت کنند حتی اگر مخالفان آنها بر مسند قدرت باشند. سیاست دوقطبی آمریکا، بریتانیا و سایر نقاط که در آن هیچ طرفی نمیتواند دیدگاههای دیگری را تحمل کند با آن وضعیت مطلوب در تضاد است.
هرچه هویت یک گروه بیشتر و بالاتر از ارزشهای جهانی قرار گیرد این تهدید شدیدتر میشود. در آمریکا برخی چپگرایان کسانی را که دیدگاههای آنها را پذیرفتهاند «از خواب بیدارشدگان» مینامند. برخی از طرفداران دونالد ترامپ که حزب جمهوریخواه را از مکتب لیبرل نوزیک دور کردهاند میگویند «قرص قرمز» مصرف کردهاند (اشارهای به فیلم ماتریس که در آن قرص قرمز باعث میشود شخصیتها ماهیت واقعی حقیقت را تشخیص دهند). در هر دو حالت، گفتمانها بیانگر وجود نوعی خرد پنهان است که تنها افراد بیدار شده آن را کشف میکنند. بنابراین، بیجا نخواهد بود که بگوییم اینگونه وحی و الهام باید لزوماً کاملاً آزادانه باشد. برلین هشدار میداد که این استدلال اولین گام به سمت استبداد خواهد بود.
خبر خوب آن است که پلورالیسم و ارزشهای واقعی لیبرال هنوز پرطرفدارند. بسیاری از مردم دوست دارند به عنوان فرد شناخته شوند نه به عنوان بخشی از یک گروه. آنها به آنچه گفته میشود توجه دارند نه صرفاً به کسی که آن را میگوید. بسیاری از نظرات در مورد زندگی عمومی بیانکننده فضای رسانههای اجتماعی یا دانشگاههاست نه کل جامعه.
اکثر دانشجویان چپگرایی تندروانه دانشگاه را قبول ندارند. هنوز حامیان دموکراسی لیبرال به خوبی به خاطر دارند که لیبرالهای بزرگ پس از جنگ همه به گونهای بر این تاکید داشتند که چگونه افراد باید آزاد باشند تا بتوانند در برابر سلطهگری گروههای بزرگ مقاومت کنند. این مطمئناً همانجایی است که تفکر لیبرال آغاز میشود.