بیکاری و خلاقیت بشر
رشد بازار کالاهای هنری
در سریال تلویزیونی بریتانیایی «تعمیرگاه» نجارها، کارگران بافندگی و مکانیکها ارثیههایی را که خانوادهها به کارگاهشان میآورند تعمیر میکنند. جذابیت سریال زمانی است که آنها هنر خود را برای بازسازی این عتیقهها به کار میبرند و به دنبال آن هیجان احساسی و اشکهایی میآید که صاحب آن کالا پس از دیدن نتیجه کار از خود نشان میدهد.
شاید موضوع صنعتگری صرفاً یک بحث نوستالژیک نباشد. در مقالهای جدید که در نشریه سالنامه مدیریت به چاپ رسید پنج استاد دانشگاه به بررسی این موضوع میپردازند که چگونه هنر و صنعتگری میتواند راهی برای سازماندهی مجدد کار باشد. آنها هنر را «یک رویکرد انسانی در قبال کار» تعریف میکنند «که مشارکت انسان را بر کنترل ماشینی ارجح میداند». هنر (یا صنعتگری) به مهارتهای ویژه نیاز دارد؛ یک رویکرد همهجانبه است که کل محصول و نه تکتک اجزای آن را دربر میگیرد؛ و دیدگاهی است که در آن فرد خود را وقف کار و بر منافع جامعه تمرکز میکند. مفهوم صنعتگری بر تماس انسانی و قضاوت فردی تاکید دارد.
در اصل، مفهوم صنعتگری ظاهراً در تضاد با اخلاقیات رایج مطالعات مدیریتی است که طبق گفته دانشگاهیان به بهرهوری و تداوم کار اولویت میدهند. فردریک ونیزلو تایلور پیشگام عرصه مطالعات مدیریتی همواره با یک ساعت زمانشمار کار میکرد و عقیده داشت کارگران انسانی ماشینهایی ناکارآمد و بهطور بالقوه نافرمان هستند. از دیدگاه او مهارتهای هنری پیشپاافتاده و سنتگرایانه بودند.
جدال بین هنر و کارایی اولین بار در قرن 19 و زمانی آشکار شد که تولیدکنندگان بریتانیایی ناگهان با رقابت از آن سوی اقیانوس اطلس روبهرو شدند. در آن زمان بنگاهها «نظام آمریکایی» را برگزیدند که در آن از قطعات استاندارد استفاده میشد. این فنون در ابتدا برای تولید اسلحه بهکار میرفت اما موفقیت جهانی چرخخیاطی سینگر (Singer) توان بالقوه ابزاری را که به تولید انبوه رسیده بود به رخ کشید. فرآیند جدال به دو شکل واکنشهایی را پدید آورد: ابتدا به شکل جنبش «هنر و صنعتگری» در اواخر قرن 19 و سپس در جنبش «کوچک زیباست» در دهه 1970. اکنون که مردم از اثرات زیستمحیطی صنایع متعارف آگاه میشوند جنبش سوم صنعتگری شکل میگیرد.
برای کسانی که به کار هنر و صنعتگری روی میآورند دو بازار بالقوه وجود دارد. اولین بازار از وجود مشتریانی ناشی میشود که حاضرند برای کالاهایی که کیفیت برتری دارند پول بیشتری بپردازند. این بازار کوچک از طراحی مد تا تولید نوشیدنی و نانواییهایی را که نانهای هنری میپزند دربر میگیرد. هرچه فرآیند خودکارسازی به بخشهای مختلف صنعت بیشتر نفوذ کند این بازار کوچک جذابیت و تجمل بیشتری به دست میآورد. مالکیت کالایی که به طور انبوه تولید نمیشود نوعی «ارزش خودنمایی» ایجاد میکند. بازار دوم محصول حضور مصرفکنندگانی است که علاقهمندند از طریق خرید کردن از کارگران محلی حمایت کنند یا با سپردن کالاهای خود به دستان صنعتگران برای ترمیم یا بازیافت از اثرات منفی زیستمحیطی خود بکاهند.
از نظر کارگران، صنعتگری از آن جهت جذاب است که به آنها این خودمختاری را میدهد تا انتخابهایی خلاقانه انجام دهند و رضایت شغلی خویش را چند برابر سازند. از این جهت، صنعتگری میتواند برای کل بازار کار نویدبخش باشد. بگذارید دستگاهها به طور خودکار کارهای تکراری و کسلکننده را انجام دهند و کارگران صرفاً بر مهارتها، قضاوتها و تخیلاتشان تمرکز کنند. نویسندگان مقاله برای ذکر نمونه به جنبش «چابکی» در بخش نرمافزارها اشاره میکنند. این صنعت کانون تحولات فناوری است. پیشگامان جنبش اولیه چابکی وعده دادند که «افراد و تعاملات برتر از فرآیندها و ابزارها باشند». جنبش «چابکی» که متخصصان تیمهای مختلف را گرد هم میآورد بر آن است که خلاقیت را بهبود ببخشد.
اما پرسش بزرگتر آن است که آیا صنعتگری و هنر میتواند به خلق مشاغل بسیار زیادتر در آینده منجر شود؟ شاید تقاضا برای تولیدات هنری بالا رود اما آیا میتوان کارگران را در بخشهایی که در معرض خودکارسازی هستند (مثل رانندگان کامیونها) حفظ کرد؟ در جهانی که کالاها و خدمات باید از حلقههای مقررات بگذرند مزیت از آن شرکتهای بزرگ خواهد بود و مشاغل هنری بهکندی شکل میگیرند.
همچنین تاریخ نشان میدهد که پیوند بین هنر و خلاقیت یک ارتباط خودکار نیست. مشاغل صنعتگری قرون وسطی انحصارهایی بودند که به تازهواردان اجازه عرض اندام نمیدادند. همچنین آن کارها به شدت سلسلهمراتبی بودند. بدان معنا که جوانان مجبور بودند زمان زیادی را به عنوان کارآموز و دورهگرد کار کنند تا بتوانند روی پای خود بایستند. احتمال داشت تا آن زمان روحیه خلاقیت در آنها بخشکد. صنعتگران میتوانند در عصر مدرن طعم شکوفایی را بچشند بهشرط آنکه خیلی سازمانیافته نباشند.
منبع : اکونومیست